بیش از یک هفته از اعدام چهار زندانی کُرد به نامهای «محسن مظلوم»، «محمد فرامرزی»، «وفا آذربار» و «پژمان فاتحی» که صبح روز دوشنبه ۹بهمن۱۴۰۲ در زندان قزلحصار به دار آویخته شدند، میگذرد.
هنوز پیکر این ۴ تن به خانواده آنها برای خاکسپاری تحویل داده نشده است. خانوادهها میگویند ما حتی پیکر عزیزان خود را پس از اعدام ندیدهایم.
مادر پژمان فتاحی به «ایرانوایر» میگوید: «من پژمان را آخرین بار زنده دیدم و با او وداع کردم و فریاد زدم پژمان خدا بزرگ است. باور نمیکنم پژمان را اعدام کرده باشند. اگر پسرم را کشته بودند، حتما پیکر بیجان او را به من تحویل میدادند.»
با مادر و همسر پژمان فتاحی و همسر محمد(هژیر) فرامرزی، گفتوگو کرده ایم.
چهار زندانی سیاسی کُرد که از سوی دادگاه انقلاب و بهاتهام «جاسوسی برای اسراییل»، به اعدام محکوم شده بودند، ۸ روز پیش با اذان صبح در زندان قزلحصار کرج اعدام شدند.
این ۴ تن که عضو «حزب کومله کردستان ایران» بودند، در تاریخ ۱تیر۱۴۰۲ در یکی از روستاهای اطراف ارومیه توسط ماموران وزارت اطلاعات بازداشت شدند.
پس از اعدام آنها، وزارت اطلاعات و نیروهای امنیتی خانواده این افراد را تهدید کردند و مانع از برگزاری هرگونه مراسم عزاداری برای آنها شدند. حتی از تجمع آشنایان خانواده اعدامیان در منزل خودشان جلوگیری شد و خانوادهها مجبور به عزاداری در خانه اقوام و آشنایان خود شدند.
«بیان عظیمی»، همسر پژمان فتاحی میگوید تمام این روزها تلاش کردهایم که بتوانیم پیکرها را برای خاکسپاری تحویل بگیریم. به سازمانهای حقوقبشر نامه نوشته و از نمایندگان کشورهایی که در آنها ساکن هستیم ازجمله کشور آلمان، برای واکنش به این موضوع ضد حقوقبشری کمک خواستهایم.
خانم عظیمی میگوید دزدیدن پیکر عزیزان ما خلاف قانون، شرع و حقوقبشر است.
«ماریا محمودی»، همسر محمد(هژیر) فرامرزی، با تاکید بر اینکه گرفتن پیکر عزیزان ما تلاش هر روزه خانوادهها بوده است، به ایرانوایر میگوید: «وقتی خانواده همسرم برای تحویل گرفتن پیکر هژیر رفتند، یعنی روزی که اعدام شدند، به آنها گفته بودند نه جنازه را به شما نشان میدهیم و نه برای خاکسپاری تحویل میدهیم. ۳-۴ ماه دیگر خودمان صدایتان میزنیم و قبر آنها را نشان شما میدهیم.»
به گفته ماریا محمودی، معلوم نیست مزاری که به خانوادهها نشان خواهند داد آیا مزار این ۴ اعدامی باشد یا خیر، معلوم نیست کجا آنها را دفن ان خواهند کرد.
خانم محمودی میگوید: «خانواده همسرم از ماموران زندان درخواست کرده بودند که برای آخرین بار پیکر بی جان عزیزان شان را ببینند، ولی به آنها گفتند تمام شد، پسران شما اینجا نیستند، به خانههایتان بروید.»
از ترس تجمع، ماموران امنیتی خانوادهها را تا میدان آزادی تعقیب کردند
به گفته ماریا محمودی، بعد از اتمام ملاقات آخر خانوادههای این ۴ زندانی، دو موتورسوار از ماموران امنیتی هر یک از خانوادهها را تا میدان آزادی دنبال کرده و آنها را راهی شهر خود کردهاند که به جلوی زندان برنگردند و تجمع نکنند. برای خانوادههایی که با خودرو شخصی نیامده بودند هم ماشین گرفتهاند و دنبال آنها از کرج تا میدان آزادی رفتهاند.
«افسانه یوسفی»، مادر پژمان فتاحی که در تمام طول گفتوگو بغض دارد، میگوید: «حدود ساعت ۲ و نیم یا ۳ بعدازظهر یکشنبه۸بهمن، در زندان قزل حصار با پژمان ملاقات آخر را داشتیم. بعد از ملاقات که از اتاق بیرون آمدیم، دو برگه کاغذ به ما دادند و گفتند این دو برگه را فردا صبح به دیوان عالی کشور ببرید و پژمان را نجات دهید (اعدام را متوقف کنند).»
برگهای که به خانواده پژمان فتاحی دادهاند و در اختیار ایرانوایر قرار دارد، در واقع تقاضای کتبی توقف حکم اعدام از سوی خانواده او است.
مادر پژمان فتاحی در ادامه میگوید: «از بقیه خانوادهها اطلاعی ندارم، ولی من برای اینکه نخستین نفر باشم و صبح زود بروم داخل دیوان عالی کشور، همانوقت با خانوادهام به ساختمان دیوان عالی کشور مراجعه کردیم، تعطیل بود و تا صبح در سرمای هوا و شرایط بد منتظر ماندیم. حالم خیلی خوب نبود، دخترم قرصهایم را به من داد و خوابم برد. در فاصلهای که خواب بودم، پژمان را اعدام کردند. دخترم گفت مادر بیدار شو، دقیق یادت هست پژمان از تو چه خواست و چه گفت؟ خوب فکر کن. من جواب دادم پژمان گفت برای من گریه و عزاداری نکن. دخترم گفت مادر کار تمام شده، است بلند شو برویم.»
مادر پژمان میگوید به خانواده محسن مظلوم زنگ زدم، مادر او گفت برویم زندان قزلحصار دنبال پیکر بچهها.
خانم افسانه یوسفی چنین روایت میکند که وقتی به زندان برمیگردند، یکی از ماموران زندان با آنها رفتار بسیار بدی داشته است.: «به ما بیاحترامی کرد و گفت اینجا نیستند. اینجا جای معتاد و دزد و قاتل است. بیرونمان کردند، در واقع اصلا اجازه نداند داخل شویم. برخی خانوادهها رفتند زندان اوین که مثل ما هیچ چیز دستگیر آنها نشد. تا نزدیک ظهر در تهران ماندیم. نه پیکر عزیزانمان را دیدیم، نه قبری نشان ما دادند، نه درست به ما اطلاع دادند؛ مجبور شدیم به روستای خودمان برگردیم.»
گریه نمیکنم، چون خوشحالم که پژمان دیگر شکنجه نمیشود
افسانه یوسفی مادر پژمان، با بغضی که بهخاطر وصیت پژمان هرگز نمیترکد، میگوید: «اگر تا به امروز توانستهام محکم بایستم، حرف بزنم و گریه نکنم، بهخاطر احترام به وصیت پسرم پژمان است. پژمان مایه سربلندی من و خانوادهام و همه ایرانیانی است که به آنها ظلم شده است. من امروز گریه نمیکنم، چون خوشحالم پژمان دیگر شکنجه نمیشود.»
او میگوید: «من بهعنوان یک مادر انتظار داشتم جمهوری اسلامی اول از همه پسرم را ببخشد، آزاد کند، ولی نبخشید و پژمان را اعدام کرد. ولی من بهعنوان یک ایرانی و یک مادر انتظار دارم جمهوری اسلامی پیکر پسرم را به من تحویل دهد، پیکر را به من نشان بدهد. زندهاش که هیچ، حتی مرده پسرم را هم به من تحویل ندادند. من به پسرم قول دادم گریه نمیکنم، ولی برای تسکین دلم بهعنوان یک مادر بدبخت دلسوخته، میخواهم پسرم یک مزار داشته باشد سر خاک او بروم تا دلم آرام شود. بعدها به پسرش صباح بگویم این قبر و نام و نشان پدرت است.»
ملاقات آخر؛ من کاری با خدای شما ندارم، خاک پای مردم را میبوسم
مادر پژمان فتاحی از آخرین ملاقات خود با پسرش درحالیکه هنوز به زنده ماندن پژمان امید داشته است، اینگونه میگوید: «در ملاقات آخر میخواستم به ماموران زندان التماس کنم که پسرم با دستان خود، من را محکم گرفت و گفت التماس نکن، مادر روی خودت را خرج نکن. به اینها التماس نکن، محکم و سربلند، بشین و زندگیات را بکن. مواظب خواهرم و خودت باش. پشتیبان بیان و صباح پسرم باش. مرتب تکرار میکرد مادر گریه نکن.»
افسانه یوسفی، مادر پژمان فتاحی مبتلا به سرطان است. او میگوید پسرش در آخرین ملاقات نگران سلامتی مادر بوده است، ولی افسانه خانم به دروغ گفته که بیماری ندارد و حال عمومی او کاملا خوب است. او دقایق آخرین دیدار با فرزند خود را اینگونه توصیف میکند: «پژمان گفت میدانم اینها مرا اعدام میکنند، ولی من سربلندت میکنم. غم نخور، سیاه نپوش، مثل کسانی که در از دست دادن عزیزان خود با چنگ بر سر و صورت خود میزنند نکن، عزا نگیر. من مایه افتخار شما میشوم.»
پژمان فتاحی در ملاقات آخر که پس از ۱۹ ماه حبس در سلول انفرادی بوده ،به مادر خود گفته است سلام مرا به همه برسانید. در این راه هرکسی که احوال مرا پرسیده است و برای من زحمت کشیده و یک قدم برای من برداشته است، شما صد بار بگو دستتان درد نکند و از آنها تشکر کنید. خانم یوسفی ادامه میدهد: «به زبان کردی گفت خاک پای همه مردم را میبوسم و از همه مردم و تکتک کسانی که در این راه برای من و خانوادهام زحمت کشیدهاند و دل سوزاندهاند، تشکر میکنم. من برای اینکه پژمان را از این بحث پرت کنم، گفتم خدا بزرگ است پژمان. پسرم گفت من کاری با خدای شما ندارم، راهی که من رفتهام مایه افتخار و سربلندی همه مردم کر و کردستان است.»
خانم یوسفی میگوید: «من اولین و آخرین مادری نیستم که عزادار شدهام و جگرم را پاره پاره کردهاند. این راه ادامه دارد.»
بگویید افسانه دیوانه شده، ولی من جنازه ندیدم، میدانم پسرم زنده است
مادر پژمان میگوید: «شاید بگویید افسانه دیوانه شده است، ولی من میگویم شاید به ما دروغ گفته باشند و اصلا بچههای ما را اعدام نکرده باشند، چون من جنازهای ندیدم. من پسرم را زنده دیدم، شما جای من باشید باور میکنید؟ جمهوری اسلامی از ابتدا با دروغ بالا آمده است. من وقتی جنازه پسرم را ندیدهام، حسی در درون من میگوید پژمان هنوز زنده است. پژمان را پنهان کردهاند. من هنوز باور نمیکنم.»
خانم یوسفی میگوید پژمان در ملاقات آخر گفته که دنبال جنازه من نیایید، از شما پول خواهند گرفت تا جنازهام را تحویل دهند، ولی دروغ میگویند، به شما جنازه تحویل نمیدهند.
این مادر ادامه میدهد: «وقتی پژمان از ما جدا میشد، فریاد زدم پژمان خدا بزرگ است خدا از سلطان محمود هم بزرگتر است.»
اگر حرف بزنید، همگیتان را میبریم
ماریا محمودی، همسر محمد (هژیر) فرامرزی، میگوید روزی که خبر اعدام رسید، نیروهای اطلاعاتی آماده بودند و مقابل خانههای این ۴ تن، ازجمله خانه پدری همسرم ریخته بودند و اجازه نمیدادند کسی آنجا برود.
همسر محمد فرامرزی اینطور توضیح میدهد: «نیروی امنیتی از ترس اینکه مبادا تحویل دادن پیکر اعدامشدگان برای خاکسپاری منجر به تجمع اعتراضی شود، پیکرها را تحویل ندادهاند و تحویل هم نمیدهند. چون مردم کردستان ساکت نمیمانند، انتقام این جوانان را میگیرند.»
به گفته خانم محمودی، از روز اعدام خانوادهها را تهدید کردهاند که اگر صدایی از شما دربیاید و اعتراض کنید، همگیتان را میبریم.
به گفته ماریا محمودی، ماموران امنیتی در قالب لباس شخصی، تمام یک هفته گذشته مقابل منزل خانوادگی محمد فرامرزی حضور داشتهاند و همچنان هم خانه را قرق کردهاند و اجازه ورود و خروج به افراد خانه را نمیدهند. منزل خانوادگی آقای فرامرزی تحتنظر شدید وزارت اطلاعات است. پدر محمد فرامرزی را تهدید کرده و بسیار ترساندهاند.
ماریا، همسر محمد فرامرزی میگوید حتی امکان صحبت مستقیم تلفنی با خانواده محمد را ندارد و باید از طریق واسطه با آنها صحبت کند.
ثمانه قدرخان