نقش روشنفکران در انقلاب حاصل چیست؟ جبر؟ جهل؟ یا انتخاب؟ سعید برزین

By | ۱۳۹۹-۱۲-۲۲

روشنفکران دوران شاه که سردمداران اندیشه سیاسی بودند در تشویق انقلاب ۱۳۵۷ نقش داشتند. علی شریعتی شاید مهمترین ایدئولوگ دهه ۴۰ و ۵۰ بود که زمینه انقلاب را میان اقشار متوسط فراهم آورد و سرانجام – خواسته یا ناخواسته – آنها را تحویل طوفان بنیادگرای ایت‌الله خمینی داد.

از یک طرف می‌توانیم بگویم انقلاب مضر بود: به جنگ خارجی و داخلی انجامید، بیش از ۲۱۰.۰۰۰ کشته به‌جای گذاشت، ۵۰ سال توسعه اقتصادی را عقب انداخت و طبقه پابرهنه و خرده بورژوازی روستایی را به جای اریستوکراسی سیر پهلوی نشاند.

یا می‌توانیم بگوییم انقلاب مثبت بود: به نظام خودکامه خاتمه داد، استقلال ملی به همراه آورد و طبقات وسیعی از مردم را وارد بستر مدرنیسم اجتماعی کرد.

اما به هر صورتی که انقلاب را تفسیر کنیم روش است که شریعتی و دیگر روشنفکران و فعالینی چون جلال ال احمد و بیژن جزنی در شکل دادن به اندیشه انقلابی نقش داشتند و زمینه تحولات ۵۷ را فراهم کردند.

این روشنفکران رادیکالیسم را به اقشار جوان تحصیل کرده طبقه متوسط منتقل کردند و ضرورت انقلاب «ضد سرمایه داری» و «ضد امپریالیستی» برای ساختن «جامعه بی طبقه توحیدی» را توجیه کردند، (همانجا که امام حسین کمونیست اول می‌شود و آب و برق را مجانی می‌کنند).

آنها بدینسان سرنوشت کشور را رقم زدند. اما آیا مواضع و تاثیر کار آنها حاصل جبر تاریخی بود؟ یا حاصل دانش محدود؟ یا حاصل انتخابی آگاهانه؟ و یا ترکیبی از هر سه؟

استدلال «جبر تاریخی» در مورد روشنفکران انقلاب-پسند این است که چون فضای اجتماعی بسته بود و فرصت فعالیت آزاد سیاسی وجود نداشت روشنفکران ایرانی به اجبار به فعالیت رادیکال و انقلابی روی آوردند.

شرایط روز، امکان انتخاب را محدود می‌کرد و در آن مرحله از تاریخ انتخاب دیگری میسر نبود. شرایط تاریخی امکان و فرصت دیگری برای روشنفکران نگذاشت و آنها را وادار به قیام براندازی کرد. حتی دست بردن به اسلحه نیز به معنای «دفاع از خود» تفسیر شد. این استدلالِ  «جبر تاریخی» اغلب در دفاع از فعالیت انقلابی آن دوره شنیده می‌شود.

استدلال «دانش محدود یا جهل» این است که فراسوی شرایط اجتماعی، شعور، فرهنگ و دانایی روشنفکران به چارچوب مشخصی محدود بود. آنها به الزامات و نتایج یک انقلاب خشن توده‌ای آگاه نبودند و نمی‌توانستند آینده را به روشنی ببینند.

به اضافه، روح حاکم زمانه، انقلابی بود و مبارزه جهان سوم با استعمار را می‌طلبید و به انقلاب کوبا و الجزایر نگاه می‌کرد و فرانس فانون را راهنما قرار می‌داد. بر این اساس، بسیاری از روشنفکران ایرانی خشونت را توجیه می‌کردند و به این نظریه مائو اعتقاد داشتند که قدرت سیاسی از لوله تفنگ خارج می‌شود.

به اضافه، آنها خود را دانا و حکیم مطلق می‌پنداشتند و شک به حقانیت مکتب خود نداشتند. حتی احتمال اینکه شاید نظرشان اشتباه باشد و نیاز به بحث و گفتگو دارد در ذهنشان نمی‌گنجید. بعد از وقوع انقلاب بسیاری از همین روشنفکرانی که حامی سرنگونی رژیم پهلوی بودند ابراز ندامت و پشیمانی کردند و این استدلال را ارائه دادند که کارشان از روی جهل و نادانی بود. برخی پوزش طلبیدند.

اما فراسوی جبر تاریخی و جهل نظری، می‌توان ادعا کرد که مبنای کار روشنفکران «انتخابی آگاهانه» بود. برای مثال، اگر موقعیت فردی مانند شریعتی را بررسی کنیم، می‌بینیم شریعتی – با توجه به نبوغ کم مانند، تحصیلات عالیه و تجربه اروپا – امکان و اراده و آزادی انتخاب را داشت.

او فرصت و امکان گزینش را داشت و او مشخصا اندیشه انقلابی را انتخاب کرد. اشتباه است بگوییم استبداد شاه هیچ راهی جز انقلاب برای شریعتی نگذاشت و بر این اساس، او – و دیگر روشنفکران سیاسی – مسئول افکار خود و پیامدهای انقلاب نیستند. آنچه شریعتی انجام داد، محصول یک انتخاب و اراده آزاد بود.

شریعتی – و دیگر روشنفکران و فعالین – توان و امکان انتخاب را داشتند و انتخاب خود را کردند. به همین خاطر مسئولیت پیامد آنچه رخ داد را، در حد خود، به عهده داردند. در بررسی تاریخ، حتی کسانی که به نوع جبر باور دارند – مثلا مارکسیست ها که جبر تاریخ را بر حسب تحول ابزار تولید و شکل گیری تضاد قهرآمیز طبقاتی تعریف می‌کنند – نوعی اعتقاد به وجود میزانی از «آزادی» و «اراده» و «عاملیت» به رسمیت شناخته می‌شود.

شریعتی راه‌های دیگری هم داشت. او و دیگر روشنفکران می‌توانستند برای پیش برد نظریه دیگری فکر کنند، کتاب بنویسند، زندان بکشند و آواره شوند. به عنوان نمونه، آنها می‌توانستند شور، شعور و نبوغ خود را برای ساختمان یک اندیشه رفرمیستی بکار بگیرند و به مثابه یک «میانه‌رو» وارد صحنه اجتماعی شوند.

آنها می‌توانستند نظریه‌ای در جهت همکاری با جریان‌های میانه‌روتر حکومت طرح کنند. اگر شریعتی و دیگران به ساختمان فکر رفرمیستی می‌پرداختند تا فرصت برسد – که یقینا می‌رسید – و آنگاه دست به فعالیت آزدیخواهانه و عاقلانه می‌زدند کشور عاقبت دیگری داشت. اگر آنها برای باز شدن تدریجی فضای سیاسی در نظام شاهنشاهی تلاش می‌کردند تاریخ روند دیگری بخود می‌یافت. اما روشنفکران راه انقلاب را برگزیدند.

این مسله یعنی «انتخاب انقلاب» عملا شامل حال اکثر روشنفکران ایرانی دهه ۴۰ و ۵۰ می‌شود. از غلامحسین ساعدی، آل احمد و البته شریعتی گرفته تا احمد شاملو و هما ناطق.

البته و صد البته ریشه اصلی مشکل کشور، استبداد حکومت و فقر فرهنگ سیاسی بود که به انقلاب انجامید اما حتی در این شرایط نباید «اراده، عاملیت و انتخاب» عنصر اپوزیسیون را نادیده گرفت و از شخص روشنفکر سیاسی سلب مسئولیت کرد و اندیشه او را حاصل صرف جبر تاریخی، روح حاکم زمانه و یا جهل دانست. در همان فضای معیوب، انتخاب شریعتی آگاهانه بود. در همان فضای معیوب، شریعتی امکان انتخاب دیگری داشت.

امروز نیز، ما به معنایی با همین معادله مواجه هستیم. باید ببینیم فعالین سیاسی (که اکنون جای روشنفکران را گرفته‌اند) چگونه انتخاب‌های خود را خواهند کرد. به جدا از جبر حاکم، محدودیت دانایی و روح حاکم زمانه آیا فعالین سیاسی ما انتخاب‌های درستی خواهند کرد و یا اینکه در فردای امروز باردیگر پوزش خواهند خواست؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *