چرا به آزادی نمی‌رسیم؟

By | ۱۳۹۹-۰۴-۱۰

سید علیرضا بهشتی شیرازی

بسم الله الرحمن الرحیم

در جامعه هیچ کار مهمی نیست که بدون ائتلاف انجام بگیرد. جامعه قرار است ارزش‌هایی ورای ظرفیت تک‌تک اعضاء خود بیافریند، همانند هر دستگاه که باید فایده‌ای بیشتر از مجموع اجزائش داشته باشد. و چونان ماشینی که قطعات آن متفرق از هم افتاده است، بدون ائتلاف تولید این مزیت برای مجموعه‌های بشری امکان ندارد. می‌توانیم این تشبیه را امتداد دهیم و توجه کنیم که هیچ ماشینی تماما از یک قطعه (مثلا تماما از پیچ یا چرخ دنده) ساخته نمی‌شود – به قول مهندس میرحسین موسوی «آن وحدتی که بدان دعوت شده‌ایم در عین قبول تفاوت‌هاست.»

حال آنکه در عمل ما اکثرا شاهد همبستگی مشابه‌ها هستیم: افراد بیشتر با همفکران‌شان مراوده می‌کنند؛ این چنین‌اند تحصیل‌کردگان، و اهل کسب‌وکار، و ورزشکاران، و هنرمندان، و اعضای رده‌های خاص سنی، و برخورداری مالی، و تمایلات فرهنگی، و دینی، و سیاسی و … این هویت‌های مختلف را چه چیز گرد هم می‌آورد؟

در منابع علمی ائتلاف‌ به عنوان گروهی از همراهان غریبه تعریف می‌شود که به منظور حل مسئله‌ای مشترک به کار با یکدیگر می‌پردازند، مسئله‌ای که هیچ‌یک به‌تنهایی قادر به حلش نیستند. در این تعریف واژه کلیدی «مسئله‌» است. رهبران از مشکلاتی که به تحمل‌شان عادت کرده‌ایم «مسائلی» می‌سازند که دیگر قابل اغماض نیستند و حل فوری را ایجاب می‌‌کنند. این همان چیزی است که تحت عنوان «شرایط حساس کنونی» با آن آشنائی بیش از اندازه داریم. «ما کی قرار است از این شرایط بیرون بیاییم؟» این در اصل نه یک غرولند، بلکه سوالی جدی است. زیرا صرف برجسته ساختن مشکل برای ایجاد اتفاق کفایت نمی‌کند، و کار باید با تصویری ملموس و انگیزه‌بخش از مسئله حل شده تکمیل شود.

در تعریف فوق دیگر نکته قابل بحث کلمه «به تنهایی» است؟ مگر در جامعه ممکن است کاری به تنهایی انجام گیرد؟ حتی آن فنجان چای که در عزلت صرف می‌کنیم محصول همکاری ارتشی از افراد غالبا غریبه است، که توسط رهبری به نام پول بسیج می‌شوند. پول سندی است که به انسان‌ها حق می‌دهد در عین تنهایی، یعنی بدون تن دادن به هیچ ائتلافی، از همکاری دیگران سود ببرند. ولی – حتی در بنگاه‌های اقتصادی – بعضی اهداف نسبت به توانائی‌های این رهبر تعالی دارند، تا جائی که بر دیوار یکی از کارخانه‌های بزرگ جهان نوشته‌اند: «فقط احمق‌ها هستند که برای هر حل مشکلی از پول استفاده می‌کنند». به منظور تحقق این اهداف متعالی‌تر به ائتلاف نیاز است.

تشکیل ائتلاف و حراست از آن پروژه رهبران است، بلکه زعیم کسی است که این کار را عهده دار شود و به انجام برساند. در اینجا منظور از رهبری عناوین رسمی نیست – کما اینکه در یک کوهپیمایی کسی که در اداره رئیس است الزاما پیشاهنگ شمرده نمی‌شود؛ رهبر کسی است که به ائتلافی شکل می‌بخشد و تا به انجام رسیدن هدف، آن را حفظ و هدایت می‌کند‌.

منتهی این ماموریت گاهی چنان دشوار از کار در می‌آید که رهبران دست به ناب‌گرایی می‌زنند. یعنی به جای ایفای نقشی که انجامش را نمی‌توانند یا قصدش را ندارند، مشغول تصفیه می‌شوند، تا نه تنها اهداف ائتلاف معطل بماند، که خون‌های بسیار، حتی در مقیاس‌های میلیونی، بر زمین بریزد. تنها کسانی که قابل رهبری‌ترند از ناب‌گرایی جان به در می‌برند – صاحبان هماهنگ‌ترین اهداف با متصدیان – اما کار عملا به خفقان و مشتری‌مداری می‌رسد. یعنی انگیزه‌هایی که رهبران از پس تامین‌شان بر نمی‌آیند جایشان را به ترس و محرک‌های مادی می‌دهند. درستش هم شاید همین باشد، زیرا هماهنگ‌ترین انگیزه‌ها و اهداف با نهانخانه دل دست‌اندرکاران در واقع همان ترس و اغراض مادی هستند.

بخش مهمی از فرآیند ائتلاف عاطفی است، یعنی از واکنش‌های معطوف به تجربیات گذشته سرچشمه می‌گیرد. جوامع به تدریج سرمایه‌هایی برای اتفاق یا افتراق می‌اندوزند‌. سیلی که در بلوچستان می‌آید از یک طرف کومه‌هایی را ویران‌ می‌کند، و از طرف دیگر، هنگامی که همه از هر گوشه به یاری بر می‌خیزند، علاوه بر نو ساختن کاشانه‌هایی استوارتر، خانه بزرگ ملت نیز استحکام می‌یابد. همچنین است وقتی کسی مظلوم قرار می‌گیرد. جامعه‌ای که از مستضعفان و مظلومانش پشتیبانی نکند لیاقت آزادی را ندارد و لوث گرفتاری‌ها (نهادهای بد) از دامنش زدوده نخواهد شد. به قول نورانی پیامبر اکرم (ص) «هرگز به پاکی نمی‌رسد امتی که در آن حق ضعیف بدون لکنت از قوی ستانده نشود». زیرا این پروژه‌ها محتاج ائتلاف‌های وسیعی هستند که در فرآیند همیاری‌ها شکل می‌یابند. این نیز گونه‌ای نوعدوستی دادوستدی است، همان چیزی که فوکویاما آن را منشاء پدرسالاری معرفی می‌کرد، با این تفاوت که اکنون به کمک آزادی می‌آید. کسانی که برای استیفای حق مظلوم بسیج می‌شوند در ظاهر نفع یا ضرر مستقیمی در ماجرا ندارند، بلکه چه‌بسا با حمایت‌شان خود را در معرض اخم ظالم می‌گذارند – نوعدوستی. ولی نه، آنها دارند برای فردایی و نوبتی که ستم سراغ خودشان را می‌گیرد حمایت فراهم می‌آورند – یا امروز از ارائه یک دست مددکار دریغ می‌ورزند تا در آینده دست‌های بسیاری از آنها دریغ شود.
در «راه باریک آزادی» عجم‌اوغلو و رابینسون این را اصل نیمولر می‌خوانند؛ اشاره‌ به شعری که طی آن این کشیش آلمانی به صورتی موجز و قدرتمند توضیح داد که حکومت نازی چگونه تا آن حد آسان بر جامعه آلمان چیره شد:

روز اول دنبال سوسیالیست‌ها آمدند، و من هیچ نگفتم، چون سوسیالیست نبودم.
سپس دنبال اعضاى اتحادیه‌هاى کارگرى آمدند، و من هیچ نگفتم، چون عضو اتحادیۀ کارگرى نبودم.
سپس دنبال یهودیان آمدند، و من هیچ نگفتم، چون یهودى نبودم.
سپس دنبال من آمدند
و کسى باقى نمانده بود تا به خاطر من چیزى بگوید.

ولی آیا صورت مسئله به همین سادگی است؟ در درجه اول کمتر اتفاق می‌افتد که انسان‌ها بر اساس چنین محاسبات صریحی دست یاری به سوی هم دراز کنند، و همین است که به کارشان ارزش می‌دهد. «ساعت (حساب) خواهد آمد، هیچ شکی در آن نیست، (ولی) نزدیک است که آن را پنهان کنم تا هر کسی به پاداش کوششش برسد». شرافتمند وظیفه‌اش را به انجام می‌رساند و نابکار می‌پندارد اگر پیمان نشکند فرصتی را از دست داده است. خصوصا که در ظاهر هم عهد صریحی در کار نیست. حتی اگر میثاق مکتوبی وجود داشته باشد در چنان سطحی از سیاست کدام‌ مرجع قرار است آن را به اجرا بگذارد؟ بدین ترتیب او گوی سبقت را از درستکار می‌برد. اول می‌گوید برای انجام این خواسته‌ها، من به بازوانی نیرومندتر نیاز دارم. یک سال بعد که از پل گذشت رئیس دفترش می‌پرسد ما کی از کسی کمک خواستیم؛ داستانی تکراری که نظامی گنجوی در کوتاه‌ترین کلمات آن را به بیان آورده است: همه می‌دانند که پیروزی با وحدت به دست می‌آید، اما نفاق زیراب اتفاق را می‌زند:
پرکندگی(پراکندگی) از نفاق خیزد
پیروزی از اتفاق خیزد

شکستی چرکین که اقشار را نسبت به هم بدبین می‌کند؛ افسوسی به درازنای تاریخ ؛ غم‌نامه‌ای که می‌توانیم تا پایان عمر به پایش مویه کنیم، یا برایش چاره‌ای بیندیشیم. آیا ائتلاف به مثابه یک موجود زنده و سرزنده کننده جامعه نباید گویچه‌های سفیدی برای طرد این جرثومه‌های تفرقه داشته باشد؟ تازه معلوم می‌شود که چرا در جامعه شاهد همبستگی مشابه‌ها هستیم. این طور نیست که همه مشابه‌ها، مثلا همه قدبلندها، یا سبزه‌ها، منسجم باشند. بلکه از میان‌شان آنهایی تشکیل جماعت می‌دهند که به ترتیباتی برای به اجرا گذاشتن الزامات اتحاد برسند. ائتلاف برای آنکه به عنوان یک نهاد به انگیزه‌ها شکل ببخشد نیاز به ضمانت‌هایی اجرایی دارد، و این یعنی نظامی پیچیده از روابط اجتماعی.

اما در ادامه همین گویچه‌ها اگر از حدی دقیق فراتر بروند به مجموعه‌ای وسیع از امراض شکل می‌دهند که در آنها دستگاه ایمنی اشتباها به خود بدن حمله می‌کند؛ مجموعه‌ای بالغ بر ۸۰ بیماری، از جمله اسکیزوفرنی، بیماری مزمن انسدادی ریه، پیسی، روماتیسم مفصلی، ام اس، سندروم پای بی‌قرار، طاسی منطقه‌ای، فلج چندگانه، لوپوس منتشر و …. برخی از این ناهنجاری‌ها چقدر به مشکلات جامعه ما شباهت دارند. آن گویچه‌های سفیدی که باید سراغ آقای رئیس دفتر بروند به جایش می نویسند «خاتمی رفت». مسئله آن نیست که آنچه خاتمی گفت درست بود یا نبود. وقتی آن را شنیدیم آیا نسبت به شرافت گوینده هم مسئله دار شدیم، یا فقط با مضمون سخن مشکل داشتیم؟ آینده‌ای که در آن حتی خاتمی جای نگیرد جا دارد خیلی‌ها را پیش از او نگران کند.

آن وقت آزادی بیان چه می‌شود؟ اما آزادی بیان …..

کار پیچیده شد. و هر چه پیشتر برویم راه همچنان باریک‌تر خواهد بود. ما می‌خواستیم یک زنده‌باد مرده‌بادی بگوئیم و سر کسب و کارمان برویم. نمی‌دانستیم این قدر زحمت دارد.

ریشه‌های مشکل کم‌کم هویدا می‌شوند. ما به آزادی نمی‌رسیم چون در حقیقت آن را نمی‌خواهیم. و آن را نمی‌خواهیم چون به اندازه کافی مهمش نمی‌شمریم‌. و به آن اهتمام نمی ورزیم، زیرا در مورد معنایش دچار سوء تفاهم هستیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *