این گزارش، نخستین بخش از سلسله گزارشهایی است که ایرانوایر درباره حاشیهنشینی در ایران منتشر میکند. حاشیهنشینی یکی از مهمترین بحرانهای ایران در حال حاضر است که زمینههای اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی و امنیتی دارد. اخبار، گزارشها و دادههای پراکندهای در باره حاشیهنشینی در ایران منتشر شدهاند، اما به رغم اهمیت موضوع آمار مدونی در این باره وجود ندارند یا در عرصه عمومی منتشر نشدهاند که دستمایه تحلیلهای دقیقتر سیاسی و اجتماعی و اقتصادی باشد. در این گزارشهاتلاش میکنیم با جمعآوری و تدوین و ارائه آمارهای پراکنده، تصویری دقیق تر از وضعیت حاشیهنشینی امروز ایران، در نقاط و کانونهای بحرانی ارائه دهیم.
***
علی رنجیپور
«خیابانی در دل شهر حلبیها، خیابانی در شهر فقر و ویرانی. خیابانی که از کوچه تنگتر است از حیاط هم کوچکتر، عمر این خیابان و خیابان های دیگر حلبی آباد به بادی بند است. باد اگر تند بوزد، خانههای حلبی فرو میریزد و آنگاه از کوچه و خیابان و حیاط حلبی نشینها هم چیزی باقی نمی ماند. همه چیز از زباله می روید اما بهداشت در زباله می میرد. در یک وجب جا میشویند، میپزند و میخورند. با گِل استکانها را می شویند، در زباله بچهها تهمانده غذای دیگران را مزه مزه میکنند، در خاک آلوده بر سر آب و آبادانی با هم حرفشان میشود. حلبیآبادهای تهران حاصل رشد سرمایهداری وابسته در پی رفرم آمریکایی بهمن ماه سال ۴۱ هستند. در حلبیآبادها اعتیاد بیداد میکند و حتی خیلی از کودکان کم سن و سال هم معتادند…»
این چند خط بخشی از گزارش روزنامه کیهان در هفتم فروردین سال ۱۳۵۹ است که به بهانه بازدید ابوالحسن بنیصدر، نخستین رئیسحمهور ایران از حلبیآبادی در شرق تهران منتشر شده. وصف حال زاغهنشینان تهران، ۳۸ سال پیش تفاوتی با امروز ندارد، جز اینکه آن زمان گمان میکردند «حلبیآبادهای تهران حاصل رشد سرمایهداری وابسته» به شاه است، همانطور که امروز توسعه چشمگیر حاشیهنشینی را از توفیقات نظام جمهوری اسلامی میدانند و معتقدند وضع موجود محصول ۴۰ سال سوءمدیریت و بحران و سردرگمی است.
پیش از انقلاب
حاشیهنشینی در ایران قدمتی به اندازه شهرنشینی معاصر دارد. اولین سرشماری تهراندر زمان ناصرالدین شاه و در سال ۱۲۴۶ شمسی توسط عبدالغفار نجمالملک، معلم ریاضی دارللفنون انجام شد. بر اساس این سرشماری، ۱۵۰ سال پیش بیش از ۱۰ درصد مردم پایتحت (حدود ۱۷ هزار نفر) در خارج از حصارهای شهر زندگی میکردند. نخستین نشانههای آشکار شکلگیری اجتماعات آلونک نشین در تهران از سال ۱۳۱۱ آشکار میشود. با این حال پدیده حلبیآبادها در تهران از دهه ۴۰ آغاز میشود. کامران شیردل، مستندساز ایرانی، در سال ۱۳۴۵ در فیلم «تهران پایتحت ایران است» روایتی تلخ و گزنده از زندگی فلاکتبار حاشیهنشینان تهران به تصویر کشید که به رغم گذشت بیش از نیم قرن هنوز احساسات بیینده را برمیانگیزد. حاشیهنشینی پیش از انقلاب محصول تغییر ساخت اجتماعی ایران، از روستا به شهرنشینی بود. نتایج یک تحقیق نشان میداد ۹۱درصد حاشیهنشین در دهه ۵۰ از روستا به شهر آمده بودند. در سال ۱۳۵۹، تعداد آلونکهای تهران بیش از ۴ هزار و ۵۰۰ واحد بود و بیش از ۱۰ هزار و ۴۵۰ خانوار به سختی در آنها زندگی میکردند.
انقلاب و جنگ
اول انقلاب و بعد جنگ بر هیزم آتش حاشیهنشینی افزودند. واژه حاشیهنشینی، در ادبیات انقلابی بار مثبتی داشت. آیتالله خمینی زاغهنشینان را جوانان برومندی میخواند که بر کاخنشینان شرافت دارند. فقر و حاشیهنشینی، در اوایل انقلاب یک امتیاز بود و همین به جذابیتهای مهاجرت میافزود. از سوی دیگر زمام امور به دست کسانی افتاده بود که هیچ دانش و تجربهای در زمینه شهرنشینی نداشتند. در همان ماههای اول پس از انقلاب به دستور آیتالله خمینی بنیاد مسکن به ریاست هادی خسروشاهی تشکیل شد؛ کسی که گمان میکرد بحران مسکن در ایران با نسخه او حل خواهد شد: «یش از زمستان همه مستضعفین باید صاحب خانه شوند».
از آن زمستان، قریب به ۴۰ سال گذشته و حاصل آن سخنهای سخت، چیزی جز تکثیر جمعیت «مستضعفین» بیخانمان و هجوم صدها هزار روستایی بختبرگشتهای نبود که به سودای خام پیشرفت آواره حاشیه شهرها شده بودند. به این جماعت خوشخیال، آوارگان جنگ ۸ ساله ایران و عراق را هم باید اضافه کرد که از سر ناچاری خانه و کاشانهشان را در غرب ایران گذاشته و به تهران و سایر شهرها مهاجرت کرده بودند. بر اساس سرشماری سال ۱۳۷۵، یک پنجم جمعیت تهران در حاشیه شهر و در خانههایی زندگی میکردند که بدون مجوز و حساب و کتاب ساخته شده بودند.
بعد از جنگ
بعد از جنگ، حاشیهنشینی در ایران وارد مرحله تازهای شد. با اینکه سیاستمداران ایران در دهه هفتاد خود به چشم تاثیر توسعه آمرانه را در تغییر ساختار اجتماعی ایران در دهه ۱۳۴۰ و ۵۰ دیده بودند، بیاعتنا به تجربههای تاریخی تصمیم گرفتند اقتصاد بسته ایران را به شیوه خود باز کنند.
دود تورم ۵۰ درصدی دوران «سازندگی» بیش از همه به چشم اقشار تهیدست فرو میرفت. شرایط زندگی بهخصوص در روستاها و شهرهای کوچک سختتر شد، تا آنجا که زندگی محقر در حاشیه شهرهای بزرگ، برای حاشیهنشینان توجیه اقتصادی و اجتماعی داشت. رونق ساختوساز، اگرچه دیرتر از متن اما بالاخره به حاشیه هم سرایت میکرد و وقتی این اتفاق میافتاد، راهی که یک روستایی باید صدساله طی میکرد، یک شبه طی میشد. حاشیهنشینی روی دیگر سکه بحران هم بود. در این دوران و میانههای دهه ۱۳۷۰ نخستین نشانههای بحرانهای داخلی بعد از انقلاب در حاشیه کلانشهرهای تهران و مشهد پدیدار شد. (روایتی از شورش های مشهد، اسلام شهر و قزوین پیش از در سایت ایران وایر منتشر شده است.) این روند کم و بیش تا نیمه دهه ۱۳۸۰ ادامه داشت، تا اینکه با ورود ایران به دورانی تازه حاشیه نشینی هم ابعاد تازهای پیدا کرد.
بعد از احمدینژاد
در آستانه دهه ۱۳۹۰ دوران تازهای آغاز شد. از یکسو فضای سیاسی ایران دستخوش تغییرات بزرگی شد و از سوی دیگر نخستین نشانههای بحران سرزمینی در جغرافیای ایران پدیدار شدند. اگر تا پیش از این حاشیهنشینی و بحرانهای شهری، دلایل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی داشت، از این پس شرایط ویژه زیستمحیطی و بحران آب و هوا هم به آن اضافه شد.
ظرف جمعیتی شهرهای ایران در دهه ۸۰ پر بود. حالا روستاییان به دلایل زیستی ناگزیر به ترک خانههای خود و سکونت در حاشیه شهرهابودند. بیش از ۴۰ هزار روستای ایرانخالی از سکنه شدند و حاشیهنشینی به شهرهای کوچک هم سرایت کرد. حاشیهنشینی در تهران و مشهد و تبریز و اهواز، بیسابقه نبود، اما در ۱۰ سال گذشته شهرهای کوچکی مثل چابهار رکوددار حاشیهنشینی در ایران شدهاند. از سوی دیگر روند سقوط اقتصاد ایران از سال ۱۳۸۸ آغاز شد. مسکن مهر، بعد از طرح خسروشاهی، دومین تجربه ایران در اشاعه رسمی حاشیهنشینی بود. پروژهای با اثرات ویرانگر افتصادی و اجتماعی که بزرگترین و مخربترین مداخله دولت در تاریخ ساختوساز لقب گرفته است.
تا پیش از مسکن مهر، مردم به طور خودجوش در برهوت حاشیه شهرها، آلونکها خانههای بیکیفیت میساختند، این بار دولت به نیابت از آنها مسئولیت این کار را بر عهده گرفت.
به اینها باید ناپایداریها و بحرانهای سیاسی را هم -مثل تحریمها و خطر دائم جنگ- اضافه کرد که به جزتاثیرات اقتصادی و سیاسی، دست کم شرایط ناپایدار زندگی در ایران را ناپایدارتر میکند.
در آستانه ۱۴۰۰
ایران در شرایطی پا به قرن جدید میگذارد که تا خرخره در انواع و اقسام بحرانها فرو است. یکی از این بحرانها حاشیهنشینی و زندگی ناپایدار در بافتهای فرسوده ناکارامد شهری است.
بر اساس گزارشی که در سال ۱۳۹۳ مرکز پژوهشهای مجلس منتشر کرده، مساحت بافت فرسوده شهری در ایران کشور، بیش از ۷۶ هزار هکتار است. اما بافت ناکارآمد (بافت فرسود و حاشیه شهرها)، از این فراتر و در حدود ۱۴۱ هزار هکتار است که به گفته معاون وزیر راه و شهرسازی حدود ۲۰ میلیون نفر، معادل یک چهارم جمعیت ایران در این مناطق زندگی میکنند.
یعنی صرف نظر از تمام بحرانهای دیگر، از هر ۴ ایرانی، یک نفر صرفا به دلیل وضعیت سرپناه خود، در شرایطی ناپایدار زندگی میگذارند، در حالی که انواع و اقسام مخاطرات محیطی (مانند زلزله) و غیرمحیطی (مانند آسیبهای اجتماعی و اقتصادی) او را و جامعهای را که او عضوی از آن است تهدید میکند.