پژواک قدرت، خاموشی عقل

By | ۱۴۰۴-۰۱-۲۶

“آنچه می‌خواهم نمی‌بینم،
و آنچه می‌بینم نمی‌خواهم.”
شفیعی کدکنی

صدای خاموش‌شده بونهوفر را بشنویم:
«در برابر حماقت، ما بی‌دفاعیم؛ زیرا با انسانِ تهی‌شده از اراده روبروییم، نه با انسانی شرور.»

دیتریش بونهوفر (Dietrich Bonhoeffer) یک الهی‌دان، کشیش، نویسنده، و فعال ضد نازی آلمانی بود که در دوران حکومت آدولف هیتلر به یکی از چهره‌های برجسته مقاومت فکری و عملی علیه نازیسم تبدیل شد. • مرگ: ۹ آوریل ۱۹۴۵، در اردوگاه فلوسنبورگ، توسط نازی‌ها اعدام شد.

حماقت فردی، وقتی در سطح جامعه گسترده می‌شود، به فاجعه‌ای ساختاری بدل می‌گردد. تاریخ معاصر ایران پیش و پس از ۱۳۵۷، تصویری تلخ و هشداردهنده از این پدیده است:
جامعه‌ای که می‌توانست با تفکر، اصلاح، و پرسش‌گری پیش برود، اسیر شورهای لحظه‌ای، شعارهای توده‌پسند، و در نهایت، ساختاری شد که به‌جای آزادی، مهار اندیشه را نهادینه کرد.

و شاید به همین دلیل است که جمله بونهوفر هنوز زنده است:
«در برابر حماقت، ما بی‌دفاعیم؛ زیرا نه با انسان، بلکه با پژواک قدرت روبروییم.»

بر پایه تحلیل‌های ژرف و تلخ دیترش بونهوفر، می‌توان به پیوند خطرناک و ویرانگر میان حماقت فردی و جمعی و سقوط جوامع پی برد؛ پیوندی که گاه حتی از شرارت نیز مخرب‌تر است.

بونهوفر، با نگاهی ریشه‌ای به فاجعه نازیسم، هشدار می‌دهد که آن‌چه جامعه را به پرتگاه نابودی می‌کشاند، صرفاً حضور افراد شرور نیست، بلکه حماقتی‌ست که به شکل ساختاری و فراگیر، عقلانیت را فلج می‌کند. به باور او، حماقت نه صرفاً یک ضعف ذهنی، بلکه حالتی‌ست که در شرایط خاص اجتماعی-سیاسی به مردم تحمیل می‌شود؛ نوعی تسلیم ارادی در برابر قدرت و کلیشه‌ها، که فرد را از تفکر مستقل بازمی‌دارد.
با توجه به تحلیل بونهوفر درباره‌ی «حماقت جمعی» و خطر آن برای جوامع، می‌توان تاریخ معاصر ایران، به‌ویژه تحولات پیش و پس از انقلاب ۱۳۵۷ را نمونه‌ای عینی از این پدیده دانست؛ نمونه‌ای که در آن، بسیاری از تصمیمات و حرکت‌های بزرگ اجتماعی نه بر پایه آگاهی، بلکه بر بستر شور و احساسات، بدون تحلیل عمیق، و تحت تأثیر شعارهای ساده‌انگارانه شکل گرفت.

پیش از انقلاب ۱۳۵۷:

در دهه‌های پیش از انقلاب، به‌ویژه در سال‌های منتهی به سقوط رژیم پهلوی، جامعه ایران با مجموعه‌ای از نارضایتی‌ها مواجه بود:
اختناق سیاسی، نابرابری اجتماعی، وابستگی به غرب، و رواج فساد در ساختار قدرت. این نارضایتی‌ها واقعی و ریشه‌دار بودند. اما مشکل آن‌جا شکل گرفت که واکنش بسیاری از مردم، نه از مسیر اندیشه و اصلاح تدریجی، بلکه از راه احساسات، شعارزدگی، و باور بی‌چون‌وچرا به وعده‌های آرمان‌گرایانه مقلدان دیندار چون خمینی شکل گرفت.

بسیاری از مردم، تحت تأثیر فضای پرشور خیابانی و وعده‌ی برپایی «حکومت عدل علوی»که هیچ کجا عملی نشده بود ، بدون آن‌که از ماهیت ساختار آینده یا پیامدهای حذف کامل نظم پیشین آگاه باشند، به سرعت به سمت انقلابی!؟ تمام‌عیار رفتند. در این فضا، آن‌چه بونهوفر «حماقت جمعی» می‌نامد، به‌وضوح قابل مشاهده بود:
تسلیم شدن در برابر شعارها، بی‌اعتمادی کامل به عقل تحلیلی، و تکرار طوطی‌وار مفاهیمی که جذاب اما گمراه‌کننده بودند.

به عنوان نمونه:
– کسانی که شعار «همه با هم» را سر می‌دادند، هرگز نپرسیدند که این «همه» شامل چه کسانی است؟ و چه تضادهای فکری و منافع متناقضی درون آن نهفته است؟
– یا زمانی که وعده‌ی برق و آب مجانی، آزادی ، و از بین رفتن فساد طی چند روز داده می‌شد، کمتر کسی پرسید که این وعده‌ها چگونه و با چه سازوکاری قرار است عملی شود؟
– روشنفکران زیادی که در ابتدا از انقلاب حمایت کردند، خیلی زود یا سرکوب شدند، یا تبعید، یا اعدام؛ چرا که فضای بعدی دیگر مجال تفکر متفاوت را نمی‌پذیرفت.

پس از انقلاب ۱۳۵۷:

با پیروزی انقلاب، بسیاری انتظار داشتند با برچیده شدن رژیم سلطنتی، دوران طلایی عدالت، آزادی و استقلال آغاز شود. اما آنچه رخ داد، شکل‌گیری ساختاری ایدئولوژیک و اقتدارگرا بود که در آن، باز هم حماقت جمعی ابزار اصلی تثبیت قدرت شد.

مثال روشن‌تر، فضای دهه ۶۰ است؛ جایی که شعارهای ایدئولوژیک و تبلیغات حکومتی، مردم را به سمت پذیرش همه‌چیز سوق می‌دادند:
– در جریان انقلاب فرهنگی، دانشگاه‌ها بسته شدند، استادان تصفیه شدند، و کتاب‌ها سوزانده شدند؛ اما بسیاری از مردم با این اقدام‌ها همراهی کردند، یا سکوت. چرا؟ چون گمان می‌رفت این مسیر، جامعه را به «پاکی و ایمان» می‌رساند.
– در جریان جنگ ایران و عراق، بسیاری از نوجوانان بی تجربه از زندگی ، بدون آموزش نظامی کافی و تنها با یک کلید بهشت بر گردن ، به خط مقدم فرستاده شدند. فضای تبلیغاتی چنان سنگین بود که مخالفت با این روش‌ها، معادل خیانت شمرده می‌شد.

در این دوران، همان اتفاقی افتاد که بونهوفر در زندان پیش‌بینی کرده بود:
«تو با خود فرد روبرو نیستی، بلکه با کلیشه‌ها و شعارهایی مواجهی که در او نهادینه شده‌اند.»

امروز، در بازخوانی آن روزها:

اکنون که جامعه ایران در حال بازاندیشی درباره‌ی مسیر پیموده‌شده‌ است، این پرسش جدی‌تر از همیشه مطرح می‌شود:
چرا آن شور انقلابی، به مسیری رفت که سرانجام آن، محدودیت‌های گسترده‌تر، سرکوب شدیدتر، و خروج نخبگان بود؟

پاسخ شاید در همان مفهوم کلیدی نهفته باشد: واگذاری اراده فردی به جمع، و حماقتی که به‌جای اندیشیدن، فقط دنبال‌رو بودن را ترویج کرد.
در چنین فضایی، پرسش‌گری «گناه» بود، تحلیل «انحراف»، و استقلال فکری «فتنه». به همین دلیل، آن‌چه در ابتدا به نام آزادی و عدالت آغاز شد، به‌تدریج به سیستمی بدل شد که نه‌تنها آزادی را محدود، بلکه عقلانیت را نیز سرکوب کرد.

استکهلم
۱۴ آوریل ۲۰۲۵
فرشید نوروزی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *