یکی، چپ سنتی و تفکر تودهای بود؛ دیگری، آنچه به غلط «لیبرال» و یا «ملّی» نامگذاری شد اما در واقعیت چیزی جز تفکر مذهبی با کراوات و بدون روسری نبود. ایندو به همراه رهبری انقلاب اسلامی که سواد و دانش او را از حرف زدن وی میشد دریافت در دو نکته مشترک بودند: پهلویستیزی (و نه الزاما سلطنت چرا که به قاجار التفات داشتند!) و آمریکاستیزی (و نه الزاما غربستیزی زیرا از مواهب غرب چشمپوشی نمیکنند!) با اینهمه هیچ چیز سبب نشد تا آنکه قدرت را به انحصار خود درآورد، آندو گروه دیگر را سرکوب و یا مفتضح نکند! چنانکه هم چپ سنتی و هم «لیبرال»ها را که ریشههای مذهبیشان عمیقتر از آن بود که بتوانند «چپ دمکرات» و یا واقعا «لیبرال» باشند پس از تار و مار، به عناصر بیاختیار و تبلیغاتچی خود تبدیل کرد و بعدها فرزندان آنها در داخل و خارج همان راه توجیه جمهوری اسلامی را در پیش گرفتند!
اگر نسل جدید لابیگران رژیم را در غرب پیگیری کنید، در مورد اغلب آنها به خانوادههای آخوند و مذهبی و تودهای میرسید! در سال ۵۷ نیز «ارتجاع سرخ و سیاه» نه به عنوان یک «برچسب» و یا فحش و ناسزا، بلکه به مثابه یک واقعیت به قدرت رسید. لازم نیست به کسی بربخورد زیرا چپهای دمکرات و لیبرالهای واقعی ایرانی اگرچه سالها بعد ممکن است ظهور کرده باشند، اما آنچه در ایران به قدرت رسید، در عمل ثابت شد که چیزی جز ارتجاع سرخ و سیاه نبود!
دوگانهسازی و دوگانهسوزی جمهوری اسلامی که در پروژه امنیتی اصلاحات پس از پایان جنگ و دوران ناکام سازندگی اکبر رفسنجانی به میدان آمد نیز مبتکرش نه امثال سعید حجاریان بلکه نورالدین کیانوری بود! او بود که تا پیش از آنکه درست چهار سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی دستگیر شود، در جلسات هفتگی و ارگان حزبش دوگانهی «کِه بر کِه» را ترویج میکرد و آن را حتا نه آنگونه که بعدها رایج شد، به عنوان «بد و بدتر» بلکه به مثابه «خیر و شرّ» نیروهای درون حکومت تئوریزه میکرد و از آنجا که تفکر تودهای همان زمان هم در نهادهای مختلف کشوری و لشکری نفوذ داشت، طبیعتا خود را «خیر» میدانست و از اقدامات «شرّ» در حذف دیگران استقبال و به آن یاری نیز میکرد. وگرنه چطور میتوان دفاع از جنایتکاری مانند خلخالی را توضیح داد؟!
البته چپ سنتی و اعقاب آن تا امروز از «مذهبی بودن» جامعه برای توجیه فرصتطلبیها و کرنش خود به حکومت اسلامی استفاده میکنند. اصولا فرصتطلبی رایجترین و آسانترین و سودآورترین خصوصیت بشریست! پروژه اصلاحات، چه بسا بدون آنکه مخترعانش بدانند، بر بستر همین فرصتطلبی توانست بیش از بیست سال جامعه را معطل اصلاحات ادعایی خود کند که یکبار از آن احمدینژاد بیرون آمد و بار دیگر رئیسی و قالیباف و اژهای! آنهم بر فرشی «سرخ» از خون مخالفان و دگراندیشان و معترضان که زیر پای همهی زمامداران رژیم بر خاک «سیاه» ایران پهن شده است!
باری، ارتجاع سرخ و سیاه ناسزا نیست بلکه عبارتی بسزا برای یک «تز» است که به بهایی سنگین در آزمون واقعیت به اثبات رسید! «سیاهیِ» مذهب میبایست از حکومت جدا شود و «سرخی» چپ میبایست با دموکراسی درآمیزد تا شاید «ارتجاع» آنها همراه با جمهوری اسلامی به تاریخ سپرده شود.
الاهه بقراط- کیهان لندن: