مریم لطفی در این گزارش نوشت: زمین خشک است، آسمان خشک است، مانند دهان کودکان، زنان و مردان سیستانی و بلوچ. تیغ تیز خشکسالی گلوی مردم را میفشارد. هامون انگار سالهای سال است که رد آب و تازگی بهخود ندیده است. قایقها به خشکی نشستهاند و شبیه شوخی نازیبایی در اطراف صحرای دریا رها شدهاند. بعضی از پیرزنها و پیرمردهای روستای خراشادی در بخش تیمورآباد شهرستان هامون، بیحوصله در سایه کمجان جلوی خانههایشان کز کردهاند و با چشمهای سرخ، سرخ از داغی آفتاب، غریبهها را میپایند.
انگار در روستا گرد پیری پاشیدهاند و هیچ نشانی از جوانها نیست. جوانها ترک دیار کردهاند و به امید آینده روشنتر راهی شهرهای دور و دراز شدهاند. جوانها پشت کردهاند به خشکسالی، به بیآبی و به بیکاری و رنج این روزها که میراث سرزمین آباء و اجدادیشان است. حاجی بابا پیرمرد ۷۸ سالهای است که به زحمت فارسی حرف میزند. دستهایش را سایهبان چشمهای سرخش میکند و زمینهای دور را نشان میدهد. زمینهایی که روزگاری، آباد بودند و حالا چند سالی میشود که برکت از آنها رفته است.
حاجی بابا ترجیعبند حرفهایش یک جمله است: «واقعا مشکل است.» هرچه میگوید غصهاش میگیرد و بعد این جمله را تکرار میکند: «۲۰ روز است پسرم با زن و بچهاش رفته تهران. توی یک گاوداری جا گرفته و مثلا قرار بود همانجا کار کند. شیر بدوشد و نظافت کند، اما تا الان بیکار بوده است. من پول قرض میکنم و برایش میفرستم تا وقتی کار گیرش بیفتد. واقعا زندگی مشکل است. نه میشود صیادی کرد، نه کشاورزی. آب نیست و زمینها همه خشک شدهاند. با بیکاری و بدبختی با زن و بچه روزگار میگذرانیم. در سیستان زندگی واقعا مشکل است. آب هم به ما نمیدهند. لولهکشی کردهاند، اما آب نیست. زمینهای کشاورزیمان کامل خشک شده، واقعا مشکل است.»
دو سال پیش، روی همین صحرای هامون، قیامت بود. قیامت ماهیهای مرده و خشک شده، زن و مرد و پیر و جوان میآمدند و روزی بیشتر از هفتهشت ساعت، ماهی خشک جمع میکردند و هر کیسه را تنها ۵۰ تا ۶۰ هزارتومان میفروختند. امسال اما از ماهی خشک، از صیدِ بیجانی هم خبری نیست.
حاجی بابا صیاد بوده است، به قول خودش سرصیاد، برو بیا و آوازهای داشته؛ «میرفتیم یک تن، دو تن ماهی میگرفتیم و گذران میکردیم، الان آب خشک شده و دیگر ماهی هم نیست. آن یک ذره آب هم برای خوردن است و کار بیشتری با آن نمیشود کرد. واقعا مشکل است، صیدی نمیشود کرد. دیگر حتی ماهی خشک هم نیست، مقدار کمی که باقی مانده هم پودر شده و با خاک یکسان شده است. واقعا مشکل است. مردم در مضیقه هستند.»
اهالی کویر، لبشان خشک است، اما دلشان دریاست، مردمان صبوری هستند. زینب زن میانسال دیگری است که در زمین بیآب و علف میگردد و روزها را میشمارد، پابرهنه است، به درگاه خانه کاهگلی تکیهزده و پیرهن بلند بلوچی سبزرنگی به تن دارد؛ «یکماه است پسرم رفته تهران دنبال کار. قول داده کارش که درست شد من را هم با خودش ببرد.»
۴۸ ساله است، یکباره گرد سپیدی رسیده و روی کل موهایش نشسته. هنوز دل در گرو دو اتاق کوچک و تکه زمینی که از شوهر مرحومش به یادگار مانده دارد، اما بیپولی، تشنگی و گرسنگی شوخی نیست و حالا اضطراب دو هفته بیخبری از پسری که برای کار، راهی تهران شده هم چین دور چشمهایش را بیشتر کرده است.
کلثوم زن دیگری است که به جای ماسک، پر شال بلندش را گرفته جلوی دهانش و خندهاش را از پشت پر شالش هم میشود دید؛ از غصههایش میگوید، اما با لبخند؛ «خدا را شکر فعلا برای خوردن آب هست، اما گفتهاند هوا که گرمتر شود دوباره آب را جیرهبندی میکنند. گفتهاند آب را صرفهجویی کنید، با صرفهجویی بخورید، میگویند قرار است هفته دیگر هوا به ۵۰درجه برسد، راست میگویند؟»
پر روسری را رها میکند، اینبار بلند میخندد و لبهای سفید و ترک خوردهاش به خون مینشینند؛ «ما اینجا همهچیز را صرفهجویی میکنیم. همیشه حواسمان هست چقدر آب مصرف میکنیم. شوهر من هم فکری شده برویم تهران یا زاهدان. از قوم خویش ما خیلیها رفتند. بهنظرم ۳۰نفری شدهاند. اینجا مگر چند نفر جمعیت دارد. ما هم پوست کلفتی کردیم ماندیم. اما حداقل اینجا یک خانه خرابه داریم. میترسم برویم غربت و حتی جای خواب هم گیرمان نیاید.»
کوچ میکنیم تا شکم بچههایمان خالی نماند
ساعت چهار عصر است، آفتاب تابیده روی خوشههای طلایی بیجان گندم و هوهوی باد هم ساقههای طلایی خشکیده را میرقصاند. دیگر خبری نیست از روزگاری که کشاورزها شلخته درو میکردند تا به قول سیمین دانشور چیزی هم نصیب خوشهچینها شود. حالا کشاورزها خودشان دستشان خالی است، خیلی خالی.
عبدالله چند خوشه گندم میچیند و روی دست میگیرد. بادِ خنیانگر به تلنگری دانههای پوک گندم را روانه میکند و انگار از اول اصلا گندمی در کار نبوده است. کاسه چشمهای عبدالله غرق خون است، شاید شبیه دلش؛ «حاصل کار یکسالهام را ببین.» حرفهایش در هیاهوی باد، بریده بریده میشود؛
«کشاورزی به کل از بین رفت و ماهیگیری هم که دیگر ممکن نیست. بیشتر روستاییها دارند کوچ میکنند. نمونهاش پسرعموی خودم. توی خرج روزانهاش مانده بود. چندماه است که با زن و دو بچه رفته تهران، یکی دیگر از همسایههایمان رفته یزد. روستاها دارند خالی میشوند. بمانند اینجا شرمنده شکم خالی زن و بچهشان بشوند؟ اینجا نه کارخانهای داریم که مشغول شویم، نه مرزی باز است که برویم دنبال کار. همه میروند سمت تهران و یزد و اصفهان، میروند توی کارگاههای مبلسازی، چوببری یا مثلا گاوداری. بعضیها هم کارگر ساختمان و پارکها میشوند. هیچکدامشان هم بیمه ندارند، سالی یکبار فرصت کنند بیایند به دیار و خانه و کاشانهشان سر بزنند و بروند، راه دور است، خیلی دور.»
عبدالله از معدود جوانهایی است که فعلا در روستا مانده است. گرچه آنهایی که رفتهاند هم دلشان خوش نیست. عبدالله با حسرت زمین سوخته را نگاه میکند و از جبر روزگار میگوید: «بیشتر آنهایی که کوچ میکنند، میروند تهران یا کرمان و یزد. حتی زاهدان هم کار نیست. بعضیها توی تهران هم کار پیدا نمیکنند. کسی که یک عمر کشاورزی و صیادی کرده مگر کار دیگری بلد است؟ از سر ناچاری میروند شهر غریب و وقتی کار پیدا نمیکنند بعضیهایشان دوباره برمیگردند همینجا. چهکار کنند بیچارهها؟»
بدون آب شغلی در سیستان نیست
بیآبی و بیکاری، جمعیت زیادی از روستاهای سیستان و بلوچستان را راهی شهرهای دورکرده است. قصهای که چند صباحی است آغازشده و بهنظر میرسد همچنان ادامه دارد. به قول محلیها هر روز جوانهای بیست، سیساله کوچ میکنند و در غربت برای همین جوانها هم بهزحمت کار پیدا میشود، چه رسد به سن و سالدارها.
محمد قورزایی، مدیرعامل انجمن ناجیان هامون سبز سیستان تمام این مصیبتها را بهخاطر بیآبی هامون و بدعهدی افغانستان در ورود سالانه ۸۰۰ میلیون مترمکعب حقابه ایران میداند و به همشهری میگوید: «تا زمانیکه تالاب هامون آب داشت، مردم این منطقه فکر شغل دیگری جز صیادی و کشاورزی نبودند. برای همین هیچ کارخانه و تاسیساتی توسط دولت در سیستان احداث نشد. اما در دهههای گذشته که با خشکسالیهای پیدرپی مواجه بودیم و تالاب خشک شد، تازه همه متوجه شدند بدون آب هیچ شغلی در سیستان وجود ندارد. نه دامدار میتواند ادامه دهد، نه کسی میتواند صیادی و کشاورزی کند. ۸۰ درصد مردم سیستان هم وابسته به تالاب هامون هستند و آن ۲۰درصد باقیمانده هم کارمند دستگاههای اداری و دولتیاند.»
وقتی آب نباشد، شغلی هم نیست و زندگیها بهتدریج کدر و خاکستری میشود. قورزایی میگوید: «قبل از خشکسالی، تالاب هامون تامینکننده مالی کل استانهای ایران بود، حتی در مازندران و خوزستان که خودشان به دریا راه دارند. اما امروز این پتانسیل از بین رفته است. متأسفانه با خشک شدن تالاب هامون، شدت ریزگردهای منطقه هم قوت گرفته است. اسمش بادهای ۱۲۰ روزه است اما در ۳۶۵ روز سال، به جرات میگویم ۲۵۰ روزش را با این بادها مواجهیم.»
او تأیید میکند که مردم این منطقه بهوضوح در حال مهاجرتند؛ «فقط کارمندان دولتی به فکر کوچ نیستند وگرنه ماندن در روستا دیگر هیچ نفعی برای مردم ندارد. شکم گرسنه زمین پدری سرش نمیشود. آنهایی که دامی دارند هم دامشان را زمین میزنند چون از تامین علوفهاش بازماندهاند، تازه اگر علوفهای پیدا شود هم هزینهاش بهقدری گزاف است که امکان خرید آن برای دامدار وجود ندارد.»
ما مجبور به مهاجرت شدیم
در چشمهایش غریبی را میشود دید. هنوز با اسم خیابانها آشنا نیست و با خجالت میگوید در مدتی که به تهران آمده، تنها دوبار از خانه بیرون رفته است. فاطمه ۲۵ ساله است، اهل شهر علیاکبر در شهرستان هامون، در نزدیکی کوه خواجه.
یک ماهی میشود که با دختر سه ساله و شوهر سی سالهاش به تهران آمدهاند؛ «توی شهر خودمان خانه و زندگی داشتیم، شوهرم ماهیگیر بود، اما هامون که خشک شد چه کار میکردیم؟ خشکسالی وضعیت ماهیگیری را افتضاح کرد. وضعیت آب و هوایی سیستان هم اصلا خوب نیست. خیلی وقت بود شوهرم بیکار شده بود، برای همین مجبور شدیم بیاییم شهر غریب.»
تنها یکماه گذشته و فاطمه از حالا دلتنگ خانواده شده است؛ «فکر میکردیم بیاییم اینجا وضعمان بهتر میشود. اما اینجا هم باید بهسختی کار پیدا کنیم. وسیله هم نمیتوانستیم با خودمان بیاوریم، خیلی سخت زندگی میکنیم. مجبور شدیم بیاییم وگرنه خانواده آدم مهمتر است. ما مجبور شدیم خانوادهمان را رها کنیم و بیاییم در غربت.»
فاطمه میگوید حالا که آمدهاند تهران، ولوله افتاده در شهرشان و تمام جوانهای فامیل هم هر روز زنگ میزنند و پرسوجو میکنند که اگر کار هست، آنها هم زمینهای آباء و اجدادیشان را رها کنند و راهی پایتخت شوند؛ «آنجا همه بیکارند. آب نبود و فقط توفان گرد و خاک بود.»
بادهای سیستان و بلوچستان خانه براندازند، آنقدر شدیدند که خانههای کم جان را میتوانند از ریشه جدا کنند؛ «توفانها آنقدر شدید بود که حتی یک قدم بیرون خانه نمیگذاشتیم و تازه میترسیدیم خانه روی سرمان خراب شود. وضعیت مالی آدمها خوب نیست، کولرهای آنجا آبی بود و وقتی هم که آب قطع میشد، به جای سرما، گرما میداد. چارهای نداشتیم.»
دیپلماسی ضعیف آبی
وضعیت نابسامان مردم سیستان و بلوچستان را نهتنها خودشان که بسیاری از مسئولان هم بهراحتی میپذیرند. نمونهاش معینالدین سعیدی است؛ نماینده جوان مردم چابهار در مجلس که تاکنون چندین بار افشاگریهایش در رابطه با بیآبی و خشکسالی این استان واکنشهای زیادی به همراه داشته است.
حالا او میگوید: «معتقدم در استان سیستان و بلوچستان بهویژه در جنوب آن دچار کمکاری تاریخی هستیم. گرچه با پیگیریهای اخیرمان، در ۳ ماه گذشته چیزی حدود ۱۳۰ روستا به شبکه آبرسانی وصل شدند و شاخص دسترسی به آب شرب در حال افزایش است. اما هنوز هم نهتنها با میانگین کشور که حتی با میانگین استان هم فاصله داریم».
به اذعان بسیاری از اهالی، روستاییهای سیستان و بلوچستان، اگر تاب و توان مهاجرت به تهران را نداشته باشند، به شهرهای اطراف کوچ میکنند، به زاهدان، به چابهار.
این در حالی است که حاشیهنشینی در این شهرها، خود ماتم بزرگ دیگری است. موضوعی که سعیدی دربارهاش میگوید: «بزرگترین پدیده حاشیهنشینی شهری را با حدود ۵۶ درصد در چابهار شاهدیم.
بیشتر این جمعیت از روستاهای اطراف به این شهر مهاجرت کردهاند. به این دلیل که خشکسالی معیشت این مردم را با چالشهای جدی مواجه کرده و آنها حاضر به حاشیهنشینی در شهر شدهاند.»
او معتقد است در کنار کمبود بارش جوی، مدیریت منابع آبی موضوع مهمتری است که تدبیری برای آن اندیشیده نشده است؛ «سه سد بزرگ زیردان، کهیر و پیشین استان سیستان و بلوچستان در منطقه چابهار است. با وجود این سدها قاعدتا باید خطوط انتقال آب شرب و کشاورزی ایجاد میشد ولی نشد. اگرچه در مورد آب شرب تحولی ایجاد شده اما در سایر بخشها این اتفاق نیفتاده است. در عین حال در سیل سال ۹۸، میلیاردها مترمکعب آب از طریق رودخانههای فصلی به دریای عمان ریخت. ظرفیتی که میتوانست موجب تحولی بنیادین در نظام معیشتی مردم استان باشد، اما بهدلیل برخی بیتدبیریها این فرصت هم از بین رفت.»
آنطور که سعیدی میگوید هنوز هم میشود راهکاری را برای نجات مردم از بیآبی بهکار گرفت؛ «اگر با رعایت تمام استانداردهای زیستمحیطی در مسیر رودخانه باهو سازه بتنی ایجاد شود، موجب انباشت آب و استفاده مردم از آن میشوند. بهویژه این که عمده ارتزاق مردم هم از کشاورزی است.»
او همچنین میگوید: «سدها باید عمدتا برای آب شرب، کشاورزی و کاربردهای زیستمحیطی تخصیص پیدا کند، صنعت نباید سهمی در این میان داشته باشد. متولیان صنعت میتوانند از ظرفیت آبشیرینکن استفاده کنند. اتفاقی که در کشورهای حاشیه خلیجفارس هم میافتد. درحالیکه ما هنوز در خود شهر چابهار با کمبود شدید آب روبهرو هستیم. دلیلش هم این است که دولت تضامین خرید لازم برای آب شیرینکن را به سرمایهگذاران بخش خصوصی نمیدهد.»
در یک کلام او دیپلماسی آبی در کشور را ضعیف میداند؛ «گرچه در حوزه وزارت صنعت اخیرا کلنگزنی انتقال آب از چابهار به سیستان اتفاق افتاده اما متأسفانه هنوز اقدام عملی انجام نشده است.
تخلیه ۵۰ درصدی روستاهای شمال استان سیستان و بلوچستان
شهبخش گرگیج، نماینده شورای اسلامی استان سیستان و بلوچستان در شورایعالی استانها هم به همشهری میگوید که از چندی پیش، مهاجرت از شمال استان سیستان و بلوچستان شروع شده است؛
«روستاها هنوز صددرصد تخلیه نشدهاند اما اغلب جمعیت روستا مهاجرت کردهاند. مهاجرتها بهصورت مستمر است. روستایی که ۱۰۰ خانوار داشته، الان ۴۰ خانوارش باقی مانده و بقیه مهاجرت کردهاند. ۴۰ تا ۵۰ درصد روستاها در حال تخلیه هستند. بدون حل مشکلات مبدا این مهاجرتها نمیتوان جلوی این پدیده را گرفت.
البته هنوز هم عدهای هستند که به زمینهایشان تعلق خاطر دارند و حتی اگر باران هم نبارد، آن را ترک نمیکنند. اما جوانهای امروزی این شرایط را تحمل نمیکنند. دنبال راهی میگردند که شرایط زندگی در آن مناسبتر باشد. در این شرایط فقط پیرمردها و پیرزنها در روستا باقی میمانند و روستایی که جمعیت جوانش را از دست دهد، دیگر هیچ کاری نمیتواند انجام دهد.»
او میگوید: «آورد آبی حوزه سیستان با ۵ شهرستانی که دارد، بیشتر از رودخانه هیرمند است. یعنی هرچه باران در این قسمت ببارد، باز هم اثرات زیستمحیطی بر مناطق شمال استان ندارد، مگر اینکه آب رودخانه هیرمند در دریاچه هامون و چاهنیمهها بریزد. درست است که منطقه ما کم باران است، اما کم آب نیست. آن هم بهدلیل وجود رودخانههای این منطقه است. تنها سرمایه روستاییهای ما زمینهایشان است؛ وقتی آب درست و حسابی برای کشت و زرعشان وجود نداشته باشد، به طرف شهرها مهاجرت میکنند.»
گرگیج به مشکلات مردم پس از مهاجرت هم اشاره میکند: «زندگی مردم وابسته به کشاورزی است و برخی هم دامداری میکنند. بعد از مهاجرت شغل مناسبی پیدا نمیکنند. هرچه هست کارگری فصلی است، فقط از محیط بغرنج روستا نجات پیدا میکنند، همین.»