ماه دی، یادآور عاشورای سال ۱۳۸۸ و روزی است که به گفته بسیاری، تهران «در آستانه سقوط» بود؛ ولی معترضان شب به خانه بازگشتند.
«احمد خاتمی»، امامجمعه موقت تهران در مراسم نمازجمعه آذر۱۳۹۰، شرایط تهران در آن سال را همچون میدان جنگ توصیف کرد. طبق گزارشهای منتشر شده، ۶دی۱۳۸۸، خونینترین روز اعتراضات به نتیجه انتخابات بحثبرانگیز ۱۳۸۸ و آخرین روزی بود که جمعیتی میلیونی از معترضان سبز به خیابانها آمدند.
بازدشتهای فلهای، تیراندازی مستقیم به مردم و زیرگرفتن آنها با وانت در خیابان، ازجمله تصاویر باقیمانده از آن روز است.
«بهزاد یزدانپناه»، یکی از شاهدان سرکوب خونین عاشورای ۱۳۸۸ است که از پشت سر تیر خورد و برای همیشه نیازمند صندلی چرخدار شد.
او در گفتوگو با «ایرانوایر» میگوید: «گفتند اگر بگویی بسیجی بودی و منافقین من را زدند و رضایت بدهی و از ضارب شکایت نکنی، دیه پرداخت میکنیم.»
ضارب هیچ وقت معرفی نشد. بهزاد از تصاویر و ویدیوهای موجود در وبسایتهای مختلف و آنچه در خاطرش بود، ضارب را شناسایی کرد. او میگوید یکی از سه ضارب، چند سال بعد در سوریه کشته شد.
پرونده پزشکی قانونی به بهزاد داده نشده، ولی میگوید از یک کلت کمری به او شلیک شده است.
بهزاد متولد ۱۳۶۶در بجنورد و ساکن همین شهر بود. دانشجو ترم پنجم رشته مهندسی صنایع برنامهریزی و تحلیل سیستمها در شهر آمل که برای شرکت در اعتراضات ۱۳۸۸ به تهران میرفت، تا اینکه ۶دی، از پشت سر تیر خورد. در ۲۲ سالگی از ناحیه ناف به پایین حس و حرکت خود را از دست داد و برای همیشه روی ویلچر نشست.
پس از آسیب جسمی سه ترم به مرخصی اجباری رفت و بعد از آن بهصورت غیرحضوری تحصیلات خود را به پایان رساند. میگوید: «میخواستم درسام را تمام کنم که فکر نکنند [جمهوری اسلامی] همهچیز مان را میتوانند از ما بگیرند.»
بیشترین همکاری اساتید دانشگاه به بهزاد، تنها رد نکردن غیبت برای او بود؛ ولی همکلاسیها و حتی دانشجویانی که او را نمیشناختند، خیلی به او کمک کردند تا فارغالتحصیل شود.
روایتی از روز عاشورا ۱۳۸۸ در تهران
پانزده سال از ۶دی، عاشورای ۱۳۸۸ میگذرد. بهزاد آن روز را اینطور شرح میدهد: «چهارراه کالج تهران بودم که تیراندازی شد. طوری خیابانها بسته شده بود که امکان حرکت هیچ ماشینی نبود. یک طرف لباسشخصیها در حال تیراندازی مستقیم به مردم و سمت دیگر گارد ویژه بود. یک خیابان خیلی کوچک هم پر از مردم معترض بود که ماشین سمت آن خیابان نمیرفت. نیروهای سرکوبگر مستقیم به مردم داخل کوچه شلیک میکردند. اصلا تیر هوایی نمیزدند و مشخص بود هر تیری که میزنند، به یک نفر برخورد می کند.
به گفته خودش، حدود ۳۰ دقیقه بعد از اذان ظهر تیر خورد. مردم دور او جمع شدند. اینطور ادامه میدهد: «در آن لحظه نمیدانستم چه اتفاقی برایم افتاده است. آن روزها میگفتند ماموران فقط تیر مشقی شلیک میکنند، حتی نمیدانستم تیر مشقی چیست. تصور میکردم چیزی شبیه یک شی سنگین به تو برخورد میکند، میافتی ولی هیچ آسیبی نمیبینی. از مردمی که دورم جمع شدند و خون را میدیدند فهمیدم تیرواقعی خوردم.»
بهزاد با کمک مردم سوار یک موتور شد بهدلیل آسیبدیدگی نخاع، اختیار پاهای خود را نداشت و نمیتوانست نگهشان دارد. یکی از معترضان فقط برای اینکه پاهای بهزاد را نگه دارد، پشت او روی موتور نشست. از یک جایی به بعد، نشستن روی موتور هم خیلی سخت شد و با کمک شهروندان با یک خودرو پراید او را به بیمارستان مدائن رساندند. در آن روزها به معترضان توصیه میشد بههیچعنوان به بیمارستان دولتی مراجعه نکنند.
بهزاد میگوید: «اگر مردم من را جابهجا نمیکردند و آمبولانس من را میبرد، قطعا نیروهای امنیتی من را کشته بودند.»
پزشکان به او گفتند جابهجایی غیراصولی او پس از اصابت گلوله، بیشترین آسیب را به نخاع وارد کرده است.
بهزاد بعد از رسیدن به بیمارستان، از حال میرود. برای ترمیم نخاع و مهرههایی که براثر اصابت گلوله شکسته بود، طی ۴۸ ساعت دو بار مورد عمل جراحی قرار گرفت تا آسیب شدیدتر نشود.
پزشکان موفق به خارج کردن گلوله از بدن او نشدند. گلوله در یک سانتیمتری قلب او میان ماهیچهها گیر کرده، سه تا از مهرههای نخاع را شکانده، بخشی از نخاع را سوزانده و قطع کرده است. عضلات تحلیل رفته، شکل خود را از دست دادهاند و پاهای او دیگر حرکت ندارد. تمام این ۱۵ سال بهصورت مداوم و هر روزه درد دارد و مبتلا به سندرم روده تحریکپذیر شده است. تا دو سال، هر روز تحت فیزیوتراپی بود، ولی پزشکان از درمان او قطع امید کردند.
تلاش اطلاعات برای انتقال از بیمارستان به بازداشتگاه
به محض ورود بهزاد یزدانپناه به بیمارستان مدائن تهران، نیروهای وزارت اطلاعات برای انتقال او به بیمارستان یا بازداشتگاه تحتنظر خودشان اقدام میکنند. این اقدام با اعتراض شدید و جدی خانواده بهزاد مواجه میشود. کادر درمان بیمارستان و پزشک معالج او هم به نیروهای امنیتی اجازه خروج بهزاد از بیمارستان را نمیدهند.
بهزاد میگوید: «جراح من به نیروهای امنیتی گفته بود اجازه جابهجایی این بیمار را نمیدهم. اگر میخواهید او را جابهجا کنید، باید بهصورت کتبی به من تضمین بدهید که مسوولیت کامل این بیمار با شما است، چون در صورت حتی یک سانتیمتر جابهجایی، احتمال مرگ او وجود دارد.»
میتوانیم الان پسرتان را با یک گلوله بکشیم
۴۸ ساعت پس از اتمام عملهای جراحی، سه نیروی اطلاعات سپاه بازجویی از بهزاد را با این سوالات که در محل حادثه چه میکردی، چرا رفته بودی و چه شد که تیر خوردی آغاز کردند و برای او پرونده تشکیل دادند.
بهزاد میگوید: «بعد از عمل هم تلاش کردند من را با خود ببرند. پدرم میگوید با گل و شیرینی آمدند و سعی داشتند رضایت بگیرند. به پدرم هشدار داده بودند مصاحبه و موضوع را رسانهای نکنیم. فقط با این شرط مصاحبه کنیم که بگوییم عضو بسیج بودم و منافقین به من شلیک کردهاند.»
نیروهای امنیتی و انتظامی با تهدید برای سکوت این خانواده به پدر بهزاد یزدانپناه گفته بودند: «کسی که به پسر تو شلیک کرده است اگر همین امشب بیاید بیمارستان بالای سر پسرت یک گلوله توی سر او شلیک کند و برود، هیچکس هیچ کاری نمیتواند انجام دهد.»
پدر بهزاد از ترس کشته شدن فرزند خود از همان زمان، بهمدت پانزده شبانهروز برای لحظهای اتاق فرزند خود را ترک نکرد. بهزاد میگوید: «به هیچکس اجازه نداد حتی یک شب در اتاق با من تنها بماند.»
طی دو هفته که بهزاد در بیمارستان بستری بود، یک سرباز از طرف نیروهای امنیتی در اتاق، بهزاد را تحتنظر داشت.
قاضی تهدید کرد اگر شاکی هستی، خودت متهم میشوی
دو- سه ماه بعد دادگاه شروع شد؛ بهزاد اینطور روایت میکند: «پرونده را با این سوالات تشکیل داده بودند که من آن روز در آن محل چهکار میکردم و چرا رفته بودم؟ من توضیحاتم را ارائه کردم و گفتم من از ضارب شکایت دارم. به قاضی گفتم خواسته من این است که این شخص را معرفی کنید. میگویید کسی مجوز تیر نداشته، پس این شخص مجرم است. سوالم از او این است چرا من را زد؟ اگر مجوز تیر نداشت، براساس کدام قانون و چرا به من شلیک کرد؟ آیا اول اخطار داد؟ چرا کمر به بالا شلیک کرد؟»
بهزاد ادامه میدهد: «قاضی گفت مگر ضاربت را دیدهای؟ گفتم خیر، ولی باوجود دوربینهای بسیاری که در خیابانها نصب است، حتما ضارب یا ضاربین قابل شناسایی هستند. چطور ممکن است در آن روز شلوغ کسی مردم را به رگبار گلوله ببندد، ولی شناسایی نشود.»
در نهایت قاضی پرونده به وکیل بهزاد اعلام کرد شکایت این خانواده پیگیری نمیشود و بهزاد تبرئه شده است. اگر همچنان اصرار به شکایت داشته باشند و پیگیر شناسایی ضارب باشند، بهزاد دادگاهی و محارم معرفی میشود، ولی اگر مصاحبه (اعتراف تلویزیونی) انجام دهد، بگوید بسیجی است و منافقین به من شلیک کردهاند، میتواند جانبازی و دیه خود را بگیرید.
بهزاد میگوید: «در دو هفته اول خیلی ما را تهدید میکردند. حتی به من گفتند حکم محارب به تو میدهیم.»
مقامهای قضایی تهران برای شرکتکنندگان در تظاهرات روز عاشورای ۱۳۸۸، مجازات بسیار سنگین وضع کردند؛ پنج تن از تظاهرکنندگان روز عاشورا به محاربه متهم شدند. قانون مجازات اسلامی، مجازات اعدام را پیشبینی کرده است.
بهزاد میگوید: «بعدها در تصاویر موجود از آن روز دیدم در مسیری که من فرار میکردم، سه نفر با خونسردی کامل کلت کمری را سمت مردم بیدفاع گرفته و راحت به آنها شلیک میکردند. با دیدن تصاویر موجود از آن روز، تقریبا میتوانم حدس بزنم بین آن سه نفر، چه کسی ضارب من بود.»
«آن سالها گفته میشد سرکوبگران تبعه لبنان هستند، درحالیکه یک نفرشان که جلیقه سفید به تن داشت، چند سال بعد در جنگهای نیابتی ایران در سوریه کشته شد: فردی به نام “نوروزی”، اهل کرمانشاه.»
خانواده بهزاد به دادستان تهران شکایت بردند و رونوشت نامه را به دفتر «علی خامنهای» ارسال کردند. مدتی بعد از بیت رهبری با پدر بهزاد تماس گرفتند و به او گفتند پیگیر ضارب نباشید، ولی اگر دیه میخواهید، در صورت دادن رضایت به شما داده میشود.
اگر به عقب برگردی چه میکنی
بهزاد میگوید: «با این شرایط کنار آمدهام و یادآوری گذشته دیگر خیلی مثل قبل آزارم نمیدهد. میشود بیشتر به قشنگیهایی که دارد فکر کرد. پشیمان نیستم و اگر به گذشته برگردم، باز هم همین کار را میکنم. آن زمان تشخیص من این بود وظیفه داریم برویم. با قاطعیت می گویم اگر در زندگیام یک تصمیم درست گرفته باشم، همین بود.»
در مورد اینکه اگر ضارب را به او بدهند با او چه خواهد کرد میگوید: «معتقدم باید محاکمه شود، ولی اگر حقی داشته باشم و قرار باشد تصمیم بگیرم، من او را هفت سال پس از تیر خوردن بخشیدم.»
ایران وایر
ثمانه قدرخان