مردم ایران در انقلاب ۵۷ چه دادند و چه گرفتند؟

By | ۱۴۰۰-۱۱-۱۷

در یکی از کانال‌های تلگرامی فارسی‌زبان جمله‌ای به‌یادماندنی دیدم که بسیار تامل‌برانگیز است: «چرا خوبی کنی که یادشان بره؟ بدی کن که یادشون نره.» این جمله به خوبی وضعیت ذهنی جمعیت قابل‌توجهی از جامعه ایران را در حول و حوش انقلاب ۵۷ نشان می‌دهد. آن‌ها پنج‌دهه خدمات رژیمی را که برایشان رفاه بی‌سابقه (در مقایسه با قحطی‌هایی که میلیون‌ها نفر را به مرگ محکوم می‌کرد) و علم و فن‌آوری و تاسیسات تمدنی به ارمغان آورده بود، فراموش کردند و رژیمی را بر سر کار آوردند که بدی‌هایش را حتی یک روز هم فراموش نمی‌کنند. در این میان نیز بسیاری نه خود، بلکه دولت‌ها غربی را سرزنش می‌کنند.

این ایده که دولت‌های غربی خمینی را به ایران اعزام کردند تا منطقه روی آرامش نبیند و آن‌ها اسلحه‌شان را بفروشند، یکی از بی‌مبناترین و ضدغربی‌ترین، و غیرمسئولانه‌ترین تبیین‌هایی است که برای علل انقلاب ایران عرضه شده است. این تبیین در عالم واقع فقط روسای جمهوری چند کشور، کنفرانس گوادلوپ، و شرکت‌های اسلحه‌سازی را می‌بیند و لاغیر؛ گویی مردمی در ایران نبودند تا علیه حکومت‌شان به خیابان بیایند و جمعی نادان یا مشکوکی از آنان هم سینما و بانک (مظاهر تمدن غربی) آتش بزنند، روحانیت شیعه‌ای با یک شبکه گسترده وجود نداشت، گفتمان چپ ضد آمریکایی فضای عمومی را در اختیار نداشت، و در جوامع غربی پارلمان و افکار عمومی و رسانه‌های پشتیبان انقلاب و هزاران شرکت و صنعت، غیر از شرکت‌های اسلحه‌سازی، وجود ندارد. این نوع تحلیل به‌شدت تقلیل‌گرایانه و با چشم‌انداز محدود تعبیه شده تا مسئولیت یک ملت و چپ بین‌المللی را در اقدامات نادرست‌شان نفی کند و همه تقصیرها را بر گردن دولت‌های دمکراتیک غربی بیندازد.

آنچه در این تحلیل به‌شدت غایب است، قدرناشناسی موقعیت از سوی بخش قابل‌توجهی از مردم ایران در باب تحولات جامعه‌شان در حدود پنج دهه حکومت پهلوی و موقعیت استثنایی جهانی کشور بود. متاسفانه حکومت پهلوی کارشناسانی خبره نداشت تا این نکته را به مردم یادآور شوند. دانشگاهیان نیز مسحور رویاهای زندگی شبانی و جامعه بی‌طبقه توحیدی یا کمون‌های اولیه بودند و نمی‌تواستند تصویری از تحولات جهانی از بالا داشته باشند. جامعه نیز باز نبود تا تحلیلگران رسانه‌ای و روزنامه‌نگاران بتوانند از وضعیت موجود در برابر وضعیت رویایی توهمی دفاع کنند.

بسیاری از مردم ایران در سال ۵٧ قدر تماشای فیلم‌های خوب آمریکایی در سینماهای کشور، قدرت گذرنامه ایرانی در سفر به همه دنیا، دسترسی آزاد به مشروبات الکلی استاندارد، نمازگذاردن در مساجد غیردولتی و غیرغصبی که با پول مردم محل ساخته و اداره می‌شدند، رفتن آزادانه به مراکز تفریحی، آزادی انتخاب پوشش، پخش فیلم‌ها و سریال‌های خوب آمریکایی از تلویزیون، رونق کسب و‌کار، و آزادیِ به هر مذهب و فرقه‌ای بودن را ندانستند و سرنوشت خود را به دست گروهی از اراذل و اوباش خیابانی و دایناسورهای برخاسته از چهارده قرن پیش سپردند. این دایناسورها با همه دستاوردهای تمدن غربی مخالف بودند و خواست عمده‌شان بازگشت فرهنگ و جامعه ایران حداقل به دوران قاجار، و حداکثر به زندگی قبلیه‌ای هزار و چهارصد سال پیش بود.

مردم ایران در آن دوره می‌توانستند بدون نظارت سازمان‌های فاشیستی مثل بسیج، به سیزده‌به‌در بروند با ده‌ها عضو خانواده، بدون تفارق‌های سیاسی و تقسیم شدن خانواده به «دزدها»ی چسبیده به سیستم، و غیرخودی‌های در گیرودار معیشت. روابط تنگاتنگ خانوادگی که مهم‌ترین سرمایه اجتماعی یک ملت است، در عرض چند سال از میان رفت، چون نمی‌دانستند آنچه داشتند، چه ارزشی دارد.

بسیاری از مردم ایران نمی‌دانستند که با انقلاب، ناشان‌های تجاری‌ای مثل ارج، پارس، ایرانا، قند ورامین، پلی اکریل، داروگر، چیت‌سازی ری، و صدها کارخانه و نام‌نمای دیگر تحت مدیریت اراذل و اوباش (که اول پاسدار و حراستی و بعد مدیر شده‌اند)، بسته می‌شوند. آن‌ها نمی‌دانستند که با انقلاب، خود را تحت نظارت دائمی یک حکومت تمامیت‌خواه مذهبی که کفش و جوراب و داشبورد اتومبیل‌شان را هم وارسی می‌کنند، بر خود مسلط می‌سازند. غیر از قدرناشناسی آنچه داشتند، تصور کودکانه و خامی نیز از روحانیت شیعه و گروه‌های انقلابی چپ داشتند. مبارزه با آمریکا و رژیم نه به دلیل کندی جریان توسعه و پیشرفت، بلکه به علت تجارت آزاد و آزادی زنان و ورود مظاهر تمدن غربی صورت می‌گرفت، که ملتی را به قهقرای استبداد دینی و حکومت مافیایی سوق داد.

اگر سینماها و بانک‌ها در سال ۵٧ شایسته سوزاندن بودند چون سود بانکی می‌گرفتند و بوسه و عشق‌بازی و زن غیرمحجبه نشان می‌دادند، سینماها و بانک‌های جمهوری اسلامی ایران لابد باید شایسته بمب اتمی باشند (توجه کنید که این جمله شرطیه است) چون بانک‌ها ده‌ها برابر سود بانکی می‌گیرند و سرمنشاء اختلاس و فساد در کشورند و سینماها فیلم‌هایی نشان می‌دهند که با رانت و ریاکاری به‌دست اراذل و اوباشی مثل ده‌نمکی و شورجه و افخمی تهیه و تولید می‌شود. سینما از مردم گرفته شده و به جای آن تبلیغات عرضه می‌شود.

مردم ایران همه آنچه داشتند، مفروض می‌گرفتند و با توهم جامعه عادلانه، سرنوشت منابع خود را به گروهی چپاولگر با جیب‌های گشاد سپردند. آن‌ها با توهم زندگی بهتر، شرایط رو به رشد خود را تخریب کردند.

قدرناشناسی موقعیت

سخن من در اینجا قدرناشناسی نسبت به رژیم پهلوی نیست (حکومت‌ها همیشه بدهکار مردمند و نه طلبکار آن‌ها؛ مردم قرار نیست حکومت‌ها را بر سرشان بگذارند) بلکه قدرناشناسی نسبت به موقعیت ملتی بود که بعد از حدود هزار سال انحطاط و شکست و جدا شدن قسمت‌هایی از آن، در آن دوره داشت راه ترقی می‌پیمود و یکباره دچار این توهم شد که بدون غرب (چه با تمسک به مارکسیسم روسی و چه با اسلامیزم وارداتی از مصر و لیبی)، می‌تواند در دنیای جدید سربلند و سعادتمند شود. تا آن تاریخ (و نیز بعد از آن) هیچ نمونه تاریخی از سربلندی با تمسک به مارکسیسم و اسلامیزم تجربه نشده بود. حساسیت چپ و اسلامگراها به رابطه با خارجی و سوپرملی‌گرا و سوپرسوسیالیست شدن آن‌ها، تنها در برابر رابطه با دولت‌های غربی است و چهل سال دریوزگی نظام جمهوری اسلامی ایران در برابر روسیه و چین را نادیده می‌گیرند. برخورد روشنفکران را با غرب و سرمایه‌داری با برخورد (غایب) با دولت‌های سوسیالیستی مقایسه کنید. روشنفکران ایرانی در آن دوره تنها توهمات کودکانه منتشر می‌کردند.

به سخنان دوازده تن از روشنفکران شناخته شده و مشهور چپ و مذهبی دهه‌های چهل و پنجاه خورشیدی در بریده‌های روزنامه‌های آن دوره نگاه کنید. غیر از کینه و نفرت و خامی و قدرناشناسی و بی‌توجهی به روندهای اقتصادی و اجتماعی در جامعه ایران چه چیزی دیگری از آن‌ها مشاهده می‌شود؟ همه آن‌ها در مسیر صاف کردن راه روی کار آمدن بسیجیان و نیروهای کمیته و اعضای موتلفه کار می‌کردند. آن‌ها خطر اصلی را که اسلام‌گرایی، اقتدارگرایی و تمامیت‌خواهی بود، فراموش کرده بودند، چون خود اقتدارگرا و تمامیت‌خواه بودند و تصور می‌کردند با این شعارها هدایت امور به دست خود آن‌ها می‌افتد. مسئولیت، از اموری است که در این گونه سخنان اصولا به چشم نمی‌خورد.

مردم ایران در سال ۱۳۵٧ همانند مردم کره جنوبی و ترکیه و امارات، بر سر یک دوراهی قرار داشتند: در پیش گرفتن راه توسعه با همکاری با حاملان تمدن غربی از یک سو، و در پیش گرفتن راه انحطاط با بازگشت به گذشته یا بی‌ثباتی و نا‌امنی و هرج‌ومرج با تمسک به ایده‌های چریکی مارکسیسم روستایی از سوی دیگر. کسانی مثل آل‌احمد و شریعتی به مردم وعده بازگشت به زندگی شبانی و مدینه عصر پیامبر اسلام را می‌دادند و متاسفانه عده‌ای ایده‌های آن‌ها را می‌خریدند. روشنفکران غیرمذهبی نیز با همه مظاهر سرمایه‌داری مخالفت می‌کردند و شعارهای کمونیستی می‌دادند. آن‌ها راه دوم را برگزیدند و بعد از چهل سال نیز هنوز عده‌ای حاضر نیستند این انتخاب نادرست را به رسمیت بشناسند.

وضعیت دهه ۵۰ خورشیدی یا دهه ۷۰ میلادی، از این رو موقعیتی استثنایی بود که غرب برای مقابله با بسط امپراتوری شر، دست دوستی به همه ملت‌های در معرض خطر کمونیسم دراز کرده بود و حاضر بود آن‌ها را بالا بکشد تا در دامن اتحاد جماهیر شوروی نیفتند. ایالت متحده و همپیمانانش حاضر بودند همه گونه فن‌آوری (از جمله فن‌آوری هسته‌ای) و تجربیات مدیریتی و سازمانی (مثل تاسیس و توسعه دانشگاه) و سرمایه در اختیار این کشورها بگذارند، تا آن‌ها سریع‌تر توسعه یابند و این توسعه راه را برای بسط نفوذ کمونیسم ببندد. ترکیه و کره جنوبی و امارات متحده عربی مسیر درست را در پیش گرفتند و ایرانیان (از روشنفکران و تکنوکرا‌ت‌ها تا مردم عادی که تحت نفوذ گفتمانی روحانیون و مذهب بودند) راه نادرست. البته ایرانیان در این مسیر نادرست تنها نبودند. سوریه و عراق بعثی، مصر ناصر، و بسیاری از کشورهای آمریکای جنوبی و آفریقا با دشمنی با غرب همان مسیر را در پیش گرفتند. اما برخی از آن‌ها در دهه ۸۰ بیدار شدند و تغییر مسیر دادند. امروز در اوایل دهه سوم قرن بیست و یکم، نتایج انتخاب یکی از این دو مسیر را در وضعیت ملت‌های مورد بحث به وضوح می‌توان دید. تنها درآمد سرانه کشورهای مذکور را با هم مقایسه کنید.

نوستالژی رضا شاهی

غم غربتی که امروز در جامعه ایران برای دوران رضا شاه در میان برخی اقشار به چشم می‌خورد نه به دلیل کاستی‌ها و مشکلات رژیم پهلوی و نه به دلیل دهن‌کجی به نظام جمهوری اسلامی ایران (که این‌ها توهین به معترضان به جمهوری اسلامی ایران است)، بلکه دقیقا به دلیل موقعیت‌شناسی رهبران آن رژیم در توسعه کشور بود. رهبران رژیم پهلوی اگر در همه سیاست‌هاشان اشتباه می‌کردند (که چنین نیست) حداقل در یک سیاست و آن «نگاه به غرب» مسیر درست را می‌رفتند. نگاه به شرق (دنباله‌روی از برژنف و مائو در آن دوره، و پوتین و شی جین پینگ امروز) هیچ حاصلی جز سرکوب و تمامیت‌خواهی و استبداد برای کشور نداشته است. انقلابی‌ها پرچم آمریکا را زیر پا انداختند تا پرچم حزب کمونیست چین بر روی عمارت شهیاد افکنده شود.

طبیعی است که انحطاط ۷۰۰ ساله را با چند دهه نمی‌شد جبران کرد و روحانیونی که خود بخشی از این انحطاط بودند، نمی‌تواستند مدعی فقدان توسعه سریع کشور باشند. رشد اقتصادی کشور را در دوران پهلوی (حدود هشت درصد) با رشدهای اقتصادی صفر و منفی در دوران نظام جمهوری اسلامی ایران مقایسه کنید تا تفاوت‌ها را دریابید. پس از ۴۰ سال رژیم اسلامی، هنوز زیرساخت‌های اصلی کشور همان‌هایی هستند که در دوران پهلوی ساخته شده‌اند. حداقل بخش‌هایی از جامعه ایران با تجربه رژیم اسلامی دریافته‌اند که راه توسعه کشور نه سیاست‌های دو جناح حام بر کشور که ضد غربی و بازگشت به عصر حجر است، بلکه قرار گرفتن در منظومه تمدن غربی و همکاری با ایالات متحده به عنوان قدرتمند‌ترین دولت در این منظومه بوده است.

ایندیپندنت فارسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *