– درایران و کشورهای اسلامی برخورد با تجدد فقط در ظواهر صورت گرفته است.
– محمّدرضاشاه در دههی شصت میلادی در رابطه با دشواری دانشجویان کنفدراسیونی با کارشناسان مشورت کرده بود تا از آنها نه تنها در جهت صنعتی شدن مملکت استفاده شود، بلکه آنها دریابند که حرکت کشور درجهت همان هدفی است که آنها خواستار آنند.
– برخی کلام بحران و از همه بدتر تشدید بحران را دوست ندارند زیرا آن را به صورت فشار بیشتر و هزینههای بیشتر مردم تلّقی میکنند.
– شما میتوانید ماکیاولی را کسی بدانید که قواعد خودکامگی را میشمارد و یا فیلسوفی که عواقب دیکتاتوری را به نمایش میگذارد.
متأسفانه در ایران و کشورهای اسلامی این برخورد نه با خودِ تجدد، بلکه با ظواهر آن صورت گرفته است. مسئلهای که درگیری نیروهای ضد تجدد را چندبُعدی ساخت تا جایی که راه پیشرفت را بر جامعه به کلّی مسدود ساخت زیرا طرفداران تجدد میبایستی در دوجبهه مبارزه بکنند. یکی تفهیم تجدد به مردم، آن هم مردمی که در شکلگیری تجدد نه تنها مستقیم حضور نداشتهاند بلکه مفاهیمی را هم که تجدد برای نفوذ به جامعه ساخته است چون «خودمختاری»، کثرت و فردیت به درستی و الزامات آنها را به راستی نمیشناسند.
این دو مطلب میتواند با بازگویی وقایعی از دوران محّمدرضاشاه فقید روشن گردد.
در اواخر دههیِ چهل خورشیدی در ایران تعداد دانشجویان دانشگاهها به شدّت رو به افزایش گذاشت. به ویژه به دلیل مددهای اجتماعی دولت (ایجاد کوی دانشگاه با خوابگاههای مناسب، ناهارخوری، درمانگاه برای دانشجویان) خانوادههای کمدرآمد نیز توانستند دخترهایشان را به دانشگاههای کشور بفرستند. غالب این دختران شهرستانی بودند و یا از مدارس ایلی به دانشگاه راه یافته بودند. مدرسه ایلی، مدرسهای سیّار زیرِ چادری بزرگ، که به ابتکار زندهیاد محمّد بهمن بیگی (ازایل قشقایی) و تشویق شادروان دکتر محمد باهری معاون کلّ وزارت دربار و پشتیبانی مالی آن وزارتخانه به وجود آمده بود. به زودی کارهای این مدرسه با موفقیت همراه شد زیرا کودکان همین چوپانان ایلی نائل به تحصیلات عالیه شدند و صاحب مقام و منزلتی در کشور گردیدند.
در تهران بیمارستان ویژهای به نام «نجات» برای بیماریهای مقاربتی بنا شد که بسیار مجهز و در نوع خودش کامل بود. شاید اوایل دههیِ پنجاه به دلیلی مدّتی این بیمارستان تعطیل شد. به این علّت که تعداد مراجعهکنندگان دختر دانشجو به درمانگاه دانشگاه تهران ناگهان افزایش یافت. اینها بیماری مقاربتی داشتند.
معاون وقت دانشجویی دانشگاه که خودش نیز پزشکِ زنان بود از این مسئله آگاه گردید. با تحقیقاتی که صورت گرفت حدسهایی زده شد که بدون وجود مدرکی نمیشد آن را به دستگاه دولت خبر داد. تصمیم گرفته شد معاونت دانشگاه با دو نفر از اداره پلیس و امنیت بطور مخفیانه به «شهرنو» بروند. این مأموریت نشان داد که برخی از دختران دانشجو شاید بیشتر شهرستانی، به این محل رفت و آمد دارند.
در آن زمان معاون دانشجویی دانشگاه وکیل مجلس شورای ملّی نیز بود. در کمیسیون بودجهیِ مجلس شورای ملّی که درآن بودجهیِ وزارت بهداری مطرح شده بود، او این موضوع را گزارش داد و از وزیر بهداری خواست چارهجویی کند. وزیر بهداری خندید و گفت: نگاه کنید مقام معاونت دانشجویی به شهرنو هم میرود!
این ماجرا که به دلایل مذهبی مسکوت ماند دارای دو بُعد انتقادی است:
۱.مردم هنوز به ژرفای معنی آزادی و مدرنیته آگاه نبودند و به گفته بختیاریها: «اگر نخوردیم نان گندم، اما دیدُم دست مردم»!
یعنی آنها تجدد و آزادی را با بیبند و باری عوضی گرفته بودند. آخر تجدد به مینیژوپ پوشیدن نیست، بلکه تجدد با انتخاب مقصودی خردگرا، راسیونال، و تصمیمی اکثریتپسند و حکمی متکی به عقل با ضمانتی تجربی رابطهای تنگاتنگ دارد.
۲.نهادهای مدرن مملکت اگر ظرفیت برخورد با اینگونه انحرافات را ندارند که در ذات، عبور از یک سطح زندگی اجتماعی به سطح بالاتری (پیشرفتهتری) است، الزاما میبایستی ظرفیت دفاعی خود را گسترش دهند. چنین خودنگری selfobseration درپاسخ وزیر بهداری دیده نمیشود. مسکوت گذاشتن دشواریهای برآمده از برخورد مدرنیته با ساختارهای سنّتی نشانهیِ ناتوانی سیستم سیاسی در کار مراجعه به خود است (قدرت تصمیمگیری ندارد). اما دشواریهایی را که سیستم (مدرنیته) خودش نتواند حّل بکند همیشه دیگران، ارادهای بیگانه، که در این جا سنّت است، حلّ خواهد کرد.
صرف نظر از این نکات سیاسی، زندهیاد امیرعباس هویدا در امر شهری کردن مملکت با همین دشواری روبرو بود. زیرا بادیهنشینان هنگامی که شهرنشین میشوند تنها گرفتاری اجتماعی به وجود نمیآورند، بلکه مسئله روانشناسی نیز به آن افزوده میشود. مسئلهای که دانشجویان دختر شهرستانی در تهران نیز مضافا داشتهاند. اینجا روانکاوی سخت مورد پرسش است. در دوران هویدا در ایران به ندرت روانشناس وجود داشت.
غالبا جوانانی که برای نخستین بار خانواده را ترک میکنند و به اروپا یا امریکا برای ادامه تحصیل میروند ندانسته گرفتاری روانی نیز پیدا میکنند. این گرفتاری همیشه توأم با انحرافات اخلاقی نیز هست. شاید در فرصت دیگری مطلب مقاله همین موضوع در کشور آلمان باشد که مقامات کنسولگری را سخت به زحمت انداخته بود.
دشواری روانی جوانان را ولایت فقیه با قانون صیغه حلّ کرده است. ولی این کلاه شرعی نه پیشرفت بلکه یک درماندگی است.
به هر حال در دوران پهلوی برخورد نهادهای مدرن با ساختارهای باقیمانده از حاکمیت ارباب و رعیتی از یکسو و سلطهیِ نابخردانه و بنیادگرای دینی از سوی دیگر مدام در حال مبارزه بودند. اما جامعه فاقد تحلیلگرانِ اجتماعی بود که بتوانند مسائل ناشی از برخورد تجدد با سنّت بطور عام (یعنی هر دو سلطه چندصد ساله تاریخی) را به درستی درک کنند و با تجزیه و تحلیل مشخصی نهادهای مدرن (به ویژه دولت و اقتصاد) را مجهز به خصوصیاتی بکنند که نیروهایی که در اثر پویایی جامعه آزاد میشوند در جهت پیشرفت کشور قرار بگیرند، تا بجای تخریب سبب آبادانی مملکت بشوند.
این کار هنری است که سیاستمداران غربی بارها و بارها در موارد خطیر از خود نشان دادهاند.
محمّدرضاشاه چنین فکری را درسال ۱۹۶۴ داشت و با چند نفری (هوشنگ منتصری، اسدالله علم و شاید رسول پرویزی) نیز در رابطه با دشواری دانشجویان کنفدراسیونی صحبت کرده بود تا از آنها نه تنها در جهت صنعتی شدن مملکت استفاده شود، بلکه با این کار آنها دریابند که حرکت کشور درجهت همان هدفی است که آنها خواستار آنند. فکری که سبب ایجاد دانشگاه صنعتی آریامهر شد (این دانشگاه مهم و مدرن پس از انقلاب اسلامی به «دانشگاه صنعتی شریف» برگرفته از نام مجید شریفواقفی از رهبران سازمان مجاهدین خلق تغییر نام داد. شریفواقفی در اختلافات درونی این سازمان بر سر «کمونیسم» و «اسلام» قتل رسید.)
متأسفانه سردمداران آن روزگار اجرای چنین نظریهای را به دست کسانی سپردند که تحلیلگر سیاسی نبودند. دکتر محمدّ مجتهدی معلم خوبی بود ولی تحلیلگر سیاسی نبود.
به او گفته بودند افراد تحصیلکرده درجه یک را حتی اگر از نظر سیاسی مغضوبند به کار در این دانشگاه دعوت کن و از هیچ نهادی در مملکت ترسی نداشته باش.
اما منظور از ایجاد دانشگاه صنعتی آریامهر هنگامی تأمین میشد که در کنار مقام نیابت تولیت دانشگاه گروهی جامعهشناس و روانشناس دانا به مسئله، به نام گروه مشاورین قرار میگرفتند (بجای هیئت امناء که حضورش فقط صوری بود). چرا که در این صورت جمع استادان ضدسامانه سیاسی با این کار در کنار دانشجویانی قرار میگرفت که در دوران بلوغ ذاتا ضد هرگونه محدودیت و قید و شرطی هستند (قوّهای که برای نوسازی جامعه ضروری است). این ترکیب بالقوه نطفه شورش است. از این رو میبایستی گروه کارشناسان (در رابطه با منظور از ایجاد دانشگاه) این دو نیروی آزاد شده از پویایی جامعه را سازماندهی میکرد و این سازمان را به دستگاههای اقتصادی و صنعتی مملکت متصل میساخت تا قوای اینان به پیشرفت مملکت تبدیل میگشت. این سازماندهی با ایجاد کارگاهها و سمینارهای مختلف ممکن میشد که در آن دانشجویان با کمک اساتیدشان ایدههای جدیدی را به صورت یک ساختهی ماّدی ارائه میدادند و به بهترین آنها جایزه داده میشد.
زندهیاد هویدا در جهت اتصال دانشگاه به صنایع کوششهایی کرد که به دلایلی که از حوصله این مقاله خارج است بینتیجه ماند. نگارنده کوشش زیادی کرد (هویدا این کوشش را تا اندازهای پشتیبانی میکرد) تا در دانشگاه، موشکی برای هواشناسی به مدد دانشجویان ساخته شود. این کوشش تبدیل به ایده موشکسازی برای ارتش شد که عاقبتی نداشت زیرا روسها سخت مخالف این کار بودند.
در کنار این تلاشها که همه بیبرنامه صورت میگرفت، دانشجویان در دانشگاه نمازخانه به وجود آوردند! (نخست محرمانه و سپس با اجازهی هیئت امناء!) و خود را سازمان دادند و این سازمان را با دستگاه آخوندی متصل نمودند تا مدرنیته را به زیر بکشند.
با کمال تعجب بایستی گفت از وقایع گذشته پندی برای حلّ مسائل امروزی گرفته نشده است. چرا که امروز که فرآیندهای سیاسی جهت دیگری به خود گرفته (تلاش تجدد برای بازپس گرفتن مواضع خود) و سازماندهی نیروهای آزادیخواه به بند کشیده شده ضرورت روزگار است، کسی فکری برای این کار ارائه نمیدهد.
به ویژه بحران همهجانبهی مملکت که ناشی از ناتوانی دولت در حلّ دشواریهای کشور و عدم تشخیص اولویتهاست، مردم را عاصی کرده و به خیابان کشیده است. این سیل خیابانی قوانین خودش را دارد و مهار آن دیگر در اقتدار ولایت فقیه نیست. سقوط متمدنانه این سامانه سیاسی– دینی تنها با تشدید بحران و سازماندهی آن ممکن میشود.
برخی کلام بحران و از همه بدتر تشدید بحران را دوست ندارند زیرا آن را به صورت فشار بیشتر و هزینههای بیشتر مردم تلّقی میکنند. البته هر کسی بر اساس داناییها و پیشداوریهای خود واژهها را بستهبندی میکند. شما میتوانید ماکیاولی را کسی بدانید که قواعد خودکامگی را میشمارد و یا یک فیلسوفی که عواقب دیکتاتوری را به نمایش میگذارد. بد و خوب، نیکی و پلیدی در طبیعت وجود ندارد. این انسان است که این صفات را میسازد.
تشدید بحران را شما میتوانید با ایجاد زدو خورد در میدان ژاله به وجود بیاورید که مسبب سقوط سلطنت مشروطه نشد.
اما همین «الله و اکبرگویان»، رژیم را مجبور ساختند تا تصمیم بگیرد برای رسیدگی به فساد کمیسیونی را به ریاست حسین فردوست تشکیل دهد. این تصمیم، سبب سقوط رژیم مشروطه شد. چرای این موضوع بسیار روشن است.
ملاحظه میفرمایید که تشدید بحران چه معناهایی میتواند داشته باشد که در پیشداوریها هرگز نمیتواند تظاهریابد.
مونیخ / آلمان