درآمد
در ارتباط با قیام امام حسین و واقعه کربلا و عاشورا، از پرسش های قابل تأمل این است که چرا برخی از اعضای خاندان علوی و از جمله برادر کهتر حسین محمدبن حنفیه و یا عموزاده و دامادش عبدالله بن جعفر و حتی عبدالله بن عباس با حسین همراهی نکردند و در نهایت در کربلا حاضر نبودند؟ به ویژه شخصیتی چون محمد حنفیه نه تنها خود با عزیمت حسین به عراق مخالفت کرد، بلکه حتی فرزندش را پنهان کرد تا با حسین همراه نشود. این پرسش زمانی مهم تر می نماید که، دیدگاه کنونی شیعی مبنی بر وجوب شرعی حمایت از امام وقت در هر حال و شرایط به ویژه وجوب مشارکت در جهاد را معیار داوری باشد. از باب نمونه بنگرید به این روایت در لهوف ابن طاوس و مثیرالاحزان ابن نما که به نقل از شخصیتی چون امام صادق حسین در آستانه خروج به سوی عراق نوشت: هرکس با من همراه شود شهید خواهد شد و هر کس که تخلف کند، پیروز و رستگار نخواهد بود. در این صورت، چرا و به چه دلیل شخصیتی چون محمدبن حنفیه، شکست اخلاقی و عدم رستگاری را بر رستگاری ترجیح داده و از توصیه امام حسین (و اگر نگوییم فرمان ولایی امام) تن زده است؟[۱]
قابل توجه این که روایت یاد شده به گونه ای نقل شده که ملامت و سرزنش شخصیتی چون امام ششم شیعی (جعفربن محمد) در آن آشکار است. متن آن این است: روزی در محضر امام صادق سخن از چرایی عدم همراهی محمدبن حنفیه با حسین بن علی بود و او گفت: سخنی به شما بگویم که از این پس در این باب چیزی نپرسید. او سپس روایت کرد که «انّ الحسین لمّا توجه الی العراق دعا بقرطاس و کتب: بسم الله الرحمان الرحیم من الحسین بن علی الی بنی هاشم. اما بعد من لحق بی استشهد و من تخلّف عنی لم یبلغ الفتح والسلام».[۲]
الف. پاسخ تاریخی
اگر صرفا از منظر تاریخی به ماجرا نگاه کنیم، شاید پاسخ چندان دشوار نباشد. زیرا اولا، این شخصیت ها، به گواهی داده های تاریخی، با حرکت حسین به سوی عراق مخالف بودند و هریک تلاشی وافر کردند تا حسین را از عزیمت به کوفه بازدارند و پس از آن راه مماشات با یزید و بعدها نیز دستگاه خلافت را برگزیدند[۳]؛ و در چنین شرایطی عادی و طبیعی می نماید که خود با حسین همراه نشوند (هرچند شخصیتی چون عبدالله بن جعفر در نهایت اظهار ندامت کرده باشد). ثانیا، در فضای فکری و دینی آن روزگار، بر خلاف امروز، هیچ الزامی شرعی و عرفی برای تأیید کامل و حمایت بی قید و شرط از امام و خلیفه وجود نداشت و به همین دلیل شخصیتی چون قیس بن سعدبن عباده، در مقام کارگزار معتبر علی در مصر، با او مخالفت می کند و حاضر نمی شود فرمان مقام مافوق خود را در موردی مشخص عملی سازد و در نهایت به فرمان خلیفه برکنار می شود ولی پس از عزل باز در کنار امام خود در صفین حاضر می شود و از یاران معتبر و متعمد وی به شمار می آید. و یا در جریان صفین کسانی از یاران صادقِ علی در مورد حقانیت جنگ دچار شبهه و تردید شده و حاضر نمی شوند در جنگ با معاویه شرکت کنند و نظر خود را با علی در میان می گذارند و علی نیز رأی آنها را می پذیرد و آنها را به پیشنهاد خودشان به مأموریت ری می فرستد. در واقع چنین مخالفت هایی در فضای اعتقادی و سیاسی آن دوران، کاملا عادی بود و معنایی جز آزادی عقیده و رأی نداشت و آن نیز حق مشروع هر مسلمانی بود. با توجه به این موضوع، دیگر نیازی به برخی توجهیات سست نیست تا عدم حضور این بزرگان را توجیه کنیم. از همه روشن تر، به رغم هاشمی بودن ابن عباس و حمایت های مستمرش از علی و خاندانش و از جمله از حسین و مخالفت هایش با یزید، در نهایت نه تنها با حسین در مقابله با یزید همراه نمی شود بلکه در گرماگرم جدال حسین با یزید با او به خلافت بیعت می کند.
ب. پاسخ سنتی شیعی
در هرحال واقعیت این است که این عدم همراهی شخصیت های مهم و معتبر خاندان امام حسین با وی در داستان کربلا، برخی از شیعیان متعارف را به تکاپو کشانده و تلاش کرده اند که به شکلی آن را رفع و رجوع کنند. مجلسی از قول علامه حلی ادعا می کند که این که اصل امامت از ارکان ایمان به توحید و نبوت است ثابت و از این رو کسانی چون محمدبن حنفیه و عبدالله بن جعفر بالاتر از آنند که خلاف حقیقت باور داشته و از ایمان خارج شوند. اما تخلف آنان از عدم همراهی با حسین و عدم یاری شان، دلایلی داشته است. از جمله این که بیمار بوده[۴] و یا از آنچه بر حسین وارد خواهد آمد، آگاه نبوده و اینان می پنداشتند کسانی که از امام دعوت کرده به یاری اش خواهند آمد.[۵] وحید بهبهانی نیز کم و بیش همین مدعا را تکرار کرده است اما مامقانی در «تنقیح المقال» خود پس از نقل وحید، خود استدلال می کند: «پاسخ صحیح، این است که بگوییم: یارانی که در کنار امام حسین (روحی و ارواح العالمین له الفداء) به فیض شهادت نائل شدند، اینها اشخاصی معین بودند و تعداد آنان هفتاد و دو تن بودند که خداوند در تقدیر خود، آنان را به این شرافت و موهبت مخصوص، مفتخر فرمود و این بر اساس مصالح تکوینی و اراده حق بوده است که دیگران به این مرتبه موفق نشدند . . . و امام حسین (ع) هنگامی که از حجاز به طرف عراق حرکت کرد، خود می دانست که به فیض شهادت خواهد رسید ولی به ظاهر، به قصد جنگ و نبرد مسلحانه حرکت نکرد، تا بر همه مکلفین واجب باشد که به عنوان جهاد، با او همراه شوند، نه، بلکه او بر اساس وظیفه خود و آن به دست گرفتن رهبری ظاهری و پیشوایی مردم، که حضرتش را دعوت کرده بودند حرکت کرد، هنگامی که قصد حرکت این باشد، دیگر واجب نیست که دیگران با او هم سفر شوند و اگر کسی نیامد، گناهی مرتکب شده باشد . . .».[۶]
سید جعفر مرتضی العاملی نیز در جلد یازدهم «سیره الحسین» با استناد به برخی منابع در باره هر یک از این شخصیت ها توجیهی ارائه داده و در واقع همان مدعیات حلی و مجلسی را به نوعی بازگفته است. ایشان در باره هر یک از اینان در آغاز به احترام و ارادت و تعبدشان به خاندان اهل بیت و حسین اشاره می کند و می خواهد نتیجه بگیرد که این شخصیت ها نظرا و عملا نمی توانسته اند از فرمان ولایی امام تخلف کرده باشند. در باره محمدبن حنفیه چند احتمال را مطرح می کند. از جمله امام او را به عنوان نماینده خود در مدینه گمارده بود و او موظف بود در غیاب امام اخبار را به او برساند. همین طور گفته اند محمد مشکل داشته و یا بیمار بوده است. در مورد ابن عباس مدعی است او به دلیل این که در اواخر عمر (البته پیش از داستان کربلا) بینایی اش را در حدی از دست داده بود که برای راه فتن محتاج کمک بود. البته ایشان در جلد سیزدهم کتاب خود (جز همان نابینایی و یا ضعف بینایی) به این دلیل نیز اشاره کره است که امام حسین در گفتگو با ابن عباس در آغاز خروجش از مدینه و در مسیر مدینه و مکه، به او سفارش کره بود در مدینه بماند و تحولات را رصد کرده و اخبار را به او گزارش دهد. در مورد عبدالله بن جعفر البته تصریح می کند دقیقا دانسته نیست که چرا با حسین همراه نشد. با این حال ایشان به صورت خیالی می پرسد آیا او بیمار بود؟ نابینا بود؟ آیا کارگزاران حکومتی مانع او شده بودند تا از مدینه خارج نشود؟ و . . .
اما چنان که گفته شد، نیازی به این توجیهات ناموجه نیست. مثلا می توان مناقشه کرد و پرسید چرا و به چه دلیل ابن عباس مدینه را رها کرد و به مکه رفت؟ اینان به گواهی اسناد پر شمار، مخالف حرکت حسین بودند و همین خود به قدر کافی برای عدم همراهی شان کفایت می کند. قابل تأمل است که عاملی اساسا به این اخبار تاریخی توجه نمی کند.
وانگهی، چگونه می توان این خبر را که پس از مرگ یزید و چیرگی ابن زبیر در حجاز، کسانی چه عبیدالله بن علی بن ابی طالب و عبدالله بن جعفر با ابن زبیر به خلافت بیعت کرده و محمد حنفیه نیز قصد داشته چنین کند ولی (روشن نیست چرا و به چه دلیل) منصرف شده و در نهایت از بیعت خودداری کرده است[۷]، با دیدگاه ولایی جناب عاملی (که به این شخصیت ها نسبت می دهد) جمع و سازگار کرد؟
واقعیت این است که دیدگاههای توجیه گرانه کسانی چون حلی و مجلسی و پیروانشان چون مامقانی[۸]و مطهری و عاملی و پر شمارانی دیگر در باب عدم همراهی بزرگان اهل بیت با امام حسین در رخداد کربلا، برآمده از مبانی اعتقادی و ایدئولوژیک متأخر شیعی امامی است و گرنه در آن زمان، از مؤلفه های بعدی امامت و ولایت و ضرورت تعبدی اطاعت و پیروی محض از امام چندان نشانی نیست و به همین دلیل گزارش های زیادی از اختلاف نظر پیروان و علاقه مندان با پیامبر و شخصیت هایی چون امام علی و بعد فرزندانش در دست است و در منابع اسلامی (اعم از سنی و شیعی) به وفور یافت می شود. از جمله مخالفت برخی از یاران دیرین وفادار امام حسن با او در ماجرای صلح با معاویه و واگذاری خلافت به او. در آن روزگار این نوع اختلافات نظری و گاه نافرمانی عملی امری رایج و بدیهی بوده و هیچ خللی به ایمان هیچ مؤمنی ایجاد نمی کرد.
منابع و پانوشتها
[۱] . گفتنی است که سید جعفر مرتضی العاملی در جلد دوازدهم «سیره الحسین فی الحدیث والتاریخ» خبر منع ابن حنفیه فرزند و یا فرزندانش را از همراهی با امام حسین به شدت رد کرده است و البته دلیل او چیزی جز این نیست که ابن حنفیه حسین را امام مفترض الطاعه می دانسته و در نتیجه هرگز نمی توانسته چنین کرده باشد. روشن است چنین تحلیلی صرفا اعتقادی است و آن هم اعتقادات بعدی شیعی و گرنه اختلاف نظر در زملن پیامبر با او و بعدها با اصحاب و اصحاب با یکدیگر و از جمله اختلاف دیدگاه پیروان و علاقه مندان خاص امامانی که بعدها به عنوان امامان دوازده گانه شیعه شهرت یافتند، چندان زیاد است که هرگز با چنین باورهای پیشینی و ایمانی قابل ترمیم و توجیه نیست. اصولا مخالفت عموم بزرگان منسوب به تشیع و حامیان فکری و سیاسی امام حسین و از جمله بزرگان خاندان او با رفتن به عراق خود بهترن گواه این مدعاست.
[۲] . ابن طاوس، لهوف، ص ۴۰ و ابن نما، مثیرالاحزان، ص ۲۷.
گفتنی است که صالحی نجف آبادی (شهید جاوید، ص ۴۲۴-۴۲۷) این خبر را به لحاظ مضمونی مورد نقد و بررسی قرار داده است. البته او بیشتر از این منظر خبر را به چالش کشیده که از آن نمی توان نتیجه گرفت که امام حسین به قصد کشته شدن حرکت کرده است.
[۳] . قابل تأمل است که وفق گزارش ابن اعثم (فتوح، جلد ۵، ص ۱۳۷-۱۴۰) پس از واقعه دهشتناک کربلا و قتل عام تمام خاندان علوی حسین، به دعوت رسمی یزیدبن معاویه محمدبن حنفیه به شام می رود و خلیفه از او به گرمی استقبال می کند و با هم در جلسات متعدد به گفتگو و رأیزنی دوستانه و همدلانه می نشینند و هرچند محمد در برابر انتقادهای یزید با هوشمندی از حمایت صریح از حسین خودداری می کند اما در نهایت به پیشنهاد یزید با او به خلافت بیعت می کند و با هدایای پر شمار نقدی به مدینه باز می گردد و به توصیه یزید آنها را در میان اعضای خاندانش توزیع می کند. طبق همین گزارش یزید از محمد می خواهد تا رابطه اش را با او حفظ کند و از طریق مکاتبه مدام خلیفه را راهنمایی کند.
[۴] . مطهری (حماسه حسینی، جلد ۲، ص ۳۱) دلیل عدم حضور محمد حنفیه را معیوب بودن دستش می داند و مدعی است او به همین دلیل نمی توانست در جهاد شرکت کند. اما می توان پرسید مگر امام حسین اعلام جهاد کرده بود؟ از روایتی در ابن کثیر (البدایه، جلد ۸، ص ۱۷۸) چنین استنباط می شود که نه تنها محمد با حرکت برادرش موافق نبود بلکه حتی فرزندش را از همراهی با حسین بازداشت.
[۵] . مجلسی، بحارالانوار، جلد ۴۲، ص ۱۱۰.
[۶]. مامقانی، تنقیح المقال، جلد ۳، ص ۱۱۲. به نقل از کتاب: ماهیت قیام مختار، رضوی اردکانی، ص ۱۶۸.
[۷] . بلاذری، انساب الاشراف، جلد ۵، ص ۳۷۳.
البته شهرت دارد که محمدبن حنفیه هرگز تمایلی به بیعت با ابن زبیر نداشته و حتی در مقطعی شدت مخالفت به جایی رسید که ابن حنفیه و گروهی از بزرگان اهل بیت در زمزم زندانی شده و برای بیعت زمانی تعیین شده و ابن زبیر تهدیدشان کرد که پس از آن کشته خواهند شد. البته مختار به یاری آمد و ابن حنفیه را از تهدید و مرگ رهانید. .
[۸] . به ویژه توجیه شگفت مامقانی گوی سبقت را از همگنانش ربوده است. او حتی تعداد شهیدان کربلا را امر توقیفی دانسته و آن را به مثابه امر تکوینی به تقدیر الهی مقدر فرموده بود!! بخش دیگری از توجیهات این عالم رجالی نامدار دست کمی از این تفسیر ندارد.