‘نجاست’ و ‘تکفیر’، کلمات کلیدی برای حذف دگراندیشان در فقه شیعی

By | ۱۳۹۸-۰۹-۱۲

 در یادداشتی برای صفحه ناظران با اشاره به چگونگی به قدرت رسیدن شعیان در ایران، ریشه حذف دگراندیشان و سرکوب مخالفان در ایران امروز را پاره ای از اندیشه های فقه شیعه برشمرده است.

یک عنصر بنیادی فقه شیعه که با وسواس و جزییات گسترده ای تدوین شده بود مسائل مربوط به طهارت و نجاست بود. این قوانین پیامد های اجتماعی مهمی برای مجامع غیر مسلمان و فراکیشان داشت و در عمل سدی بود در مقابل ادغام و یکپارچگی اجتماعی با هر آنکس که خارج از دین خوانده میشد./ علامه مجلسی

یکی از استدلال هایی که در مقابل اعتراضات مجامع بین المللی به نقض حقوق بشر در ایران ابراز میشود این است که حقوق بشر ایده ای غربی است که به ما ایرانیان تحمیل شده. البته این درست است که اعلامیه حقوق بشر بر اساس اصول انسان دوستی عصر روشنگری در اروپا تدوین شده اما احترام به حقوق رعیت که ما امروز شهروند میخوانیم در گنجینه ادب سیاسی ما نیز وجود داشته است.

قرنها پیش از منتسکیو و روسو، متفکران ایرانی در اندرزنامه ها به شاهان عدالت اجتماعی را بر اساس اخلاقیات عملی انسان مدار تعریف کرده اند که با تفکر اروپای عصر روشنگری اندکی متفاوت است. همه ما این ابیات گلستان سعدی را به یاد داریم که:

بنی آدم اعضا یک پیکرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی بدرد آورد روزگار

دگر عضو هارا نماند قرار

اشاره سعدی به “پیکر انسان” نمادی است از مجموعه ای که اجزای آن با هم پیوندی ناگسستنی دارند و درد هر عضو مایه رنج تمامی اعضا می شود. این پیکر پرورده و پروراننده “گوهر انسانی” است. گوهری آسمانی که ضامن برابری انسان هاست. اما این پیکر همچنین نمادیست از یک نظام سیاسی پیوسته که ثبات، امنیت و عدالت اجتماعی را ممکن میسازد. این نظام بر اصل دیرین دایره عدالت استوار است که ریشه در دوران پیش از اسلام دارد و شاید طنینی از همین فکر مدارا مدار را در منشور کورش نیز بتوان یافت.

این دایره که ضامن ایجاد ثبات و رفاه در جامعه است، حاصل برقراری توازن بین چهار عنصر اصلی آن است. اول آنکه پادشاهی بدون لشکر میسر نمیشود. دوم لشکر (قوه قهریه و مجریه) بدون ثروت به دست نمی آید. سوم پول از رعیت به دست می آید که همان شهروند امروزی است و چهارم رعیت را تنها به عدل می توان نگاه داشت. یعنی قوه قضاییه لازم است تا رعیت بتواند مانع از اجحاف حکومت شود. این چهار عضو وابسته، پیکر انسانی را می ماند که کارایی اعضا آن ضامن احقاق حقوق، تامین رفاه رعایا و بقای نظام سلطنت است.

البته این دایره عدالت همواره مورد تخلف و تجاوز از طرف صاحبان قدرت بوده و هست. از همین رو سعدی ناقضان حقوق را به تلخی خطاب می کند.

تو کز محنت دیگران بیغمی

نشاید که نامت نهند آدمی

یا

ای زبردست زیر دست آزار

گرم تا کی بماند این بازار

به چه کار آیدت جهانداری

مردنت به که مردم آزاری

تا همین صد سال پیش آثار این فکر دیرین هنوز پا برجا بود. در دوران قاجار منابع دولت منحصر به زمین و تولید کشاورزی بود که به رفاه نسبی رعیت متکی بود. دولت مرکزی قوه قهریه محدودی داشت و همواره مجبور بود با اقشار مختلف جامعه از جمله حکام محلی، خوانین ایلیاتی، مجتهدن، تجار و منشیان و مستوفیان دیوانی چانه زنی کند. البته بسیاری از این اقشار خود عامل زورگویی به ملت بودند اما همین عدم تمرکز قدرت مرکزی به نوعی توان بخش جامعه بود. این توان اجتماعی را در جنبشهایی چون نهضت تنباکو یا انقلاب مشروطیت که مردم در مقابل حکومت ایستادند و بر خواسته های خود پافشاری کردند می توان دید.

ولی امروزه، دولت مدرن مستبد دایره عدالت را به نوعی واژگون کرده و نقش شهروند یا رعیت را کمرنگ کرده است. چرا که پایه های قدرت فرمانروایی آن نه بر کارآمدی و تولید رعیت بلکه بر درآمدهای خارجی و فروش منابع طبیعی استوار است. درآمد خارجی همچنین دستگاه سرکوب را به آخرین سلاح های تفتیش عقاید و مبارزه با معترضان مجهز کرده است.

از همین رو است که مقوله نقض حقوق بشر در ایران همچنان معضلی پایدار باقی مانده و هر ساله از تبعیض، خشونت و حذف دیگری در ایران گفته می شود. از فعالان مدنی، ناقدان سیاسی و اجتماعی، مدافعان حقوق زنان و کارگران گرفته تا فعالان زیست محیطی، معلمان، اقلیتهای قومی و جنسیتی, جوامع غیر مسلمان و فراکیشان و دگراندیشان و دگرباشان.

با برقراری حکومت پهلوی جایگاه اجتماعی علمای شیعه بیش از پیش رو به افول گذاشت. تاسیس دادگستری و آموزش سراسری دو پایه اصلی قدرت علما را از میان برد و ضبط دولتی اوقاف از استقلال مالی آنها کاست

ایران با جهان متفاوت است؟

نابردباری، تعصب و تبعیض منحصر به ایران امروز نیست و در بسیاری از حکومت های مستبد در سراسر دنیا رایج است. پس آیا ایران با سایر حکومتهای خودکامه ناقض حقوق شهروندان خود متفاوت است؟ اگر چنین است این تفاوت در چه ریشه دارد؟ اگر به دلیل ایدئولوژیک شدن دین در ساختار جمهوری اسلامی است چرااین همه خشونت از دل مذهبی بیرون می آید که مدعی پیام آشتی و برابری است؟

می توان گفت امروزه ایرانیان همدلی بیشتری با هموطنان ستم دیده خود پیدا کرده اند مثلا بسیاری از ایرانیان از تمایلات ریشه دار ضد بهایی عبور کرده اند و رنگارنگی قومی پذیرفته تر شده است. پس چرا قدرتمندان ایران همچنان یکدست گرا و نابردبار باقی مانده اند و تمایل به همدلی با مردم در حاکمیت نمایان نمی شود؟ چطور است که حاکمیت قادر نیست رفرم یا تحولی در خود ایجاد کند تا از شکاف روز افزون با مردم بکاهد و دوگانگی ارزشهای حاکمیت و مردم را کمتر کند؟

پاسخ به این پرسشها کار آسانی نیست ولی شاید اندیشیدن به گذشته، کلیدی باشد برای درک بهتری از مشکلات امروز. برای بسیاری از ما که در دوران پهلوی شاهد افول منزلت آخوندها بودیم چیرگی مذهبیون به عنوان پیشگامان انقلاب امری غیر قابل تصور بود. اما سابقه همکاری دین و دولت(شیخ و شاه) به عنوان دو نهادی که مکمل و یاری دهنده یکدیگر بوده اند روندی پایدار در تاریخ ایران بوده که ریشه های آن به دوره ساسانی باز میگردد.

باید به ریشه های قدرت گرفتن فقهای شیعه و استقرار مذهب شیعه به عنوان مذهب رسمی از سوی دولت صفوی توجه کرد. این دوره نقطه عطف مهمی در تاریخ ایران محسوب می شود چرا که قبل از آن برای حدود هفت قرن شیعیان در ایران اقلیتی مورد تبعیض و فشار بودند. این تصویر اقلیت ستمدیده با روایت مظلومیت و شهادت امام حسین و ائمه شیعه که روایت شیعه بر آن استوار است نیز همخوانی دارد.

اما خاطره قرنها فشار و محرومیت به همان سرعت فراموش نشد و از همان ابتدای حکومت صفوی که مذهب شیعه بر اکثریت سنی ایران القا شد. توهین به خلفای سنی در نماز جمعه جزء مهمی از هویت شیعه و مراسم مذهبی آن شد. البته تکرار رفتار ستمگرانه توسط ستمدیده های به قدرت رسیده نیز منحصر به شیعیان نبوده و نیست.

در واقع مشروعیت حکومت صفوی بر پایه حقانیت شیعه و مقابله با دشمنی هولناک که خود را حافظ خلیفه اسلام و مدافع اکثریت سنی می دانست یعنی امپراتوری پر قدرت عثمانی شکل گرفت. به جرات میتوان گفت که ساختار هویت شیعه ایرانی در این دورهء کلیدی شکل گرفت که نیازمند یک دشمن خارجی بود که تا امروز هم نتوانسته از این معضل دشمن تراشی رهایی یابد.

این دشمن خارجی برای نفوذ بیشتر همواره نیاز به وجود یک دشمن داخلی نیز داشته و دارد. مثلا عنصر لا مذهب یا کافر باید به نوعی ساخته شود تا همواره شریعتمداران بتوانند تعریفی از راست کیشی خود ارائه کنند و برتری قدسی خود را ثابت کنند.

با گذشت زمان این روند به دوگانگی فرهنگی بین اقشار جامعه و رفتار و باورهای متضاد دامن زده شده است. دلایل متعددی از این دوگانگی در فرهنگ و ادب ایران به چشم میخورد: فقیه متشرع در مقابل حکیم متفکر, محتسب کیفرجو در مقابل میگسار لذت پرست، زاهد راست کیش در مقابل دهری ناخداباور و شریعتمدار پارسا در مقابل فراکیش و دگراندیش.

در طی قرون تهمت لامذهبی به بسیاری از جوامع فراکیش وارد شده و وسیله آزار و اذیت آنان شده است. از حروفیان و نقطویان گرفته تا اسماعیلیان، صوفیان، بابی ها و بهائیان. وسعت واژگانی که در زبان فارسی برای توصیف و توهین به دگراندیشان و فراکیشان وجود دارد خود در خور توجه است: واژگانی با تفاوتهایی ظریف از جمله مرتد فطری، کافر زندیق، بی دین، بد دین، فرقه ضاله و غیره .

با پیدایش مدرنیته اتهاماتی که قبلا رنگ مذهبی داشت بیش از پیش سیاسی شده و دگراندیشان یا فعالان سیاسی ستون پنجم و یا عامل خارجی خوانده می شوند. دامنه این دسیسه انگاری و دشمن تراشی داخلی روز به روز گسترده تر می شود. اگر در ابتدا بهایی جاسوس اسرائیل خوانده میشد، امروزه تیر اتهام تنها به طرف دگر اندیشان نیست. اصلاح طلبان طرفدار نظام حکومتی به خیانت متهم شده اند و نزدیکان یک رئیس جمهور “یهود صفت” ، “جدیدالاسلام” و پیرو “جریان انحرافی” خوانده شده اند.

این نوع دسیسه انگاری و هراس انگیزی که از مختصات سیستم های خودکامه است اطاعت و تسلیم خالص و بی چون و چرا را طلب می کند.

پایه های قدرت عاملان اصلی یکدست گرایی جامعه، یعنی فقهای اقتدارگرای شیعه چه بود؟ چنانکه گفتیم گسترش سریع آنچه که انقلاب شیعه صفوی خوانده شده شالوده اصلی امپراتوری صفوی شد. ولی حکومت بر چنین سرزمین وسیعی تنها با قدرت شمشیر و ادعای حقانیت بخشیدن به مذهب شیعه میسر نبود و به قوانین شرع و قضات شیعه نیز نیازمند بود. طولی نکشید که فقها با وسواس خاصی به توسعه شرع شیعه پرداختند و در دربار صفوی نفوذ قابل توجهی یافتند.

یک عنصر بنیادی فقه شیعه که با وسواس و جزییات گسترده ای تدوین شده بود مسائل مربوط به طهارت و نجاست بود. این قوانین پیامد های اجتماعی مهمی برای مجامع غیر مسلمان و فراکیشان داشت و در عمل سدی بود در مقابل ادغام و یکپارچگی اجتماعی با هر آنکس که خارج از دین خوانده میشد.

بهانه دیگری که فقها برای حذف رقبا یا محرومیت و آزار و اذیت مخالفان و متفاوت ها بکار می بردند حربه تکفیر بود. مجتهدین با نفوذ میتوانستند با صدور فتوایی فرد یا گروهی را کافر بخوانند و غصب اموال مخالفین را هلال بدانند و با اشاره ای به مریدان و لوتی های سر سپرده خود غارت اموال آنان را موجه سازند.

در نیمه اول قرن نوزدهم تعداد اندکی از مجتهدین نخبه ثروت کلانی با استفاده از خمس و ذکات مریدان در کنار غصب املاک وقفی بدست آوردند و در خلاء قدرتی که در ابتدای حکومت قاجار در ولایات پیدا شده بود توانستند با بهره وری از حمایت لوطیان که به صورت نوعی شبه نظامیان خصوصی در خدمت خود داشتند کنترل بسیاری از محله ها و شهرها و حتی ولایات را در دست گیرند. آن ها علاوه بر کنترل مساجد و حل مشکلات شرعی در محاکمی که خود قاضی آن بودند به حل دعاوی حقوقی و اجرای قوانین شرع, یعنی “حد زدن” متخلفان می پرداختند.

علاوه بر کنترل سیستم قضایی علما همچنین کنترل سیستم آموزشی اعم از مدارس و مکاتب را نیز در دست داشتند.

طبعا این چنین انحصار قدرتی عکس العمل هایی نیز در پی داشت که از جمله آنان میتوان از جنبش بابیه نام برد که در نیمه قرن نوزدهم علنا به مخالفت با قدرت انحصاری مجتهدان و دولتمردان قاجار برخاست و پیروان زیادی از همه قشر های جامعه به خصوص روستاییان به دست آورد.

در ادامه جنبش بابی با پیدایش افکار آزادی خواهانه در دوران مشروطیت نفوذ علمای شیعه به سرعت رو به افول گذاشت. روشنفکران نواندیش در روزنامه هایی که در داخل و خارج ایران منتشر میشد علمای سنت گرا را به باد انتقاد گرفتند و با زبان شعر و هزل به جنگ فکر پساگرای سنتی رفتند. امروزه نوشته های دهخدا و اشعار ایرج میرزا کماکان معنی و نفوذ خود را حفظ کرده است.

با برقراری حکومت پهلوی جایگاه اجتماعی علمای شیعه بیش از پیش رو به افول گذاشت. تاسیس دادگستری و آموزش سراسری دو پایه اصلی قدرت علما را از میان برد و ضبط دولتی اوقاف از استقلال مالی آنها کاست. فرهنگ طبقه متوسط شهرنشین لااقل در ظاهر به فرهنگ غالب تبدیل شد و به انزوای آخوندها که گهگاه تحقیر هم می شدند انجامید. با این وجود قشر سنتی و روستایی که هنوز اکثریت جامعه را تشکیل میداد به مذهب و علمای دین وفادار مانده بود. مدارس اسلامی اگرچه تا حد زیادی از رونق افتاده بود ولی هنوز طلابی را که اغلب از محرومان جامعه بودند به خود جلب می کرد.

روند اصلی جامعه شهرنشین به سرعت به طرف گرایشهای مدرن پیش میرفت. ادبیات، هنر و معماری نوجویی را دنبال می کرد و دانشگاه مدارس اسلامی را به حاشیه رانده بود. اما فقه شیعه همچنان در مقابل رفرم و نوجویی مقاومت می کرد و همان مواد درسی قرون ۱۸ و ۱۹ را تکرار می کرد و قادر نبود خود را از انزوا برهاند.

ترکیبی از انزوا، تحقیر و از دست رفتن منزلت اجتماعی همراه با محرومیتهای طبقاتی که بسیاری از طلاب درگیر آن بودند به خشم عمیقی دامن زد. در عین حال فقه شیعه قادر نبود راه حلی از درون خود ارائه دهد. پس تنها راه برای مطرح شدن در عرصه اجتماعی را در تندروی سیاسی جستجو کرد. خشم، رادیکالیسم سیاسی با رنگ مذهبی ترکیبی خطرناک برای بروز خشونت بود. پدیده خشونت انقلابیان مذهبی از جاهایی بیرون آمد که با مدرنیته غربی که بهره ای از از آن نبرده بود سر جنگ داشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *