مرثیه ای بر مرگ آبخوان در ایران
ساعت سه بعدازظهر، طبق معمول هر روز گوسفندانش را برای چرا به دشت میبرد. کمی بعد نشسته بود تا نفسی تازه کند که صدای هولناکی به گوشش میرسد. روی که میچرخاند، هوای اطراف پر از خاک و بخشی از زمین پشت سرش ناپدید شده بود. تا چشم کار میکند، فقط چالهای می بیند که مساحتی… ادامه مطلب »