این‌جا بخشی از تن‌شان را برای زنده ماندن حراج می‌کنند

By | ۱۳۹۷-۰۶-۲۳

رهگذرها هر روز او را می بینند؛ زنی که هر روز در گوشه ای از خیابان «رستاخیزِ» گوهردشتِ کرج کز کرده است با یک کیف کنفی و یک پتوی نیم‎دار.
حدود 42 ساله به نظر می رسد. نه معتاد است و نه خمار. به راحتی می شود از روی خطوط صورتش فهمید که زمانی روزگار خوشی داشته است. نوجوان لاغر اندامی که 15 ساله به نظر می رسد، بی حال و وارفته، با رنگ و روی مهتابی تکیه داده است به زن. ته چشم هایش رد غربت و درد عجیبی را می شود دید. انگار منتظر معجزه باشد برای تمام شدن دردهایش. دارد دوردست را می پاید. سرش کاملا بی مو است. مژه و ابرو هم ندارد. به نظر می رسد خونی ته رگ‏هایش نمانده باشد.

ایران‌وایر:ماهرخ غلامحسین پور
جلوی زن یک تکه مقوای سفید رنگ گذاشته شده که روی آن نوشته است: «گدا نیستم. خواهش می کنم این‎جا سکه نریزید. من منتظر مشتری هستم. کلیه ام را می فروشم برای نجات جان پسرم.»

به ره‏گذری که می خواهد با دوربین موبایلش از او فیلم بگیرد، می گوید: «لطفا فیلم نگیرید آقا. بدبختی آدم‏ها چه چیز خوشایندی است که بخواهید با دیگران هم قسمتش کنید. راضی نیستم فیلم بگیرید.»

وارد صفحات خرید و فروش اعضای بدن در شبکه های اجتماعی که می شوی، تصور می کنی وارد یک قصابی شلوغ و پرهیاهو شده ای؛ با این تفاوت که این جا تکه ای از آدم ها خرید و فروش می شوند؛ یکی از کلیه ها، بخشی از کبد، قرنیه چشم، مغز استخوان و حتی نوزاد تازه متولد شده!

هیاهوی اصرار و تمنا و رونق انواع و اقسام رنج های آدمی که از سر فقر درگیرش شده اند، چک های برگشتی، ورشکستگی، گرسنگی، خرید جهیزیه، دادن دیه و خروج از زندان و نجات جان خواهر و مادر و فرزند از بیماری یا نجات پدر از دست نزول خوارها و طلب کارها و… را در این صفحات می توان دید.

دخترکی نوشته است کلیه اش را می فروشد 15 میلیون تومان. او قرنیه، مغز استخوان و بخش بزرگی از کبدش را هم حاضر است بفروشد.
او و دو خواهر و مادرش در یک آلونک دست ساز، حوالی روستای «امیرآباد» ایذه زندگی می کنند؛ جایی که از هر آبادی، مغازه و امکاناتی دور است. آب لوله کشی و توالت و دست شویی ندارند و مادرشان با یک گاز پیک نیکی قدیمی برایشان غذا می پزد. ظرف ها را هم می برند لب چاله های آب می شورند؛ اگر آب گندیده ای ته چاله ها مانده باشد از خشک‎سالی امسال.

می گوید:«پدرم شش سال است زندان کارون اهواز است. آن روزها روستای “احمدآقا” در ایذه خانه داشتیم. با این که یک خانه خشتی و گلی بود اما دور هم بودیم و همین دل‏خوش‏مان می کرد. پدرم برای یک باغ‎دار در همان حوالی کارگری می کرد. با آمدن خشک‏سالی، آن باغ مرکبات هم از رونق افتاد و پدرم بی‏کار شد. اولش قرض می کرد و بعد به تدریج از پس خورد و خوراک‏مان هم برنمی آمد. بیش‏تر روزها و شب ها گرسنه بودیم و تا صبح دور خودمان غلت و واغلت می زدیم. مجبور شد از یک نزول خوار ساکن ایذه کمی پول قرض بگیرد اما همان پول را هم نتوانست بازپرداخت کند و این شد که هی قرض آمد روی قرضش و افتاد زندان. ما همان خانه خشتی در روستای احمدآقا را هم از دست دادیم و آمدیم چند کیلومتری اطراف روستای امیرآباد و با حلبی یک آلونک ساختیم. شب‏ها با ترس و لرز آن‏جا می خوابیم چون آلونک‏مان در و پیکر قرص و محکمی ندارد. توالت و حمام هم که نداریم. خانم! می شود یک کاری کنید یک نفر کلیه مرا بخرد؟ من سالم هستم. کلیه ام از آدم های توی آن سایت مرغوب‏تر است چون من جوانم. هنوز 18 سالم نشده است. شناسنامه دارم. هر جا گفتید، می آورم نشان‏تان می دهم. با پولش می توانم پدرم را از زندان آزاد کنم. به جز کلیه، هر جایی که قابل خرید و فروش باشد را هم می فروشم. یک چشمم را هم حاضرم بفروشم. با همان یک کلیه و یک چشم هم زنده می مانم اما با این اوضاع، هم من و خواهرهایم و هم مادرم وسط بیابان خواهیم مرد. چیزی به فصل سرما نمانده است. اولین بارانی که ببارد، ما زیر حلبی ها می میریم.»

خرید و فروش قسمت هایی از بدن، صفحات پررونقی در اینستاگرام، تلگرام و فضای سایبری دارند. در این صفحات رسما معامله اعضای بدن، کلیه، بخشی از کبد، قرنیه چشم، مغز استخوان و حتی نوزاد تازه متولد شده انجام می شود.

با وجود این که طبق قوانین ایران، خرید و فروش اعضای بدن غیرقانونی است، اما بازارِ آنلاین اعضای بدن انسان بسیار پررونق است و هیچ اراده ای هم برای جمع آوری این بازارها وجود ندارد.

دلال ها مشغول به کارند و با صاحبان صفحه ها در شبکه های اجتماعی و وبسایت های تبلیغاتی مراوده مالی و درصدی هم دارند. مافیای خرید و فروش اعضای بدن از صبح علی الطلوع شروع به کار می کند و تا پاسی از شب از پا نمی افتد.

صاحبان صفحات مجازی برای انتشار هر آگهی، اعم از خرید یا فروش، مبلغ قابل توجهی پول می گیرند. مبلغی هم به دلال ها می دهند. اما خرید و فروش اعضای بدن به صفحات مجازی محدود نمی شود. این روزها پشت چراغ قرمزها، وسط بلوارها و به ویژه جلوی در بیمارستان ها، فروشندگان سرگردان و محتاج جلوی هر ره‏گذری را می گیرند.

قیمت ها از دو میلیون تا 200 میلیون تومان متغیرند. بعضی از گروه های خونی نایاب‏تر، متقاضی بیش تری دارند. برخی فروشندگان برای جلب مشتری، حتی آزمایش های مورد نیاز را هم پیشاپیش انجام می دهند و از این نکته به عنوان یک امتیاز مثبت حرف می زنند. گاهی قیمت اولیه به یک سوم تا یک دهم هم نزول می کند و وقتی می بینند نظر خریدار را جلب نکرده اند، محال است بگذارند به راحتی مکالمه قطع شود.

چراغ سر چهار راه که قرمز می شود، یک جوان رعنا جلو می پرد و شروع می کند به کهنه کشیدن شیشه های جلوی ماشین ها. یک بند لاستیکی از گردنش آویزان کرده است و روی سینه اش یک آگهی فروش کلیه به چشم می خورد. هیچ ره‎گذری اما توجهی نمی کند و هیچ راننده ای شیشه ماشینش را پایین نمی کشد تا از او که 22 ساله به نظر می رسد، بپرسد با چه انگیزه ای دارد یکی از اعضای حیاتی بدنش را می فروشد؟ دیدن آگهی خرید و فروش اعضای بدن دیگر برای هیچ شهروندی تازگی ندارد و به یک امر کاملا عادی و روزمره بدل شده است.

«کبرا» 27 ساله است. او که شماره تلفنش را زیر یک آگهی فروش کلیه، روی دیوار بخش دیالیز بیمارستانی در شهر اهواز منتشر کرده است، به «ایران‏وایر» می گوید: «بچه شش ساله ام اول مهر امسال می رود پیش دبستانی اما پولی ندارم که حداقل پوشاک و هزینه لوازم تحریر یا کیف مدرسه اش را بخرم.»

او می خواهد از درآمد فروش کلیه اش، دیوار فروریخته خانه محقرشان را در بیابان های اطراف اهواز تعمیر کند. خانه آن‏ها یک اتاق 42 متری است که 20 کیلومتر با اهواز و 60 کیلومتر با ماهشهرفاصله دارد؛ همان بَرِ عوارضی.

می گوید:«نمی دانم کدام خدانشناسی از این آگهی عکس گرفته است. هی به من زنگ می زنند. حتی از انجمن حمایت از بیماران کلیوی زنگ زدند و تهدید کردند. آن ها هم لابد سهم خودشان را می خواهند. این جا هر کسی سهم خودش را می خواهد. کسی دلش برای کسی نسوخته است. ناراحتی شان لابد از این است که بدون هماهنگی آن ها دارم بخشی از تنم را می فروشم. باید بچه ام را بفرستم مدرسه. باید دیوار خانه ام را نجات دهم. شوهرم کارگر است و به زور خرج خورد و خوراک‎مان را تامین می کند. برای همین هم  اگهی فروش کلیه ام را روی دیوار بخش دیالیز بیمارستان “گلستان” اهواز چسباندم شاید خدا بخواهد کسی بخرد و بتوانم مشکلات زندگی ام را حل کنم.»

چندی پیش «علی نوبخت حقیقی»، رییس «کمیسیون بهداشت و درمان» مجلس شورای اسلامی در نامه ای خطاب به دادستان تهران، «عباس جعفری دولت آبادی»، درخواست کرد فعالیت سایت های اینترنتی خرید و فروش اعضای بدن، از جمله سایت «کلیه دات آی آر» متوقف شود. دلیل او این بودکه بیم گسترش فعالیت شبکه های قاچاق بین المللی اعضای بدن انسان وجود دارد. اما این روزها با یک جست وجوی بسیار ساده در اینستاگرام، با ده ها صفحه خرید و فروش اعضای بدن که اقدام به معرفی فروشنده و متقاضی در باب اعضای بدن، واگذاری نوزاد و هم‏چنین اجاره رحم هایی که میزبان جنین زوج های دیگرند، مواجه می شوید.

اغلب فروشندگان از شیوه های مختلفی برای رقابت یا ایجاد جذابیت برای جلب مشتری های احتمالی یا دلال های فعال در این حوزه استفاده می کنند. در بین این آگهی ها، نام افرادی با هویت واقعی، میزان سن و سال آن ها و حتی نمونه آزمایش هایشان از جهت سلامت جسمی و گروه خونی به چشم می خورد.

«سعید» یکی از آگهی دهندگان است. او 22 سال دارد و در تهران زندگی می کند. پدرش درگذشته و او فرزند بزرگ خانواده و دانشجو است. در تمام سال های گذشته تلاش کرده است هزینه های تحصیل خودش و دوخواهر کوچکش را تامین کند اما می گوید بی‏کاری بی‏داد می کند و این روزها اجاره بهای سنگین آپارتمان شان هم بر این هزینه ها افزوده شده است. مادرش هم درگیر افسردگی شدید روحی و کرختی است.

سعید دارای گروه خونی O مثبت است و فقط برای گذران نیازهای عادی زندگی و پرداخت اجاره بهای خانه به فکر فروش کلیه اش افتاده است. او تصمیم دارد این عضو بدنش را ۳۵ میلیون تومان بفروشد .

«مهرداد»، جوان تبریزی ۳۰ ساله اما می خواهد با درآمد ناشی از فروش کلیه، مقدمات آمدن همسر عقد کرده اش را بعد از چهار سال به خانه اش فراهم کند. می گوید: «قیمت طلا دیگر طوری نیست که حتی توان خرید یک سرویس بسیار سبک را برای او داشته باشم. یک سرویس طلای ناچیز حدود 20 میلیون تومان قیمت دارد. خانواده همسرم صبورند و تا امروز چیزی نگفته اند اما به هر حال، حتی اگر بخواهم در حقیرانه ترین شکلش، یک جشن خانوادگی بگیرم و او را بسیار فقیرانه به خانه ام بیاورم، نیازمند مقدار متنابهی پول هستم.»

مهرداد به همسر آینده اش نگفته است که قصد فروش کلیه اش را برای تامین مخارج عروسی و زندگی مشترک دارد: «اول کارمند یک شرکت خصوصی بودم اما تعدیل نیرو شد و من مدت دو سال است بی‏کارم. لیسانس کامپیوتر دارم از دانشگاه  دولتی با نمره های بالا ولی هر جا برای کار مراجعه می کنم، پیشنهاد حقوق زیر یک میلیون تومان می دهند. با این مقدار، حتی مخارج رفت و آمدم تامین نمی شود، چه برسد به پس انداز یا گذران یک زندگی مشترک. پدرم پیر و بازنشسته است و در خوش‏بینانه ترین حالت، می تواند تا پنج میلیون تومان به من کمک کند. اما من دست کم برای شروع زندگیم به 50 میلیون تومان نیازمندم؛ آن هم نه برای تشکیل یک زندگی لوکس و بی دغدغه بلکه برای خرید حداقل ها در فقیرانه ترین شکلش و رهن کردن یک اتاق یا سوییت کوچک.»

او قصد دارد ماجرا را به همسرش بگوید؛ البته بعد از انجام عمل پیوند. فکرش را که می کنی، باز هم وضعیت مهرداد به عنوان جوانی که برای شروع زندگی مشترکش قرار است از بخشی از تنش عبور کند، در مقایسه با زنی که هر روز گوشه خیابان رستاخیز گوهردشت کرج می نشیند، یک بهشت تمام عیار است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *