ایران در جنگ جهانی اول بیطرف بود، اما به دلیل ضعف قوای دولتی، این بیطرفی رعایت نشد و کشور از شمال و جنوب و غرب به اشغال شد. فجایع این جنگ در شمالغرب ایران کمتر از فجایع میدانهای اصلی جنگ در اروپا نبود.
آتش جنگ جهانی اول (اوت ۱۹۱۴ تا نوامبر ۱۹۱۸) را گلوله سلاح دستی یک جوان ناسیونالیست صرب به نام «گاوریلو پرنسیپ» (Gavrilo Princip)، روشن کرد؛ گلولهای که در روز ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ در شهر سارایوو، سینه «فرانتس فردیناند» (Franz Ferdinand)، ولیعهد امپراتوری اتریش – مجارستان را شکافت.
دویچه وله:
«گاوریلو پرنسیپ» عضو یک گروه مخفی مسلح به نام «دست سیاه» بود که اعضای آن را ملیگرایان صرب تشکیل میدادند.
در پی این ترور،امپراتوری اتریش – مجارستان از صربستان خواست درباره این ترور تحقیقاتی را با شرکت نمایندگان اتریش انجام دهد. دولت صربستان این تقاضا را رد و با حضور نمایندگان خارجی در تحقیقات مخالفت کرد. متعاقب آن امپراتوری اتریش – مجارستان به صربستان اعلام جنگ داد.
بلافاصله روسیه تزاری به حمایت از صربستان (اسلاوهای جنوب اروپا) برخاست. امپراتوری آلمان به حمایت از امپراتوری اتریش – مجارستان به فرانسه که متحد روسیه بود حمله برد و بریتانیا نیز در حمایت از روسیه تزاری وارد جنگ شد. امپراتوری عثمانی نیز به نفع آلمان علیه روسیه اعلان جنگ داد. به این ترتیب در فاصله کمتر از چند هفته، آتش جنگ تمام خاک اروپا و غرب آسیا را فراگرفت. بعدها ایتالیا و ژاپن و در سال پایانی جنگ نیز آمریکا وارد آن شدند.
بسیاری از مورخان معتقدند که ترور ولیعهد امپراتوری اتریش – مجارستان به دست یک صرب برای آغاز جنگ بهانهای بیش نبود. قدرتهای اروپایی از مدتها پیش از این ترور خود را برای جنگ آماده کرده بودند. از جمله به دلیل اختلاف و رقابت بر سر منافع و حوزه نفوذ؛ رقابت میان اتریش – مجارستان و روسیه در بالکان، رقابت اقتصادی و نظامی و دریایی آلمان و بریتانیا، اختلاف ارضی میان آلمان و فرانسه در مورد مناطق آلزاس و لورن، دلایل اصلی وقوع جنگ جهانی اول بودند.
هسته اصلی دو بلوک «متحدین» و «متفقین» که در جنگ اول جهانی روبروی هم قرار گرفتند، ماهها و حتی سالها پیش از آغاز جنگ تشکیل شده بودند. با این حال مورخان سهم و نقش برخی کشورها را در شعلهور شدن آتش جنگ بیشتر از بقیه کشورها دانستهاند.
نگاهها در این زمینه بیشتر متوجه آلمان قیصری است. بسیاری معتقدند بلندپروازیها و زیادهخواهیهای این کشور نقش مهمی در شعلهورشدن آتش جنگ داشت. همچنین شماری از مورخان اروپایی بر این نظرند که امپراتوری اتریش- مجارستان به اتکای قول حمایت بیقید و شرط آلمان بود که در مورد حادثه ترور فرانتس فردیناند موضع سرسختانه در برابر صربستان اتخاذ کرد.
مورخان به قدرت اقتصادی و نظامی عظیمی اشاره میکنند که آلمان در سالهای پیش از آغاز جنگ بههم زده بود؛ قدرتی که لاجرم در پی بازارهای تازه و منابع اولیه تازه بود. رهبران آلمان اوضاع و شرایط را به سود خود میدیدند و باور داشتند که با توسل به یک جنگ محدود اروپایی میتوانند توازن قوا در اروپا و جهان را به سود خود تغییر دهند.
آلمان که در نیمه دوم قرن نوزدهم به کمک بیسمارک توانسته بود تمام بخشهای کشور را متحد و یکپارچه ساخته و امپراتوری گستردهای برپا سازد، در سالهای نخست قرن بیستم نیز به سرعت ظرفیتهای اقتصادی و نظامی خود را توسعه داد. شبکههای گستردهٔ راهآهن، تأسیسات عظیم صنعتی، نهادهای قدرتمند اقتصادی و به خصوص تشکیلات گستردهٔ نظامی آلمان موجب وحشت قدرتهای اروپایی شده بود. گفته میشود شمار نیروهای نظامی آلمان در این زمان به میلیون نفر میرسید.
با این همه، بحث درباره این که کدام کشور و قدرت مقصر اصلی در جنگ جهانی اول بود و مسئولیت این فاجعه بشری متوجه کدام دولت یا دولتهاست، تا به امروز هم ادامه دارد.
جبههها و جغرافیای جنگ
جنگ جهانی اول هر چند در جبهههای مختلف و میان نزدیک به ۴۰ کشور در جریان بود، اما همه آنها در دو بلوک «متحدین» و «متفقین» رو در روی هم قرار داشتند. بلوک «متحدین» شامل امپراتوریهای آلمان، اتریش – مجارستان و عثمانی میشد. بلغارستان نیز بعدا به این ائتلاف پیوست. فرانسه، بریتانیا، روسیه، صربستان، مستعمرات بریتانیا، بلژیک، ایتالیا، رومانی و ایالات متحده آمریکا در بلوک «متفقین» قرار داشتند.
جغرافیای اصلی جنگ خاک اروپا بود. اما آتش این جنگ در خارج از اروپا، به غرب آسیا، افریقا، شرق آسیا و تقریبا تمام اقیانوسها نیز سرایت کرد. جنگ از ۲۸ ژوئیه ۱۹۱۴ آغاز شد و ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ با شکست «متحدین» به رهبری امپراتوری آلمان پایان یافت. در این جنگ ۷۰ میلیون نفر اسلحه به دست گرفته بودند و در جریان آن حدود ۱۷ میلیون انسان جان خود را از دست دادند.
پس از پایان جنگ جهانی اول، ویلهلم دوم، امپراتور آلمان، تاج و تخت خود را از دست داد و در این کشور جمهوری تشکیل شد. امپراتوریهای اتریش – مجارستان و عثمانی هر دو فروپاشیدند و امپراتوری روسیه تزاری نیز در داخل مغلوب بلشویکها شد. جنگ جهانی اول همچنین زمینهساز پیروزی فاشیسم در ایتالیا و آلمان، پیروزی کمونیسم در روسیه و پیشدرآمد جنگ جهانی دوم شد.
اوضاع آشفته ایران در زمان آغاز جنگ
وقتی آتش جنگ جهانی اول شعلهور شد، در ایران احمد شاه قاجار تازه به ۱۸ سالگی رسیده و قبول مسئولیت رسمی پادشاهی خود را با مراسم تاجگذاری جشن گرفته بود. اولین فرمان احمد شاه به عنوان پادشاه رسمی نیز که سه روز پس از آغاز جنگ صادر شد، اعلام بیطرفی ایران در جنگ جهانی اول بود. اما دولتهای درگیر در جنگ بیطرفی ایران را نادیده گرفتند.
در این سالها ایران عملا حوزه نفوذ دو قدرت بزرگ استعماری زمان،یعنی روسیه و بریتانیا بود. ایران هر چند مستعمره نبود، اما در این کشور از استقلال و ﺣﺎﮐﻤﯿﺖ ملی هم جز نامی باقی نمانده بود. ﻣﺠﻠﺲ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﺷﺪه ﺑﻮد و روسیه و بریتانیا از ﺑﺮﮔﺰاری اﻧﺘﺨﺎﺑﺎت و ﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﺠﻠﺲ ﺳﻮم ﺟﻠﻮﮔﯿﺮی ﻣﯽﮐﺮدﻧﺪ.
سیاستمداران و مقامهای سیاسی و اداری کشور یا وابسته به روسها بودند یا از مقامهای بریتانیا دستور میگرفتند. سفیران و دیپلماتهای روسیه و بریتانیا حاکمان واقعی کشور بودند. جنبش مشروطهخواهی ایرانیان در سالهای پیش از جنگ جهانی اول، در واقع تلاشی برای غلبه بر این وضعیت و احیای استقلال و تمامیت ارضی و حاکمیت ملی بود.
تلاش آزادیخواهان و مشروطهخواهان ایران در سال ۱۹۰۵ نتیجه داد و مظفرالدین شاه فرمان مشروطه را امضا کرد اما با درگذشت او که پنج ماه بعد رخ داد، پسرش محمدعلی شاه با حمایت روسیه علیه مشروطه و مشروطهخواهان برخاست. او مجلس شورای ملی را به توپ بست (۱۹۰۸) و آزادیخواهان را به قتل رساند.
هر چند مشروطهخواهان یک سال بعد توانستند بر محمدعلی شاه غلبه و مشروطه را دوباره احیا کنند اما این کشاکشها بیش از پیش قوای ایران را تحلیل برد. از این رو دوره ده سالهای که ایران از زمان امضای فرمان مشروطه تا آغاز جنگ جهانی اول طی کرد، هر چند دورهای درخشان از مبارزات ایرانیان برای رهایی از استبداد و برداشتن موانع توسعه و ترقی کشور به شمار میرود، اما در عینحال دوره ضعف و انحطاط ایران بود.
مورخان این را نیز میگویند که ایران بهطور کلی در دوره حاکمیت سلسله قاجارها ضعیف بود و توانایی مقابله با نیروهای نظامی قدرتهایی نظیر بریتانیا و روسیه تزاری را نداشت. ایران در این سالها فاقد ارتش منظم قابل توجه بود. گفته میشود شمار نیروهای مسلح ایران در زمان آغاز جنگ حدود هفت هزار نفر بود. بخشی از نیروی نظامی ایران که در قالب بریگادهای قزاق و به کمک روسها سازمان یافته بود، زیر فرمان دولت مرکزی نبود.
ورود ارتشهای بیگانه به ایران
همانطور که اشاره رفت، روسیه و بریتانیا حتی پیش از آغاز جنگ جهانی اول، حضور و نفوذی تعیینکننده در ایران داشتند. این دو قدرت جهانی آن دوره، چندین سال پیش از آغاز جنگ با قراردادی که در تاریخ به «معاهده ۱۹۰۷ سنپترزبورگ» معروف است، ایران را میان خود به دو منطقه نفوذ تقسیم کرده بودند.
طبق این معاهده که بریتانیا آن را پیشنهاد کرده بود، مناطق شمالی ایران حوزه نفوذ روسها و مناطق جنوب قلمرو حضور و نفوذ بریتانیا محسوب میشد. نخست شمال ایران به اشغال روسها درآمد و پس از آغاز جنگ نیز بریتانیاییها صفحات جنوبی ایران را به تصرف خود درآوردند.
این معاهده بدون آگاهی یا مشارکت دولت ایران امضاء شد. اشغال تبریز در زمستان سال ۱۲۹۰ (۱۹۱۱) و به دار آویختن تعداد زیادی از مردم و آزادیخواهان، از جمله ثقهالاسلام تبریزی، از پیامدهای معاهده سنپترزبورگ و از حوادث فراموشناشدنی این سالهای تاریک تاریخ ایران است.
با آغاز جنگ جهانی اول حضور و نفود روسیه تزاری و بریتانیا در ایران بیشتر شد. اعلام بیطرفی دولت ایران در جنگ نیز تاثیری در رفتار این دو قدرت نداشت. همسایگی با روسیه و عثمانی در شمال و شمال غرب، و مستعمرات بریتانیا در جنوب و نیز منابع نفت و موقعیت سوقالجیشی ایران، دلایل اصلی نقض بیطرفی و ورود نیروهای متخاصم به کشور بود.
در سال ۱۹۱۵ و هشتاد روز پس از اعلام بیطرفی ایران در جنگ، توافقنامه دیگری میان روسیه و بریتانیا امضا شد که براساس آن دو کشور میتوانستند نفود خود در ایران را بیش از آنچه در پیمان ۱۹۰۷ آنان مقرر شده بود، گسترش دهند. به موجب این پیمان دو کشور حقوق و امتیازات ارضی بیشتری در ایران برای خود قائل شده و هزینه نگهداری نیروهای خود در ایران را نیز به گردن دولت تهران گذاشتند.
یک سال پس از آغاز جنگ، ایران عملاً به اشغال قوای نظامی سه کشور درگیر در جنگ درآمد: روسها شرق آذربایجان، گیلان و مناطق وسیعی از مرکز ایران، از جمله قم و کاشان و نطنز و بخشی از استان اصفهان را اشغال کردند.
بخشهای مهمی از جنوب کشور، از جمله بوشهر، برازجان و جزیره خارک، توسط قوای بریتانیا اشغال شد. آذربایجان غربی، کردستان، کرمانشاه، همدان و بروجرد نیز به تصرف نیروهای عثمانی درآمد.
نیروهای اشغالگر، به ویژه روسها و بریتانیاییها، واحدهای مخصوص خود را در ایران ایجاد کرده بودند. بریتانیاییها با مشارکت نظامیان هندی تحت فرمان خود در جنوب ایران نیروی نظامی موسوم به «پلیس جنوب» را تشکیل داده بودند. روسها نیز در شمال ایران نیروی ویژهای به نام «قزاق» سازماندهی کرده بودند.
احمد کسروی در “تاریخ ۱۸ ساله آذربایجان” درباره علت نقض بیطرفی ایران در جنگ نوشته است: «دولت ایران در این جنگ بییکسویی (بیطرفی) نمود و تا انجام آن نیز که چهار سال کمابیش کشید برکنار ماند، لیکن دو چیز با این برکناری نمیساخت و کار را بس دشوار میگردانید. یکی، بودن روسیان در شهرهای شمالی ایران که این خود بییکسویی را به هم میزد و بیگمان بود [تردیدی وجود نداشت] که عثمانیان را به ایران خواهد کشید، به ویژه با نقشهای که آلمانیان درباره افغانستان و هندوستان داشتند و شورانیدن آنجا را میخواستند و میبایست از ایران راه آنجا باز کنند، دیگری این که زورگوییها و دژرفتاریهای روسیان در هشت سال گذشته و همدستی انگلیسیان با آنان، دلهای ایرانیان را پر از کینهٔ آنان گردانیده و این از دشوارترین چیزها بود که در این هنگام شور و آشوب جهان آرام ایستند.»
مقاومت ایرانیان علیه اشغالگران
اشغال خاک ایران توسط نیروهای بیگانه در مناطق مختلف با مقاومت مردم روبرو شد. در جنوب نیروهای تنگستانی به رهبری رئیسعلی دلواری، از مبارزان مشروطهخواه، به مقاومت در برابر نیروهای بریتانیایی برخاستند و در مناطقی آنها را مجبور به عقبنشینی کردند. مقاومت نیروهای تنگستانی، بریتانیاییها را ناگزیر ساخت که از عراق و هند نیروهای کمکی به بوشهر اعزام کنند. رئیسعلی دلواری در جریان این درگیریها کشته شد اما مقاومت و جنگ و گریز همراهان او با قوای اشغالگر بریتانیا تا مدتها ادامه یافت.
نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچکخان در شمال ایران نیز بخشی از مقاومت ایرانیان علیه حضور نیروهای بیگانه در کشور بود. جنبش جنگل از همان روزهای نخست آغاز جنگ جهانی اول (اوت ۱۹۱۴) شکل گرفت و در مدت کوتاهی نه تنها در گیلان، بلکه در اکثر نقاط ایران با استقبال مردم روبرو شد.
میرزا کوچکخان از مبارزان مشروطهخواه بود که در فتح تهران (۲۲ تیر ۱۲۸۸ / ژوئیهٔ ۱۹۰۹) از سوی مشروطهخواهان بختیاری و گیلانی، خلع محمدعلی شاه و احیای مشروطیت مشارکت داشت. او در بازگشت از تهران رهبری گروهی را بر عهده گرفت که قصدشان آزادسازی گیلان از اشغال روسیه بود.
جنبش جنگل بعدها (سال ۱۹۲۰) با تاثیرگرفتن از تحولات روسیه و پیروزی بلشویکها در آن کشور، به سمت تشکیل «جمهوری سوسیالیستی» در منطقه گیلان جهت گیری کرد. اما خیلی زود توسط نیروهای بریتانیایی و بریگادهای قزاق به فرماندهی رضاخان سرکوب و مضمحل شد.
یکی دیگر از اشکال مقاومت ایرانیان در برابر نیروهای بیگانه و عوامل داخلی آنها، شکلگیری یک تشکیلات سری در تهران به نام «کمیته مجازات» بود. اعضای این کمیته اقدام به ترور افرادی میکردند که به نظرشان ایادی بیگانه و وابستگان روسیه و بریتانیا بودند.
این کمیته در اواسط جنگ جهانی اول تشکیل شد. فردی به نام «میرزا ابراهیمخان منشیزاده» به همراه دو تن از دوستانش اوایل شهریور ۱۲۹۵ (اوت ۱۹۱۶) این کمیته را بنیان گذاشت. کمیته مجازات خیلی زود پیشرفت و اعضای دیگری را جذب کرد و نیز شروع به جمعآوری اسلحه و اقدام به ترور نمود.
پس از انجام دو سه عملیات ترور، نام «کمیته مجازات» لرزه بر اندام دولتمردان و سیاستمداران وابسته به بیگانه میانداخت. کمتر از یک سال بعد از آن، همه اعضای گروه دستگیر و مجازات شدند.
مصائب آذربایجان در جنگ
آذربایجان ایران، بهویژه غرب آذربایجان، صحنه نبرد مستقیم نیروهای متخاصم درگیر در جنگ جهانی اول بود. روسها در بخشهایی از شمال و شرق آذربایجان حضور داشتند و تبریز پیش از آغاز جنگ جهانی اول در اشغال آنها بود. سپاه عثمانی نیز پس از آغاز جنگ مناطق غربی و شمالغربی را مانند آذربایجان غربی، کردستان، کرمانشاه، همدان و بروجرد، به اشغال خود درآورد.
احمد کسروی در “تاریخ ۱۸ ساله آذربایجان” درباره سرایت جنگ به آذربایجان مینویسد: «چون دولت عثمانی پا به جنگ نهاد در مرزهای ایران در همه جا شور برخاست. زیرا از یکسو کردان بهنام جهاد یا به آهنگ تاخت و تاراج سخت بشوریدند، و از یکسو مجاهدان ایران در چند جا به جنگ کوشش برخاستند. چنانکه امیرحشمت و همدستان او از مرز بازرگان به خاک ایران درآمده با روسیان به نبرد پرداختند و فشنگچی و همدستان او از سوی ساوجبلاغ [مهاباد] به کوشش برخاستند. از یکسو نیز سپاهیان عثمانی در چند جا پا به خاک ایران گزاردند. در پیرامون ارومی [ارومیه] آشوب بیش از دیگر جاها بود و در چهار سال زمان جنگ جهانگیر این شهر بیش از همه شهرهای ایران آسیب دید.»
«ابوالحسن خان نیساری» معروف به «امیر حشمت» از فعالان مشروطه و از همراهان و همسنگران شیخ محمد خیابانی، ستارخان و علی مسیو بود. پیش از مشروطه او در ارتش خدمت میکرد و پس از اعلام مشروطیت به مشروطهخواهان پیوست. اسدالله فشنگچی نیز از مبارزان مشروطه بود.
آذربایجان ایران در چهار سال جنگ روزهای دهشتناکی را از سر گذراند. این درگیریها دهها هزار نفر قربانی گرفت. داشتههای مردم از غله و علوفه تا دام و طیور، به مصرف سپاهیان و اسبان نیروهای بیگانه میرسید. دولتهای درگیر در جنگ با مسلح کردن گروههای اقلیتهای ساکن در شمال غرب ایران، زمینهساز تلفات بسیاری از ایرانیان شدند.
کسروی درباره خساراتی که جنگ به آذربایجان وارد کرد مینویسد: «به ویژه در آذربایجان که خونهای بسیار ریخته شد و بیدادگریهای بسیار رخ داد. اگر در میان آن جنگ روسیان از خاک ایران بیرون رفتند و این خود نتیجه بسیار نیکی بود، لیکن گزندهایی که کشور بهویژه آذربایجان در آن سال دید آن نیز زیان بسیار بزرگی بود.»
در جبهه جنگ در آذربایجان، ارامنه و آسوریهای ساکن ایران در کنار روسها بودند. آزادیخواهان و مشروطهچیها نیز با آلمانها و عثمانیها همراهی نشان میدادند. عشایر مسلح کرد نیز که در نواحی مرزی میان ایران و عثمانی زندگی میکردند، در همهی درگیریها در کنار سربازان عثمانی بودند.
نفرت ایرانیان از روسیه و بریتانیا که حاصل سالها حضور توام با ظلم و جور آنها در ایران بود از یکسو و نداشتن سابقه استعماری آلمان قیصری موجب شده بود که ایرانیان، بهویژه آزادیخواهان و فعالان مشروطه، نسبت به جبهه متحدین (آلمان، اتریش-مجارستان و عثمانی) همدلی نشان دهند. همچنانکه گفته شد سیاست رسمی دولت ایران در جنگ بیطرفی بود و این بیطرفی را کموبیش در طول جنگ حفظ کرد. اما اغلب ایرانیان و ایراندوستان در آرزوی پیروزی متحدین بودند.
بسیاری از آزادیخواهان و مشروطهطلبان تبریز در پی سرکوب و تاختوتاز محمدعلی شاه و نظامیان روس، به قلمرو عثمانی فرار کرده بودند. پس از آغاز جنگ آنها به ایران آمدند تا با قوای روسیه بجنگند. کسروی در این باره مینویسد: «مجاهدان تبریز که در سال ۱۲۹۰ خورشیدی(۱۹۱۱ میلادی) پس از جنگ با روس، به خاک عثمانی پناهیده بودند بیشتر ایشان در آنجا میزیستند و ناگزیر بودند که این زمان [زمان جنگ] داوطلبانه بر سر روسان بیایند. همچنین کسانی از ایشان که در تهران و دیگر جاها میزیستند به اندیشهٔ کینخواهی تکانی به خود دهند.»
«داستان دلگداز ارومی»
در میان شهرهای آذربایجان، ارومیه و نواحی اطراف آن بیشترین خسارات را دید. احمد کسروی در توصیف فجایع این شهر در زمان جنگ، از آن با عنوان «داستان دلگداز ارومی» یاد میکند.
در ارومیه و اطراف آن پیش از آغاز جنگ، قوای روسیه حضور داشتند و ارومیه در اشغال آنها بود. عثمانیها در دیماه (اوایل ۱۹۱۵) به سوی ایران هجوم آوردند. با پیشروی قوای عثمانی به سوی ارومیه، روسها اقدام به تخلیه شهر میکنند. احمد کسروی مینویسد:
«چنانکه گفتیم روز یازدهم دیماه بود که روسیان ناگهان به تهی کردن آنجا [تخلیه و خروج از ارومیه] پرداختند و یکدسته از سپاهیان ایشان شهر را رها کرده رو به سوی مرز [روسیه] پسنشینی کردند. فردا دوازدهم نیز بازمانده سپاهیان بیرون رفتند. ولی این پسنشینی آنان با یک پیشآمد دیگری توام بود که آن کوچیدن آسوریان و ارمنیان باشد. زیرا اینان که خود را به روسیان بسته و به پشتگرمی آنان با هممیهنان خود بدرفتاری کرده و در چند ماه آخر دست به خونریزی و تاراج نیز باز کرده بودند، در این هنگام بر جان خود ترسیده جای ایستادن نمیدیدند، و این بود همین که از آهنگ ناگهانی روسیان آگاه شدند سخت بههم درآمدند و با آنکه هنگام زمستان بود بسیاری از ایشان را چاره جز همراه شدن با روسیان و کوچیدن از ایران ندیدند، و این بود با شتاب به کار برخاسته و زندگی خود را بههم زده و آنچه توانستند برد برداشته و آنچه نتوانستند بازگذاشته و نزدیک به ده هزار تن از ایشان از مرد و زن و بچه از خود شهر و آبادیهای بیرون راه افتادند، و چون بسیاری از ایشان عرابه و چهارپا برای سوار شدن نداشتند به روی برفها و در توی گلها پیاده راه میرفتند و گاهی خوراک نیز نمییافتند. در میان راه زنان و بچگان آسیب فراوان دیدند و بسیاری از ایشان تاب نیاورده از پا افتادند. در لجنزارها بسیاری از چهارپایان نابود شدند. این است آنچه ما «دلگذار» مینامیم.»
در مورد ارامنه ساکن مناطق شمال غرب ایران و شرق عثمانی نیز کسروی مینویسد: «ارمنیان در این جنگ به سوی فرانسه و انگلیس گراییده و کمیته داشناکسیون در نهان پیمانی با آنها بسته بوده، ما ایرادی نمیگیریم و سخن ما در دشمنی است که با ایرانیان مینمودند. کسانی که قرنها در ایران زیسته و از همه خوشیها و آسودگیها بهرهمند شده بودند به دلخواه بیگانگان با هممیهنان خود دشمنی نشان میدادند. آن دلیرانی که چند سال پیش در شورش آزادیخواهی ایران همدوش ایرانیان جانفشانی نموده بودند اکنون آن بدخواهیها با مردم مینمودند.»
«داشناکسیون» یا «فدراسیون انقلابی ارمنی»، حزبی ارمنی بود که در سال ۱۸۹۰ میلادی در تفلیس پایهگذاری شد. هدف این حزب متحد کردن ارامنه، آزادسازی اراضی ارمنینشین و تشکیل ارمنستان متحد بود. شرق آناتولی، بخشهای غربی آذربایجان ایران و بخشهایی از قفقاز، قلمرویی بود که از نظر این حزب قرار بود “ارمنستان بزرگ” را تشکیل دهد.
اشاره کسروی به قول و قرار میان داشناکسیون و سه کشور متحد روسیه، بریتانیا و فرانسه برای تشکیل یک جمهوری مستقل ارمنی در نواحی آناتولی شرقی از ویرانههای امپراتوری عثمانی بود. ایده تشکیل کشور مستقل ارمنستان در «معاهده سور» (Treaty of Sèvres) نیز قید گردید که در سال ۱۹۲۰ میان قدرتهای پیروز جنگ جهانی اول (روسیه، بریتانیا و فرانسه) و امپراتوری عثمانی امضا شد، اما مقاومت نظامیان و ملیگرایان ترک در جریان جنگهای استقلال ترکیه، مانع از تحقق آن شد.
بخشهایی از ارامنه ساکن قلمرو عثمانی در سالهای ۱۹۱۴–۱۹۱۵ به کمک روسها اقدام به تأسیس دولتی در اطراف دریاچه وان کردند که «ارمنستان غربی» نامیده میشد. اما این دولت در جریان کشتار ارامنه توسط عثمانیها قلع و قمع شد. جمعیت بزرگی از آنها، به ویژه افراد مسلح آنان، به خاک ایران فرار کردند. در ایران به آنها «جیلو» میگفتند. «جیلو» یا «جلو» نام منطقهای کوهستانی در جنوب دریاچه وان و ناحیه حکاری در قلمرو عثمانی بود. جیلوها در درگیریهای مرتبط با جنگ جهانی اول در آذربایجان ایران همراه و همپیمان نیروهای روسیه بودند و در کشتوکشتار شرکت داشتند.
احمد کسروی در تاریخ ۱۸ ساله آذربایجان به نقل از فلیپ پرایس، خبرنگار روزنامه “منچسترگاردین” مینویسد: «رفتار ایشان [جیلوها] تنها یککمی بهتر از رفتار کردان و عثمانیها بوده است و جیلوها در روستاها به کشتن مردم تهیدست و بیگناه میپرداختهاند.»
کشتوکشتار در شمال غرب ایران تا پایان جنگ جهانی اول و حتی چند سال پس از آن و تا استقرار قوای دولت مرکزی ایران نیز ادامه یافت. فجایع جنگ، دستکم در نواحی شمال غرب ایران کمتر از فجایع رخ داه در میدانهای اصلی جنگ در اروپا نبود.
در سالهای جنگ فقر، گرسنگی، قحطی، قتل و غارت دامنگیر جامعه ایران شده بود. بیماریهای مسری به ویژه تیفوس در مناطقی که بیشتر در معرض تاخت و تاز نیروهای بیگانه بود، بیداد میکرد. آمار دقیقی از تلفات انسانی جنگ در ایران در دست نیست، اما مورخان میگویند دستکم یک چهارم جمعیت ایران جان خود را در درگیریها، قحطی و بیماریهای مسری از دست دادند.
تخلیه ایران
در میانه این همه فجایع جنگ، وقوع انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ در روسیه، خبر و حادثهای مسرتبخش برای ایرانیان بود زیرا آغاز پایانی بر حضور مداخلهگرانه روسیه در ایران بود. چند هفته پس از انقلاب اکتبر، بلشویکها اعلامیهای با عنوان «خطاب به مسلمانان روسیه و شرق» به امضای لنین منتشر کردند که در آن درباره ایران آمده بود: «ما اعلام میکنیم که تقسیم و بخشبندی سرزمین ایران بیمعنا و باطل است. به محض این که عملیات نظامی پایان گیرد، ما نیروهای خودمان را از ایران خارج خواهیم کرد. ایرانیها حق این را خواهند داشت تا آزادانه دربارهی سرنوشت خود تصمیم بگیرند.»
در نخستین روز سال ۱۹۱۸ سفیر وقت ایران در روسیه، به کمیساریای خلق در امور خارجه احضار میشود و به او میگویند که ایران موضوع بندهای ۹ و ۱۰ از توافقنامه تازهای است که دولت بلشویکیِ روسیه با کشورهای درگیر در جنگ امضا کرده و طبق این توافقنامه قرار است روسیه نیروهای خود را به سرعت از ایران خارج کند.
چند هفته بعد، یعنی در ۲۷ ژانویه ۱۹۱۸، دولت ایران نامه رسمی دیگری از دولت جدید بلشویکها دریافت میکند. در این نامه، که امضای تروتسکی در پای آن است، دولت جدید روسیه اعلام کرده بود که به طور یکجانبه قرارداد سال ۱۹۰۷ خود با بریتانیا درباره ایران را لغو کرده است.
نیروهای روسیه در ایران که شمار آنها به حدود ۶۰ هزار نفر میرسید تا پایان بهار ۱۹۱۸، یعنی پیش از پایان جنگ جهانی اول (۱۱ نوامبر ۱۹۱۸)، ایران را ترک کردند. اما نیروهای بریتانیا تا پایان دوره حاکمیت پادشاهان قاجار و آغاز حکومت پهلویها در ایران باقی ماندند.