– در قرن بیستم، نظم و مناسبات سابق مبتنی بر رستهها و طبقات و سلسله مراتب اجتماعی که متعلق به قرون وسطا بود لغو شد. آن مناسبات دیگر نه تنها کاربردی نداشت بلکه مانع رشد دوران سرمایهداری و پیشرفت جوامع میشد که به دلیل امکانات نوین علمی و پزشکی، جمعیت آنها نیز روز به روز افزایش مییافت. جامعه قرون وسطایی سلسله مراتب سخت و بستهای داشت و سیستم فئودالی که اساسیترین بخش نظم و نظام قرون وسطا بود، دیگر به کار نمیآمد و میبایست به تاریخ سپرده میشد.
– منشاء جمهوری اسلامی را به ویژه در افکار فارابی میتوان یافت اما بدون انعطاف مذهبی وی که خمینی آن را به سود نظریه «ولایت فقیه» نادیده گرفت! برای فرد غیرفیلسوفی مانند خمینی، رویکرد فارابی نوعی میانبُر برای سعادت فراهم میکند: جامعه اسلامی با احکام و قوانین سختگیرانه. درست مشابه همان دوران قرون وسطایی که اسلام ظهور کرد!
– شناخت دیدگاه فارابی و این تطبیق ذهنی برای درک آنچه خمینی در سال 1979 بر ایران تحمیل کرد بسیار مهم است.
– با توجه به ساختار جامعه طراحی شده توسط خمینی، میتوان دریافت که چرا ماموریت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، پاسداری از ولایت فقیه و نظام است و نه ایران!
– با روی کار آمدن پهلوی، ملایان در جامعه به جای خود برگشتند و مجبور شدند به گروههای دیگر ارزش اضافی عرضه کنند. آنها درآمدشان را میبایست در ازای «خدمت» کسب کنند. روحانیون فقط در مراسم مذهبی و کفن و دفن و دعانویسی و عقد ازدواج و روضهخوانی به کار مشغول بودند.
– پهلوی برای نخستین بار پس از حمله اعراب مسلمان به ایران در سال 633 میلادی، به مناسبات قرون وسطایی ۱۳۰۰ ساله و سلسلهمراتب جامعه رستهای که تا قاجار و انقلاب مشروطه تداوم داشت، پایان داد. بزرگترین اشتباه در سالهای پایانی محمدرضاشاه پهلوی این بود که هیچگاه تصویری بزرگ از خدماتی که پدرش و خودش برای ایرانیان انجام دادند، به تماشای همگان نگذاشت!
جمهوری اسلامی بر اساس اصول جامعه قرون وسطایی بنا شده است. در نظم اجتماعی قرون وسطا افراد جایگاه (مقام) ثابت و اکثرا غیرقابل تغییر در جامعه داشته باشند. این وضعیت نشان میداد که یک فرد چه قد و قامت اجتماعی دارد.
جامعه رستهها یا طبقات ثابت
در قرون وسطا، جامعه طبقهبندی شده بر اساس رسته یا مرتبهی اجتماعی به عنوان یک دستور ثابت از سوی خداوند در نظر گرفته میشد. اکثر مردم در رسته یا قشر اجتماعی خود به دنیا آمده و تمام عمر نسل اندر نسل در آن میماندند و میمُردند. پیشرفت اجتماعی عملا غیرممکن بود.
رسته اول: مرتبه نخست از آنِ روحانیت بود. همه روحانیون کلیسای روم، روحانی محسوب میشدند. این رسته راهِبان، راهبهها، واعظان ساده، اسقفها، کاردینالها و پاپ را در بر میگرفت. وظیفه آنها گسترش مسیحیت و مراقبت و برآوردن نیازهای معنوی مردم بود. اگرچه قرار نبود روحانیت در مقابل خدمات خود پولی دریافت کند، اما اعضای ارشد آن دارای زمین و املاک و ثروت زیادی بودند.
رسته دوم: دومین مرتبه متشکل از اشراف بود که مسئولیت اداره کشور را بر عهده داشتند و در زمان جنگ ارتش را رهبری میکردند. این رسته شامل کنتها، دوکها، شاهزادگان و اشراف پایینتر، مانند شوالیهها یا عیّاران بود. در رأس اشراف، پادشاه یا امپراتور قرار داشت.
رسته سوم: مرتبه زیرتر شامل دهقانان و «بورژوازی» یا مردمی میشد که بعدها در زبان فارسی «شهروند» نامیده شدند. بیشتر جمعیت در همین طبقه سوم یافت میشد. این رسته شامل دهقانان و مردم شهرها بود. اگرچه کشاورزی در آن زمان فعالیتی بسیار حیاتی به شمار میرفت، اما طبقه دهقان پایینترین رسته در جامعه قرون وسطا بود. اغلب دهقانان مالک زمینهایی که روی آنها کشت و کار میکردند نبودند، بلکه برای مالکان آن زمینها که عمدتا از اشراف بودند کار میکردند. دهقانان نه فقط حق و حقوق محدودی داشتند بلکه باید «مالیات» و درواقع باج و خراج نیز میپرداختند و وظایفی بیش از کشت و کار نیز بر عهده میگرفتند.
رسته سوم در ابتدا فقط دهقانان را شامل میشد. اما این مرتبهی زیرین در قرن دوازدهم میلادی گسترش یافت و مردم شهر را نیز در بر گرفت. این به این دلیل بود که شهرهای بیشتری در قرون وسطا ساخته شدند و ساکنان آنها میبایست جزو یکی از رستههای موجود به حساب میآمدند آنهم در حالی که بسیاری از این ساکنان همان دهقانان سابق بودند که در آرزوی زندگی بهتر به شهرها میگریختند («حال و هوای شهر شما را رها میسازد»). در هر حال، اکثریت مردم در همان محل و جایگاه اجتماعی که متولد میشدند، زندگی میکردند و میمُردند و این قرنها ادامه داشت. تنها استثناء در مورد روحانیون و وابستگان کلیسا بود. برای دورانی طولانی، تنها راه رشد اجتماعی برای یک دهقان، راهب یا راهبه شدن بود. به ندرت افرادی دارای شایستگیهای استثنایی میتوانستند به طبقه اشراف و اشرافیت وارد شوند.
به دلیل صنعتی شدن در قرن ۱۸ میلادی، جامعه بیشتر توسعه یافت و رسته چهارم ظهور کرد: کارگران صنعتی.
اما همزمان با این تحولات و همچنین پیشرفتهای فنی و تکنولوژی، خود این رستهها اهمیتشان را از دست میدادند تا اینکه پس از طی قرن نوزدهم که جهان دگرگون میشد، سرانجام در قرن بیستم، نظم و مناسبات سابق مبتنی بر رستهها و طبقات و سلسله مراتب اجتماعی که متعلق به قرون وسطا بود لغو شد. آن مناسبات دیگر نه تنها کاربردی نداشت بلکه مانع رشد دوران سرمایهداری و پیشرفت جوامع میشد که به دلیل امکانات نوین علمی و پزشکی، جمعیت آنها نیز روز به روز افزایش مییافت. جامعه قرون وسطایی سلسله مراتب سخت و بستهای داشت و سیستم فئودالی که اساسیترین بخش نظم و نظام قرون وسطا بود، دیگر به کار نمیآمد و میبایست به تاریخ سپرده میشد.
• سلسله مراتب جامعه رستهای قرون وسطا به زبان ساده و مختصر به شرح زیر بود:
• قیصر: پادشاه در رأس آن جامعه قرار داشت که تحت امر وی سه رسته اصلی قرار میگرفتند:
• روحانیون: پاپ، راهِبان، اسقفها، راهبهها و ابواب جمعی کلیسا
• اشراف: دوکها، کنتها، شوالیهها یا عیّاران
• دهقانانان یا رعایا: کشاورزان، صنعتگران، مردم و ساکنان شهرها
• دنیای زیرزمینی یا خاکستری: گروههای به حاشیه رانده شده مانند یهودیان، افراد غیرساکن در یک محل، روسپیها، افراد فقیر و تنگدست که همگی خارج از رستههای بالا به حساب میآمدند و در پایینترین و پستترین مرتبه اجتماعی قرار میگرفتند.
منشاء جمهوری اسلامی
در دیماه سال ۱۳۶۷ روحالله خمینی نامهای نوشت که تنها نامهای بود که او برای رهبر یک کشور دیگر فرستاد؛ نامهای خطاب به میخائیل گورباچف دبیرکل حزب کمونیست و رهبر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که منادی «اصلاحات» در نظام شوروی شده بود و قصد داشت آن سیستم را با «شفافیت» (گلاسنوست) و «علنیت» (پروسترویکا) روحی تازه ببخشد. خمینی در آن نامه اعلام داشت که کمونیسم به پایان رسیده و جهانبینی صرفا مادیگرایانه نمیتواند نیازهای معنوی مردم را برآورده کند و به زودی کمونیسم تنها «در موزههای تاریخ سیاست جهان» یافت خواهد شد. خمینی به این انتقاد بسنده نکرد، بلکه به گورباچف توصیه کرد: «از شما میخواهم اسلام را بطور جدی مطالعه کنید». به همین منظور، وی به رهبر شوروی پیشنهاد کرد برخی از علمای جهان اسلام را بازخوانی کند. او برای آموزش گورباچف، فیلسوفی از قرن دهم را برگزید: ابونصر محمد بن محمد فارابی. در نامه به گورباچف، خمینی البته به انعطاف مذهبی فارابی اشارهای نکرد.
این نامه را در اوایل سال ۱۹۸۹ یک هیئت ایرانی در مسکو در دیدار با گورباچف با صدای بلند خواند. بنا بر گزارش رسانههای داخل ایران در آنزمان، نمایندگان گزارش دادند که گورباچف سرخ شد و پاسخ داد: «معلوم است که امام از ایدئولوژی ما خوشش نمیآید.» او همچنین دخالت در امور داخلی کشورش را جایز ندانست. اما چند ماه بعد معلوم شد که خمینی در اظهاراتش درباره پایان کمونیسم شوروی بیجا نگفته بود اگرچه آنرا بر اساس محتوم بودن پیروزی ایدئولوژی اسلامی خودش بیان کرده بود!
اطلاعات کمی در مورد زندگی فارابی وجود دارد. اندکی پس از مرگ او، محققان زندگینامه او را نوشتند و افسانهها و داستانهای خیالی نیز بر آن افزودند. گفته میشود که او به بیش از ۷۰ زبان صحبت میکرد، «به یونانیان» سفر کرده و مانند صوفیان لباس میپوشید، یا در باغی پر از دار و درخت و گل در جستجوی دانش میبود. فارابی طبق روایات، در حدود سال ۸۷۰ در فاراب یا فاریاب ایران کهن که قزاقستان کنونی میشود به دنیا آمد. در «مجلس الحکمت» فاراب دانشمندان نوشتههای فیلسوفان قدیم از جمله ارسطو و افلاطون را ترجمه میکردند و فارابی توانست آثار یونانیان را مطالعه کند؛ وی همچنین سالها در محافل علمی بغداد بسر برده و بعداً به دمشق در سوریه رفت و حدود سال ۹۵۰ میلادی در آنجا درگذشت. اثر اصلی فارابی به نام «اصول افکار اهل مدینه فاضله» به نظریه سیاسی او در ارتباط با «علتالعلل» و «خلق» جهان، ماهیت انسانی و معرفتشناسی اختصاص دارد. اهمیت کتاب فارابی در این است که وی چندین بار در آن تجدید نظر کرده است.
«مدینه فاضله» این پرسش را مورد بحث و تأمل قرار میدهد که: مردم چگونه میتوانند به خوشبختی دست پیدا کنند؟ اما به این پرسش که آیا سعادت کامل فقط در آخرت حاصل میشود یا در طول زندگی به دست میآید، در تمام نوشتههای او پاسخ قطعی داده نشده است. با اینهمه او بیش از حد مطمئن بود که طبیعت انسان را با همه چیزهایی که برای یافتن خوشبختی نیاز دارد مجهز کرده است.
برای فرد غیرفیلسوفی مانند خمینی، رویکرد فارابی نوعی میانبُر برای سعادت فراهم میکند: جامعه اسلامی با احکام و قوانین سختگیرانه. درست مشابه همان دوران قرون وسطایی که اسلام ظهور کرد!
با این حال، برای فارابی، خوشبختی یک پرسش و مقوله سیاسی بود. به گفته فارابی، مردم در انزوا زندگی نمیکنند، بلکه در اجتماعات زندگی میکنند، بنابراین دولت/ حکومت باید فضیلت و ارزشهای ساکنان کشو را گسترش داده و ترویج کند. اگر این کار را انجام ندهد یا اهداف اشتباه و خطا تعیین کند، شهروندان بخت و فرصتی برای خوشبخت شدن ندارند. فارابی بطور خاص نسبت به انواع زوال در حالتی که مردم خوشبختی را نمیشناسند و از آن بیبهره ماندهاند، هشدار داده است.
برای خمینی اما تأمین نیازهای مادی به تنهایی برای رهایی بشریت از بحران کافی نیست. مردم در «سرزمین فسق و فجور» ثروت را هدف زندگی میدانند؛ در «سرزمین تباهی و پستی» چیزی جز مستی و نشئگی، خلسه جنسی، قمار و تحریکات نفسانی هدف نیست! در «سرزمین اِعمال قدرت» میل تسلط بر همسایگان هدف به شمار میرود. در اظهارات خمینی در ارتباط با محکومیت منفعتطلبی (مادیات)، لذتگرایی (فساد) و امپریالیسم آمریکا (قدرت و سلطه) نیز میتوان استدلالهای مشابهی یافت.
در مقابل اما فارابی «آرمانشهر» یا سرزمین آرمانی خود را بر اساس «سرزمین متعالی» یا «سرزمین والا» تنظیم میکند. شخصیت تأثیرگذار در دولت آرمانی وی، مؤسس و بنیانگذار آنست که باید باهوش، علمآموخته، با اخلاق، سالم، شریف، عادل و سخنوری زبردست باشد. چنین شخصیتی است که از نزول «وحی» برخوردار شده و فلسفه را به زبان ساده برای مردم به ارمغان میآورد. فارابی بدون ذکر نام به محمد پیامبر اسلام اشاره کرده است. از سوی دیگر فارابی میگوید که جانشینان بنیانگذار آن آرمانشهر نیازی به وحی و مکاشفه ندارند. خمینی از همین نکته برای طرح نظریه «ولی فقیه» و «رهبر معظم» استفاده کرد. در قرن بیستم، خمینی خود و حکومتاش را بر اساس این سنت تعریف کرد. نظریه سیاسی او که با آن حکومت تئوکراتیک و مذهبی را پایه گذاری نمود، تحت عنوان «ولایت فقیه» منتشر نیز شد. البته رهبر انقلاب اسلامی در ایران تمامی نظرات فارابی را از قرن دهم میلادی یک به یک به دوران خود منتقل نکرد، بلکه آنها را با پروژه اسلامی رادیکال خود تطبیق داد.
نکته مهم این است که یک فکر میبایست بیش از همه خمینی را پریشان و نگران میکرد و آن اینکه فارابی نظریهپرداز یک حکومت خاص اسلامی نبود! فارابی معتقد بود «ملتهای متعالی و سرزمینهای متعالی وجود دارند که دینشان با یکدیگر متفاوت است، با اینهمه همه آنها به هدف غایی خوشبختی [در زندگی] اشارت دارند.» متفکران اسلامی همان زمان در قرون وسطا نیز از این نظر انتقاد کردند.
میراث فارابی در جمهوری اسلامی ایران گرامی داشته میشود. در دانشگاه تهران، دانشجویان در پردیس «فارابی» درس میخوانند و مردم به بیمارستان «فارابی» مراجعه میکنند و حکومت با بنیاد سینمایی «فارابی» سینما را ترویج و از سینمای وابسته به خود حمایت میکند، و وزارت علوم جایزه «فارابی» به پژوهشگرانش اهدا مینماید. در سال ۲۰۲۱، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی وقت از فارابی به عنوان «مؤسس علوم و فلسفه اسلامی» نام برد و گفت که وی در جمهوری اسلامی ایران همواره حضور دارد اگرچه هنوز مدینه فاضله و «سرزمین متعالی» وی تحقق نیافته است! اندیشههای وی «به نقطه تکامل خود در انقلاب اسلامی رسیده است؛ لذا ما فارابی و تفکر او را از بنیانهای فکری و نظری این نظام فکری جدید در کشور و جهان اسلام میدانیم.»
جمهوری اسلامی بازگشت به جامعهی قرون وسطایی است
جمهوری اسلامی واقعاً یک جامعه طبقاتی با سلسله مراتب ثابت و به رهبری «مرجع عالیقدر» است که قدرت خود را از جانب خدا یا الله به خود منسوب کرده. روحانیت شامل اعضای نهادهای مختلف دینی و بدنهی مذهبی جمهوری است که کارگزاران ولی فقیه محسوب میشوند. طلاب، حججالاسلام و آیات عظام بدون صلاحیت در علوم طبیعی یا اجتماعی و اقتصادی همه امور مملکت را در دست دارند و وظیفه آنها گسترش اسلام انقلابی و حراست از انطباق مردم با احکام شریعت است که عمدتاً توسط خود رژیم تعریف شده. اگرچه انتظار نمیرفت که آخوندها بتوانند چنین ابعاد وسیعی از کشور را تحت کنترل خود درآورند اما آنها مهمترین نقشهای سیاسی و اجتماعی را بر عهده گرفتند و بدون هیچگونه تعهد مالیاتی، اموال و درآمدهای دولتی را به اختیار خود درآوردند. اعضای «بالاترین رسته» یا «مرتبه» در جمهوری اسلامی ایران به شدت مذکر و پدرسالار و خشن هستند: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عنوان بازوی نظامی ولی فقیه!
با توجه به ساختار جامعه طراحی شده توسط خمینی، میتوان دریافت که چرا ماموریت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، پاسداری از ولایت فقیه و نظام است و نه ایران! فرماندهان سپاه پاسداران از افراد بسیار ثروتمند و با نفوذ در کشور هستند. برآوردهای اولیه حاکی از آن است که بیش از هشتاد درصد اقتصاد و منابع طبیعی ایران در انحصار و تحت کنترل سپاه پاسداران است. اشتهای این گروه برای قدرت به عطش سیرابیناپذیر کنتها، دوکها و شاهزادگان جامعه قرون وسطا شباهت دارد. قدرت برای وابستگان سپاه پاسداران بسیار کلیدی است. برای به دست آوردن و حفظ این قدرت، آنها موظف به تسلیم و فرمانبرداری در برابر «رهبر» و «ولی فقیه» هستند. امروز در رأس نیروهای مسلح که سپاه پاسداران مهمترین آنها و حتی مهمتر از ارتش است، «مقام معظم رهبری»، علی خامنهای، قرار دارد.
اینهمه در حالیست که اکثریت شهروندان ایران را میتوان در لایههای چهارم و پنجم این رستهبندی قرون وسطایی یافت که شامل کارگران و کشاورزان و دانشجویان و آموزگاران و پزشکان و بطور کلی مردم عادی کشور میشود. در اغلب موارد شهروندان صاحبان شرکتهای بزرگ نیستند به ویژه در بخشهایی که به منابع طبیعی بر میگردد. مردم ایران حقوق و اختیارات محدوی در ارتباط با ثروت ملی دارند. آنها حق اعتراض به این ساختار قرون وسطایی را ندارند. وظیفه اصلی آنها این است که با مالیات سنگینی که به دلیل ابربحران تورم میپردازند، کیسه حکومت و دولت را پر کنند! عین باج و خراج دهقانان در قرون وسطا!
شناخت دیدگاه فارابی و این تطبیق ذهنی برای درک آنچه خمینی در سال ۱۹۷۹ بر ایران تحمیل کرد بسیار مهم است. زمانی که سلسله پهلوی، در مرحله ایران ۱٫۰ بر کشور حکومت میکرد، روحانیون توسط رضاشاه از حکومت دولتی مدرن حذف شدند. بعدها پسرش محمدرضا شاه به تسلط مالکان بزرگی پایان داد که ردههای بالای روحانیت، هم به دلیل املاک موقوفه و هم به دلیل «خمس» و «زکات» (درواقع مالیات و یا بهتر بگوییم باج و خراج اسلامی)، از برکت آن فئودالها و زمینداران بزرگ بدون هیچگونه فعالیت مفید و مولد میخورد و میخوابید! شاه با اجرای برنامه نوسازی ایران در سال ۱۹۶۳، یعنی انقلاب سفید، به فئودالیسم سنتی و توزیع ناعادلانه سرمایه توسط آن اعلان جنگ داد. او زمین را بین دهقانان و کشاورزان فقیر تقسیم کرد. زنان در زمان شاه حق رای به دست آوردند و درواقع عالم اموات را ترک گفتند. اقلیتهای مذهبی میتوانستند آزادانه زندگی و آیینها و مناسک خود را در یک کشور آزاد و سکولار برگزار کنند.
ملایان در جامعه به جای خود برگشتند و مجبور شدند به گروههای دیگر ارزش اضافی عرضه کنند. آنها درآمدشان را میبایست در ازای «خدمت» کسب کنند. روحانیون فقط در مراسم مذهبی و کفن و دفن و دعانویسی و عقد ازدواج و روضهخوانی به کار مشغول بودند.
واقعیت این است که سلسله پهلوی در ایران به جامعه خدمت کرد و برای نخستین بار پس از حمله اعراب مسلمان به ایران در سال ۶۳۳ میلادی، به مناسبات قرون وسطایی ۱۳۰۰ ساله و سلسلهمراتب جامعه رستهای که تا قاجار و انقلاب مشروطه تداوم داشت، پایان داد. ایران نوین پیش از انقلاب اسلامی ۵۷ بر ساختار دولتی مدرن شامل قوه قضائیه، مجریه و مقننه و مستقل از هم بنا شده بود.
بزرگترین اشتباه در سالهای پایانی محمدرضاشاه پهلوی این بود که هیچگاه تصویری بزرگ از خدماتی که پدرش و خودش برای ایرانیان انجام دادند، به تماشای همگان نگذاشت! باید اعتراف کنم که این افتخار نصیب من شده است. مادربزرگم زرینتاج نیز بارها و بارها تعریف میکرد که پهلویسم چه خدماتی به ایران کرد و من هرگز آن را فراموش نمیکنم.
* پروفسور دکتر نوح فرهادی استاد مدیریت استراتژیک در کتابی که در دست تهیه دارد از سال ۱۹۴۶ (پس از پایان جنگ جهانی دوم) تا سال ۱۹۷۹ (وقوع انقلاب اسلامی در ایران) را «Iran1.0» و دوره چهل ساله جمهوری اسلامی را «Iran2.0» و پس از آن را با نام «Iran3.0» به عنوان کشوری در نظر میگیرد که در تغییراتی شگرف به سوی اقتصاد مبتنی بر اکوسیستمهای تجاری گام بر میدارد.
کیهان چاپ لندن: