زمانی که ما چشم باز کردیم، شجریان از خراسان رفته بود و تبدیل به اسطوره آواز ایران شده بود اما برای ما خراسانیها، همچنان مایه فخر و مباهات بود و طنین صدای او، به مقدار و اعتبار ما، می افزود. اغلب مردم، صداهای ضبط شده و یا فیلم و تصاویر اجراهای او را شنیده اند و دیده اند که حقیقتا برای همه شورآفرین و لذت بخش بود اما صحبت ها و محاورات روزه مره او، با آن شوخ طبعی ذاتی و ته لهجه خراسانی اش، برای ما حلاوتی دیگر داشت. اوج کیف و غرور ما زمانی بود که شعر معروف استاد عماد خراسانی در آهنگ «عشق پیری» را با همان لهجه مشهدی خواند:
یَرَه گَه کارِ مو و تو دِرَه بالا می گیرِه
ذره ذِره دِرَه عشقت تو دِلُم جا می گیرِه
:روز اول به خودُم گُفتُم ایَم مثل بَقیِ
حالا کم کم می بینُم کار دِرَه بالا می گیرِه …
شاید این آهنگ را خودِ من تاکنون بیش از صدبار گوش کرده باشم اما هنوز هم احساس می کنم که گوشه ای در آن است که با گوش جان باید دو باره شنیده و نوشیده شود. در این سالهای اخیر که ناکوکترین سازها و ناموزونترین صداها از خراسان به گوش میرسید، خیلی حالمان گرفته بود که چرا سرزمینی که قرنها پرستار فرهنگ و ادب ایران زمین بوده است اکنون باید کانون تندخوییها و زشتگوییها باشد. با همه اینها، دلمان خوش بود که بالاخره استاد محمدرضا شجریان از آنجا آمده است و برای کسانی که با پیشینه این سرزمین آشنایند، درخواهند یافت که صدا و سبکِ زیست او، به سلوک سیاسی و اجتماعی خراسانیان نزدیکتر است.
اکنون آن گنج رفته، دوباره به گنجینه طوس خراسان بازگشت و میهمان و همنشین همیشگی فردوسی پاک زاد و مهدی اخوان ثالث شد. چه محفل صمیمانه و همدلانه ای شکل بگیرد با حضور این سه فرزانه ای که عمری را مصروف اعتلای ایران کردند و «گلبانگ سر بلندی» بر آسمان زدند. «آن شیران شرزه که با شب نزیستند/ رفتند وشهر خفته ندانست که کیستند». چه باری و وزن دیگری بگیرد بعد از این، زمین طوس و ارض اقدس. صد افسوس که فرصت دیدار و شنیدن صدای شجریان، از ما گرفته شد. بعد از این دل ما برای او تنگ خواهد شد؛ برای مرام و آزادگیاش، برای صدا و صفایش و حتی برای همان سیاستورزی پخته و پوشیدهاش. او به حق، فریادی بود در زمانه خاموش ما و اعتراضی بود در هنگامه سکوت ما. صدایی بود بغض آلود که گویی قرنها در گلوی ایرانیان گیر کرده بود. اگر او نمیخواند «فریاد…آیا فریاد…» شاید ما خفه میشدیم. دریغا که صدای ایران گرفت!
اکنون اما باز دلمان خوش است که بعد از این در سرای خداوندگار سخن، میزبان او هستیم. این فرصت خواهد که در کنار آرامگاه او بنشینیم و درد دل کنیم و دو باره آواز او با شعر جانسوز وجاودان اخوان را زمزمه کنیم:
وای بر من، همچنان میسوزد این آتش
آنچه دارم؛ یادگار و دفتر و دیوان… وانچه دارد منظر و ایوان…
وای! آیا هیچ سر بر میکنند از خواب؛ مهربان همسایگانم از پی امداد
سوزدم این آتشِ بیدادگر بنیاد ؛ میکنم فریاد… ای فریاد…
روحشان شاد