پروندهی ویژهی زیتون به مناسبت چهلمین سالگرد درگذشت آیتالله طالقانی
اگر طالقانی زنده میماند
شرطیهای خلاف واقع هر پاسخی که داشته باشند، نتیجه درست مینماید چون امکان راستیآزمایی ندارند و ابطالناپذیرند. اما گاهی بهانهی طرح آنها، کشف پاسخ نیست، بلکه پرداختن و تحلیل موضوعاتی است که در عالم واقع وجود دارند. ما نیز در زیتون، چهلمین سالگرد درگذشت آیتالله محمود طالقانی، از رهبران انقلاب ۵۷ و موسسان نهضت آزادی ایران، را بهانه قرار دادیم تا بپرسیم «اگر» طالقانی زنده میماند آیا سرنوشت انقلاب ۵۷ تغییر میکرد؟ و یا اگر طالقانی خیلی زود از میان انقلابیان نمیرفت، به چه سرنوشتی دچار میشد؟
از سوی دیگر چهلمین سالگرد درگذشت این «پدر» روحانی، فرصتی برای معرفی و بازخوانی آثار او مخصوصا تفسیر «پرتویی از قرآن» بود. برخی از نوشتههای این ویژهنامه به این موضوع اختصاص یافته است.
گزارشهای زیتون و آثار و گفتگوهایی را از محمدجواد اکبرین، عبدالعلی بازرگان، محمد توسلی، محمدمهدی جعفری، علیرضا رجایی، اعظم طالقانی و حسن یوسفی اشکوری در این پروندهی ویژه میخوانید.
محمدمهدی جعفری در گفتوگو با «زیتون»
اگر طالقانی زنده میماند به سرنوشت منتظری گرفتار میشد
آیتالله طالقانی، احتمالاً تنها روحانی تاریخ معاصر ایران بوده که محبوب همه اقشار ملت بود و محبوبیتش را از دست نداد. اینکه افکار و شخصیت طالقانی چه آبشخورهایی داشت، سلوکش در برخورد با مخالفان چگونه بود، چه نگاهی به «کفار» داشت، در دعوای مطهری با شریعتی کجا ایستاده بود، تفاوتهایش با مهندس بازرگان چه بود، تفسیرش از قرآن تا چه حد وزین بود، رویکرد انقلابیاش به رژیم شاه تا چه حد منصفانه بود، انقلابیگریاش چقدر مقبول و موجه بود، چرا در بهمن ۱۳۵۷ تشخیص نداد که از تنور انقلاب نان آزادی بیرون نمیآید، اگر بیشتر زنده میماند آیا کارش به تقابل با آیتالله خمینی کشیده میشد و در این صورت سرنوشت سیاسیاش چه میشد، و نهایتاً آیا به مرگ طبیعی مرد یا نه، سوالاتی است که «زیتون» در گفتوگو با محمدمهدی جعفری مطرح کرده است. محمدمهدی جعفری از یاران و دوستداران آیتالله طالقانی است و در شناختن و شناساندن او سعی وافری به خرج داده است. وی همچنین سرویراستار و رئیس کمیته علمی نشر مجموعه آثار آیتالله طالقانی است.
متن کامل این گفتگو از پی میآید:
جناب جعفری، با این سوال شروع کنیم که از نظر شما چه کسانی بیشترین تاثیر را در شکلگیری اندیشه آیتالله طالقانی به عنوان یک روحانی آزاداندیش داشتند؟
آیتالله طالقانی شاید تحت تاثیر افراد قرار نداشت ولی تحت تاثیر مکتبها بود. یعنی او در سلسله نواندیشان دینی، از سیدجمال تا محمد عبده و کواکبی و چهرههایی از این دست قرار داشت و به طور کلی جنبش اصلاحی در جهان اسلام، فکر اصلی ایشان را میسازد. طالقانی تحت تاثیر مبارزه پدرش با دیکتاتوری بود و حوزه قم و نجف او را راضی نمیکند از حیث مبارزه با ظلم و دیکتاتوری. بنابراین به قرآن پناه برد و بیشتر تحت تاثیر قرآن بود. وقتی هم که در سال ۱۳۱۸ از قم به تهران میآید و تحصیلات در حوزه را رها میکند و قید رسیدن به مرجعیت را میزند، در واقع به قرآن و نهجالبلاغه پناه برد. بنابراین شاید بتوان گفت او بیش از هر چیز تحت تاثیر این دو کتاب شریف بود. طالقانی رویکردی سوسیال دموکراتیک به اسلام داشت و برخی به من ایراد گرفتند؛ اما من امیرالمومنین را بزرگترین سوسیالیست میدانم.
طالقانی هم از نظر اقتصادی کاملاً سوسیالیست بود و معتقد بود امکانات جامعه باید در اختیار همه مردم قرار گیرد؛ اما از نظر سیاسی کاملاً به دموکراسی و آزادی معتقد بود.
طالقانی هم از نظر اقتصادی کاملاً سوسیالیست بود و معتقد بود امکانات جامعه باید در اختیار همه مردم قرار گیرد؛ اما از نظر سیاسی کاملاً به دموکراسی و آزادی معتقد بود. طالقانی سوسیال دموکراسی را از حضرت علی گرفته بود. نگرش سوسیال دموکراتیک طالقانی در تفسیر قرآن او هم ریزش کرد. همچنین از نظر اجتماعی، مهندس بازرگان تاثیر زیادی بر طالقانی گذاشت. یعنی او را بیش از پیش در کانون مبارزات اجتماعی و فعالیتهای مدنی و روشنفکرانه قرار داد.
ولی بین مهندس بازرگان و دکتر شریعتی، به نظر میرسد اسلام طالقانی به اسلام شریعتی شبیهتر بود.
شاید هم باید این طور گفت که اسلام شریعتی به اسلام طالقانی نزدیکتر بود تا به اسلام مهندس بازرگان. دکتر شریعتی میگفت من هر چه دارم از آیتطالقانی دارم.
طالقانی و شریعتی سوسیالیست بودند و بازرگان تقریبا لیبرال.
بله، مهندس بازرگان به آزادی اقتصادی اعتقاد داشت.
طالقانی و بازرگان سالها هممسیر بودند و همفکریهای اساسی داشتند. چه شد که طالقانی مسلمانی متمایل به سوسیالیسم شد و بازرگان مسلمانی متمایل به لیبرالیسم؟
من تفاوت آشکاری بین این دو بزرگوار نمیبینم. دو نفر ممکن است در یک خانواده تربیت شده باشند ولی با همدیگر اختلافاتی داشته باشند. اما این عاملی نیست که آنها را از هم جدا کند. طالقانی سوابق تحصیلی و مطالعاتی خاص خودش را داشت و بازرگان هم تحصیلات و مطالعات خاص خودش را. طالقانی اوضاع اجتماعی را دیده بود و به این نتیجه رسیده بود که اقتصاد را به شکل سوسیالیستی باید اداره کرد. ولی نهضت آزادی یک مکتب اقتصادی نبود بلکه یک جمعیت سیاسی بود. بنابراین تفاوت مذکور، مانع فعالیت مشترک طالقانی و بازرگان نمیشد. این دو در مبارزه با دیکتاتوری اشتراک نظر داشتند و هر دو آزادیخواه بودند.
به نظر شما طالقانی بیشتر سوسیالیست بود یا دموکرات؟ یعنی اگر کار به انتخاب بین اجزای سوسیال دموکراسی کشیده میشد، طالقانی سوسیالیسم را انتخاب میکرد یا دموکراسی را؟
هیچ کدام نسبت به دیگری برایش ارجحیت نداشتند. طالقانی معتقد بود باید به مردم آزادی داد تا مردم خودشان سرنوشت خودشان را به دست بگیرند اما از نظر اقتصادی، اقتصاد سوسیالیستی باید مبنای عمل باشد. ولی او مارکسیست نبود و مالکیت را نفی نمیکرد. در آثارش هم سرمایهداری افسارگسیخته و نفی مالکیت را توامان رد کرده است. میگوید اسلام مالکیت شخصی را تایید کرده ولی برای آن حدودی قائل است و اجتماع را اصل میداند و این دغدغه را دارد که سرمایه در دست عدهای محدود متمرکز نشود و اکثریت جامعه محروم بمانند.
در اختلافات مرحوم مطهری با دکتر شریعتی، آقای طالقانی به کدام یک از این دو متفکر مایل بود؟
اختلاف مطهری با شریعتی، اول اداری بود و بعد به اختلافات فکری هم احیاناً رسید. آقای طالقانی به هر دو نفر بسیار نزدیک بود ولی درگیر مبارزه و تبعید و زندان بود و فرصت چندانی برای شرکت در مسائل اختلافی بین شریعتی و مطهری نداشت. ولی یکبار شهید مطهری به خود من گفت انصافاً انصاف مهندس بازرگان بیش از آیتالله طالقانی است. من از این سخن استنباط کردم که شهید مطهری در میانه آن اختلافات، آیتالله طالقانی را به دکتر شریعتی نزدیکتر دیده و مهندس بازرگان را به خودش نزدیکتر دیده است.
یکبار شهید مطهری به خود من گفت انصافاً انصاف مهندس بازرگان بیش از آیتالله طالقانی است. من از این سخن استنباط کردم که شهید مطهری در میانه آن اختلافات، آیتالله طالقانی را به دکتر شریعتی نزدیکتر دیده و مهندس بازرگان را به خودش نزدیکتر دیده است.
طالقانی و بازرگان میخواستند اختلافات مطهری و شریعتی از بین برود ولی شاید اگر بنا بر جانبداری میبود، طالقانی جانب شریعتی را میگرفت و بازرگان جانب مطهری را. طالقانی بعد از شهادت مطهری در حسینه ارشاد گفت که اینجا محل سخنرانی این هر دو بزرگوار بود و هدف مطهری و شریعتی یکی بود اما برای رسیدن به هدف، مطهری از راه فلسفه و کلام حرکت میکرد و شریعتی از راه جامعهشناسی؛ یعنی روش آنها متفاوت بوده وگرنه هدف یکی بوده و آن اختلافات اصلاً قابل طرح نیست.
آقای طالقانی ظاهراً با امام موسی صدر هم رابطه چندان خوبی نداشت و مشی امام موسی صدر را به دلیل رابطهاش با شاه نمیپسندید.
من از رابطه طالقانی و امام موسی صدر اطلاع دقیقی ندارم. امام موسی صدر با شاه رابطه داشت و قصدش هم این بود که کمکهای شاه را برای شیعیان جنوب لبنان (سازمان امل) جلب کند. او به تهران آمد و با شاه ملاقات کرد و شاه تمام امیدش را بین برد. یعنی با اینکه به سفیر ایران در لبنان به ظاهر گفته بود به امل کمک کن، ولی عملاً رژیم شاه هیچ کمکی به سازمان امل نکرد و امام موسی صدر متوجه شد تمام وعدههای شاه پوچ است و رابطهاش با شاه را همان وقت، یعنی در سال ۱۳۴۹، قطع کرد. ولی در زمانی که امام موسی صدر با شاه مراوده داشت، بسیاری از افراد مشی او را نمیپسندیدند، ولی بعدا که مراودهاش را با شاه قطع کرد، وضع عوض شد و ارتباط منتقدین امام موسی صدر با او خوب شد. اما آیتالله طالقانی اکثر آن سالها را در زندان بود و امکان مراوده چندانی با امام موسی صدر نداشت. بعد از انقلاب، من داوطلبانه در صدا و سیما کار میکردم. همان ایام شنیده بودیم که آقای طالقانی گفته امام موسی صدر در لیبی کشته شده. من با آقای طالقانی مصاحبهای کردم و ایشان در آن مصاحبه گفت که نمیگوید امام موسی صدر در لیبی کشته شده. بسیار هم با احترام از او نام برد. فقط گفت احتمال میدهم که امام موسی در لیبی کشته شده باشد. با این حال گفت که احتمال میدهم و اطلاع دقیقی ندارم.
فرزند آیتالله طالقانی، مهدی طالقانی، گفته وقتی پدرش فهمید یکی از روحانیون، به نام سید محسن بهبانی، که با خود آیتالله طالقانی هم رفیق بود، دست شاه را بوسیده و به او قران هدیه داده، رابطه و رفاقتش را با سید محسن بهبانی قطع کرد. ظاهراً دوری و نزدیکی به شاه، یک ملاک بسیار مهم برای طالقانی در تنظیم روابطش با افراد بوده.
بله، این حرف کاملاً درست است.
گویا از نظر طالقانی، شاه شر مطلق بود و منشأ هیچ خیر و خدمتی نبود و به همین دلیل هر کس که به شاه نزدیک میشد، نمره منفی میگرفت و شایسته طرد شدن بود. راجع به این ملاک چه نظری دارید؟
آقای طالقانی شاه را شر مطلق نمیدانست بلکه او را یک دیکتاتور وابسته به خارج میدانست که به ملت ایران ظلم میکند. از این جهت، شاه میشد مظهر فساد و ظلم.
انگار آیتالله طالقانی هیچ نقطه مثبتی در کارنامه شاه نمیدید.
کارنامه شاه تا قبل از ۲۸ مرداد، وجوه مثبتی هم داشت ولی از آن به بعد که دیگر کاملاً به آمریکا وابسته شد، تمام هم و غمش حفظ سلطنت بود. اگر هم کار اصلاحی کرد، مثل اصلاحات ارضی، انگیزههای خاص خودش را داشت. من از شهید مطهری شنیدم که میگفت اصلاحات ارضی و آزادی دادن به زن کار خوبی است ولی شاه برای بهبود موقعیت دهقانان و زنان این کارها را نمیکند بلکه این اقدامات را ابزاری کرده است برای تحکیم موقعیت خودش. البته از این رهگذر نفعی هم به مردم میرسید، ولی در مقابل این نفع ضررهای فراوانی هم در کار بود. ایران به لحاظ اقتصادی برنامهای داشت که طبق آن قرار بود با اندونزی و مالزی و سنگاپور و هنگکنگ و کشورهایی از این دست جلو برود، ولی فساد فراوان مانع پیشروی ایران شد. برنامههای پنج ساله شاه، اگرچه شاید حاوی جنبههای مثبتی هم بود، ولی در کل به ضرر ایران تمام شد.
اصلاحات ارضی علیه اشرافیت زمیندار بود. اقداماتی مثل تشکیل سپاه دانش و سپاه بهداشت هم کارهای مثبتی بود. ولی آیتالله طالقانی درباره جنبههای مثبت اقدامات شاه هیچ حرفی نمیزد. الان که به وقایع آن دوران نگاه میکنیم، به نظر میرسد طالقانی و سایر مبارزان آن دوره، انصاف را چندان رعایت نمیکردند.
من با این نظر کاملاً مخالم. اگر سال ۵۶ میخواستیم اصلاحات ارضی و سایر اقدامات شاه را ارزیابی کنیم، به کجا رسیده بودیم؟ بله، شاه بهترین بوروکراتها و متخصصین را داشت ولی خودش در مصاحبه با فالاچی گفت که اشتباه کرده و نتیجه عکس گرفته است. سپاه دانش و اصلاحات ارضی هیچ نتیجه درستی نداشتند. در اثر اصلاحات ارضی، همه زمیندارها به شهر آمدند و کارخانهدار شدند و دهقانان هم کارگران کارخانههایی شدند که کارشان مونتاژ بود. طالقانی و دیگران کجا بیانصافی کردند؟
ولی حکومت شاه کارآمدی اقتصادیاش بیشتر از جمهوری اسلامی بود.
طالقانی هفت ماه بعد از پیروزی انقلاب درگذشت. من نمیخواهم حکومت شاه را با جمهوری اسلامی مقایسه کنم. ولی تحلیلهای اقتصادددانی نظیر فرشاد مومنی و مسعود نیلی نشان میدهد اگر سال ۵۷ انقلاب هم نمیشد، ایران به علت فساد دربار و ارتش کاملاً ورشکست میشد و آثار مثبت وضعیت و اقدامات اواخر دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ هم از بین میرفت.
ولی روایتهای طبقه متوسط جدید در مجموع دال بر اوضاع اقتصادی مطلوب در پانزده سال آخر حکومت شاه است.
بله، من خودم آن زمان بودم و کاملاً در جریان اقدامات حکومت در دانشگاه و مدارس بودم.
پس چرا میفرمایید آن اقدامات هیچ نفعی برای ملت نداشت؟
یک رفاه اجتماعی داده بودند که ملت مشغول زندگی مصرفی شود و طبقه متوسط بتواند کالاهای خارجی را بخرد و خودشان به کارهای سیاسی بپردازند و کسی هم کاری به کار آنها نداشته باشد. اگر هم کسی هوشیار میشد، جایش در زندانها بود. بله، اوضاع طبقه متوسط نسبتاً خوب بود ولی این رفاه برای دور کردن مردم از نقد سیاسی حکومت بود.
آیتالله طالقانی انقلابی بود یا اصلاحطلب؟
انقلابی بود.
پس طالقانی برانداز بود. یعنی میخواست رژیم شاه سرنگون شود.
بله.
آیتالله منتظری نقل کرده در زندان، پس از ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، طالقانی شب بیدار مانده بود و میگریست و میگفت این حکومت دیگر رفتنی است و بعدش مردم به ما روحانیان روی میآورند تا جامعه را اداره کنیم ولی ما هم برنامهای برای اداره مملکت نداریم و اگر مردم از روحانیت ناامید شوند، از دین رو برمیگردند. به نظر شما، انقلابی بودن طالقانی و سایر روحانیان، وقتی برنامه روشنی برای حکومت کردن و اداره مملکت نداشتند، جای نقد ندارد؟
بله، این نکته را همیشه گفتهاند که ما میدانستیم چه نمیخواهیم ولی نمیدانستیم چه میخواهیم. انقلابی که ناگهان پیروز شود، این مشکلات را هم پیدا میکند ولی انقلابی مثل انقلاب الجزایر که هشت سال طول کشید، ممکن بود افراد پختهای هم بین انقلابیونش پدید آیند.
ممکن است کسی سال ۵۷ تحت تاثیر فضای سیاسی خاص کشور، ناگهان انقلابی شده باشد. ولی طالقانی که سال ۵۷ یکباره انقلابی نشده بود. ولی باز هم میگفت خودش و دوستانش برنامهای برای حکومت کردن ندارند. کسی که هیچ طرح و برنامهای ندارد، آیا انقلابی بودن و برانداز بودنش موجه است؟
در هیچ جا انقلابیون ابتدا برنامهریزی نمیکنند. غیر از انقلابهای کمونیستی که برنامهای کلیشهای از مسکو داشتند و اکثراً هم انقلابهایشان به نتیجه خوبی نرسید.
به همین دلیل است که ادموند برک میگفت انقلابیون فرانسه عقل درست و حسابی نداشتند.
بله، ولی رژیم شاه تمام درهای اصلاح را بسته بود. گاهی وضع چنان فشار میآورد که راهی جز انقلاب نمیماند. حالا طالقانی انقلابی بود؛ مهندس بازرگان که اصلاحطلب بود و با انقلاب و کار چریکی مخالف بود. ولی شاه راههای اصلاح را به روی اصلاحطلبان بست و آنها راهی جز انقلاب نداشتند.
طالقانی و دوستانش اصلاً داعیه حکومت کردن نداشتند که بخواهند پیشاپیش برنامهای بنویسند و بعدا انقلاب کنند و رژیم را سرنگون سازند.
طالقانی و دوستانش اصلاً داعیه حکومت کردن نداشتند که بخواهند پیشاپیش برنامهای بنویسند و بعدا انقلاب کنند و رژیم را سرنگون سازند. اگر رژیم شاه پیشنهادهای مبارزان را قبول میکرد، کار به آنجا نمیکشید. شاه اصلاحطلبان را هم به ناچار با انقلاب همسو کرد.
میفرمایید رژیم شاه به اصلاحات تن نمیداد. ولی نکته این است که مذهبیون قشری، اصلاحات را به معنای اجرای احکام فقهی از طرف حکومت میدانستند. مثلاً جمع کردن مشروبفروشیها و آزادی پوشش و آزادیهای کنار دریا و کلوبهای رقص و کابارهها و کنسرتها و مواردی از این دست. مطالبات اصلاحی آیتالله طالقانی دقیقاً چه بود؟
برنامه اصلاحی مد نظر طالقانی، همان برنامه اصلاحی نهضت آزادی بود. یعنی آزادی مطبوعات و اجتماعات و انتخابات و توزیع عادلانه ثروت در جامعه. آیا رژیم یکصدم این موارد را عملی کرد؟
در مجموع طالقانی خواستار آزادی سیاسی و عدالت اجتماعی بود. آزادی سیاسی که محقق نشده بود ولی عدالت اجتماعی با همان اصلاحات ارضی و تشکیل سپاه دانش و سپاه بهداشت تا حدی در حال تحقق بود.
من که گفتم نتایج آن اقدامات چندان مطلوب نبود. انقلاب شاه و ملت واقعاً شکست خورد.
الان بعد از پنجاه سال که به دهه ۱۳۴۰ نگاه میکنید، به نظرتان شکست انقلاب شاه و ملت همان قدر غلیظ بوده که طالقانی و دوستانش در آن زمان اعتقاد داشتند؟
بله. واقعاً شکست خورده بود. مخصوصاً در دهه ۵۰ وضع خیلی بدتر شد. وضع صنعت هم که از سال ۴۶ به بعد خوب پیش میرفت، از سال ۵۳ به بعد بد شد.
آقای طالقانی در همان یکی دو ماه اول پس از پیروزی انقلاب گفت برخی میگویند استبدادی رفت و استبداد دیگری جانشیناش میشود. ولی چند ماه بعد، خود ایشان هم احساس خطر کرده بود و در مرداد و شهریور ۵۸ نسبت به ظهور استبداد تازه هشدار میداد. طالقانی بعد از چهل پنجاه سال مبارزه سیاسی، شش ماه جلوتر را نتوانست ببیند؟ از این حیث، درک و بینش سیاسی طالقانی قابل نقد نیست؟
در آن زمان، با توجه به حرفهای امام خمینی در پاریس، میتوانست شش ماه بعد را پیشبینی کند؟ بله، طالقانی ابتدا حرفهای سران انقلاب را ملاک قرار داد و گفت این انقلابه دیکتاتوری منتهی نمیشود.
طالقانی یک سیاستمدار حرفهای نبود که بتواند آینده سیاسی را به دقت پیشبینی کند. شاید برخی از نوابغ که تجارب سیاسی خاصی داشتند، میتوانستند، ولی آقای طالقانی نمیتوانست چنین کاری انجام دهد.
ولی بعد دید که متاسفانه چنین چیزی در حال وقوع است. طالقانی نه ولایت فقیه را تایید کرد نه کارهای خودسرانه تندروها را. او در نقاط مختلف کشور جلوی تندرویها را گرفت. طالقانی یک سیاستمدار حرفهای نبود که بتواند آینده سیاسی را به دقت پیشبینی کند. شاید برخی از نوابغ که تجارب سیاسی خاصی داشتند، میتوانستند آینده را پیشبینی کنند ولی آقای طالقانی نمیتوانست چنین کاری انجام دهد.
به نظر شما اگر آیتالله طالقانی بیشتر عمر میکرد و صریحا در برابر آیتالله خمینی میایستاد چه میشد؟
اگر طالقانی زنده میماند مسلماً در برابر آن روند میایستاد و به سرنوشت آیتالله منتظری گرفتار میشد.
با توجه به محبوبیت بسیار بالای طالقانی، به نظرتان حتما به سرنوشت آیتالله منتظری دچار میشد؟
حدس زدن درباره این موضوع سخت است. ولی امام خمینی سال ۵۹ در پیامی که به مناسبت سالگرد طالقانی منتشر کردند، گفتند اگر آقای طالقانی زنده بود این تنشها پیش نمیآمد. یعنی خود امام هم معتقد بود طالقانی در جلوگیری از بسیاری از تنشها نقش داشت و با وفات او، مانع برطرف شد و دو طرف به جان هم افتادند.
آقای مصباح یزدی در نقد آیتالله طالقانی گفته است «پرتوی از قرآن» عیار علمی بالایی ندارد. نظر شما چیست؟
من قسم میخورم که آقای مصباح لای پرتوی قرآن را باز نکرده و یک صفحه از این کتاب را هم نخوانده است. اگر خوانده بود، مانند اما خمینی و آقای خامنهای و بسیاری از متخصصین در تفسیر که الان در دانشگاهها تدریس میکنند، میگفتند این یک تفسیر بینظیر است.
من قسم میخورم که آقای مصباح لای پرتوی قرآن را باز نکرده و یک صفحه از این کتاب را هم نخوانده است. اگر خوانده بود، مانند امام خمینی و آقای خامنهای و بسیاری از متخصصین در تفسیر که الان در دانشگاهها تدریس میکنند، میگفتند این یک تفسیر بینظیر است
آقای خرمشاهی کتابی نوشتهاند به نام «تفسیر و تفاسیر جدید». ایشان در کتابش گفتهاند با اینکه آیتالله طالقانی سیاسی بود، مسائل اجتماعی در «پرتوی از قرآن» جای بسیار کمی دارد. ارزیابی آقای مصباح و دیگرانی که چنین حرفی زدهاند، مغرضانه و بدون اطلاع است. درباره «پرتوی از قرآن»، من داوری دکتر سروش را کاملاً قبول دارم. شما از ایشان درباره این تفسیر بپرسید.
درباره مرگ مشکوک آیتالله طالقانی اطلاع خاصی جز این نکاتی که مطرح شده، دارید؟
آقای طالقانی بیماریهای مختلفی داشت و فشارهای اجتماعی زیادی هم تحمل میکرد. حرف قاطعی در این زمینه نمیشود گفت. آقای طالقانی روز شنبه هفدهم شهریور برای استراحت به شمال میروند ولی آنجا هم با درد دل مردم مواجه میشوند و استراحت نمیکنند. بعد برمیگردند به تهران؛ ولی حدود بیست ساعت در ترافیک راه برگشت گرفتار میشوند. بعد به مجلس خبرگان میروند و نیم ساعتی آنجا مینشینند.
با اینکه برخی گفتهاند فرزندان طالقانی درخواست کالبدشکافی دادند، چنین تقاضایی صورت نگرفت. من بعد از مرگ آیتالله طالقانی در کنار ایشان بودم تا لحظه تدفین. کسی تقاضای کالبدشکافی نکرد.
روز بعدش آقای مجتهد شبستری و گلزاده غفوری که قرار بود برای کنفرانسی راهی ترکمنستان شوند، مهمان طالقانی بودند. سفیر شوروی هم آن شب در جلسه مهمانان آیتالله طالقانی شرکت میکند. آخر شب که مهمانها میروند، طالقانی به صاحبخانه میگوید من سرما خوردهام و این شال را دور کمر من ببند. تلفن هم چنانکه گفتهاند، قطع بوده ولی این لزوما دال بر توطئه خاصی نیست که ما بخواهیم به گردن صاحبخانه یا کس دیگری بیندازیم. فقط بعدها قرینهای پیدا شد و آن اینکه، انگلیسیها گفتند سیگار را به مادهای آغشته میکنند و فردی که آن سیگار را میکشد، بعد از ۴۸ ساعت خون در قلبش لخته میشود. کسی که این پرونده را دیده بود، میگفت انگلیسیها در پرونده از کسی اسم نبرده بودند ولی این ماجرا هم به نحوه مرگ آیتالله طالقانی میخورد هم به نحوه مرگ دکتر شریعتی. با اینکه برخی گفتهاند فرزندان طالقانی درخواست کالبدشکافی دادند، چنین تقاضایی صورت نگرفت. من بعد از مرگ آیتالله طالقانی در کنار ایشان بودم تا لحظه تدفین. کسی تقاضای کالبدشکافی نکرد. دکتری هم که به خانه آقای طالقانی آمد، گفت الان ۴۵ دقیقه از مرگ ایشان گذشته است و علت مرگ هم لخته شدن و سکته قلبی بوده. من شخصاً معتقدم بیماریها و فشارهای اجتماعی دست به دست هم دادند و مرگ آیتالله طالقانی را رقم زدند.
پس چرا در جامعه چو افتاد که بهشتی طالقانی را کشته؟
سازمان مجاهدین بعدها گفت این شعار را در جامعه پخش کرده. برخی افراد هیات موتلفه هم ظاهرا در مطرح شدن این شعار موثر بودند.
مگر اختلافات طالقانی و بهشتی در جامعه آشکار شده بود؟
نه. برخی از گروهها خواستند از فرصت مرگ آقای طالقانی برای کوبیدن دشمنان سیاسی خودشان استفاده کنند و شایعه کشته شدن طالقانی و نقش بهشتی در این امر مطرح شد.
کمی هم درباره مخالفت آقای طالقانی با برخوردی که با روسپیان شهر نو شد، توضیح میفرمایید؟
آن شب عدهای ریختند و محله جمشید را آتش زدند. آقای طالقانی از این واقعه بسیار ناراحت شد و مرحوم علیبابایی را که در دفترشان کار میکرد و سابقاً عضو نهضت آزادی بود، فرستاد تا جلوی آن واقعه را بگیرد. بعد هم عدهای از آن خانمها را در جایی پناه دادند. آقای طالقانی حتی نسبت به برخورد خشن با ساواکیهای فراری حساس بود. ایشان معتقد بود فقط شکنجهگران ساواک را باید گرفت و طبق قانون محاکمه کرد. یعنی نمیتوان عدهای را به اسم فاسد یا ساواکی سرکوب کرد. حتی وقتی عدهای مغازه یک شرابفروش را درب و داغان کردند، آیتالله طالقانی آقای صدر حاج سید جوادی را مامور کرد خسارت آن شرابفروش را بدهد.
یک سوال هم درباره نواندیشی آیتالله طالقانی. برخی از روشنفکران دینی، برخلاف روحانیان، عمل صالح را برای رستگاری اخروی کافی میدانند و معتقدند اگر کسی عقلاً به وجود خدا معتقد نشد، صرفاً با عمل صالح میتواند رستگار شود. طالقانی هم سلوکش با ماتریالیستها به گونهای بود که انگار عمل صالح را برای رستگاری کافی میدانست. نظر شما چیست؟
به هیچ وجه این طور نبود. قرآن میگوید ایمان به خدا و روز آخرت و عمل صالح شرط رستگاری است. طالقانی هم چنین نظری داشت. رفتار طالقانی با مارکسیستها یک رفتار انسانی بود چون آقای طالقانی میگفت همه را باید جذب کرد. حتی وقتی برخی به طالقانی میگفتند این مارکسیستها منکر خدا هستند و نجساند، آقای طالقانی میگفت مگر شما مجبورید از اینها بپرسید خدا را قبول دارید یا نه؟ طالقانی میگفت اینها انسان هستند و شما باید به حسب ظاهر رفتار کنید.
اگر نگاه آیتالله طالقانی این قدر قرآنی بود، چرا در سلوکش اشداء علی الکفار نداشت؟
چرا نداشت؟ کفار چه کسانیاند؟ کسانیاند که با مسلمانان میجنگند. یهودیان و مسیحیان و زرتشتیها و مارکسیستها و ماتریالیستها کافر نیستند. کفار کسانیاند که حقیقت را میبینند و در برابر دین ایستادهاند و با مسلمانان میجنگند. اشداء علی الکفار در قرآن متوجه کسانی است که با رسول خدا و مسلمانان میجنگند. آیتالله طالقانی هم در برابر صهیونیستها به اشداء علی الکفار معتقد بود. حتی در مقابل کسانی که علیه مسلمانها میجنگدیدند ولو که اسمشان هم مسلمان بود، محکم میایستادند.
در مجموع میفرمایید آقای طالقانی تفسیر مضیقی از «کفار» داشتند؟
بله، ایشان به صراحت در «پرتوی از قرآن» به این نکته اشاره کردند و انواع و اقسام کافران را بررسی کردهاند.
درباره آن نقد دکتر سروش به آیتالله طالقانی چه نظری دارید؟ بزک کردن اسلام در برابر هیات کوبایی.
آنجا آیتالله طالقانی به هیات کوبایی گفتند هر جا مبارزه با ظلم است، آن اسلام است. یعنی گفتند ذات اسلام مبارزه با ظلم است. نگفتند شما مارکسیستها که با ظلم مبارزه میکنید مسلمانید. افراد آن هیات کوبایی از این حرف استنباط کردند که پس خودشان هم مسلمانند. باید به مغز کلام توجه کنیم. طالقانی معتقد بود اسلام یعنی تسلیم حق بودن. بنابراین اگر کسی با ظلم مبارزه کند ولی تسلیم حق نباشد، مسلمان نیست. مسلمانی که تسلیم حق نباشد هم مسلمان نیست. آقای دکتر سروش ممکن است به یک جنبه سخن آقای طالقانی توجه کرده باشد و تمام وجوه سخن را در نظر نگرفته باشد. مثل ایرادهایی که در بحث فربهتر از ایدئولوژی به دکتر شریعتی وارد کردهاند و ما هم آن ایرادها را قبول نداریم.
درباره اعلامیه مربوط به نجس خواندن زندانیان مارکسیست، برخی گفتهاند آقای طالقانی این اعلامیه را امضا کرده و شما در کتابتان گفتهاید این طور نبوده. واقعیت ماجرا بالاخره چیست؟
دو تا نوشته بود. در نوشته اول، مارکسیستها نجس قلمداد شده بودند و آقای طالقانی این نوشته را امضا نکرده بود. نوشته دوم که کلی بود، در شرایط خاص زندان از سوی آقای طالقانی امضا شده بود ولی طالقانی با همه موارد اعلامیه موافق نبود و مارکسیستها را نجس نمیدانست و اصلاً قائل به نجاست نبود. اما با یکی شدن مجاهدین خلق و مارکسیستها مخالف بود.
اگر طالقانی اصلاً قائل به نجاست نبود، پس آن آیه مربوط به نجاست مشرکان و دیگران را چطور تفسیر میکرد؟
آن آیه میگوید انما المشرکون نجَس. نمیگوید نجِس. برخی هم گفتهاند این آیه دلالت سیاسی دارد. علامه جعفری هم در یکی از آثارش به این نکته پرداخته است که این آیه دال بر نجاست نیست. در واقع آیه میگوید با مشرکان ارتباطی نداشته باشید. ولی نجس به معنایی که ما امروزه درک میکنیم، مد نظر آیه نبوده. آقای طالقانی چنین رایی داشت.
و سوال آخر: چرا طالقانی آخوندی بود که شبیه آخوندها نبود. تربیت خاصی داشت یا ویژگیهای ذاتی خودش بود؟ چرا طالقانی برای همه آن قدر دلپذیر بود؟
شاید تربیت خانوادگی هم بود. پدر آیتالله طالقانی از راه آخوندی نان نمیخورد بلکه تعمیر ساعت میکرد. وجوهات دریافتی را صرف خانواده خودش نمیکرد. علاوه بر تربیت خانوادگی، شاید برخورد با روشنفکران هم در این میان موثر بود. ولی از همه بالاتر، به نظر میرسد دلنشین بودن شخصیت طالقانی، موهبتی الهی بود. روانشناسان و جامعهشناسان باید شخصیت او را تجزیه و تحلیل کنند. طالقانی اصلاً تعصب صنفی نداشت و کلاً نظرش به انسان مثبت بود و به هر فردی به عنوان یک انسان باکرامت نگاه میکرد.
درباره پدر آیتالله طالقانی، برخی گفتهاند که با رضاشاه رابطه خوبی داشت و وقتی که طالقانی در سال ۱۳۱۸ به دلیل درگیری با یک پاسبان دستگیر شد و خبرش به رضاشاه رسید، رضاشاه به خاطر همان رابطهای که با پدر آیتالله طالقانی داشت، دستور داد زودتر به پرونده او رسیدگی شود و در زندان نماند؛ و همین موجب آزادی طالقانی از بند شد. این روایت صحت دارد؟
شاید داستان به این شکل نبوده. ولی پدر آیتالله طالقانی، آسید حسن طالقانی، با مرحوم مدرس در مبارزه با رضاشاه همکاری داشت. آیتالله طالقانی هم در یکی از خاطراتش گفته است مرحوم مدرس به خانهمان آمده بود و با پدرم بحث و گفتوگو میکردند درباره مبارزه با رضاشاه. نقل قولی هم از محمدرضاشاه هست که درباره آیتالله طالقانی گفته بود پدرش پدرم را درآورد، خودش هم با خودم درگیر شده. فکر نمیکنم خبری که نقل کردید درست باشد.
دبیرکل نهضت آزادی در گفتوگو با «زیتون»:
طالقانی اگر زنده میماند، در برابر آیتالله خمینی میایستاد
زیتون: بخش عمده حیات سیاسی آیتالله طالقانی صرف مبارزه با رژیم شاه شد. اینکه ماهیت مبارزه او با رژیم شاه اصلاحطلبانه بود یا انقلابی، و اینکه اگر طالقانی بیشتر عمر میکرد چه موضعی علیه حکومتی میگرفت که برآمده از انقلابی بود که او خودش یکی از رهبران اصلی آن انقلاب به شمار میرفت، و نیز اینکه طالقانی در زندگی سیاسی و اجتماعیاش چه تفاوتهایی با مهندس بازرگان داشت، محورهای اصلی این گفتوگو با محمد توسلی، دبیر کل نهضت آزادی است. آقای توسلی ضمن تاکید بر اشتراکات راهبردی طالقانی و بازرگان، در مجموع معتقد است مهندس بازرگان عمق فکری و بینش عمیقتری نسبت به آیتالله طالقانی داشت؛ اگرچه مشی شخصی طالقانی، با سعه صدر و پذیرندگی بیشتری توام بود.
متن کامل این گفتوگو از پی میآید:
جناب توسلی، به نظر شما مهمترین اشتراکات و تفاوتهای فکری و سیاسی آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان چه بود؟
قبل از پرداختن به اختلافات، بهتر است به اشتراکات آنان بپردازیم تا معلوم شود اختلافات نسبت به اشتراکات چه وزنی داشتهاند. وقتی زندگی این دو بزرگوار را بررسی و مقایسه میکنیم، با پیوند خانوادگی آنان برخورد می کنیم. وقتی هر دو نوجوان بودند، در ۱۳۰۳ در جلساتی که در منزل عباسقلی بازرگان، پدر مهندس بازرگان، برگزار میشد، سید ابوالحسن طالقانی پدر سید محمود نیز شرکت داشت. این جلسات برای پاسخگویی به ابهامات دینی آن زمان برگزار می شد. افرادی مثل حکمیزاده، نویسنده کتاب «اسرار هزار ساله»، نیز در این جلسات شرکت میکردند. واکنش به عملکرد فرهنگ هزار ساله حوزه در این جلسات، که «البلاغ» نام داشت، مشهود بوده است.
آن موقع طالقانی ۱۴ ساله بود و بازرگان ۱۷ ساله. کمی بعد طالقانی راهش را در حوزه علمیه ادامه میدهد و بازرگان به غرب میرود و آنجا درس میخواند و با جوهر تمدن غرب آشنا میشود. پس از شهریور ۱۳۲۰ که فضای جامعه نسبتا باز میشود و این دو نفر دوباره در کنار هم قرار میگیرند، یک برنامهریزی راهبردی برای تلاشهای اجتماعی آینده خود تدارک میکنند و پیوندشان برای همکاری از همانجا شکل میگیرد. طالقانی که در آن زمان از حوزه بریده بود و روش سنتی را دنبال نکرده بود، در کنار بازرگان قرار میگیرد و دو محور اصلی مبنای برنامههایشان میشود: زدودن فرهنگ استبدادی و خرافات مذهبی در جامعه ایران.
طالقانی نخستین روحانیای است که در تاریخ معاصر ایران با عضویت در نهضت آزادی ایران به جوانان درس دموکراسی و کار جمعی داد. روحیه تساهل و مدارای او در کنار ایستادگیاش بر تحقق اهدافش، مثالزدنی بود.
این دو در دهه ۱۳۲۰ وارد فعالیت سیاسی نشدند و ابتدا دنبال کار عمیق و درازمدت فرهنگی اجتماعی بودند. محور اندیشهشان این آیه قرآن بود: ان الله لا یغیرما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم. یعنی معتقد بودند تا آن موانع اصلی از پیش پای ملت ایران برداشته نشود و تحولی فرهنگی و اجتماعی رخ ندهد، توسعهیافتگی در جامعه ما ممکن نیست. به همین دلیل، به نظر من، طالقانی و بازرگان را باید از پیشگامان توسعهگرایی و مدرنیته در ایران قلمداد کرد.
واژه «توسعه» در آثار این دو نفر به کار رفته است؟
نیازی نیست این واژه را به کار برده باشند آنها عملا به موانع اصلی توسعه یافتگی توجه و اقدام کرده اند. البته مهندس بازرگان در همان دهه آثاری درباره علل عقبماندگی ما دارند. مهم این است که ما امروز تشخیص میدهیم علل توسعهنیافتگی ما، همان مواردی بوده که طالقانی و بازرگان و سحابی در پی تحقق آنها بودند. طالقانی نخستین روحانیای است که در تاریخ معاصر ایران با عضویت در نهضت آزادی ایران به جوانان درس دموکراسی و کار جمعی داد. روحیه تساهل و مدارای او در کنار ایستادگیاش بر تحقق اهدافش، مثالزدنی بود.
درباره تفاوتهای طالقانی و بازرگان چه نظری دارید؟
این دو بزرگوار به لحاظ بینشی هماهنگ بودند ولی منش متفاوتی داشتند. طالقانی به عنوان یک روحانی ملجاء مردم بود. درِ خانه طالقانی همیشه به روی مردم باز بود. طالقانی با فداییان اسلام به لحاظ اعتقادی و بینشی زاویه داشت ولی وقتی نواب صفوی به او پناه آورد، خانهاش خانه امن نواب صفوی بود.
طالقانی با فداییان اسلام به لحاظ اعتقادی و بینشی زاویه داشت ولی وقتی نواب صفوی به او پناه آورد، خانهاش خانه امن نواب صفوی بود.
یعنی آیتالله طالقانی هم با فداییان اسلام رابطهای انسانی داشت هم با فداییان خلق.
بله. طالقانی رابطه خوبی با دگراندیشان داشت.
غیرپذیری طالقانی ظاهراً بیشتر از بازرگان بود.
بله. علتش هم منش طالقانی بود.
این تفاوت منش از کجا نشات میگرفت؟ چون بازرگان برای ادامه تحصیل به اروپای دموکراتیک رفت. پس چرا طالقانی غیرپذیری بیشتری داشت؟
در جامعه ما این فرهنگ وجود داشت که روحانیت ملجاء مردم باشد. این یکی از دلایل پذیرا بودن طالقانی در قبال همه اقشار مردم به ویژه دگراندیشان بود. زندانیان حزب توده میگفتند آیتالله بازرگان، مهندس طالقانی. چون بازرگان روی پرنسیبهای فکری و اعتقادیاش مصر بود. اما طالقانی نگاهش این طور بود که دیگران از جمله اعضای حزب توده هم فطرت انسانی پاکی دارند. بعد از انقلاب، یکبار در منزل ایشان منتظر طالقانی بودیم و او آمد بسیار برافروخته. پرسیدیم چه شده؟ گفت جلسهای با مسعود (رجوی) داشتم و این بچه نمیفهمد؛ هر چه به او میگویم این عمامه من بولدوزر است و آدم عاقل جلوی بولدوزر نمی رود، گوش نمیدهد.
زندانیان حزب توده میگفتند آیتالله بازرگان، مهندس طالقانی. چون بازرگان روی پرنسیبهای فکری و اعتقادیاش مصر بود
منظورش دقیقاً چه بود؟
منظورش این بود که شما مجاهدین خلق در تقابل با روحانیت نمیتوانید پیروز شوید. این واقعه متعلق به مرداد ۵۸ بود. طالقانی به فطرت پاک همه اعتقاد داشت و برای گفتوگو با همه وقت میگذاشت. اما بازرگان به لحاظ مشغله فراوان و نظم و مدیریت زمان، برای این کارها وقت نمیگذاشت. او نگاه جامعتر و متفاوتی نسبت به برنامهریزی اجتماعی داشت. این تفاوتها موجب تفاوت منش طالقانی و بازرگان شده بود.
به نظرتان اگر طالقانی عمر بیشتری میکرد، کار مجاهدین خلق به درگیری با جمهوری اسلامی میکشید؟
واقعاً قابل پیشبینی نیست. ولی به نظر من نه فقط طالقانی، بلکه حتی اگر مطهری و بهشتی هم زنده میماندند، تحولات بعدی به آن صورت شکل نمیگرفت. حذف این افراد از جامعه ما، مدیریت بخش روحانی جمهوری اسلامی در دست کسانی افتاد که توان کنترل تحولات را نداشتند. شاید طالقانی میتوانست از بعضی رویدادها جلوگیری کند اما درباره مجاهدین، با توجه به خاطرهای که از مسعود رجوی نقل کردم، بعید میدانم کاری از دست طالقانی برمیآمد.
به نظر من نه فقط طالقانی، بلکه حتی اگر مطهری و بهشتی هم زنده میماندند، تحولات بعدی به آن صورت شکل نمیگرفت. حذف این افراد از جامعه ما، مدیریت بخش روحانی جمهوری اسلامی در دست کسانی افتاد که توان کنترل تحولات را نداشتند.
در اردیبهشت ۱۳۶۰، چند نفر از چهرههای شناختهشده مجاهدین خلق که با من از سال ۵۰ آشنایی داشتند، برای گفتوگو به منزل آمده بودند. برنامهشان را برای تقابل با جمهوری اسلامی توضیح دادند. من یک مثال ساده برای آنها زدم. گفتم فتیله روغن شما، روشنفکری جامعه است. برای تربیت هرعضوتان هزینههای سنگینی کردهاید. ولی فتیله روغن آن طرف، توده مردم است که دوام بیشتری دارد. به آنها گفتم شما اشتباه میکنید.
به نظر شما اگر طالقانی زنده میماند کارش به تقابل با آقای خمینی میکشید یا اینکه سکوت میکرد و منزوی میشد؟
با توجه به بینش طالقانی، به نظر من در تقابل قرار میگرفت. من بعید میدانم که طالقانی سکوت میکرد. سکوت کار طالقانی نبود. به هرحال هماهنگ با بازرگان عمل میکرد.
ولی آقای بازرگان که تقریباً سکوت کرد بعد از مجلس اول.
به هیچ وجه. بازرگان عمیقترین کارهای فرهنگی و اجتماعی راهبردی و آگاهی بخش را در قبال وضع موجود انجام داد که در مجموعه آثار ایشان و اسناد نهضت در دسترس است.
شاید دلیل مشکلزا نبودن همان میزان فعالیت بازرگان این بود که او قدرت بسیج تودهها را نداشت ولی طالقانی اگر یک فراخوان میداد، وضعیت به کلی فرق میکرد.
بله. اگر طالقانی در دهه ۶۰ در کنار سایر دوستان حضور میداشت، امکانات نهضت بیشتر میشد و نهضت آزادی میتوانست موثرتر عمل کند. ولی برداشت من این است که با توجه به حاکمیت اسلام سنتی در دهه ۶۰، قاعدتاً طالقانی در صورتی که در کنار جمع قرار میگرفت، توان خودش هم بیشتر میشد.
فرض کنیم طالقانی سکوت نمیکرد و به انحصارطلبی حزب جمهوری اسلامی اعتراض میکرد، آقای خمینی فتیله انحصارطلبی و تندروی را پایین میکشید یا اینکه این دو روحانی برجسته از در تقابل با یکدیگر درمیآمدند؟
به نظر من آقای خمینی با توجه به نگاه راهبردی که داشت کوتاه نمیآمد اما نوع برخوردها متفاوت میشد.
پس طالقانی هم کم و بیش به سرنوشت آیتالله شریعتمداری دچار میشد.
آقای خمینی برای تحقق اقتدار و نگاه راهبردی خودش به نظر می رسد از مبانی فقه سنتی استفاده میکرد و اصل «باهتوهم» یکی از ابزارهای تحقق این اقتدار بود. کسی که گفت مصدق مسلم نبود و حرفش را به رغم اطلاعاتی که به او دادند اصلاح نکرد، و یا آن نامه منتسب به ایشان درباره مهندس بازرگان و نهضت آزادی، که آقای محتشمی پور بعد از فوت ایشان منتشر کرد، و اقداماتی از این دست، نشان میدهد که نگاه راهبردیاشان همان چیزی بود که در کتاب کشفالاسرار خود در اوایل دهه بیست آورده اند. بنابراین من بعید میدانم که آقای خمینی کوتاه میآمد. او موانع را از پیش پایش برمیداشت. اما اینکه با طالقانی چگونه عمل میکرد، موضوع پیچیدهای است. شاید طالقانی به سرنوشت آقای منتظری دچار میشد.
بعید میدانم که آقای خمینی کوتاه میآمد. او موانع را از پیش پایش برمیداشت. اما اینکه با طالقانی چگونه عمل میکرد، موضوع پیچیدهای است. شاید طالقانی به سرنوشت آقای منتظری دچار میشد.
به نظر شما آیتالله طالقانی کشته شد یا به مرگ طبیعی درگذشت؟
فوت آقای طالقانی در یک شرایط خاصی رقم خورد. روز شانزدهم شهریور نماز جمعه به مناسبت رخداد۱۷ شهریور در بهشت زهرا برگزار شد و اتفاقا همکاران ما در شهرداری تهران مدیریت آن نماز جمعه را بر عهده داشتند. طالقانی سخنرانی تند و تیزی کرد و درباره ضرورت اجرای اصل شوراها و حاکمیت ملت سخن گفت. بعد از نماز، ما آقای طالقانی را دعوت کردیم که غسالخانه جدید بهشت زهرا را افتتاح کنند. ایشان هم آمدند و وارد غسالخانه شدند و در مقابل یکی از محلهای شستشو ایستاد، خیلی هم متمرکز شد، بعد به غسال گفت «منو اینجا خوب بشوریها». همه تعجب کردیم که طالقانی چه میگوید. اتفاقا دو روز بعد همان غسال طالقانی را در همان جا تغسیل کرد.
کسی از آقای طالقانی نپرسید منظورتان از این حرف چیست؟
فرصت نشد. بر اساس گزارشها، روز هیجدهم شهریور ساعت نه شب سفیر شوروی با طالقانی در منزل آقای ولیالله چه پور پدرعروسشان دیداری داشت که تا ساعت یازده ادامه پیدا کرد. سفیر شوروی میرود و بعد از شام حال طالقانی بد میشود. در این شرایط برق و تلفن خانه هم قطع بود. حدود ساعت یک بامداد نوزدهم که با پیگیریها میتوانند دکتر را بر بالین طالقانی برسانند او دار فانی را وداع گفته بود. اتفاقا جمال عبدالناصر هم بعد از ملاقات با سفیر شوروی به همین سرنوشت دچار شد. طالقانی قبل از دیدار با سفیر شوروی کاملاً سرحال بود.
یعنی میخواهید بفرمایید مرگ طالقانی زیر سر سفیر شوروی بود؟
صرفا چنین گمانهایی مطرح هست.
ولی سفیر شوروی در خاطراتش نوشته است آب و تلفن خانه را قطع کرده بودند؛ مخالفانش فکر همه چیز را کرده بودند و پیرمرد هیچ شانسی نداشت.
البته برق و تلفن منزل قطع بوده ولی علت مرگ روشن نیست. اینکه کار سفیر شوروی بوده باشد، یکی از احتمالات است.
مجتبی طالقانی گفته دولت مهندس بازرگان با کالبدشکافی مخالفت کرد.
این اظهار نظرها محل تردید است. دولت بازرگان اصلاً در این جایگاه نبود. ولی کالبدشکافی بدن آیتالله طالقانی با فرهنگ ما چندان سازگار نبود.
چرا بهشتی متهم شد به قتل طالقانی؟ مگر این دو نفر با هم تقابل لفظی رو در رو و آشکاری داشتند؟
من هیچ وقت چنین تقابلی را ندیدم و اصلاً چنین امری در شأن هیچ یک از آنان نبود. ولی البته نگاهشان به مسائل اصلی مطرح آن روز متفاوت بود.
مردم متوجه این نگاه متفاوت بودند که شعار میدادند بهشتی را متهم به قتل طالقانی کردند؟
کدام مردم؟
مردمی که در تشییع جنازه آیتالله طالقانی شرکت کردند.
طالقانی در مجلس خبرگان قانون اساسی نگاه خاصی داشت. اصل ولایت فقیه با پیشنهاد حسن آیت و مدیریت دکتر بهشتی و حمایت نظری آیت الله منتظری وارد قانون اساسی شد. طالقانی نگران اوضاع بود و روی زمین مینشست و این رفتارش اعتراض به خبرگان قانون اساسی قلمداد میشد. عملکرد حزب جمهوری اسلامی هم نگاه متفاوت بهشتی را نشان میدهد. مهندس بازرگان گفته بود ما یک بهشتی قبل از انقلاب داشتیم و یک بهشتی بعد از انقلاب. بهشتی بعد از انقلاب با تشکیل حزب جمهوری اسلامی، زمینهساز حاکمیت روحانیت شد. ولی قبل از انقلاب یک روحانی روشنفکر و هماهنگ با روشنفکران دینی بود.
مهندس بازرگان گفته بود ما یک بهشتی قبل از انقلاب داشتیم و یک بهشتی بعد از انقلاب. بهشتی بعد از انقلاب با تشکیل حزب جمهوری اسلامی، زمینهساز حاکمیت روحانیت شد. ولی قبل از انقلاب یک روحانی روشنفکر و هماهنگ با روشنفکران دینی بود.
اگر بپذیریم که آیتالله طالقانی به قتل رسیده، به نظر شما محتملتر است چه کسی میتواند پشت این قتل بوده باشد؟ سفیر شوروی یا دکتر بهشتی؟
با شناختی که من از مرحوم دکتر بهشتی دارم، بعید میدانم چنین کاری کرده باشد. بهشتی دنبال قدرت بود ولی دنبال این روش ها نبود.
وقتی کسی دنبال قدرت است، احتمال ندارد مانع کسب قدرت را از سر راه بردارد؟
روشهای دیگری هم وجود داشت برای رسیدن به قدرت. برای من بسیار سنگین است که بخواهم حتی به چنین بحثی بپردازم. کا.گ.ب و حزب توده بیشترین حملات را به دولت موقت کردند. کیانوری میگفت اعضای دولت موقت تکنوکرات و مدیر هستند ولی روحانیت یک پوسته است و از بین میرود. اسناد منتشر شده اخیر نشان میدهد که اشغال سفارت آمریکا با پیگیری کیانوری و با جلب نظر آیتالله خمینی صورت گرفت. کا.گ.ب و حزب توده در کوبیدن دولت موقت و احتمالا اشغال سفارت آمریکا نقش داشتند. به نظر من شوروی و حزب توده دنبال کسب قدرت در ایران بودند. حتی شواهدی وجود دارد که آنها در حادثه هفتم تیر هم نقش داشتند. هر چند که مجاهدین خلق مسئولیت آن عمل را بر عهده گرفتند ولی مجموعه اطلاعات نشان میدهد که تکنولوژی آن بمبگذاری بیش از ظرفیت مجاهدین خلق بود. احتمال دارد سفارت شوروی بر اساس ارتباطاتی که با مجاهدین خلق داشتند، انفجار هفتم تیر را رقم زده باشند. یعنی مجاهدین انگیزهاش را داشتند و شوروی تکنولوژیاش را. من نقش شوروی را در مجموعه این رویدادها موثرتر میبینم.
یعنی شما میفرمایید مسکو انگیزه داشت که ابتدا دولت موقت را حذف کند و بعد حزب جمهوری اسلامی را. به همین دلیل ابتدا طالقانی را حذف کرد، سپس بهشتی را.
بخشی از این تحلیل بر اساس احتمالات است و بخش دیگرش بر اساس اطلاعات. حملات سهمگین حزب توده به دولت موقت مستند است. تکنولوژی انفجار هفتم تیر هم به هر حال محل تامل است. من برنامه و عملکرد حزب توده و شوروی را هماهنگ میدانم.
به نظر شما آیتالله طالقانی در دوران رژیم شاه، یک فرد انقلابی بود یا اصلاحطلب؟
طالقانی به لحاظ سیاسی همواره در کنار بازرگان و سحابی بود و همواره قائل به تحول تدریجی و اصلاحات بود. این دو نفر چند دهه کار فرهنگی اجتماعی کردند. طالقانی مثل بازرگان دنبال تحول بود با حداقل هزینه. بعد از انقلاب هم بازرگان تلاش میکرد تحولات با حداقل هزینه رقم بخورند.
من هنوز جواب سوالم را نگرفتهام: طالقانی نسبت به رژیم شاه انقلابی بود یا اصلاحطلب؟
طالقانی و یاران او دنبال تحول فرهنگی و اجتماعی بودند تا جنبش اجتماعی ایران برای برکناری رژیم شاه آماده شود. چون رژیم شاه قانون اساسی مشروطه را نقض کرده بود و تنها راه باقیمانده، برکناری شاه از طریق جنبش اجتماعی بود.
هدف طالقانی از برکناری شاه چه بود؟ بازگشت به قانون اساسی مشروطه یا تدوین یک قانون اساسی جدید برای برپایی جامعهای اسلامی؟
نگاه اولیهاش بازگشت به قانون اساسی مشروطه همان نگاه دکتر مصدق بود ولی وقتی شرایط اجتماعی تغییر کرد، طالقانی هم دنبال اصلاح قانون اساسی مشروطه و بهروزرسانی آن قانون بود.
ولی قانون اساسی جدید آن چیزی نشد که آیتالله طالقانی میخواست.
بعد از انقلاب، روی پیشنویس قانون اساسی برای بروز رسانی آن کار شد و آقای خمینی از مهندس بازرگان خواست که متن جدید را به رفراندوم بگذارد. مهندس بازرگان گفت که قرار بر تشکیل مجلس موسسان بود و نباید خلف وعده کرد. طالقانی پادرمیانی کرد و گفت نه رفراندوم نه مجلس موسسان. مجلس خبرگان، با نفرات کمتر، به پیشنهاد طالقانی شکل گرفت ولی پیشنهاد طالقانی عملاً زمینه انتخاب کسانی را فراهم کرد که قائل به اسلام سنتی بودند و در نتیجه اصل ولایت فقیه وارد قانون اساسی شد. خود طالقانی یکی از هشت نفری بود که در مجلس خبرگان قانون اساسی به اصل ولایت فقیه رای مخالف داد.
آیا این پیشنهاد طالقانی یکی از اشتباهات زندگی سیاسی او نبود؟
نیت طالقانی خیر و مصالحهجویانه بود ولی نتیجه پیشنهادش سرانجام مطابق دیدگاه طالقانی نبود.
طالقانی ظاهراً با مبارزه مسلحانه هم مشکلی نداشت. چون به چریکهای فلسطینی و بخصوص به مجاهدین خلق حسن ظن داشت. رابطهاش با فداییان خلق هم خوب بود. یعنی نگاهش این طور نبود که مبارزه مسلحانه روش بدی است و حتماً نتایج بدی در پی خواهد داشت.
طالقانی کسی را به مبارزه مسلحانه دعوت نمیکرد ولی با توجه به شرایط و گفتمان غالب آن زمان و شرایط انسداد، ممانعتی هم نداشت.
ولی اگر الان کسی بخواهد با جمهوری اسلامی مبارزه مسلحانه کند، شما صریحاً نهیاش میکنید اما آیتالله طالقانی چنین کاری نمیکرد.
شرایط امروز و شرایط دوران قبل از انقلاب و گفتمان جهانی برای تحول کاملا متفاوت است. بله امروز، بر اساس مصوبه کنگره تیر ماه سال ۵۹، ما گفتمان و راهبرد اصلاحجویی را در مواضع خودمان مورد تاکید قرار میدهیم و آن را در راستای منافع ملی ارزیابی میکنیم. اگر طالقانی هم امروز حضور داشت چون مهندس بازرگان و دکتر یزدی از همین راهبرد حمایت میکرد. البته ضمن احترام برای اشخاصی که نگاه متفاوتی دارند.
چرا طالقانی به بازرگان گفت نباید پیشنهاد نخستوزیری را قبول میکردی؟
طالقانی معتقد بود آقایان وفا ندارند و حرفهایشان تاکتیکی است نه راهبردی. اما بازرگان با اینکه قبول داشت آقایان باوفا نیستند، معتقد بود اگر آن پیشنهاد را قبول نکند، اوضاع بدتر میشود. خود من معتقدم اگر بازرگان نخستوزیر نمیشد، ایران به سرنوشتی بدتر از افغانستان و جنگ های داخلی دچار میشد. چون حزب توده با تمام امکاناتش در میدان بود، مجاهدین خلق و چریکهای فدایی هم با امکانات نظامیشان در صحنه حضور داشتند. یعنی ما دچار جنگ داخلیای میشدیم بدتراز جنگ داخلی افغانستان. مهندس بازرگان جایگاهی داشت که روشنفکران کشور ما او را قبول داشتند.
پس شما در این اختلاف نظر تاریخی طالقانی و بازرگان، طرفدار بازرگان هستید.
اگر بازرگان نخستوزیری را قبول نمیکرد، صرفاً برای اینکه آدم موجهی باشد، کوتاهی بزرگی در حق ایران کرده بود به نحوی که بعدها هیچ وقت نمیتوانست به وجدان خود و آیندگان پاسخگو باشد. بازرگان از شخصیت خودش مایه گذاشت تا دوره انتقال با موفقیت سپری شود و ایران دچار جنگ داخلی و هرج و مرج نشود. امتناع مهندس بازرگان از پذیرش نخستوزیری، یک اشتباه تاریخی بود.
چرا طالقانی در مجلس خبرگان علیه اصل ولایت فقیه سخنرانی نکرد؟
چون، احتمالا نمی خواست آتش تفرقه و تقابل را تشدید کند. طالقانی میدید که اکثریت مجلس به اصل ولایت فقیه رای میدهند و با اینکه شخصا به ولایت فقیه رای منفی داد، ترجیحش این بود با سخنرانی علیه ورود اصل ولایت فقیه به قانون اساسی، تنشهای داخلی را بیشتر نکند؛ سخنرانیای که به هر حال در تغییر نظر آن مجلس خبرگان موثر واقع نمیشد.
طالقانی میدید که اکثریت مجلس به اصل ولایت فقیه رای میدهند و با اینکه شخصا به ولایت فقیه رای منفی داد، ترجیحش این بود با سخنرانی علیه ورود اصل ولایت فقیه به قانون اساسی، تنشهای داخلی را بیشتر نکند
طالقانی اوایل انقلاب گفت استبداد تازهای در راه نیست. چرا طالقانی پس از چهل سال فعالیت اجتماعی و سیاسی، نتوانست دریابد که انقلاب به رهبری روحانیت، به استبداد دینی ختم میشود؟ بخصوص اینکه قبل از پیروزی انقلاب هم به بازرگان گفته بود آقایان وفا و صفا ندارند.
این حرف طالقانی را باید در زمینه خودش بررسی کرد. من نمیدانم این حرف را در چه فضایی و به چه کسانی گفته است. گاهی جوانان میآمدند و انتقاد میکردند، طالقانی هم میخواست آنها را به آینده امیدوار کند. شاید این حرف را در چنین فضایی بیان کرده است. باید به زمینه و سیاق سخن توجه کرد. مثلاً یکبار آقای طالقانی گفت مدیریت شهربانی را بدهید به یک پاسبان تا ادارهاش کند. عدهای به او اعتراض کردند در یک دیدار خصوصی، طالقانی هم گفت آن حرفم نمادین بود و منظورم از رئیس شهربانی شدن پاسبان، این بود که کار اداره مملکت را به مردم واگذار کنید.
سوالم را جور دیگری میپرسم: آیا طالقانی از همان اوایل انقلاب، خطر بازتولید استبداد را احساس میکرد؟
به نظر من طالقانی درمقدمه و پاورقیهای کتاب تنبیه الامه نائینی در سال ۳۴ حساسیت خودش را در خصوص استبداد دینی نشان داده است و بعد از انقلاب هم همان نگاه راهبردی خودش را داشته است. ولی بازرگان از همان دیدار نوفل لوشاتو چنین خطری را احساس میکند و در آثارش واکنش نشان میدهد. طالقانی هم در کنار بازرگان و با او همسو بود. احتمالاً چنین چیزی در پس ذهن او هم بود. اما در قصه نخستوزیری، باز هم میگویم، نظر بازرگان واقع بینانه بود. به نظر من عمق فکری و تجربه مدیریتی بازرگان بیشتر از طالقانی بود. این واقعیت را باید بپذیریم که طالقانی حدود ده سال از عمر خود را در زندان و تبعید گذرانده است. بازرگان سلامت ذهنی و جسمیاش بیشتر از طالقانی بود. اینها واقعیتهایی است که باید پذیرفته شوند. بازرگان همواره از ابتدا و در نهضت آزادی با طالقانی تعامل و همکاری داشت.
به همین دلایل به نظر میرسد بازرگان اصلاحطلبتر از طالقانی بود.
نباید امروز کسانی را که چند دهه در کنار هم تعامل و همکاری نزدیک و ثمربخشی داشتهاند جدا از هم جدا تلقی کنیم. بالاخره طالقانی علاوه بر همکاری دیرین خود عضو نهضت آزادی بود و کار جمعی داشتند. طبیعی بود که طالقانی ضمن همکاری با بازرگان درعرصههای مختلف برای دیدگاههای بازرگان در جایگاه دبیر کل نهضت احترام قائل باشد.
اعظم طالقانی در گفتوگو با «زیتون»:
طالقانی از راه دین ارتزاق نمیکرد
زیتون ـ اعظم طالقانی، مشهورترین و سیاسیترین فرزند آیتالله طالقانی است و بخش بزرگی از عمرش را صرف مبارزات سیاسی و فرهنگی کرده است. با این حال این مصاحبه با خانم طالقانی، درباره ابعاد غیر سیاسیتر زندگی آیتالله طالقانی است. موضوعاتی چون منبع ارتزاق آیتالله و نگاهش به صنف روحانیت و ارتزاق از راه دین و مواردی از این دست. با این حال مصاحبه یکسره خالی از موضوعات سیاسی نیست. اعظم طالقانی معتقد است حتی اگر رهبری انقلاب اسلامی در اختیار آیتالله طالقانی قرار میگرفت، نظام سیاسی ایران دموکراتیک نمیشد. متن این گفتوگو پیش روی شماست.
متن کامل این گفتگو از پی میآید:
خانم طالقانی، ابتدا بفرمایید چرا آیتالله طالقانی آخوندی بود که شبیه سایر آخوندها نبود.
نمیتوان یک عامل را موثر دانست. عوامل ژنتیکی یا همان استعداد، مهم بوده ولی قطعاً برای توضیح این تفاوت مد نظر شما کافی نیست. اشاره به تحصیلات حوزوی آیتالله طالقانی هم کافی نیست چون در حوزه آن زمان نه قرآن مطرح بود نه فلسفه. اما آقای طالقانی در حوزه استادان خوبی داشت از جمله آقای حائری یزدی. مطالعات غیر حوزوی هم موثر بوده ولی این فرصت و امکان در دسترس دیگران هم بود. شاعر میگوید: همنشین تو از تو به باید بود/ تا تو را عقل و دین بیفزاید. همچنین: یار بد بدتر بود از مار بد/ مار بد بر جان زند/ یار بد بر دین و بر ایمان زند. دوستانی که پدربزرگ ما داشتند و پدر ما با فرزندان آن دوستان ارتباط داشتند، مثل مهندس بازرگان، عامل موثری در شکلگیری شخصیت آقای طالقانی داشت. عامل چهارم به نظر من درس گرفتن آقای طالقانی از امام علی در تساهل و گذشت و رفتار اجتماعی بود. عبدالفتاح عبدالمقصود کتابی درباره امام علی دارد و آقای طالقانی جلد اولش را ترجمه کرده. هفت جلد بعدی را هم دکتر سید محمدمهدی جعفری ترجمه کردهاند. به هر حال آشنایی و تاسی عمیق به حضرت علی، در سلوک عملی آیتالله طالقانی تاثیر بسزایی داشت.
ولی آیتالله طالقانی لحن سرزنشباری نسبت به دیگران نداشت ولی کلام حضرت علی سرشار از سرزنش است.
در رابطه با حقوق اجتماعی بله. ولی حضرت علی کسی را که مثلاً دو رکعت نماز نخوانده بود، سرزنش نمیکرد. نامهها و خطبههای حضرت علی عمدتاً درباره مسائل اجتماعی و حکومتی است. پس استعداد و دوستان و مطالعات و شخصیت حضرت علی چهار عامل موثر بر شکلگیری شخصیت آیتالله طالقانی بودند. درباره نقش مطالعات هم باید بگویم که غور آقای طالقانی در قرآن نیز نقش عمیقی در شکلگیری شخصیت و نحوه سلوک عملی ایشان داشت.
آیتالله طالقانی به همراه همسر و فرزندانش
دکتر سروش روحانی را کسی میداند که از راه دین ارتزاق میکند. آیا آقای طالقانی به این معنا روحانی بودند؟
آقای طالقانی اهل اسراف نبود و بسیار کمهزینه بود. ضمناً ایشان سالهای زیادی را در زندان بود و مخارج خانواده توسط خانواده تامین میشد پرداخت میشد. وقتی هم که خودشان حضور داشتند، اگر خانواده خرجی اضافی میتراشید، پدر میگفت عاقبت شما آتش جهنم را به تن من حلال میکنید. میگفت من درآمدی ندارم که بخواهم از این خرجها بکنم. ولی پدر ما دورانی که در مدرسه سپهسالار درس میداد، دورانی که در رادیو صحبت میکرد، از این جاها درآمدی داشت. انتشار کتابهایش هم یکی از منابع درآمدش بود.
اگر خانواده خرجی اضافی میتراشید، پدر میگفت عاقبت شما آتش جهنم را به تن من حلال میکنید. میگفت من درآمدی ندارم که بخواهم از این خرجها بکنم.
وقتی منبر میرفتند پول میگرفتند؟
من اطلاعی ندارم. ایشان در مسجد هدایت منبر میرفتند ولی فکر میکنم سخنرانیهایش بالای منبر مجانی و افتخاری بود.
چه سالهایی در رادیو حرف میزدند؟
فکر کنم دهه ۱۳۳۰ بود. به هر حال در زمان شاه بود نه رضاشاه. زمان رضاشاه یکبار پدر ما با یک پاسبان که مزاحم یک خانم چادری شده بود، درگیر شد و او را به جرم توهین به مامور قانون بازداشت کردند. سال ۱۳۱۸.
برخی هم گفتهاند رضاشاه از این ماجرا باخبر میشود و دستور رسیدگی سریع به پرونده آقای طالقانی را میدهد و او نهایتاً به سرعت آزاد میشود. دلیل مساعدت رضاشاه را هم ارادت او به پدربزرگ شما ذکر کردهاند. شما اطلاعی از رابطه احتمالی رضاشاه و آ سید ابوالحسن طالقانی دارید؟
من شنیدهام پدربزرگ میرفت در کاخ رضاشاه و درِ گوش او حرفهایی میزد و بیرون میآمد. اما رضاشاه دستور دستگیری پدربزرگ را میدهد. ولی پدربزرگ ما قبل از اینکه دستگیر شود، با زن و بچه با پای پیاده، از کوه و کمر میرود به سمت روستا.
حرفهای درِ گوشی پدربزرگ شما با رضاشاه راجع به چه چیزهایی بود؟
نمیدانم ولی به هر حال رضاشاه دستور دستگیری پدربزرگ را میدهد. لابد چیزهایی گفته که دستور دستگیریاش صادر شده.
اما انگار قبل از صدور دستور دستگیری، رضاشاه پذیرای پدربزرگ شما در کاخ خودش بود.
بله، ولی این لزوماً دلیل نمیشود که در آن ماجرا باعث آزادی پدرم شده باشد.
آقای طالقانی به ارتزاق از راه دین چه نگاهی داشت؟
آقا به مسائل مالی حساس بود. مثلاً میگفت خمس یک آیه دارد در قرآن که آن هم مربوط به غنائم است. بنابراین اینکه الان گفته میشود خمس بدهید و خمس هم دو قسمت است: سهم سادات فقیر و سهم امام (که این یکی باید صرف عمران و آبادانی شود). آقای طالقانی میگفت اگر در شهری سادات فقیر نبود، تکلیف خمس چه میشود؟ آیا هدف خمس امحاء فقر بوده یا رسیدگی به عدهای خاص. آقای طالقانی میگفت در قرآن آن قدر که بر زکات تاکید شده، بر خمس تاکید نشده.
یعنی آقای طالقانی پرداخت خمس را در زمانه فعلی، که بحث غنائم در میان نیست، قبول نداشتند؟
منظور از غنائم دستاورد است. مثلاً به شما ارث میرسد و این خمس دارد. اما اگر پدر و مادر شما خمس داده باشند، مال شما دیگر خمس ندارد. اما درباره ارتزاق شخصی خود آقای طالقانی، باید بگویم پول گرفتن بالای منبر هم آن موقع اصلاً باب نبود. بعید میدانم پدرم بابت منبر رفتنش در مسجد هدایت، پولی دریافت کرده باشد. منابع ارتزاقش همان مواردی بود که گفتم.
درباره ارتزاق شخصی خود آقای طالقانی، باید بگویم پول گرفتن بالای منبر هم آن موقع اصلاً باب نبود. بعید میدانم پدرم بابت منبر رفتنش در مسجد هدایت، پولی دریافت کرده باشد.
پدربزرگ ما ساعتساز بود و از این راه زندگی میکرد. حتی غذاهای نذری مردم را نمیخورد. این سلوک و طرز فکر پدربزرگ برای پدر ما خیلی اصالت داشت. به همین دلیل میتوانم بگویم پدر ما از راه دین ارتزاق نمیکرد. از وجوهات شرعی هم چیزی برای خودش برنمیداشت. حتی یک روز به من گفت من از شما بچهها هیچ چیز نمیخواهم. نه غذا و نه حتی سیگار.
راستی چرا آقای طالقانی سیگار میکشید؟ مگر اسلام ضرر زدن به بدن را حرام نکرده؟
آن موقع همه سیگار میکشیدند. ضرر سیگار بعدها مطرح شد. پزشکان به ایشان گفتند سیگار برای قلبت مضر است و همین باعث شد روزی یک سیگار بکشد. یک سیگار را هم در چند وعده میکشید. یعنی یکی دو پک به سیگار میزد، بعد قسمت سوخته سیگار را میبرید و میانداخت دور. ولی آبان ۱۳۵۷ که از زندان آزاد شد، دیگر سیگار را کاملاً ترک کرد.
آقای طالقانی خودش را جزو صنف روحانیت میدانست یا اینکه معتقد بود صرفاً یک عالم دینی است؟
راجع به این موضوع مفصلاً حرف نزدیم هیچ وقت. ولی درباره لباسش میگفت این لباسی است که کشیشها هم قبلاً میپوشیدند. بنابراین نگاه و ارزش خاصی برای لباس روحانیت قائل نبود و با کسانی که معتقد بودند جز روحانیون کسی نباید راجع به دین حرف بزند، همیشه بحث داشت.
درباره لباسش میگفت این لباسی است که کشیشها هم قبلاً میپوشیدند. بنابراین نگاه و ارزش خاصی برای لباس روحانیت قائل نبود و با کسانی که معتقد بودند جز روحانیون کسی نباید راجع به دین حرف بزند، همیشه بحث داشت
آن موقع افرادی چون دکتر شریعتی راجع به اسلام سخنرانی میکردند و عدهای مخالف این کار بودند. میگفتند کلاهی نباید از دین و قرآن حرف بزند. پدرم با افرادی که اغلب بازاری بودند در خانهمان مینشست و در دفاع از حق حرف زدن دکتر شریعتی راجع به دین، با آنها بحث میکرد و به آنها میگفت تفسیر و آموزش اسلام در گرو پوشیدن لباس خاصی نیست و کارشناسان مکتب اسلام لزوماً نباید لباس ویژهای داشته باشند.
عدهای هم ایراد گرفتهاند که چرا آقای طالقانی که یک روحانی نواندیش بود، همزمان دو تا همسر داشت.
این را باید از خودش بپرسید! ما راجع به این موضوع با پدرمان حرف نمیزدیم. یکبار دکتر شریعتی و پدر و دکتر مفتح منزل آقای مفتح بودند. دکتر مفتح میگوید من با تعدد زوجات مخالفم. پدر میگوید پس ما بد کاری کردیم؟ دکتر شریعتی هم میگوید شما یک همسرتان ساکن پیچ شمران است و همسر دیگرتان ساکن شمران، خودتان هم معمولاً وسط راه در زندان قصر هستید و عدالت را بین همسرانتان رعایت میکنید!
هیچ وقت برایتان این سوال پیش نیامد که چرا پدرتان همسر دوم اختیار کرده؟
در زندگی خصوصی مسائلی هست که آدم وقتی هم متوجه میشود، به خودش اجازه نمیدهد چیزی راجع به آن مسائل بپرسد. من هیچ وقت کنجکاوی نکردم؛ چه در زندگی پدرم چه در زندگی دیگران.
اگر آیتالله خمینی وقتی که سال ۱۳۵۸ در بیمارستان بستری شد از دنیا میرفت و آقای طالقانی رهبر جمهوری اسلامی میشد، به نظرتان انقلاب اسلامی و همین طور جمهوری اسلامی چه ماهیت و سرنوشت و سمت و سویی پیدا میکرد؟
شما فقط یک طرف را نگاه کردهاید در این سوالتان. مساله پذیرش جامعه هم مطرح بود. فرض کنید الان یک انسان واقعاً الهی و بیعیب و ایراد به قدرت برسد؛ پس ان الله لا یغیروا ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم چه میشود. اگر جامعه زمینه پذیرش چنین فردی را نداشته باشد، به قدرت رسیدن این فرد هم مشکلات اساسی را حل نمیکند.
ولی جامعه ایران سال ۵۷ برای آزادی انقلاب کرده بود.
باور کنید این طور نبود.
دست کم بخشهای مدرنتر جامعه آزادیخواه بودند.
ایران یکپارچه نیست. در ایران جریانها و تفکرات گوناگونی بود. همه طرفدار آزادی انسان نبودند. مثلاً دکتر شریعتی میگفت مخاطب قرآن انسان است و اصالت با انسان است اما برخی میگفتند اصالت در دین با الله است. الله چه نیازی داشته که مردم هدایت شوند یا نشوند؟ انسان به دین نیاز داشته. این دو دیدگاه متفاوت نتایج سیاسی بسیار متفاوتی رقم میزنند. در صورت رهبری آقای طالقانی، ممکن بود تغییراتی ایجاد شود ولی تا وقتی که مردم حقیقتاً آزادیخواه نمیشدند، تفاوت عمدهای ایجاد نمیشد.
در صورت رهبری آقای طالقانی، ممکن بود تغییراتی ایجاد شود ولی تا وقتی که مردم حقیقتاً آزادیخواه نمیشدند، تفاوت عمدهای ایجاد نمیشد.
یعنی جمهوری اسلامی تحت رهبری آیتالله طالقانی هم کم و بیش غیر دموکراتیک میشد؟
نه. به نظر من حکومت آقای طالقانی دوام نمیآورد و نیروهای سیاسی فعال جامعه، این حکومت را سرنگون میکردند.
آقای طالقانی که روحانی دموکراتی بودند، درباره اعدام عوامل رژیم شاه چه نظری داشتند؟
میگفت این افراد باید محاکمه شوند و اعدام بدون محاکمه درست نیست. محاکمه هم باید درست و اصولی میبود. یعنی با وکیل و حق تجدید نظر و غیره؛ تا عدالت رعایت شود. آیتالله طالقانی با آن دادگاههای بی در و پیکر و اعدامهای برآمده از محاکمات چند دقیقهای، مخالف بود.
اگر طالقانی رهبر انقلاب بود
از مستندات تا «خیالبافی تاریخی»
زیتون ـ محمدرضا سرداری: سال گذشته دو تن از فرزندان آیتالله محمود طالقانی در گفت و گویی مفصل با رسانههای داخل کشور نکاتی را درباره جایگاه پدرشان در انقلاب بازگو کردند که بازتاب وسیعی داشت.
اصل ادعا این بود که اگر آیتالله طالقانی در قید حیات بود حادثه گروگانگیری رخ نمیداد و جنگی نیز میان ایران و عراق به وقوع نمیپیوست. اما اگر طالقانی رهبر انقلاب بود، انقلاب اسلامی ایران در مجموع به کدام سو میرفت؟ کوشیدم این پرسش را با تعدادی از صاحبنظران و اندیشمندان حوزه سیاست در میان بگذارم اما برخی به بهانه وقت از پاسخ عذر خواستند و برخی نیز فرصت تأمل. اما آیا چنین پرسشی مجالی برای طرح یا تأمل دارد؟ یا پاسخی برای آن میتوان یافت؟ یا همچنان که یکی از پرسششوندگان گفت پاسخ به چنین سؤالی کار کاهنان و منجمان است.
گرچه پاسخ به چنین پرسشی از نظر علمی و تاریخی ناممکن به نظر میرسد؛ اما طرح آن میتواند دستکم یک موضوع را شفاف کند و آن اینکه نظام مستقر کنونی با آرمانهای رهبران آن چقدر فاصله دارد؟ چه تفاوتی از نظر فکر، خط مشی و اخلاق میان آنان وجود داشته و آن گاه میتوان گمانه زنی کرد که چه میشد اگر قدرت سیاسی در ید دیگری قرار میگرفت. در این میان، بررسی آیتالله خمینی و آیتالله طالقانی میتواند مقایسه معناداری باشد. بهویژه آنکه به باور برخی از صاحبنظران او رهبر انقلاب در داخل و خمینی رهبر انقلاب در خارج از کشور بود.
آیتالله خمینی و آیتالله طالقانی از نظر شخصیت اجتماعی میتوانند شباهتهای بسیاری با یکدیگر داشته باشند. شاید نخستین شباهت این دو در علاقهشان به جریان فداییان اسلام باشد. هر دو شدیداً ضدشاه و حکومت سلطنتی بودند و از روحانیونی بودند که به شدت سیاسی بودند. اما به باور برخی میان افکار و کردار سیاسی آنان بهویژه پس از انقلاب تفاوتهای جدی به وجود آمد.
در این فرصت کوشیده شده تا مواضع این دو شخصیت تاریخی بدون پیشداوری و بر اساس نظرات خودشان حول محورهای مهمی که نقش تعیین کنندهای در آینده انقلاب داشت؛ همچون محاکمه و اعدام کارگزاران حکومت پهلوی، مسئله حجاب، برخورد با گروههای چپ و مجاهدین خلق، مسئله شوراها و بالاخره مسئله ولایت فقیه مورد بررسی قرار گیرد.
محاکمه و اعدام کارگزاران حکومت پهلوی
اعدام کارگزاران حکومت پهلوی نخستین معیار برای سنجش رفتار این دو رهبر سیاسی ـ مذهبی انقلاب است.
صادق خلخالی به حکم آیتالله خمینی به عنوان حاکم شرع منصوب شد و بلافاصله دادگاههای صحرایی را برای محاکمه سران حکومت شاه و امرای ارتش تشکیل داد. اعدام ها نیز بلافاصله در مدرسه رفاه محل اقامت آیتالله خمینی آغاز شد. برخی شواهد تاریخی نشان میدهد که اختلاف نظر مهمی در این زمینه میان خمینی و طالقانی بر سر انتصاب خلخالی به این سمت و محاکمه و اعدام سران حکومت پهلوی و فرماندهان ساواک و ارتش وجود نداشته است.
صادق خلخالی (راست) به همراه آیتالله خمینی
بر اساس روایتی که محمود دعایی مدیر روزنامه اطلاعات نقل کرده آیتالله طالقانی، خلخالی را فردی عادل میدانست. به گفته آقای دعایی در اول انقلاب بسیاری از افراد از وضعیت زندانها و دادگاهها ناراضی بودند و میگفتند چرا دادگاهها قاطعیت ندارند و انقلابی عمل نمیکنند. برخی از آنها این مسئله را با آقای طالقانی در میان گذاشتند که ایشان برآشفتند و بسیار از آنها انتقاد کردند و گفتند چرا اینطور حرف میزنید، چرا فلانی اعدام شد، یا فلان کس زندانی شده است؟ آنها به آیتالله طالقانی گفتند که این کارها به حکم حاکم شرع انجام شده است و آقای طالقانی پرسید کدام حاکم شرع؟ آنها گفتند آقای خلخالی. مرحوم طالقانی خندید و گفت:«من آقای خلخالی را میشناسم؛ ایشان عادل است ولی متعادل نیست.»
آیتالله طالقانی: «من آقای خلخالی را میشناسم؛ ایشان عادل است ولی متعادل نیست.»
آیتالله طالقانی همچنین طی مصاحبه مطبوعاتی در ۲۶ اسفند ۵۷، درباره دادگاههای انقلاب و مجازات اعدام مقامات حکومت شاه، در پاسخ به سؤال یک خبرنگار خارجی میگوید « در همه کشورهای انقلابی هزاران نفر در روزهای اول انقلاب، اعدام میشوند. اگر ما میخواستیم مانند همه کشورهای انقلابی عمل کنیم با عصبانیتی که مردم ما از عوامل رژیم سابق داشتند، باید روزی ۱۰۰ نفر را اعدام کنیم. از ابتدای سقوط رژیم تا به حال، من خیلی در این محاکمات وارد نیستم و نمیخواهم دخالت کنم، ولی در روزنامهها که میبینم و میخوانم اکثر اینها را که میشناسم دستشان به خون جوانان ما آلوده است و هزاران شهود عینی برای مجرمیت آنها در میان مردم موجود است.»
وی در ادامه، وقتی خبرنگار خارجی سؤال کرد چرا آنها را به مرگ محکوم میکنید و چرا به حبس ابد محکوم نمیشوند؟ گفت: « در قانون اسلام، اساساً مسئله زندان و محکومیت زندان به صورتی که در دنیا معمول است نیست و اینها دلایلی دارد که من بارها گفتم و خواهم گفت… چون کسی که جانی و آدمکش باشد و مفسد در زمین و قابل اصلاح نباشد، در همه دنیا محکوم به مرگ است. بعضی از کشورهایی هم که قانون اعدام را ندارند به صورت دیگر مردم را میکشند…و یا [همانطور] آمریکای به اصطلاح آزادیخواه. به عقیده شما، روی این اصل، همه آدمکشها آن هم نه آدمکش فردی بلکه آدمکش حرفهای، باید در زندانها پذیرایی بشوند و از نظر تغذیه و بهداشت و وسائل زندگی تأمین باشند. یک روز هم باز میآیند بیرون و کارهایشان را از سر بگیرند. آیا این درست است؟»
البته یکی از فرزندان آیت الله طالقانی در مصاحبهای با سایت رجانیوز روایتی از اعتراض وی به بیرحمی خلخالی را مطرح کرده است. « ایشان هنگامی که از شمال بازگشته بودند در منزل حاج احمد آقا به آقای خلخالی اعتراض میکنند که تو این همه بسمالله الرحمن الرحیم را در قرآن نمیبینی و فقط بسم قاصم الجبارین خداوند را الگو قرار دادی.»
صادق خلخالی (چپ) در کنار آیتالله طالقانی
آیتالله خمینی نیز دو روز بعد از اقدام سنای آمریکا به تهدید ایران برای کاهش روابط بخاطر اعدامها در دیدار با گروهی از عشایر لرستان و خرمآباد که برای دیدار با وی به قم سفر کرده بودند، گفت: «…گفته بودند چنانچه اگر این اعدامها ادامه پیدا کند، در روابط ایران با آمریکا یک قدری خطر میافتد. الهی که خطر بیفتد. ما روابط با آمریکا را میخواهیم چه بکنیم؟ … این سناتوری که اعتراض کرده است به این اعدام اصلا نمیتواند ادراک کند این معنا را که غیر این حیوانیت یک چیز دیگری هم در عالم است.»
مسئله حجاب
مسئله حجاب اجباری نیز از دیگر مسائل پر مناقشه اوایل انقلاب بود. پس از سخنرانی آیتالله خمینی در زمینه حجاب و اجبار زنان به داشتن حجاب در ادارات، راهپیمایی گستردهای در تهران برای اعتراض به این موضوع از سوی مخالفان برگزار شد. مخالفان شعار میدادند «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم». آیتالله خمینی در مدرسه رفاه با سخره گرفتن آزادی زنان در دوره پهلوی، آزادی زنان در آن دوره را با آزادی روابط جنسی و ترویج فساد اخلاقی مقایسه کرد و طرفداران آزادی حجاب در دوره پس از انقلاب را نیز طرفدار آزادی روابط جنسی خواند و گفت اینا میخواهند فحشا آزاد باشد.
آیتالله طالقانی: خطری که ما حس میکنیم این است که آنان را دوباره به آن ابتذال بکشانند. حجاب اسلامی یعنی حجاب وقار و شخصیت. ساخته من و فقیه هم نیست. نص قرآن است. نه ما میتوانیم از آن عدول کنیم و نه زنانی که معتقد به این کتاب رحمت العالمین هستند.
پس از این سخنان، صدا و سیما مصاحبهای با آیت الله طالقانی انجام داد و نظر وی را در این زمینه جویا شد. وی نیز در این زمینه گفت زنانی که پیشتر در خیابانها و ادارات به خودنمایی و مصرف گرایی مشغول بودند در دوره انقلاب چادر و روسری بر سر کردند و در مقابل شاه ایستادند.«این روح انقلابی باید در میان زنان ما حفظ شود. این منوط به این است که زنان ما به آن تجمل پرستی ها و ابتذالهایی که کشیده شده بودند بر نگردند و نباید هم برگردند اگر این انقلاب باید ادامه یابد. خانمها خیال میکنند که گفته امام خمینی و علمای دین این است که خانمها به خانههایشان بروند و توسری خور باشند و مهجور بمانند. اما خطری که ما حس میکنیم این است که آنان را دوباره به آن ابتذال بکشانند. حجاب اسلامی یعنی حجاب وقار و شخصیت. ساخته من و فقیه هم نیست. نص قرآن است. نه ما میتوانیم از آن عدول کنیم و نه زنانی که معتقد به این کتاب رحمت العالمین هستند.»
آیتالله طالقانی سپس گفت «زنان مسلمان ما پیشتر در خانه بجای آنکه برای شوهر خویش خود را آرایش کنند؛ لباس کهنه و گرد و خاک گرفته میپوشیدند ولی قبل از رفتن به بیرون خانه برای سبزی خریدن و یا اداره باید دو ساعت آرایش کنند. قرآن میگوید این را به عکس کنید.»
وی سپس اشاره میکند که اسلام و قرآن میخواهد با حجاب شخصیت زن حفظ شود و در پایان زنان معترض به حجاب را وابسته به حکومت پهلوی میخواند: «برخی فکر میکنند زنان فقط منحصرند به یکسری زنانی که در شهر ریختند و دائما می خواهند مصرف کننده باشند و ادارات را پر کنند. خب بروید با آنان همکاری کنید. اگر واقعاً راست می گویید. آنها یکسری از باقی ماندهها و تفالههای رژیم منحط پهلوی هستند که دیگر زنان مبارز ما را دارند تحریک میکنند. میگویند به ما اهانت میشود. چه اهانتی میشود؟ این همه از زنان ما تجلیل شده است.»
با این وجود با بالا گرفتن اعتراضات زنان و مخالفان حجاب اجباری و عقبنشینی موقت حاکمیت در اینباره مصاحبه آیتالله طالقانی تیتر یک روزنامه اطلاعات در ۲۰ اسفند ۱۳۵۷ شد که در آن آمده بود «در مورد حجاب اجبار در کار نیست.»
به گزارش روزنامه اطلاعات آقای طالقانی در گفت و گو با رادیو و تلویزیون ایران گفته بود که : «حجاب اسلامی حجاب شخصیت و وقار است و هیچ اجباری هم در مورد آن در کار نیست. مسلما نظر امام هم به مصلحت زنان ما و هم خواهران و دختران ماست و هم مطابق با موازین اصول دین مبین اسلام است… حجاب ساختهی من و فقیه و اینها هم نیست، نص صریح قرآن است. آیهی حجاب برای شخصیت دادن به زنان است… آیا این مانع از آن است که کار اداری داشته باشند؟ نه… اصل مسئله این است که هیچ اجباری هم در کار نیست و مسئلهی چادر هم نیست.»
اندیشههای چپ و «مارکسیسم اسلامی»
یکی از موضوعاتی که حول شخصیت و عقاید آیتالله طالقانی مطرح است؛ نسبت وی با اندیشههای سوسیالیستی و چپ بهویژه در حوزه اقتصاد است. تا جایی که خود وی در سنندج خطاب به مردم میگوید ساواک به وی انگ مارکسیست بودن میزده. روابط نزدیک و صمیمانه آیتالله طالقانی با بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق و حتی حمایت از خط مشی مبارزه مسلحانه آنان نیز از جمله مسائلی است که حول و حوش وی مطرح است. محمد بسته نگار داماد آیت الله در این زمینه گفته بود اندیشه طالقانی با مارکسیستها همخوانی داشت اما بر گرفته از قرآن بود. «ایشان از آن حالت وابستگی حوزوی بیرون آمد و وارد صحنه اجتماع شد و شروع به مطالعه دقیق روی قرآن، نهج البلاغه و تاریخ کرد. از این رو دیدگاههای ایشان در زمینههای مختلف اجتماعی با استناد به قرآن است. در این میان ممکن است دیدگاه ایشان در یک جا با افکار و عقاید مارکسیستی مطابقت داشته باشد در جایی دیگر با افکار و عقاید لیبرالیستی، ولی آنچه را که ایشان میگفت از قرآن میجوشید. » با این وجود طالقانی همچون دیگر روحانیون سنتی پای بیانیهای را امضا کرد که مارکسیستها را نجس میخواند.
آیتالله خمینی از این منظر شباهت بسیاری با آیتالله طالقانی داشت. در عین حال که با مارکسیسم و فعالان چپ مرزبندی روشنی داشت مخالف سرسخت سرمایهداری بود و آمریکا و امپریالیسم ستیزی او نمادی از شخصیت سیاسیاش به شمار میرفت
آیتالله خمینی نیز از این منظر شباهت بسیاری با آیتالله طالقانی داشت. وی در عین حال که با مارکسیسم و فعالان چپ مرزبندی روشنی داشت مخالف سرسخت سرمایهداری بود و آمریکا و امپریالیسم ستیزی او نمادی از شخصیت سیاسیاش به شمار میرفت. وی در سخنانی به روشنی این مرزبندی را ترسیم کرده:«امروز ما گرفتار دو جریان هستیم: یکی آن جریانی است که همین که به نفع مستضعفین و محرومین سخن گفته شود و از کاخ نشینها و غاصبین حقوق مردم صحبتی بشود میگویند این همان کمونیسم است.. و جریان دیگر این که وقتی گفته شود خودسرانه اقدام به تقسیم زمین یا گرفتن اموال ننمایید، میگویند طرفداری از سرمایه داران و فئودالها شده است. در حالی که همان طور که میدانید اسلام نه با سرمایه داری موافق است نه با کمونیسم. اسلام راه و رسم دیگری غیر از اینها دارد.» از این رو میتوان نتیجه گرفت طالقانی و خمینی در این زمینه اختلاف قابل رؤیتی نداشتند و تقریباً یکسان به مسئله سرمایهداری و کمونیسم میاندیشیدند.
مسئله شوراها
یکی دیگری از مسائلی که حول آیتالله طالقانی مطرح مسئله شوراها است. به گونهای که به باور برخی وی تنها مروج مسئله شوراها در جامعه بوده. به باور طالقانی شورا اساسیترین مسئله اسلام بود و تنها نهاد برای مقابله با استبداد.
از اظهارات آیتالله طالقانی چنین بر میآید که وی مشوق آیتالله خمینی برای سخنرانی در زمینه راه اندازی شوراها بوده. «ما میتوانستیم تا به حال خیلی از مسائل را بهوسیله شوراها حل کنیم. به نظر من تأخیر افتاده است. با اینکه من در قم با حضرت آیتالله امام خمینی مطرح کردم، ایشان هم دستور دادند، خود ایشان فرمان دادند که باید این مسئله مطرح بشود و من اعلام کردم….با همه اینها من متأسفانه نمیدانم چه عللی باعث شد که تا به حال تأخیر افتاده است. البته شاید بعضی از علت هایش را می دانم ولی جای گفتنش نیست، مگر یک وقتی که وقتش برسد.»
به باور طالقانی شورا اساسیترین مسئله اسلام بود و تنها نهاد برای مقابله با استبداد. از اظهارات آیتالله طالقانی چنین بر میآید که وی مشوق آیتالله خمینی برای سخنرانی در زمینه راه اندازی شوراها بودهاست.
در این زمینه البته شواهد زیادی در دست نیست که به راستی نظر آیتالله خمینی درباره شوراها چه بود اما دست کم میتوان گفت آیتالله خمینی تا زمان حیات آقای طالقانی مخالفتی با مسئله شوراها نداشت بلکه درباره مزایای آن نیز سخن گفته بود. وی در اردیبهشت سال ۵۸ در جمع دانشجویان سنندجی گفت « هر جا، در هر استانی، در هر جایی که هست، همان طوری که از اول قانون هم همین معنا بوده است، باید شوراهای ولایتی باشد. اینها باید بشود، و میشود و درصدد هستند. الآن مشغول طرح ریزی آن هستند که شما برای خودتان، مسائل خودتان باشد. انتخابات مال خودتان باشد؛ خودتان انجام بدهید. کارهایتان محول به خودتان باشد. نه تنها شما؛ خراسان هم همین طور، اصفهان هم همین طور، همه جا همین طور. این شوراها باید همه جا باشد و هر جایی خودش اداره کند خودش را. این، هم برای ملت خوب است، هم برای دولت خوب است.»
اما لحن خمینی درباره شوراها پس از فوت طالقانی تغییر کرد. وی در مهر سال ۵۸ گفت: «چیزی که الآن لازم است بر همه آقایان، بر همه شما جوانان، بزرگان، و بر همه قشرهای ملت، این است که چشمهایشان را باز کنند با مطالعه، با دقت، افرادی که برای شوراها تعیین میکنند صفات خاصی را داشته باشند. اول: اینکه مؤمن باشند؛ مؤمن به این نهضت باشند؛ جمهوری اسلامی را بخواهند؛ طرفدار مردم باشند؛ امین باشند؛ اسلامی باشند، و شرقی و غربی نباشند، انحرافات مکتبی نداشته باشند؛ تا اینکه کارهایی که میکنند برای نفع ملت، برای نفع خود شهرستان باشد. اگر خدای نخواسته در این امر کوتاهی بشود و شیاطینی که دوره میافتند و میخواهند افرادی را جا بزنند به مردم، آن افراد منحرف یک وقتی تعیین بشوند برای شوراهای شهر، این برای خود شهر خطر دارد؛ برای کشور خطر دارد؛ برای اسلام خطر دارد.» همین اظهارات کافی بود تا بساط شوراها برای دست کم ۲۰ سال جمع شود.
مسئله ولایت فقیه
پرمناقشهترین مسئلهای که حول شخصیت آیتالله طالقانی مطرح است؛ مسئله اعتقاد یا مخالفت وی با اصل ولایت فقیه در قانون اساسی است. در این که وی مخالف گنجانده شدن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی بوده یا خیر روایات و نظرات متنوعی نقل شده.
آیت الله منتظری در خاطراتش گفته که طالقانی به همراه بنی صدر مخالف اصل ولایت فقیه بودند و وی، بهشتی، ربانی شیرازی و آیت بر آن اصل اصرار داشتند.
نگرش حکومتی در جمهوری اسلامی همواره تبلیغ کرده که آیتالله طالقانی مخالفتی با اصل ولایت فقیه نداشته و در زمان تصویب آن اصل نیز در قید حیات نبوده که بدان رأی مخالف یا موافق بدهد. در مقابل منتقدان جمهوری اسلامی نظر دیگری دارند و می گویند طالقانی از ابتدا با حضور روحانیون در حکومت مخالف بوده و از این رو نمیتوانسته با چنین اصل موافقت کند. اما بهترین شاهد در این زمینه به نظر میرسد شخص آیتالله منتظری باشد. فردی که خود از طرفداران گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی بود. آیت الله منتظری در خاطراتش گفته که طالقانی به همراه بنی صدر مخالف اصل ولایت فقیه بودند و وی، بهشتی، ربانی شیرازی و آیت بر آن اصل اصرار داشتند.
منتظری همچنین در خاطراتش تاکید میکند که آیتالله خمینی نظری درباره قرار گرفتن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی نداشته. وی حتی موافق پیشنویسی از قانون اساسی بوده که در آن ذکری از ولایت فقیه نشده بود اما به پیشنهاد طالقانی و بازرگان، مجلس خبرگان قانون اساسی شکل میگیرد.
با این حال مسئله نظام ایده آل سیاسی مدنظر آیتالله طالقانی همچنان از ابهامات مهم در تاریخ انقلاب است.
هر چند طالقانی در مسائلی چون تسویه حساب با کارگزاران شاه و همچنین مسئله حجاب با خمینی هم داستان بود؛ اما نگاه وی به حکومتداری و تقسیم قدرت با خمینی تفاوت داشت.
از این رو پاسخ این پرسش که اگر او به جای آیتالله خمینی در رأس انقلاب و جمهوری اسلامی قرار میگرفت؛ مسئلهای است که بیشتر در حول و حوش منش و اخلاق سیاسی و میزان باور وی به دمکراسی قابل پاسخگویی است. هر چند طالقانی در مسائلی چون تسویه حساب با کارگزاران شاه و همچنین مسئله حجاب با خمینی هم داستان بود؛ اما نگاه وی به حکومتداری و تقسیم قدرت با خمینی تفاوت داشت.
خیالبافی تاریخی
هنگامی که به انتهای گزارش رسیدم، پاسخ یکی از پرسش شوندگان رسید. از این رو مناسب دیدم تا نتیجه گیری از این گزارش تاریخی را با گفتههای علیرضا رجایی درآمیزم. به باور رجایی بررسی تاریخی که به وقوع نپیوسته تا حد زیادی مبتنی بر خیالبافی است. چگونه میتوان پاسخ دقیقی به این سؤال داد که اگر آیتاللهطالقانی رهبر انقلاب بود چه مسیری را میرفتیم؟ چه بسا پرسشهای دیگری وجود داشته باشند که قبلاً باید به آنها جواب بدهیم. مثلاً آیا اصولاً امکان وقوع انقلابی با رهبری طالقانی امکانپذیر بود؟ اگر پاسخ مثبت بود پرسش بعد این است که آیا آن انقلابِ فرضی همانی بود که در سال ۵۷ به وقوع پیوست؟ و آخر این که آیا یک انقلاب متفاوت سرنوشت متفاوتی از آنچه هست پیدا میکرد؟
به باور رجایی، مرحوم طالقانی خود را با نهضت روحانیتی که آیتالله خمینی رهبر آن بود تعریف نمیکرد و در سازمان سنّتی روحانیت هم پایگاه چندانی نداشت. بالاتر از آن احتمالاً به انقلابی با مصدر و منشأ روحانیت خوشبین هم نبود.
به باور رجایی، مرحوم طالقانی خود را با نهضت روحانیتی که آیتالله خمینی رهبر آن بود تعریف نمیکرد و در سازمان سنّتی روحانیت هم پایگاه چندانی نداشت. بالاتر از آن احتمالاً به انقلابی با مصدر و منشأ روحانیت خوشبین هم نبود.«روایت مرحوم شاهحسینی از بیتابیهای دردناک روحی طالقانی از آنچه در چشمانداز آینده انقلاب میدید آن هم در حالی که تنها چند ماهی از پیروزی بهمن میگذشت،به خوبی نشان میدهد که او مسیر پیشرو را کاملاً تیره میدید. به هر حال چون گفتهاید به طور خلاصه جواب بدهیم، من امکان وقوع انقلابی به رهبری آیتاللهطالقانی را ممتنع میبینم. خاستگاه مرحوم طالقانی امکان پدیدآورندگی و رهبری انقلاب را در سال ۵۷ نداشت. در یک تاریخ فرضی جریانی که طالقانی بدان تعلّق داشت ممکن بود بخشی از یک جنبش اجتماعی در یک فضای نسبتاً باز سیاسی باشد که در تعدیل مناسبات یک رژیم دیکتاتوری به طور مؤثر عمل کند. توضیح کم و کیف این تعدیل و تحوّل، اکنون که ۴۰ سال از بهمن۵۷ میگذرد از این هم خیالپردازانهتر است.»
طالقانی از اقتصاد چه میخواست
نه مارکسیسم، نه سرمایهداری
زیتون ـ جلیل فقیهی: در دهه ۲۰ و ۳۰ خورشیدی، و به ویژه بعد از سرنگونی دولت ملیگرای محمد مصدق، گفتمان چپ و عدالتخواهی گفتمان غالب جریان روشنفکری در ایران بود. هویتِ «بخشی» از گروههای سیاسی مسلمان نیز، احتمالا تحت تاثیر چنین فضایی، و البته برگرفته از تحولات جهانی، رنگ و بوی سوسیالیستی به خود گرفته بود.
به عنوان نمونه میتوان به تاسیس «نهضت خداپرستان سوسیالیست» در سال ۱۳۲۲ توسط گروهی از جوانان مذهبی به رهبری محمد نخشب، و کمی بعدتر از آن به سخنرانیهای پرشور علی شریعتی در حسینیه ارشاد اشاره کرد که رگههای مشخصی از سوسیالیسم و عدالتخواهی داشتند.
با وجود این، هنوز اکثریت جریانهای مذهبی با سوسیالیسم، و به ویژه با مارکسیسم، مرزبندی قابل توجهی داشتند. تا جایی که حتی مهدی بازرگان و علی مطهری که هر دو از نواندیشان دینی بودند، اسلام شریعتی را التقاطی خواندند و نسبت به برداشتهای مارکسیستی از اسلام هشدار دادند.
در میان سایر رهبران مذهبی، به ویژه روحانیون سنتی، مرزبندی با جریان چپ البته بسیار پررنگتر بود.
در این میان، آیتالله طالقانی احتمالا یکی از معدود روحانیونی بود که آشکار و نهان تمایلات سوسیالیستی و عدالتخواهانه خود را بروز میداد. البته طالقانی هیچگاه مستقیم از جریانهای چپ طرفداری نکرد و حتی میتوان گفت بسیاری از فعالیتهای فکری او ظاهرا در راستای رد مارکسیسم و یافتن بدیلی برای آن بود. بدیل طالقانی بازگشت به کتاب مقدس و تفسیر عدالتخواهانه از آن بود.
آیتالله طالقانی احتمالا یکی از معدود روحانیونی بود که آشکار و نهان تمایلات سوسیالیستی و عدالتخواهانه خود را بروز میداد.
به بیان محمدمهدی جعفری، طالقانی به این نتیجه رسیده بود که «هر سیستم اقتصادی سوسیالیستی باید بر پایه ایمان به خدا و بر محور منافع عموم شکل بگیرد». همچنین، میتوان گفت عدالتخواهیای که طالقانی به آن باور داشت بیشتر از جنس استثمارستیزی و استعمارستیزی امثال علی شریعتی، و نیز حمایت از محرومین و مستضعفین جامعه بود.
طالقانی همچنین از اولین روحانیونی بود که سعی کرد «اقتصاد اسلامی» را مدون کند. کتاب «اسلام و مالکیت» مهمترین اثر او در این زمینه است. این کتاب سرآغازی بود برای بحثهایی که در سالهای بعد گسترش یافت و برخی دیگر از روحانیون از جمله محمد باقر صدر و مرتضی مطهری نیز مطالب متعددی دربارهاش نوشتند.
اقتصاد اسلامی در «اسلام و مالکیت»
طالقانی منتقد نقش و چگونگی توزیع سرمایه در جامعه مدرن بود. او در کتاب «اسلام و مالکیت» نوشت: «مالکیت، در اثر پیشرفت وسایل تولید و افزایش مال و مشتری و تمدن، منشا از میان رفتن توازن و تعادل و جنگ طبقات گردیده و راحتی و آسایش بشری را سلب نموده». او در ادامه این سوال را مطح میکند که «آیا علاج قطعی و همیشگی برای این مشکل میتوان یافت؟»
شاید بتوان گفت راهحل طالقانی برای مشکل ذکرشده بیان دیگری از شعار «نه شرقی – نه غربی» است. از نظر طالقانی مارکسیسم و سرمایهداری عملا جواب قانعکنندهای برای این قبیل سوالات ندارند. مارکسیسم با «سلب مطلق مالکیت شخصی» آزادی فردی را از بین میبرد و سرمایهداری با استثمار طبقه سرمایهدار در عمل به محدود شدن آزادی اقتصادی منجر میشود.
از دید طالقانی «سرمایهداری با مارکسیسم که فرد و منافع او را فانی در منافع اجتماع میسازد فرق ندارد. همچنانکه مارکسیسم تمایلات یا حقوق طبقه کارگر را اصیل میداند و راه تصرف و تملک سرمایه و وسایل تولید را برای حکومتی که نماینده کارگران باشد باز میکند، یا این حق را محصور در آنها مینماید، سرمایهداری هم راه تصرفات و تملک منابع و وسایل را برای طبقه خاصی باز میکند و نامی جز طبقه سودبر و سرمایهپرست ندارد». طالقانی نتیجه میگیرد: «بنابراین سرمایهداری و مارکسیسم گرچه در برابر هم قرار گرفتهاند، ولی نتیجتا در تامین منافع و آزادی گروه یا طبقه خاص و سلب آزادی افراد اکنون هر دو شریکند».
از نظر طالقانی مارکسیسم با «سلب مطلق مالکیت شخصی» آزادی فردی را از بین میبرد و سرمایهداری با استثمار طبقه سرمایهدار در عمل به محدود شدن آزادی اقتصادی منجر میشود.
از نظر طالقانی، راهرهایی از چنین تناقضاتی روی آوردن به «اقتصاد اسلامی» است. اقتصادی که «به سود افراد یا طبقات خاص یا به زیان دیگران» نباشد و «افراد را مالک در حدود محصول عمل به معنای وسیع و متصرف در مبادلات در حدود احکام خاص میشناسد» و از این رو «اقتصاد اسلامی نه بر پایه آزادی بیحد مالکیت فردی است که نتیجه آن سرمایهداری افسارگسیخته میباشد، و نه مبتنی بر مالکیت عمومی است که نتیجهاش سلب مالکیت و آزادی فردی میباشد».
پیدا کردن پاسخ برای مشکلات جامعه از دل دین و سنت البته مختص به طالقانی نبوده و نیست. بسیاری دیگر از روحانیون نیز بر این باور بوده و هستند که شریعت برای بسیاری از امور جامعه، از جمله اقتصاد، برنامهای مدون دارد و راه رسیدن به رفاه و کامیابی، پیروی دقیق از دستورات شرع است. از دید آیتالله خمینی «مجموعه قواعد اسلامی در مسائل اقتصادی، هنگامی که در کل پیکره اسلام به صورت یک مکتب منسجم ملاحظه شود و همهجانبه پیاده شود، بهترین شکل ممکن خواهد بود. هم مشکل فقر را از میان میبرد و هم از فاسد شدن یک عده به وسیله تصاحب ثروت جلوگیری میکند و درنتیجه کل جامعه را از فساد حفظ میکند». آیت الله خمینی معتقد بود اگر قوانین اقتصادی اسلام اجرا شود «مملکت یک اقتصاد مترقی خواهد داشت».
مالکیت خصوصی مقید یا سوسیالیسم؟
طالقانیِ مسلمان هر چند از منتقدان جدی مارکسیسم بود، اما دیدگاه او درباره حق مالکیت انسان به دیدگاه چپها شباهت زیادی داشت. در واقع، طالقانی به مالکیت محدود انسان اعتقاد داشت: «چون معنای مالکیت، اختیار و قدرت در تصرف است، و قدرت و اختیار انسانی محدود است، نمیتواند خود را مالک مطلق و متصرف تام الاختیار بداند. این قدرت مطلق و تصرف کامل و نافذ فقط برای خداوندی است که انسان و همه موجودات را آفریده و پیوسته آنها را در تصرف خود دارد. بنابراین مالکیت انسان در حد اراده حکیمانه او و عقل و اختیار آزادی است که به انسان عطا کرده».
طالقانیِ مسلمان هر چند از منتقدان جدی مارکسیسم بود، اما دیدگاه او درباره حق مالکیت انسان به دیدگاه چپها شباهت زیادی داشت. در واقع، طالقانی به مالکیت محدود انسان اعتقاد داشت
از دید طالقانی، محدود نبودن مالکیت انسان در نظامهای سرمایهداری غربی، به پایمال شدن حقوق افراد جامعه میانجامد، سرمایهها و سرمایهداران کوچک از میان میروند، و «انسانهای متکی به خود و اموال خود» به کارخانه کشیده شده و «مزدور، وابسته و پیوسته به ابزار صنعت» سرمایهدارها میشوند «تا از ثروت، شخصیت و ابتکار خود» جدا شوند و «فضایل و سنن» آنها زیر چرخهای سرمایهداری خرد شود و «انسانها از آزادی و استقلال به ابزار تولید، بندگی سرمایه، سود و پول» تبدیل شوند و «سرمایه و ثروتها در میان گروههای محدود، متمرکز و دستبهدست شود» که نتیجه عملی آن استعمار و استثمار طبقات محروم و ملتهای مستضعف است: «آنهایی که پدیدآورنده طبقه، حکومت، قدرت و ترسیمکننده سیاست شدند و از بهرهکشی (استثمار) داخل به مرزهای خارج و ملل دنیا نفوذ کردند. به نام و عنوان استعمار (کوشش برای آبادی) ولی در واقعیت، تاراج سرمایههای طبیعی و انسانی و گشودن بازارهای مصرف و زبون و محکوم و واژگون کردن و بیگانه و به بند کشیدن و نفی استقلال روحی و اقتصادی و سیاسی ملتها (استضعاف و استحمار)» است.»
در راستای بدبینی طالقانی به نظام سرمایهداری، او همچنین از جمله منتقدین سرسخت نظام بانکداری بود و آن را نیز از نشانههای استثمار میدانست: «مبنای بانکها بر رباست. یعنی سوداگری بدون زحمت، یعنی بدون رنج پول به دست بیاورید که اساساً از نظر اقتصادی کار استعماری است. حتی بدتر از استثمار، یعنی استثمار آن است که از کار بهره بکشد. ولی اینکه از پول بهره بکشد بدتر از استثمار است». در همین رابطه، طالقانی معتقد به نقش حداقلی بانکها در نظام اقتصادی بود: «بانکها تا آن حدی که برای مبادله پول، به راه انداختن کار مردم، و تمرکز برای پول و ثروت عمومی باشد لازم است. ولی ما میدانیم که بانکها در ایران با سرمایههای سرمایهداران استعمارگر خارجی و عوامل داخلیشان تشکیل شده است و جز فقر و فساد در یک طرف و تمرکز ثروت در طرف دیگر نتیجهای نداده و نخواهد داد، به این جهت بانکها در حد ضرورت و احتیاج به گردش پول، باید تقلیل پیدا کند. یعنی لانههای سرمایهسوزی مردم و دزدی و سرقت، سرقتی که به صورت قانون درآمده است». آنچه طالقانی میپسندید، شباهت زیادی با آن چیزی داشت که بسیاری دیگر از روحانیون نیز میپسندیدند، یعنی «بانکی که طبق موازین اسلامی تاسیس میشود، محل تمرکز ثروت است و از جهت دیگر ممکن است با پولهایی که متمرکز شده، کارهای زراعی و تجاری انجام بدهند که در فقه ما به اسم مضاربه است». چنین سوء برداشتی از نظام بانکداری، که در عمل به تصویب قوانین «بانکداری بدن ربا» بعد از پیروزی انقلاب ۵۷ انجامید، در کنار عوامل نهادی و سیاسی دیگر، از دلایل بروز مشکلات عدیده در نظام بانکداری کشور بوده است.
طالقانی آنقدر زنده نماند تا ثمره انقلاب را ببیند. هرچند از همان روزهای اول منتقد وضع موجود بود، اما احتمالا گمان نمیکرد «اقتصاد اسلامی» در عمل به تیولداری در اقتصاد، و «بانکداری بدون ربا» در عمل به یکی از پایههای ناکارایی و فساد در نظام بانکی کشور تبدیل شود.
البته همانطور که پیشتر گفته شد، برداشتهای سوسیالیستی از اسلام مختص طالقانی نیست. در دهه ۴۰ و ۵۰، بسیاری دیگر از مومنین انقلابی نیز موافق چنین تفاسیری از کتاب مقدس بودند. به گفته مسعود نیلی، اقتصاددان، یکی از رایجترین تفاسیر از آیه وَلِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْض وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (و هر آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است همه ملک خداست و بازگشت همه امور به سوی اوست)، نفی مالکیت خصوصی، و نیز از آیه وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى (و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست)، ارزش کار در مقابل سرمایه بود. هر دوی این تفاسیر همراستا با برداشت رایج از مارکسیسم دهههای ۴۰ و ۵۰ خورشیدی بود.
در نهایت اینکه، طالقانی نیز همچون بسیاری از مصلحان دین و مروجان اخلاق، بسیاری از مشکلات موجود در جامعه را برآمده از بیاخلاقیهای انسان میدید: « منشا زیان های فردی و اجتماعی مالکیت خصوصی نیست. مشکل این است که بشر، مملوک و محکوم علاقهها و جواذب مال میباشد، تا آنجا که اندیشه مال اندوزی، عقل و فکر و عواطف را به استخدام خود گیرد و با رشته های رنگارنگ علاقه ها وی را به هر سو بگرداند و به هر اقدامی وادارد.» و خود نیز در زندگی شخصی سادهزیست و حامی محرومین بود و یکی از برنامههایش سپردن امور کشور به دست همان تودههای مردم بود: «یکی از همان تدبیر امورها شوراست و «امرهم شورا بینهم»، «و شاورهم فی الامر»، یعنی کار را به دست مردم دادن، همان توده محروم، همان هایی که زجرکشیده هستند، همان مستضعفینی که مستکبرین بر این ها حاکم بودند، راه نجاتشان این است که کار را به دست خودشان بدهیم. دادن کار به دست خودشان که بعد از انقلاب ما این همه داد کشیدیم و دیدیم مثل فریادی است که توی بیابان می کشیم و گوش شنوایی نیست، این هایی که انقلاب کردند، این مردم، این توده ها، این کشاورزها، این کارگرها، این محروم ها که پیشتاز در انقلاب بودند، یک کار مختصری که همان شوراهایشان باشد به دستشان بدهید.»
طالقانی آنقدر زنده نماند تا ثمره انقلاب را ببیند. هرچند از همان روزهای اول منتقد وضع موجود بود، اما احتمالا گمان نمیکرد «اقتصاد اسلامی» در عمل به تیولداری در اقتصاد، و «بانکداری بدون ربا» در عمل به یکی از پایههای ناکارایی و فساد در نظام بانکی کشور تبدیل شود.
سه مفسر موثرِ معاصر
عبدالعلی بازرگان
در سه شهر و روستای دور از هم؛ تبریز، خراسان(مزینانِ) و طالقان (گیلیردِ)، ظرف هشت سال در سده پیش سه نوزاد با استعداد به دنیا آمدند که بعدها هرکدام با نقد آموزشهای سنتی حوزههای علمیه و بازگشت به قرآن نقش بسیار موثری در دوران سلطنت محمد رضا شاه و تحولات دینی جامعه ما ایفا کردند؛ محمد حسین طباطبایی، مفسر المیزان ( متولد ۱۲۸۱ ه ش)، محمد تقی شریعتی، صاحب تفسیر نوین ( متولد ۱۲۸۶) و سید محمود طالقانی مفسر پرتوی از قرآن ( متولد ۱۲۸۹).
پیش و پس از این بزرگان، حتی همزمان با آنان، مفسرین بسیاری بوده و هستند که هرکدام به سهم خود گامی دراین زمینه برداشتهاند، ولی معاصربودن این سه پیشگام و مواجهه آنان با مسائل فرهنگی و سیاسی مشترک، ویژگی ممتازی به آنان بخشیده که در مفسرین دیگر چنین اشتراکاتی کمتر دیده میشود.
چهلمین سالگرد رحلت مرحوم آیتالله طالقانی بهانهای است برای یادآوری نام و خاطره این بزرگان و مقایسه نگاه قرآنی و نحوه برخوردشان با تحولات سیاسی اجتماعی و نیز دستاورد گرانقدرشان و شاگردانی که تربیت کردند. ابتدا اشارهای به مشترکات آنان میکنیم، آنگاه به تناسب این سالگرد توضیحات بیشتری درباره مرحوم طالقانی داده میشود.
الف– پیشتازی
هر سه مفسر به نوبه خود و به نوعی در سیر بازگشت به قرآن و معرفی آن متناسب با مقتضیات زمانه نقشی پیشتاز ایفا کردند؛ علامه طباطبایی تحول آفرین و پیشگام تفسیر قرآن در حوزههای علمیه بود که درانگیزه بازگشتش به قرآن نوشت:
«علوم حوزوی بهگونهای تنظیم شدهاند که بههیچ وجه به قرآن احتیاج ندارند، بهطوری که شخص متعلم میتواند تمام این علوم را از صرف، نحو، بیان، لغت، حدیث، رجال، درایه، فقه و اصول فرا گرفته به آخر برسد و آنگاه متخصص در آنها بشود و ماهر شده در آنها اجتهاد کند، ولی اساسا قرآن نخواند و جلدش را هم دست نزند! در حقیقت برای قرآن چیزی جز تلاوت کردنش برای کسب ثواب و یا بازوبندی فرزندان که از حوادث حفظشان کند چیزی نمانده، اگر اهل عبرتی، عبرت بگیر» (المیزان ۴۰ جلدی، ج۱۰،ص۱۱۷).
استاد شریعتی قرآن مهجور مانده در میان علما و عوام را به میان جوانان مشهد برد و عمیقترین مفاهیم آنرا به زبان ساده و مردمی بیان کرد. مشهد پیشتر پایگاه اسلام سنتی و زیارتی بود و نسل نو را که با تبلیغات فریبنده چپ و راست افراطی مواجه بود از خود میراند، در چنین شرایطی آموزههای مترقی استاد و کانونی که از نوگرایان دینی و متخصصان دانشگاه دیده بنیان گذاشت، روح تازهای به خراسان، که روزگاری کانون تحولات سیاسی ایران و اسلام مترقی بود، بخشید.
طالقانی اما در دوران تحصیل خود در حوزه علمیه قم متوجه سه نقص و کمبود عمده در نظام آموزشی حوزهها شد که راه بعدی او را از جریان سنتی جدا کرد:
۱ – مهجور بودن قرآن در حوزههای علمیه و بینیاز بودن فقه و اصول و سایر دروس حوزه به کتاب آسمانی. او بعدها در مقدمه تفسیر «پرتوی از قرآن»نوشت:
«این کتاب هدایت که چون نیم قرن اول اسلام، باید بر همه شؤون نفسانی و اخلاقی و قضاوت حاکم باشد، یکسره از زندگی برکنار شده و در هیچ شأنی دخالت ندارد. دنیای اسلام که با رهبری این کتاب روزی پیشرو و رهبر بود، امروز دنباله رو شده، کتابی که سند دین و حاکم بر همه امور بوده، مانند آثار عتیقه و کتاب وِرد تنها جنبه تقدّس و تبرّک یافته و از سرحد زندگی و حیات عمومی برکنار شده و در سرحد عالم اموات و تشریفات آمرزش قرار گرفته و آهنگ آن اعلام مرگ است!!»
۲ – احساس عقب افتادگی شدید حوزههای دینی از تحولات بنیادین دنیای مدرن و عدم تجانس آموزههای حوزه با مقتضیات زمانه درباز تولید تفکرات قرون گذشته.
۳ – بیتفاوتی حوزههای علمیه و غالب رهبران مذهبی آنزمان در برابر استبداد داخلی و استیلای خارجی و برکناری آنان از مشارکت در سیاست و اصلاح امور.
با توجه به این نکات، طالقانی پس از اتمام تحصیلات حوزوی راه خود را به کلی از جریان سنتی حاکم بر حوزهها جدا ساخت و برای ایفای نقش نوینی به تهران مهاجرت کرد تا این سه کمبود را درحد وسع خود پیگیری نماید.
او در تهران ابتدا کانونی فرهنگی برای تربیت جوانان در مسجدی در بخش قدیمی تهران تأسیس کرد ولی به زودی پایگاه خود را به مسجد هدایت در خیابان اسلامبول، قلب تهران مدرن آنروز (به فاصله کمی از دانشگاه تهران) منتقل کرد و برای نخستین بار تفسیر قرآن را به میان دانشجویان برد و مخاطبینی از رشتههای متنوع علمی یافت. طالقانی به زبان زمانه و علوم جدید کوشید قرآن را به صحنه عمل بیاورد و راهنمای زندگی فردی و اجتماعی مردم سازد.
تغییر طبقه و مخاطب از یک طرف، دانشگاهیان، محصلین، بازاریان و تودههای مردم را با فرهنگ قرآن آشنا کرد، از طرف دیگر خود نیز از آنان تأثیر پذیرفت و با رشتههای متنوع علوم دانشگاهی آشنا شد. طالقانی با شوق و استعدادی که داشت و مطالعات آزادی که میکرد، دانش زیادی فراهم آورد و در تفسیر خود از آنها بهره جست، علاوه بر آن، از ظرائف فنی زبان عربی و عرفان اسلامی استفاده بیشتری از دیگران در تفسیر خود کرد.
ب– ذوق و مشرب تفسیری
علامه طباطبایی فقیه و نویسندهای فیلسوف با آثاری همچون: اصول فلسفه وروش رئالیسم و نهایه الحکمه بود که آشنایی با افکار ابن سینا و ملاصدرا درمشرب تفسیریاش تاثیر گذاشته بود. اما استاد شریعتی ذوق و مشرب تعلیم و تربیت عملی داشت و عمر خود را عمدتا به کارجمعی در کانون نشر حقایق اسلامی و سخنرانی و آموزش گذرانده بود، بنابراین به غیر از جزء ۳۰ قرآن توفیق نیافت همچون علامه طباطبایی تمام قرآن را شرح دهد، آیت الله طالقانی اما میان این دو قرار داشت؛ او مشرب اجتماعی سیاسی چشمگیری داشت و بی تاب ازسرنوشت مردم دربرابراستبداد، ابوذروار اهل امر بمعروف و نهی از منکر و مبارزه با مفاسد بود، بنابراین فرصت نکرد بیش از پنج جزء قرآن را تفسیر کند، مشرب سیاسی طالقانی را بیش از همه در تفسیر سوره آل عمران مشاهده میکنیم.
ج– سیاست و مبارزه
میدان عمل علامه طباطبایی عمدتا قم بود و در آن ایام به دلیل پرهیز روحانیون از ورود در سیاست و اشتغال فردی ایشان به نگارش ۳۰ جلد تفسیر و سایر کتابهای فلسفی، عمل چشمگیری در ورود به سیاست و مخالفت با استبداد از ایشان گزارش نشده است. اما استاد شریعتی هرچند چنان تولیدات تئوریکی نداشت، ولی در صحنه عمل ازمدافعین نهضت ملی به رهبری دکتر مصدق بود و پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۲۲ به نهضت مقاومت ملی پیوست و مسئولیت شاخه خراسان را پذیرفت و در همین ارتباط بود که در سال ۱۳۳۶ مدتی به زندان افتاد. در سال ۱۳۵۲ نیز بار دیگر به عنوان گروگان برای تسلیم فرزندش دکتر شریعتی به زندان افتاد. طالقانی اما سهم بیشتری در سیاست و مبارزه داشت و تفسیر قرآنش را نیز در زندانها و تبعیدهای مختلف نوشت. او خود در انتهای مقدمه تفسیرش چنین نوشته است:
«خواننده عزیز اگر در مطالب این مقدمه و قسمتی از کتاب اشتباه یا لغزشی یافتید، تذکر فرمایید و معذورم دارید، زیرا در مدتی نگارش یافته که از همه جا منقطع بوده و به مدارک دسترسی ندارم و مانند زندهای در میان قبر بهسر میبرم.
شرح این هجران و این خون جگر/ این زمان بگذار تا وقت دگر»
طالقانی از جوانی اهل مبارزه با ظلم و استبداد بود، او در همان آغاز هجرت به تهران با مشاهده یکی از مأمورین شهربانی رضاشاه که به زور حجاب از سر بانویی میکشید، با او درگیر شد و به این دلیل مدتی در حبس به سر برد.
نخستین آثار تمایلات سیاسی طالقانی را میتوان در آشنایی و ارتباطش با «نوّاب صفوی» پایه گذار گروه «فدائیان اسلام» یافت که طلبهای تُندرو و معترض به بیتفاوتی روحانیت در برابر مظالم حکومت بود. نوّاب که به خاطر مواضع افراطیاش از حوزه علمیه اخراج شده بود و به دلیل ترور برخی مقامات تحت تعقیب قرار داشت، برحسب گزارشی، مدتی در خانه طالقانی پناهنده شده بود. اما این ارتباط موقّت بود و به دلیل تفاوت خطمشی آگاهی بخش طالقانی با خطمشی حذفی گروه فدائیان اسلام تداومی نیافت.
طالقانی در دوران مبارزات پارلمانی جبهه ملی ایران به رهبری دکتر محمد مصدق (برای ملی کردن صنایع نفت ایران از شرکتی انگلیسی)، در سلک حامیان این جنبش ملی درآمد و پس از کودتای انگلیسی آمریکایی در ۲۸ مرداد سال ۱۳۲۲ (برای سرنگونی دکتر مصدق و بازگرداندن شاه و منافع سرشار نفت)، این بار نیز همراه آیت الله سید رضا زنجانی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی و مبارزان دیگری به عنوان یک فرد تشکیلاتی، به صورت تمام عیار و بدون حق ویژه و نظر استصوابی به «نهضت مقاومت ملی ایران» پیوست و پس از سرکوب و دستگیری اعضای این جمعیت، هشت سال بعد عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران، سپس از مؤسسین نهضت آزادی ایران شد و در اول بهمن ۱۳۴۱ به همراه کادر رهبری نهضت دستگیر و به همراه مهندس بازرگان به ده سال زندان محکوم گردید. طالقانی پس از گذراندن پنج سال آزاد گردید اما چندی بعد مجدداً به دلیل اعتراض به مرگ یک روحانی در زندان (سعیدی) دستگیر و به مناطق بد آب و هوا تبعید گردید. او بار دیگر پس از آزادی دستگیر و به «برازجان» و تفت تبعید گشت و سرانجام در آستانه انقلاب اسلامی توسط مردم از زندان اوین آزاد شد و مورد استقبال بینظیر مردم قرار گرفت و تبدیل به محبوبترین چهره روحانی داخل کشور شد.
د– بستر تعلیم و تربیت، دوستان و شاگردان
شاگردان شناخته شده علامه طباطبایی عمدتا از روحانیون بودند؛ مطهری، بهشتی، مهدوی کنی، مکارم شیرازی، جوادی آملی ، دینانی و امثالهم. البته پس از انتقال علامه به تهران حلقهای از دوستداران فلسفه پیرامون ایشان را گرفتند و جلسات ماهیانهای در منزل یکی از علاقمندان (مرحوم ذوالمجد طباطبایی در خیابان بهار) تشکیل میشد که هانری کوربن فرانسوی نیز گهگاه در آن شرکت و تبادل نظر میکرد.
استاد شریعتی پس از ترک حوزه، برای تاثیرگذاری بیشتر در نسل جوان، با کنار گذاشتن لباس روحانیت رسما وارد کسوت معلمی شد و به تربیت جوانان آن زمان، که با گریز از دین خرافی به شدت در معرض تبلیغات حزب توده قرار داشتند، پرداخت و با تاسیس «کانون نشر حقایق اسلامی مشهد»، صدها شاگرد، از جمله فرزند برومندش علی شریعتی را تربیت کرد که تا سالیانی بدنه بسیاری از انجمنهای اسلامی دانشجویان، مهندسین، پزشکان را درتهران و شهرهای دیگر تشکیل میدادند. این کانون که پیش از انقلاب فعال بود، متاسفانه پس از آن به دلیل تعصبات و تنگ نظریها به توقف و تعطیلی کشانده شد و دفتر شریعتی در تهران نیز مورد هجوم و تخریب قرار گرفت.
اما آیت الله طالقانی که پایگاه قرآنش در مسجد هدایت جذب کننده استادان و دانشجویان دانشگاه تهران بود، برای تاثیر گذاری در مخاطبانش چاره ای نداشت جزآنکه خود را مجهز به علوم زمانه و مباحث سیاسی اجتماعی کند و به زبان روز تفسیر نماید، بنابراین بیشترین شاگردان او دانشگاهی بودند. مثل: چمران، یزدی، سحابی، رجایی، حنیف نژاد، میثمی، جعفری، بسته نگار و… که هرکدام منشاء آثار و خدمت نیکویی شدند.
هجرت طالقانی به تهران همزمان با شکلگیری جریان نوپای روشنفکری دینی در ایران (مستقل از حوزههای سنتی) بود. جریان روشنفکری دینی در ایران توسط تحصیلکردگان دانشگاه (عمدتاً اولین جوانان مسلمان فارغ التحصیل از دانشگاههای اروپایی) به راه افتاد و انجمنهای اسلامی: دانشجویان، معلمین، مهندسین و پزشکان، که به تدریج تأسیس میشد، بستر مناسبی بود تا مرحوم طالقانی دریافتهای قرآنی خود را با آنان در میان گذارد.
در آن دوران نزدیکترین ارتباط طالقانی با سه نفر از روشنفکران دینی بود که هرکدام پایهگذار یکی از رشتههای علمی در ایران شده بودند: مهندس بازرگان (رئیس دانشکده فنی)، دکتر یدالله سحابی (پایهگذار زمین شناسی) و دکتر محمد قریب (پدر پزشکی اطفال). ارتباط طالقانی با این اساتید، که عمدتاً سیاسی و مخالف استبداد بودند، در زندانهای طولانی تنگتر و صمیمیتر شد و در تبادل نظرها همه روزه با آنان، و دهها روشنفکر تحصیل کرده دیگر، توانست تفسیر پرتوی از قرآن را، که در مقایسه با تمام تفاسیر موجود در ایران بیشترین بهره را از دستاوردهای جدید علمی برده است، به رشته تحریر در آورد. اطلاعات جامعی که طالقانی در زندان از مطالعه آخرین کتابهای نجومی زمان خود ( از جمله آثار ژرژ گاموف) کسب کرده بود، به او کمک کرد تا سورههای کوچک قرآن را، که عمدتاً درباره تحولات فیزیکی جهان در آستانه قیامت است، توضیح دهد. مطالعات گسترده او درباره تکامل حیات در کره زمین، زمینشناسی، اقتصاد، تاریخ، عرفان و علوم انسانی در ارتباط مستمرش در زندانهای متعدد با متخصصین رشته های علمی، دیدِ او را بر آیات آفاق و انفس گشود.
ویژگیهای اخلاقی طالقانی
● طالقانی تنها یک چهره سیاسی یا مذهبی و مفسر قرآن نبود، مردم او را به خاطر صداقت و صفا و سلامت درونش دوست داشتند، پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ و بروز خشونتهای افسار گسیخته، خانه طالقانی پناهگاه وابستگان رژیم گذشته، از مأموران امنیتی (ساواک) و شهربانی گرفته تا زنان مرکز بدنام شهر بود که خانه او را پناهگاه امن خود میشمردند. با شدت یافتن اختلافات سیاسی، آسیبدیدگان و طرد شدگان احزاب از مشارکت در امور مملکت نیز او را «پدر طالقانی» مینامیدند و به حکمیّت میخواندند.
● طالقانی مدافع حقوق اقلیتهای قومی، مذهبی و سیاسی بود و به دلیل آشنایی طولانی و از نزدیک با نیروهای چپ در زندانها، هرچند مخالف مارکسیسم بود، اما از آزادی و حقوق آنان دفاع میکرد و فداکاری و جانبازی آنان را برای عدالت اقتصادی میستود.
● طالقانی با حاکمیت فقیهان آشکارا مخالفت میکرد و مدافع و مبلغ سرسخت حکومت شورایی بود.
● او از هشدار دهندگان جدی به انحراف انقلاب از اهداف اولیه خود بود و در نمازهای رسمی جمعه بر آن به سختی اعتراض میکرد.
● او از مدافعین حقوق اقلیت کُردها بود و به همت او انتخابات آزادی در بعضی مناطق کردنشین برگزار شد.
● حدود هفت ماه پس از انقلاب، طالقانی در شهریور ۱۳۵۸ درگذشت، پس از مرگ او سراسر ایران به صورت خودجوش عزادار شد و یک ملت از صمیم قلب گریست.
طالقانی و «بازگشت به قرآن»
حسن یوسفی اشکوری
درآمد
امسال (۱۳۹۸) چهلمین سالگشت درگذشت زنده یاد آیتالله سید محمود علایی طالقانی است. او در نوزدهم شهریور ۱۳۵۸ از این جهان فانی به جهان باقی رخت کشید. مرگ وی در سپیده دم پس از پیروزی انقلاب ایران و در آغاز شکل گیری نظام نوپای جمهوری اسلامی و تأسیس نهادهای آن، ضایعه بزرگ و جبران ناپذیری برای انقلاب و مردم ایران بود. زیرا، با توجه به مجموعه ویژگی های فردی و منش و روش کم و بیش آزموده طالقانی، اگر او چند سالی هم زنده می ماند، احتمالا می توانست به سهم خود مسیر انقلاب و نظام برآمده از آن را در مسیری متفاوت راهنمایی کند و حداقل در سیر تحولات به گونه ای نقش ایفا کند که حوادث تلخ و زیانبار بعدی یا رخ ندهد و یا از شدت و حجم و میزان تخریب آنها کاسته شود.
با این همه، هرچه بود، آن بزرگمرد انقلابیِ آگاه و آزادیخواه و آزاده و ملی و مردم دوست، در روزهایی که بیش از همه به حضور او نیاز بود، رخت بربست و مردمانش را در طوفان حوادث رها کرد و رفت و ما ماندیم و تجارب تلخ و سنگین پس از او و یک جهان دریغ و افسوس که صد البته فایده ای و ثمری نیز ندارد.
اینک در چهلمین سالگرد طالقانی و به مناسبت یاد و ذکر جمیل او، که فراوان می توان سخن گفت، بر این نظرم که در این وجیزه به یکی از وجوه شخصیت دینی و اجتماعی او بپردازم و آن تأملی در معنا و مفهوم «بازگشت به قرآن» است. چرا که می دانیم نام و عنوان و هویت تاریخی طالقانی با این مفهوم چندان آمیخته است که یاد او و ذکر نام او یادآورِ «قرآن» و به طور خاص شعار «بازگشت به قرآن» است. برآنم که پس از چهل از رحلت طالقانی و در این نوشتار، در این باب تأملی دوباره بکنم و ببینم که این اندیشه چه بوده و چه دستاوردهای داشته و اکنون در چه مرحله ای هستیم و در نهایت آیا این شعار و حرکت همچنان مهم و برگرفتنی است و یا به تاریخ پیوسته و کارکرد خود را از دست داده است؟
مکنونات ذهنی من ذیل این عناوین سامان یافته است:
الف. تاریخچه شعار بازگشت به قرآن
گفتن ندارد که قرآن به عنوان مهم ترین و معتبرترین و از جهاتی تنها منبع دین شناخت عموم مسلمانان از آغاز تا کنون بوده و هست. اما در حدود صد و پنجاه سال اخیر در جریان جنبش اصلاح دینی، قرآن به مثابه منبع مهم و یا تنها منبع دین شناخت و خوانش رهایی بخش از اسلام و آموزه های اسلامی، اهمیتی ویژه و مضاعف یافته است. اساس اصلاح دینی، دین پیرایی بوده است یعنی پیرایش ساحت دین از خرافات و افکار و آموزه های غیر دینی؛ و به ویژه ضد دینی و در این نحله، قرآن محور بنیادین این پیرایشگری و اصلاحگری بوده و هست.
در یک طبقه بندی می توان گفت جنبش اصلاح دینی به دو نحله مشخص و متمایز تقسیم شده است. گروه نخست را می توان «نوگرایان سنتی» دانست و گروه دوم را «نواندیشان مدرن و اجتماعی» خواند. از آنجا که این هردو جریان به طور عام و کلی ایده اصلاح دینی را دنبال کرده و می کنند و هردو نیز بازگشت به قرآن را محور اصلاح طلبی خود قرار داده اند، می توان هر دو جریان را ذیل عنوان «ایده بازگشت به قرآن» معرفی کرد ولی تمایزات بنیادی نیز بین آن دو وجود دارد. می توان دقیق تر گفت محور هردو جریان «قرآن» است و «عقل» و «توحید» (و لاجرم زدون شرک در تمام اشکال آن) و هدف نیز خروج از بن بست های خودساخته مسلمانان (انحطاط) و ورود به عرصه های پالایش یافته دینی و خلوص اعتقادی است ولی تفاسیر این دو جریان از مؤلفه ای سه گانه یاد شده گاه به طور بنیادی متفاوت بوده و هست. به ویژه باید توجه داشت که اندیشه های اصلاحی جریان دوم، بیشتر معطوف است به اصلاح در تفکر و اخلاق و اندیشه و سیاست و دیگر در قلمروهای اجتماعی (از جمله رشد علوم و فنون و در یک تعبیر توسعه تمدنی) در وضعیت جدید مسلمانان هم در مواجهه با سنت و هم در مواجهه با جهان مدرن غربی و اروپایی جدید. انگیزه طرح شعار بازگشت به قرآن برای جریان نواندیشان مسلمان، عبارت بود از: خرافه زدایی از ساحت دین و دیگر کارآمد کردن دین و قرآن محوری در جهان مدرن.
جریان نخست را کسانی چون شیخ هادی نجم آبادی، شریعت سنگلجی، حیدرعلی قلمداران و اخیرا سید مصطفی حسینی طباطبایی و جریان دوم را شخصیت هایی چون سید جمالالدین اسدآبادی، طالقانی، بازرگان، نخشب، شریعتی و . . . نمایندگی کرده و می کنند.
آنچه محور مشترک هر دو جریان است و حداقل در حد کلیات و آرمان اشتراک نظر وجود دارد، تمسک به قرآن و در واقع شعار بازگشت به قرآن بوده است. ظاهرا سید جمالالدین نخستین کسی بود که این اندیشه را مطرح کرد و بعدتر تمام مصلحان در تمام جهان اسلام از آن حمایت و دفاع کرده اند. سید احمدخان و اقبال لاهوری در شبه قاره هند، محمد عبده و شکیب ارسلان و بسیاری دیگر در خاورمیانه عربی و بن نبی و بن بادیس در شمال آفریقا از نامداران این جنبش اند.
ب. کارنامه جنبش بازگشت به قرآن در روزگار ما
اما اکنون پس از حدود یک قرن و نیم از آغاز طرح شعار بازگشت به قرآن، چه می توان گفت؟ آیا این اندیشه و رویکرد موفق بوده و به هدف و یا اهدافش رسیده است؟
واقعیت این است که داوری در این مورد کار دشواری است. زیرا هیچ تحقیق علمی و جامعه شناختی معتبری در اختیار نیست تا نشان دهد که مثلا خرافات مذهبی (خرافاتی که حداقل حامیان جنبش قرآنی از آنها یاد می کردند مانند قبرپرستی، امام و امام زاده پرستی، انواع توسل و شفاعت به غیر خدا، روضه خوانی ها و عزاداری های نامشروع، نسبت دادن عصمت و علم غیب به غیر نبی، تقلیدگرایی در دین و به طور کلی قبول آموزها ی نامعقول در زیست مؤمنانه و . . .) و یا خدایگانی نهاد دینی (روحانیت) و گسترش انواع خرافات و ناعقلیگری به دست عالمان دین و یا خروج مسلمانان از معضل انحطاط و ورود به جهان مدرن و تأسیس تمدن نوین و متناسب با روزگار نو، کمتر و یا بیشتر شده است.
با این حال، شاید بتوان گفت که در قلمرو طبقات مدرن شهری و درس خوانده های مذهبی، خرافه زدایی به میزان زیادی حاصل شده و زمینه های ورود به اخذ علوم و فنون غربی و در نتیجه آمادگی نخبگان فرهنگی و دانشگاهی و نیز عموم سیاستمداران و دولتمردان در جوامع اسلامی برای خلق تمدنی تازه، در حد مطلوبی پدید آمده است ولی در قلمرو زیست اغلب مسلمانان، نه تنها خرافات منسوب به دین و ناعقلیگری و حتی ضدیت با تمدن و عقل و دانش مدرن کم نشده بلکه در زمینه هایی افزایش نیز یافته است. بنیادگرایی اسلامی و به ویژه انواع افراطی و جنایتکارانه آن (مانند القاعده و طالبان و داعش و . . .) به طور بی سابقه ای مطلقا بر جهالت ها و خرافات و جزمیت ها افزوده است. البته در این میان گفتنی است که انقلاب اسلامی ایران، به رغم پیوند عمیقی که با جریان بنبادگرایی داشته و دارد ولی واقعیت این است که پیامدهای انقلاب و سیر تحولات در جمهوری اسلامی ایران تا کنون، هردو قلمرو را افزایش داده است. از یک سو به گسترش دانشگاهها و تألیف و ترجمه و رسانه ها و انتشار آگاهی ها و تقویت طبقات متوسط شهری افزوده و از سوی دیگر به انواع خرافه گرایی مذهبی و جزمیت ها و جهالت ها زیر پوشش دین نیز دامن زده است. متأسفانه جریان نواندیشی دینی، به رغم نفوذ و گسترش بیش از پیش خود در طبقات شهری و درس خوانده، اکنون در برابر نفوذ سیاسی و اقتصادی و نظامی جریانهای بنیادگرا و حتی سنتی و سنت گرا، اقتدار چندانی ندارد تا نقشی روشنگرانه و فرهنگی و اجتماعی پیش برنده و یا حداقل بازدارنده ای ایفا کند.
با توجه به مجموعه این ملاحظات گزاف نیست که گفته شود، جنبش قرآنی و به طور کلی جنبش نوین اصلاح دینی در جهان اسلام و در ایران، به رغم موفقیت های نسبی در برخی حوزه ها، در مجموع کامیاب نبوده و به اهداف دینی و اجتماعی خود نرسیده است.
ج. تأملی دوباره در موضوع بازگشت به قرآن
این که جنبش قرآنی (و به طور عام جنبش اصلاح دینی) تا کنون چندان موفق نبوده و نتوانسته مسلمانان را حول دو محور پیرایشگری و تمدن سازی بسیج کند و به مرحله مطلوبی برساند، به علل و عوامل اجتماعیِ قریب و بعید و پیچیده ای باز می گردد که اکنون مجال پرداختن به آنها نیست ولی، تا آنجا که به خود این جنبش و حامیان و حاملانش باز می گردد، می توان گفت برخی کاستی ها در این جریان و در نظریه پردازی های سخنگویان این جریان (در هردو نحله سنتی و مدرن) موجب ناکامی آن شده است. در این مجال محدود به برخی از آنها اشاره می کنم:
یک. نخستین نکته پرسش از «چه انتظاری از دین» و نیز «چه انتظاری از قرآن» است. بدیهی است تا برای مؤمنان روشن نشود که از دین (اسلام) و از قرآن به عنوان متن معتبر و اصلی دین شناخت مؤمنان چه انتظاری می توان و می باید داشت، منطقا نمی توان از عناوینی چون اصلاح دینی و روشنفکری و یا نواندیشی دینی حداقل در قلمرو اجتماعیات سخن گفت. مثلا آیا از اسلام و از جمله اسلامِ قرآن محور می توان انتظار داشت که به تمام پرسش ها و آن هم در هر نسلی (از جمله امروز در اوایل قرن بیست و یک میلادی) پاسخ درخور دهد و یا با تمسک به قرآن می توان تمام نیازها را برآورده کرد و تمام مشکلات نو به نو را حل کرد؟ آیا قرار است دین و وحی و نبوت برآمده از شرایط خاص هزار و چهارصد قبل و در مقطعی خاص و برای جامعه ای ویژه، فقط به موضوعات خاص اخلاقی و معنوی و یا فردی پاسخ دهد و یا متکفل تمام امور مادی و اقتصادی و سیاسی و تمدنی هم هست؟
واقعیت این است که دو جریان قرآنی و اصلاح دینی معاصر، به رغم توجه به این موضوعات و به رغم تلاش هایی که برای ارائه پاسخ هایی برای این نوع پرسش ها و نظریه پردازی های مهم و مفیدی که انجام شده است، اما «حکایت همچنان باقی است» و هنوز «هزار می ناخورده در دل تاک است». این دو جریان در این بیش از یک قرن چنان سخن گفته اند و چنان انتظاری پدید آورده اند که گویی اسلام متکفل برآوردن تمام «حاجات» است (شعار مشهور اخوان المسلمین: الاسلا هوالحلّ) و قرآن کلیدی است که تمام قفل ها باز می کند (حدیث مشهور نبوی: فاذالتبست علیکم الفتن، فعلیکم بالقرآن). در این اندیشه، گویی چنین پنداشته شده که «اسلام به ذات خود ندارد عیبی / هر عیب که هست از مسلمانی ماست»! گفته شده و می شود که فاصله گرفتن از اسلام واقعی و قرآن، موجب بدبختی و عقب ماندگی و ذلت مسلمان شده است و در چنین تفکری قهرا راه حل ها نیز در بازگشت به اسلام پاک و ناب و قرآن بدون اضافات دانسته می شود (توضیحات لازم اندکی بعد خواهد آمد).
چنین می نماید که یکی از عوامل مهم ناکامی جنبش قرآنی و جریان اصلاح دینی معاصر، آن است که انتظاری نامعقول و ناشدنی از اسلام و قرآن ایجاد شده است. به ویژه این ایراد به جریان نواندیشی مدرن بیشتر وارد است. کسانی چون بازرگان و طالقانی و بیشتر شریعتی به عنوان نواندیشان قرآنی، غالبا چنان از دین و تمسک به قرآن سخن گفته اند که گویی با دینداری خالصانه و کامل و با تمسک تمام عیار به قرآن، تمام گره ها گشوده و دین و دنیای ما آباد خواهد شد. نیز گفته می شد تمام قواعد مورد نیاز امروزین در قرآن و دیگر اسناد دینی چونان گنجی مخفی نهفته و فقط باید به درستی (از جمله با «اجتهاد» در اصول و فروع) کشفشان کرد. از این منظر، عموما به فقیهان ایراد گرفته می شد و ادعا می شد که مجتهدان و فقیهان اسلامی و شیعی توان چنین استخراج و انکشافی را ندارند.
اما تجارب تاریخ معاصر و تجربه جنبش های اسلامی روزگار ما و از جمله جریانهای بنیادگرایی و به طور خاص تجربه انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی، نشان داد که اسلامِ کل گرا و تمامیت خواه با دعوی گزاف گره گشای امور دین و دنیا، در نهایت، عملا جز فساد دین و دنیا نتیجه ای نخواهد داشت. فکر می کنم امروز باید بر عالم و عامی روشن شده باشد که اساس تصور «گنج مخفی» دور از واقعیت بوده و نه این که فقیهان توان انکشاف و به روز کردنشان را نداشته و ندارند (هرچند بی تردید بخشی از مشکل به همان عدم اجتهادهای درست و علمی و مدرن فقهیان و در واقع به عدم صلاحیت اینان برای چنین امر مهمی بر می گردد). در هرحال نباید بار زیادی بر دوش های محدود دین و قرآن گذاشت و انتظار زیادی ایجاد کرد؛ باری که در آغاز نبود و خدا و پیامبرش چنان ادعای گزافی نداشتند.
دو. چند صدایی بودن آیات قرآن. در گذشته های دور (و حتی اکنون نیز) به گونه ای از اکسیر بازگشت به قرآن به عنوان راه حل تمام مشکلات سخن گفته می شده که گویی از قرآن صدایی واحد شنیده می شود و آن هم صدای رهایی و آزادی و عدالت و برادری و برابری و خیر است. اما می دانیم که چنین نبوده و نیست. با مروری اجمالی به آیات قرآن، به سادگی می توان دریافت که در بسیاری از امور و موضوعات مهم انسانی و اجتماعی، حداقل دو صدای چه بسا متضاد شنیده می شود. مثلا جبر / اختیار، آزادی / ضد آزادی، برابری / نابرابری (تبعیض) . . . به ویژه در مورد جنسیت این دوگانه بسیار برجسته است. از این رو در گذشته های دور و هم اکنون تمام فرقه های اسلامی از آیات همین قرآن برای افکار و اعمالشان اتخاذ سند کرده و می کنند. «هادی بعضی و بعضی را مُضلّ». در روزگار ما، به عیان می بینیم که دست بنیادگرایان عقل و علم و آزادی ستیز نیز برای توجیهات اعمال خود چندان خالی نیست. بنگرید به مستندات قرانی طالبان و داعش و بوکوحرام و . . .
هرچند در گذشته نیز کم و بیش به این مهم توجه شده ولی نابگرایی و طرح شعار بازگشت به «اسلام ناب» (و یا خالص و یا اصیل) از طریق جنبش «بازگشت به قرآن» و تکیه افراطی و بدون توضیحات لازم در برخی موضوعات مهم، به اعتبار قرآن و لزوم تمسک بدان، امروز دست بنیادگرایان ستیزنده را برای رفتارهای به روشنی ضد انسانی گشاده است. در ادامه موضوع چه انتظاری از اسلام و قرآن، می بایست به این پرسش پاسخ داده شود که: آیا هرچه در قرآن آمده لزوما و برای همیشه و در هر شرایطی قابل اجراست و باید عملی شود؟ مثلا مقررات جزایی (حدود و دیات) قرآنی جاودانه اند؟ آیا اصولا از همان آغاز قرار داده که مقررات اجتماعی در قلمرو حقوق و مجازات ها و امور اقتصادی و سیاسی و نظامی (مثلا «جهاد») جاودانه باشند و تا پایان تاریخ به دست مؤمنان اجرا شوند؟ از باب نمونه، آیا مقررات مربوط به روابط زن و مرد و خانواده در قرآن، لزوما برای همیشه معتبر است و می بایست به عنوان «شریعت اسلام» عملی گردد؟ به ویژه باید توجه کرد که در جهان امروز و پس از این همه تجربه شکست خورده، بازنگری در این موارد بسی ضروری و مهم است. نگاه تاریخی به اسلام و نزول قرآن، می تواند ابزار مهم و کارآمدی در فهم چگونگی و چرایی سیر تحول افکار و عقاید و احکام در قلمرو انتظار از دین و قرآن، به کار آید.
سه. ملاحظه سوم، باور عمیق و جدی به این گزاره که شعار بازگشت به قرآن، بدون باور به فهم عمیق و نو به نو از این متن ممکن نیست. جریان نواندیشی مدرن (به ویژه در آثار شریعتی و تا حدودی طالقانی) به این دقیقه توجه داشته و تا حدی نیز بدان وفادار بوده است ولی واقعیت این است که در گذشته منادیان شعار بازگشت به قرآن به این نکته توجه لازم را نکرده و یا در عمل خود چندان نواندیش «معاصر» نبوده اند. زیرا این «فهم عصری» است که شخص را «معاصر» می کند و البته عکس آن نیز صادق است. هرچند منصفانه باید اذعان کرد که چنین انتظاری از متفکرانی که در یک قرن و حتی در نیم قرن قبل و در شرمی زیسته اند، چندان معقول هم نیست. ولی، هرچه هست امروز، با توجه به رشد عمیق علوم انسانی و آشنایی متفکران مسلمان و از جمله نواندیشان ایرانی با مباحث فلسفی و معرفت شناسی های مدرن (از جمله انواع هرمنوتیک)، از تمام مدعیان نواندیشی و یا اصلاح دینی انتظار می رود که به ضرورت چنین رویکردی در دین شناسی و قرآن شناسی توجه بیشتر و بایسته تری داشته باشند و بیش از پیش به این ابزارهای کارآمد و گره گشای مدرن مجهز شوند.
چهار. چهارمین ملاحظه، که به نوعی مکمل نکته سوم است، عنایت به این قاعده است که هر فهمی نسبی و سیّال است و از این رو در بهترین حالت، حاوی پاره هایی از خطا خواهد بود و شاید دقیق تر آن است که گفته شود بهترین فهم نیز به هر تقدیر حامل صحیح و سقیم است و این گریزناپذیر می نماید.
اگر به چنین باور معرفت شناختی و روش شناختی ملتزم باشیم، دین شناخت و قرآن شناخت ما متفاوت خواهد بود. حداقل آن است که هیچ متفکر و یا مفسّر قرآنی در هر زمانی، فهم خود را اولا مطلق نمی بیند و از این رو از جزمیت گرایی و خودمطلق بینی دست بر می دارد و ثانیا همواره خود را نیازمند تصحیح و تکمیل می بیند و برای تحقق آن، همواره افقی گشوده به تمام فضاهای باز دیگر و دیگران (حتی غیر مذهبی ها) خواهد داشت. این دقیقه در جریان قرآن شناسی سنتی ها و یا نوگرایان سنتی و حتی در شخصیتی نوگراتر چون مرتضی مطهری چندان مورد توجه نبوده و حتی در اغلب موارد همراه با دگم اندیشی است ولی در جریان نواندیشی دینی نیم قرن اخیر (و بیشتر در شریعتی و تا حدودی طالقانی با تمسک به نوعی سمانتیک) برجسته تر است. با این حال، اگر قرار است اندیشه بازگشت به قرآن دنبال شود، توجه جدی تر و عمیق تر بدان الزامی تر است و بایسته تر.
پنجم. ملاحظه مهم دیگر باور به چند منبعی بودن در دین شناخت و قرآن شناخت است. در گذشته و حتی تا کنون در دین شناسی بنیادگراها و نوگرایان سنتی، نظرا و بیشتر عملا شعار «کفی بنا کتاب الله» متحقق بوده و هست ولی در جریان نواندیشی، البته تا حدود زیادی، متفاوت است. نواندیشانی چون بازرگان و طالقانی و به ویژه شریعتی عملا در دین شناخت و قرآن شناخت خود از منابع معرفتی دیگر (بازرگان عمدتا از علوم دقیقه و تا حدودی طالقانی در تفسیر پرتوی از قرآن و شریعتی از علوم انسانی چون تاریخ و جامعه شناسی تاریخی و گاه فلسفه) استفاده کرده اند ولی واقعیت این است که این اندازه کفایت نمی کند. در واقع در زمان ما احساس نیاز به چند منبعی بودن دین شناخت و قرآن شناخت، به مراتب بیشتر است و باید بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد. دیگر مراجعه به لغت عرب و یا آشنایی با اسبابالنزول و یا استناد به انبوه روایات (تفاسیر مأثور) و حتی استناد به فلان نظریه علمی (مثلا برای اثبات وحیانی و یا علمی بودن قرآن) کفایت نمی کند. گزاف نیست گفته شود که علم گرایی نوع بازرگان و یا طالقانی در روزگار ما، تا حدودی اعتبار و کارکرد خود را از دست داده است.
د. آیا هنوز شعار بازگشت به قرآن معتبر است؟
واپسین کلام پاسخ به این پرسش است که آیا هنوز یعنی به طور مشخص چهل پس از طالقانی به عنوان نماد «پرتوی از قرآن» و یا «قرآن در صحنه»، اندیشه بازگشت به قرآن به عنوان یک راهبرد، همچنان معتبر است؟ پاسخ اجمالی من مثبت است اما به شرطها و شروطها. آنچه خواهم گفت، شرحی کوتاه در بیان این شرایط و شروط است.
طرح این پرسش زمانی بیشتر اهمیت پیدا می کند که از مقطع انقلاب به بعد، اخلاف نواندیشان گذشته یعنی سخنگویان نواندیشی و اصلاح دینی، عملا شعار بازگشت به قرآن و تا حدودی ایده بازگشت به اسلام را فرونهاده و گویا از آن عبور کرده اند و حتی وارثان بزرگانی چون بازرگان و طالقانی و شریعتی نیز بر همین سبیل سلوک کرده و می کنند. چرا چنین شده است؟
در مقام واکاوی این مسئله، چنین می نماید که چنین چرخشی بیشتر علت دارد تا دلیل یعنی این گونه نبوده و نیست که نواندیشان متأخر یعنی کسانی چون سروش و شبستری و یا نحله نوشریعتی ها و یا پیمان در پی یک تحقیق و تحلیل به این نتیجه و جمع بندی رسیده باشند که مثلا دیگر ایده بازگشت به قرآن بی اعتبار شده و باید کاری دیگر کرد و بعد ارادی و انتخابی راهی متفاوت برگزیده اند. به گمانم وقوع غیر منتظره و طوفانی انقلاب ایران در بهمن سال ۵۷، که به زودی پسوند اسلامی نیز پیدا کرد، و تحولات نامنتظر پس از آن، عملا زمینه عبور از اندیشه هایی چون بازگشت به قرآن را فراهم کرد.
شرح تفصیلی و جامعه شناختی و تاریخی این تحول مهم مجال فراخی می طلبد ولی اجمال قضیه آن است که انتظارات طیف گسترده نوگرایان و نوانیشان در مقطع پس از انقلاب، نه تنها برآورده نشد، بلکه در اغلب موارد معکوس شد و ایده های دیرین و آرمانی این مصلحان در طول بیش از یک قرن غالبا به ضد خود تبدیل شد. مصلحانی چون بازرگان و طالقانی و پیمان و سامی و هزارانی دیگر که در این طیف به انقلاب ۵۷ خوش آمد گفته و خود در انقلاب مشارکت کرده و در پیروزی آن سهم داشتند، از سپیده دم انقلاب دریافتند که خوابشان بد تعبیر شده است. مثلا قرار بود که خرافات زایل شود ولی دامنه خرافات دینی افزون شد. انتظار بود که توحید در تمام ابعاد آن (بنگرید به «توحید عبادت» اثر شریعت سنگلجی و یا «توحید و شرک» شریعتی و یا «آفات توحید» بازرگان و حتی «توحید» حبیبالله عاشوری) اما به زودی شرک در اشکال مختلف تجدید حیات کرد. به ویژه شرک سیاسی یعنی استبداد دینی بازگشت؛ پدیده ای که نائینی در عصر مشروطه آن را «کفر عملی» دانسته بود. قرار بود که دیانت و آموزه های قرآنی پشتوانه دینی آزادی و استقلال و جمهوریت و عدالت و امنیت و توسعه همه جانبه شود. قرار بود که روحانیون به امور اختصاصی دینی خود بازگردند و مدیریت عرفی را، در چهارچوب حق حاکمیت ملی و قانون اساسی، به نمایندگان مردم یعنی متخصصان و اهل سیاست و دانش مدرن بسپارند. و بسیاری از قرارهای دیگر که یا به کلی نقض شد و یا به طور ناقص و ابتر عملی گردید.
در دهه شصت از چرایی این تغییر احوال و یا به تعبیری از علل شکست پروژه اصلاح دینی و سیاسی بسیار سخن در میان بود. اما پاسخی که پیدا شد، جدای از بدعملی و بدعهدی رهبران روحانی انقلاب و در مرحله نخست آیتالله خمینی، اجمالا این بود که اساسا نوع انتظار ما از دین و قرآن غیر واقعی و یا حداقل چندان منطقی و در حد ادعا برآوردنی نبوده است. در چنین بستری بود که بازماندگان جنبش قرانی و نیز متفکران به عرصه آمده تازه (از جمله محمد مجتهد شبستری و دکتر عبدالکریم سروش)، عملا از شعار بازگشت به اسلام و قرآن فاصله گرفته و بعد آن را به کناری نهادند. زیرا در فضای شکست و یأس دهه شصت و هفتاد، دیگر رویکردهای پیشین به دین و قرآن، چندان جذاب نبود و عملا خریداری نداشت. هرچند این شخصیت ها نیز، از جهاتی، به تفریط گرویده و با راهبرد «دین حداقلی» بدون معیار و به ویژه با «ایدئولوژی» ستیزی نامعقول و افراطی، آسیب هایی دیگر بر جنبش اصلاح دینی و نسل پس از انقلاب وارد آوردند.
حال من به عنوان یکی از بستگان جریان نواندیشی دینی و قرآنی، بر این گمانم که شعار بازگشت به اسلام و قرآن می تواند معتبر باشد و هنوز هم به عنوان یک راهبرد می توان به قرآن به عنوان معتبرترین سند دین شناخت و یا منبع اصلی هر نوع نواندیشی و اصلاحگری اسلامی، تکیه کرد اما نه صرفا با تکرار همان گذشتگان بلکه با توجه به ترمیم دستگاه معرفتی و تفسیری نوین و به متتضای اوضاع و احوال و نیازهای روزگار ما. به ویژه دو موضوع معرفت شناسی و روشن شاسی بسی مهم اند و غیر قابل چشم پوشی. همین طور تحقق پنج ملاحظه پیش گفته، از شروط تحقق طرح ایده بازگشت به قرآن اند.
قرآن بنیاد اساسی و منبع اصلی دین شناخت ماست و از آن گریزی نیست. البته در این میان لازم است که تکلیف خود را با سنت (تفسیر و کلام و فقه و حدیث و . . .) و به ویژه با حاملان سنت یعنی علما و نهاد علما برای همیشه روشن کنیم و این به گمانم راهبردی مهم در جریان اصلاح دینی و نواندیشی اسلامی مدرن است.
در هرحال تا آنجا که دانش و تجربه من اجازه می دهد، می توانم ادعا کنم که: اگر راه نجاتی برای مسلمانان در ایران و جهان اسلام قابل تصور و عملی باشد، منحصرا از طریق اصلاح دینی (اصلاح اندیشه و عمل) است و حاملانش نیز جز باورمندان به این طریق و بیشتر کوشندگان جدی و نظریه پرداز این جریان نخواهند بود. البته این مدعا در بعد نظریه پردازی است و گرنه تغییر احوال مسلمان به تحقق امور مهم دیگری در بعد مادی و عملی و تمدنی نیز بستگی دارد که پرداختن به آنها از مجال این گفتار خارج است.
طالقانی و نظریهی دینی قدرتستیز
علیرضا رجایی
درحالی که طی سالهای اخیر دربارهی آیتالله سیدمحمود طالقانی کتابها و مقالههای چندی نوشته شدهاست، نسبت به توضیح این موضوع که چگونه از دل نظام روحانیت و ساختار دانشِ اجتهادیِ مسلط، کسانی نظیر طالقانی با آن ویژگیهای سیاسی و فکری بروز پیدا کردهاند، تلاش کمتری صورت گرفتهاست. مجتهدان تراز اوّلی نظیر برادران زنجانی یعنی سیدابوالفضل و سیدرضا زنجانی یا سیّدمحمود طالقانی مبیّن جریان غالب حوزههای دینی نبودهاند و این سوال را ناگزیر در مقابل ما قرار میدهند که آنها چگونه مسیر متفاوتی را طی کردهاند. البتّه در سالهای اخیر توجّه به اهمیّت تفکیک خطوط فکریِ حوزههای اسلامی_شیعی به دلیل تجربهی جمهوری اسلامی تا حدودی جلب شده است و با اتّکاءِ به همین نوشتهها و آثار است که شاید گفته شود تفاوت مشیِ فکری_سیاسیِ طالقانی یا سیدابوالفضل یا سیدرضا زنجانی به دلیل تعلّقِ آنها به آن رگهی مهم اندیشهی اجتهادی است که از آخوند خراسانی منشاء میگیرد.
این که فقه خراسانی به جهت منطقِ درونی مشمول چه ویژگیهای است که میتوانیم میان آن و فقه مسلط در جمهوری اسلامی خط فارقی رسم کنیم، پرسشی است که باید متخصصان این حوزه نظر بدهند اما از زاویهی نگاه سیاسی واضح است که توجه این نحله به مسالهی استبداد و حمایت همهجانبه از انقلاب مشروطه از موضعِ ضرورتِ شرعیِ نفیِ استبداد،آن را برجسته میکند.
اگر مکتب خراسانی و شعب و حاشیههای آن را کانون درکِ اسلام اجتهادی از نقد استبداد و جانبداری از آزادی فکری-سیاسی بدانیم،طالقانی را چه بسا باید بسط این مکتب در نهاییترین اَشکالِ آن تلقّی کرد. مفهوم کلیدیِ نقد استبداد در طالقانی محدود به حوزهی سیاست نبود بلکه وی به شکلی جسورانه ابعادی همهجانبه به آن بخشید چنان که در مقالهی کوتاه و مشهور«تمرکز و عدم تمرکز مرجعیت و فتوی»، در کتاب «مرجعیت و روحانیت»، نقد استبداد را به سازمان روحانیت و نظام استنباطِ احکام تسرّی داد و در نقد تمرکزِ مرجعیت در یک فرد نوشت که مجتهدان برای ادای مسئولیت و وظایف شرعیِ خود نیازمند مشورت هستند: «در این دوره که اکنون شروع شده،آراءِ فردی در اینگونه مسائل،خود ناشی از غرور و استبداد در رای میباشد که در شریعت مقدس اسلام مطرود است».
اشارهی گذرای طالقانی به مفهوم مهمّ «دوره» گویای این است که وی بهدرستی متوجه دگرگونیِ تاریخیِ دورانِ جدید شده و دریافتهاست که نفوذ و تسرّیِ منجمدانهی ساختار و انضباطِ فکری-مَدرسیِ یک دورهی تاریخیِ سپری شده به سامان تاریخیِ دوران جدید و از بنیان متفاوت،چگونه منجر به استبداد و استیلای فکری-اجتماعی میشود. برهمیناساس او وجوب تقلید از اعلم را نفی میکند و به زیر سوال میبرد زیرا با تمرکز مرجعیت در یک یا چند مرکز محدود «حقّ نظر دادن و رای و اداره از دیگر دانشمندان دینی و فقها با همه شایستگی که داشته و دارند عملاً سلب شده».از نظریهی طالقانی آنجا که میان دانشمندان دینی و فقها تفکیک قائل میشود اینطور استنباط میشود که صدور احکام و آراءِ مذهبی نباید در انحصار حوزههای علمیه و دانشآموختگان علوم کلاسیک مذهبی باشد بلکه این امری تعمیمپذیر و فراصنفی است.
جنبهی انقلابی دیگر نظریهی طالقانی در ردّ تمرکز مرجعیت و نفی وجوب تقلید از اعلم آنجاست که میگوید احتیاجات هر کشور، ناحیه،طبقه و صنفی با یکدیگر تفاوت دارد و بنابراین «میباید فقیه و مرجعِ هر فرقه و طبقهای متناسب با همانها باشد».سرانجام وی صراحتاً به بازتابهای اجتماعیِ استبدادِ رای در استنباط احکام فقهی اشاره میکند و مینویسد:«گاهی هم(چنان که مشهور شده)به صورت استبداد دینی درمیاید».
آنچه نظریهی طالقانی را از سایر گرایشهایی که به شورای فتوا باور دارند متمایز میکند در نتایج اجتماعیِ نظریهی اوست. طالقانی چشمانداز سیاسیِ تمرکزِ مرجعیت را از همان دههی ۴۰ و پساز درگذشت بروجردی میدید و نسبت به استبداد دینی منبعث از آن هشدار داد و در همین ایّام بود که کتاب «تنبیهالامّه وتنزیهالمله»ی نایینی را -که مهمترین کتاب تشیع اجتهادی در دفاع از مشروطه و نقد استبدادسیاسی و دینی است- تصحیح و منتشر کرد و بر آن حاشیه زد. در نظریهی او یکپارچگی و درهمتنیدگی فقه و سازمان و کالبد روحانیت درهم میریزد و متناسب با تاریخ، جغرافیا و طبقهی اجتماعی،«فِقه”»ها و مراجع خواهیم داشت.از سوی دیگر این نظریه، دانش فقهیِ افزونتر را ملازم استنباط درستتر حکم دینی نمیداند چرا که نمیتوان به صِرف اتّکا به «مبانی محدود و اصول معین» به جواب رسید زیرا ممکن است مجتهدی که «اطلاعِ بیشتر از حوادث و احتیاجات عمومی دارد…قویتر از مجتهد اعلم از او بوده و رایش صائبتر باشد». بنابراین نظریهی طالقانی تنها یک نظریهی رفرمیستی نیست و صرفاً به امکانناپذیر بودنِ احاطهی علمیِ یک نفر بر همه جوانبِ دینی و محیطی و تاریخی توجه ندارد. راهحلّ شورایی او پیشبینیِ گونهای انقلابِ دموکراتیک در ساختارِ نظامِ سلسلهمراتبیِ حوزههای دینیِ شیعی است که هدفِ اصلیِ تمرکززداییِ علمی را دنبال میکند و درعینحال به دگرگونیِ محتواییِ شیوهی استنباط میاندیشد. اهمیّت نظریهی او در این است که امکان استبدادِ شورایی را نیز منتفی میکند زیرا به تناسبِ اوضاعِ تاریخی، طبقاتی، اجتماعی،سیاسی و علمی، شوراها نیز تنوع خواهند داشت و هیچیک بر دیگری سیطرهی ذاتی ندارند و این، مانع از تمرکز مالی-سیاسی یا اقتدار شبهعلمی در یک کانون مشخص میشود.
تحوّلات پساز انقلاب و تبعات منفیِ استبداد دینی و آنچه طالقانی در نقد آن کوشید عمیقاً از اعتبار نهاد مرجعیت در مقایسه با سالهای دههی۴۰ کاستهاست امّا هنوز هم با گذشت بیشاز نیم قرن، نظریهی طالقانی انقلابیتر و بنیانبرافکنانهتر از آن است که ساختار مرجعیت و نهاد مسلط مذهب تشیع را بتوان براساس آن دگرگون کرد. کلیّات بحث طالقانی در آن مقالهی چند صفحهای که در سال۱۳۴۱ در کتاب «مرجعیت و روحانیت» انتشار یافت در تمام طول زندگیِ سیاسی و فکری او قابل ردیابی است و وی در همهجا اصل قدرتستیزِ تمرکززداییِ خود را دنبال کرد. او هیچگاه نخواست فعالیتهای سیاسی را در قالب نهضت روحانیتِ آیتالله خمینی تعریف و دنبال کند از اینروی به همراه روشنفکران دینی، نهضت آزادی ایران را تاسیس کرد و به لحاظ فکری پروژهی بازگشت به قرانِ سیدجمال را برنامهی اصلی خود قرار داد و در همراهی با برادران زنجانی، نقطه عزیمتِ فقاهتیِ بخشی از روحانیانِ سیاسیِ دههی۴۰را دنبال نکرد زیرا این بستر را، به دلیل همهی آن نقدهایی که عنوان شد، استبدادخیز میدانست.
زاویهای که او با آن بخش از روحانیانِ سیاسی و هوادارانشان داشت، در دههی۵۰ و پساز ماجرای مارکسیست شدن رهبری سازمان مجاهدین خلق برای طالقانی دردسر ساز شد.در آنمقطع برای گروهی از زندانیان سیاسی، مسالهی مبارزه بامارکسیسم در اولویت قرار گرفت و بر مبارزه با استبداد تقدّم یافت «به همین دلیل فشار و حملهی بیسابقهای علیه طالقانی درون زندان آغاز شد و او را متهم کردند که با تفسیر آشفته، انحرافی و التقاطی از قران باعث گرایش جوانان به سوی مارکسیسم شدهاست.آنان معتقد بودند اگر کمونیستها بخواهند قدرت را قبضه کنند باید بر دستان شاه بوسه زد».
دودستگی ایجاد شده در آن سالها و تردیدهای به وجود آمده نسبت به آموزههای طالقانی باعث شد که آن دسته از مذهبیهای منتقد، دیگر در نمازهای طالقانی حاضر نشوند و به او اقتدا نکنند(زندگینامه سیاسی آیتالله طالقانی، علیرضا ملاییتوانی، نشرنی،ص۲۵۵)؛اما این مسالهای نبود که خیلی زود و با پیروزی انقلاب در سال ۵۷ به پایان برسد بلکه برعکس انتقادهای راستگرایان مذهبی تا آنجا ادامه یافت که برخی وی را متهم کردند که «یک آخوند کمونیست است» (همان،ص۳۵۹).
سیدابوالفضل و سیدرضا زنجانی باوجود اشتراک مشی و عقیده با طالقانی، گویا از اینکه وی پساز پیروزیِ انقلاب و برخلاف آن دو در مناصب سیاسی مشارکت جست،ناراضی بودند و به وی انتقاد داشتند اما طالقانی شاید با این انگیزه که بتواند در اصلاح نسبی امور قدمی بردارد،در مسائل پساز پیروزی انقلاب خود را درگیر کرد، گرچه از جهات بسیاری نگران آینده بود. او در همان سال۵۷ در دیدار با رهبران آزادشدهی سازمان مجاهدین خلق،در خانهی رضاییها گفت: «یک بتی شکسته شده اما این کافی نیست. باید همهی بتها شکسته شود و رانده بشود. هنوز خیلی بت سر راه داریم. اگر یک مهرهای از بت را از کشور بیرون راندیم به صورتهای دیگر خواهند آمد و این کار ابراهیمی است که بتی را با تمام ابعاد فکری و عقیدهای و ایدئولوژی (درهمشکنیم). اگر این بت ایدئولوژی شود خودش مخرّب است» (همان،ص۳۵۷). هرچند وی صراحتاً نامی از بتهای دیگر نمیبرد اما اینمضمون را به شکلهای مختلف ازجمله این که «تصور نکنیم انقلاب ما پیروز شده» باز هم تکرار میکند.
همچنین عدمهمراهیِ طالقانی با جریان موسوم به خطامام و نیز طرد نکردن سازمان مجاهدین خلق، وی را در معرض انتقادهای بیشتر قرار داد تا آنجا که هیاتهای موتلفه در موضعی مقابلهجویانه به این نتیجه رسیدند که «آقای طالقانی باید تکلیف خودش را روشن کند. یا با آن جوانان(مجاهدین)همراه بشود یا در خط امام حرکت کند. منافقین قابل هدایت نیستند و روش آقای طالقانی روش خطرناکی است چرا که در اصل، دیگران باید دنبال انقلاب و امام حرکت کنند نه این که ما دنبال دیگران حرکت کنیم» (همان،ص۳۶۰، به نقل از خاطرات محمّد یزدی).
طالقانی پساز پیروزی بهمن۵۷ دیری نزیست و پساز هفت ماه، درگذشت و طی این هفت ماه دو محور اصلیِ عمرِ سیاسیِ خود، یعنی شورا و نقد استبداد را دائماً تکرار کرد.استبداد برای وی پدیدهای پایان یافته نبود و از اینروی هشدار میداد که شاید اوضاع «به همین منوال که پیش برود مستبدهایی بر همهی ما مسلط شوند». او بیش از هرکس دیگری خطر ظهور استبداد دینی را که از دهه۴۰ در تبیین آن اهتمام نموده بود واقعی میدید و ازاین روی در آن تلاطمهای ماههای نخست انقلاب نصیحت میکرد «خودرایی….گروهگرایی و فرصتطلبی و تحمیل عقیده و خدای نکرده استبدادِ زیر پردهی دین را کنار بگذارید».
طالقانی درست برمبنای همان تفکر ضدّ تمرکزی که در نقد نظام موجود مرجعیت حوزوی داشت، نسبت به شکلگیریِ ساختارهای متمرکز در پس از بهمن ۵۷ حساسیت داشت و با همین باور بود که گفت: «در مجلسِ ما هم باید مخالفین بیایند.اگر نیایند هم ما باید دعوتشان کنیم برای اینکه حرفشان گفته شود…والّا پنجاه نفر، شصت نفر هملباس، همفکر یک جا جمع شویم، همه یک رای داریم چون از آن موازین نمیتوانیم خارج شویم. مجلسِ اصیل این است که همهی آراء گفته شود. همهی ابعاد و مسائل بررسی شود».
تاکید مکرر طالقانی بر شوراها و اینکه بکرّات یاداوری میکرد انقلاب متعلّق به تودههای محروم است،برای ایجاد حسّ استقلال رای در مردم و عدم اتّکاء به «شخص رهبر» و ممانعت از شکلگیریِ ساختارهای متصلّب و جدیدِ سلطهی طبقاتی و سیاسی بود که خطر آنها را بهدرستی در چشمانداز آینده میدید. محتوای انقلاب بهمن بهوضوح چنین حکم میکرد که نقد استبداد دینی، ترجیعبند مواضع طالقانی به انحاءِ مختلف باشد:«…پیامبر آمد همهی اینها را بردارد.این غُلها را بگشاید. این هدف پیامبر بود. یعنی آزاد کردن مردم. آزاد کردن از تحمیلات طبقاتی. آزاد کردن از اندیشههای شرکی که تحمیل شده. آزاد کردن از احکام و قوانینی که به سود یک گروه و یک طبقه بر دیگران تحمیل شده.این رسالت پیامبر شما بود.ما باید دنبال همین رسالت باشیم.در مقابل فرهنگ تحمیلی؛ در مقابل اقتصاد تحمیلی؛ در برابر*قوانین تحمیلی*؛در برابر*محدودیتهای پلیسی* که گاهی به اسم دین به مردم تحمیل میشد که از همه خطرناکتر؛ یعنی آنچه را که احبار، رهبان و همکاری آنها با طبقات ممتازه بر مردم تحمیل کرده بودند به نام دین. این خطرناکترینِ تحمیلات است.یعنی آنچه که از خدا نیست، از جانب حق نیست،آنها را به اسم خدا بر دست و پای مردم ببندند و مردم را از حرکت حیاتی بازدارند.*حقّ اعتراض*به کسی ندهند.*حقّ انتقاد* ندهند.حقّ فعالیت آزاد به مردم به مسلمانها و مردم آزادهی دنیا ندهند.این همان اِصر،این همان اَغلالی است که پیامبر[به خاطر آن]مبعوث شد و آن بشرِ دچار این همه غُلها را نجات داد».
چنانکه گفتیم سیدمحمود طالقانی، سیدابوالفضل و سیدرضا زنجانی همگی از مجتهدان تراز اوّل بودند. طالقانی و ابوالفضل زنجانی هردو شاگردان عالم بزرگ سیدابوالحسن اصفهانی(از شاگردان آخوند خراسانی) و محمّدحسین غرویاصفهانی در نجف بودند و اجازهی اجتهاد از غروی اصفهانی گرفتند و سیدرضا زنجانی نیز از شیخعبدالکریم حائری یزدی موسس حوزهی علمیهی قم اجازهی اجتهاد داشت. این هرسه بهوضوح در دانش کلاسیک اسلامی فراخدست بودند تا آنجا که حتّی مرتضی مطهری در جایی گفتهاست: «من حاجسیدابوالفضل رادر تفسیر نه تنها از علّامهطباطبایی پایینتر نمیبینم بلکه در برخی جهات بالاتر میدانم». امّا این که چگونه این سه روحانیِ برجستهی مصدقی، حامی نهضت ملّی، فعّال در جبههملی یا نهضت مقاومت یا نهضتآزادی، خط متمایزی از روحانیتِ سیاسیِ هوادار آیتالله خمینی و نظریهی ولایت فقیه طی کردند، پاسخ در تفسیر درست داوود فیرحی در توضیح جایگاه طالقانی است که هستهی اصلیِ تفکّر و سنّتِ فکری وی را مبتنی بر درکپدیدهی استبداد میداند. فیرحی منشاءِ این دغدغه را به عصر آخوند خراسانی و دفاع جانانهی او از انقلاب مشروطه بازمیگرداند. کمتر کسی همانند طالقانی این نظریه را -با معیار قراردادن آزادی به عنوان متد اصلی استنباط و بیرون از دستگاههای اصولی اجتهاد- تا امتدادهای منطقیِ خود با درونمایهای رادیکال پیمیگیرد و آن را از انقلاب در سازمان روحانیت و مرجعیت و شیوهی استنباط احکام تا یک انقلابِ اجتماعیِ همهجانبه و شکست همهی ساختارهای طبقاتی و سیاسی دنبال کردهاست تا آنجا که مخالفانِ این نظریه به او اتّهام التقاط زدند و وی را آخوند کمونیست نامیدند. اندک زمانی پساز درگذشت نابههنگام طالقاتی و بسیار زود، صورت عینی و ملموسِ موضوعِ نقدهای وی به شکلی همهجانبه و خشونتبار نقاب از چهره برکشید و عیان شد. در روزگاری عاشقکش، دارهای ملامت به تمامی در برابر نقدهای طالقانی قد علم کردند و آن همه انذارها و هشدارها در برابر موجخیز بزرگ و سهمگین حوادث، راه به جایی نبرد.اما گویا آنچه او زمانی با مشی خود و در نوشتهها و گفتههایش طرحافکنی کرد اکنون در زمانهی ما بهتدریج زمینههای حضور در تاریخ را مییابد.این همان «دوره”»ای است که طالقاتی بیشاز نیم قرن پیش از آن سخن گفته بود و ناگزیر، بازگو کنندهی مرحله و سطح جدیدی از تنازعات و کشمکشهایی است که مسیر جدید تاریخ ما را روشن خواهد کرد.
نگرانیهای یک مفسّر
محمدجواد اکبرین
در سال ۱۳۵۸ تلویزیون ایران مجموعه گفتارهایی را از آیتالله طالقانی پخش کرد که محور آن تفسیر قرآن بود. او در این مجموعه ضمن اینکه الگوی فهم خود از قرآن را شرح میدهد سورهای را که برای تفسیر انتخاب میکند سوره «نازعات» است. مراد از این یادداشت کوتاه، تأمل در دو نکته است؛ نخست اینکه چرا سوره نازعات را برای تفسیر برگزید و دیگر اینکه در الگوی فهم از قرآن بر کدام نکته تاکید کرد؟
۱)مهمترین ویژگی سوره نازعات پرداختن تفصیلی به قصه موسی و فرعون است. چند ماه بود که انقلاب پیروز شده بود و پرچمداران حکومتی که جایگزین «طاغوت» شده بود به نظر نمیرسید دیگر دغدغه فرعون را داشته باشند. گویی همه خود را موسی میپنداشتند. اما طالقانی نگران بازگشت فرعونیّت بود. در آیه ۱۷ آن سوره میخوانیم که خداوند به موسی وحی کرد که سراغ فرعون برود زیرا او طغیان کرده است. طغیان به روایت طالقانی شکستن مرزهای انسان و نشستن در جایگاه خدایی است چنانکه در آیه ۲۴ میخوانیم «او گفت که من پروردگار برتر شما هستم». پارهای از مفسران گفتهاند که این سخن زبان حالِ فرعون بود نه زبان قالِ او؛ یعنی رفتارش با انسان چنان بود که گویی مالک بلامنازعِ اوست. طالقانی میگوید «سوگندهای نخست آیه و آهنگ تمام این سوره مرتبط با آیات میانی آن یعنی رویارویی موسی و فرعون است» تا به آیه ۲۶ میرسد که: «اِنّ فی ذلک لعبره لمن یخشى». یعنی فرعون داستان یک نفر نیست بلکه هر کس که ترس از عقوبت و عاقبتش دارد باید از اینکه تبدیل به فرعون شود بترسد.
۲)طالقانی در برنامه سوم از این مجموعه میگوید: «در آغاز همه مسلمانان این حق را داشتند که درباره آیات قرآن اظهار نظر کنند و مانند چند قرن اخیر نبود که به تدریج جز گروهی، دیگران حق درک و تطبیق و مطالعه را نداشته باشند». او در بخشهای دیگر این مجموعه و به زبانهای مختلف بر این نکته تاکید میکند؛ زیرا نگران نهادینه شدن مالکیت انحصاری فهم قرآن بود و منتقد طبقهای برای «گزینش» بود که مسیر انتقال آگاهی به مخاطبان قرآن را دومرحلهای کنند و مؤمنان از هنر شنیدن همهی قولها و انتخابِ بهترینِ آنها محروم شوند. شاید روزی را میدید که بستنِ گوش بر حرفها و انتخاب میانِ پارهای از سخنانِ «تأییدصلاحیتشده» فضیلت شمرده شود.
این سخن به معنای نفی لوازم مطالعه و فهم متن نیست چنانکه خواندن هر متنی نیازمند آشنایی با لوازم فهم آن است اما این نکته بدیهی، مطلقا از اهمیت نگرانی طالقانی نمیکاهد. در منطق قرآن شنیدن «هر سخنی» خوب است اما فرق است میان استماع (شنیدن) و اتّباع (دنبال کردن). خداوند از پیامبرش خواسته تا بشیر و مُبشّر و مژدهرسانِ بندگانی باشد که هر سخنی را میشنوند اما خوبتریناش را دنبال میکنند. (سوره الزّمر، آیات ١٧و ١٨) بنابر تصریح این این دو آیه، تنها چنین کسانی بهرهمند از نعمت هدایت میشوند و آنانند که صاحبان جانِ خالصاند.
پارهای از مفسران گمان بردهاند که چون آیه میگوید در میان قولها قولِ «أحسن و خوبترین» را دنبال کنید پس بقیهی قولها هم باید حتما «خوب» باشد زیرا «خوبترین» در میان «خوبها»ست که معنا مییابد. پس باید حتی در مرحلهی شنیدن هم فقط سخن خوب را شنید و آنگاه میانِ پارهای از سخنانِ خوب و تأییدصلاحیتشده، خوبترین را برگزید.
این تفسیر اما نادرست به نظر میرسد؛ طالقانی میگوید: «برخی مفسران آیهها را تکهتکه میکنند و ارتباطشان با یکدیگر را نمیبینند». قبل از این آیه، سخن از طغیانگران در برابر خدا و هستی است؛ بعد از این آیه هم سخن از اهل عذاب است. در میانهی طاغوت و عذاب، دوگانهی «استماع-شنیدن» و «اتباع-دنبال کردن» مطرح شده است. یعنی هر قولی (حتی از اهل طاغوت و اصحاب عذاب) در مقام استماع، «خوب» است اما در مقامِ اتّباع نه!
تشخیص مرز میان استماع و اتباع، هنر عقل مؤمنان است و هنرمندانی چُنین، سزاوار بشارتِ پیامبر و هدایت خداوندند که آنان را بستاید و «اولو الألباب» یعنی «صاحبانِ جان خالص» بخواند. کسی که عقل تشخیص این مرز را ندارد و دیگران نخست باید برایش گزینش کنند و او در میانِ «گزینششدههای خوب» خوبترین را دنبال کند چه هنری دارد و چرا باید سزاوار بشارت و هدایت و ستایش الهی باشد؟! تفسیری از آن دست، بیشتر به کار تولید طبقهای برای «گزینش» میآید که مسیر انتقال آگاهی به مؤمنان را دومرحلهای کنند مبادا ایمانشان بلرزد. چنین مؤمنی آن نیست که قرآن صاحبِ مبنا و بنای محکم و «بنیان مرصوص»اش میخواند؛ آنکه همهی قولها را شنیده و در معرکهی اقوال، ایمان آورده محکم و مطمئنّ است وگرنه ایمانِ بادآورده را باد میبرد.
چهلمین سال درگذشت آیتالله طالقانی فرصت مغتنمی است برای پرداختن به نگرانیهای او؛ نگرانیهایی که در این چهار دهه از مرز هشدار گذشته، به واقعیت پیوسته و ایمان و امان از مردم بریده است.