زندگی در ایران و تجربهی یک عمر ترس. حال روز ما را در ایران به سختی میتوان شرح داد. تجربهی یک عمر ترس ما ایرانیها را شاید بشود با روزگار شهلا جاهد، زن صیغهای ناصر محمدخانیِ فوتبالیست مقایسه کرد، البته زمانش را باید چند دهه کش داد. حالا چرا شهلا جاهد؟ از این نظر که این ترس هر روز و شاید هر ساعت با ماست، چنانکه مدتها ترس با او بود؛ و دیگر آنکه از دید صاحبان مملکت ما از زن صیغهای هم حق و حقوق کمتری داریم.
رادیو زمانه:
بچه مدرسهایهایی که با ترس قبول نشدن در تیزهوشان خواب و خوراک ندارند. پولهای گزافی که موسسات انگل با انواع و اقسام کلاسها میگیرند تا درصدی از بچهها که توان مالی بهتری دارند بتوانند وارد تیزهوشان بشوند؛ و تازه بعد باید ترس کنکور را با خود تا صبح امتحان بکشند. در مملکتی که تنها راه پیشرفت برای طبقه متوسط تحصیل است، البته راهی نه چندان مطمئن. حتا برای درس خواندن در مکانی آرام باید ماهی چند صد هزار تومان خرج کرد. سالن مطالعهای پیدا کرد و هر روز یک نفر از اعضای خانواده ناهار را آماده کرده برای پشتِ کنکوری ها بیاورد.
تازه اگر یک زبان مثلا انگلیسی ندانند شانس مهاجرت و ادامه تحصیل در خارج هم ندارند و البته خودِ پروسهی انگلیسی یاد گرفتن هم در بهترین شرایط چند میلیون خرج برمیدارد. حالا همهی این ها را به مهارت استفاده از نرم افزارهای کامپیوتری اضافه کنید و ببینید یک کارگر با ۲ تا بچه و ماهی ۴۵ هزار تومان یارانه چگونه باید آیندهای تضمین شده برای فرزندانش در نظر بگیرد. تازه با هزار بدبختی وارد دانشگاه میشوند که فقط ۱۲ درصد شهریه پرداخت نمیکنند. البته آن ۱۲ درصد هم اگر واحدی را نگذرانند باید پول بدهند. اگر به موقع موفق به دریافت مدرک نشوند باید پول بدهند. اگر ….. باید پول بدهند. اگر …. باز هم باید پول بدهند. بگذریم از آماری که خود مدیران اعلام کردهاند و میگویند ۲۸۰ هزار دانشگاه غیر انتفاعی در کشور وجود دارد. با این شرایط طبقهی متوسط و کارگر چگونه باید خود را بالا بکشد؟ چگونه باید کمی مسیر زندگی خود را تغییر بدهد؟
حالا تصور کنید همین افراد مریض بشوند. یکی از این ۴.۷ میلیون کارگر بیکار یا یکی از اعضای خانوادهشان عمل جراحی نیاز داشته باشد. ایرانیهای داخل ایران بسیار شاهد این موارد هستند. بهمن ۹۶ را یادمان نرود که اعلام کردند کارگران بیکار برای ثبت درخواست کاریابی باید بیست هزار تومان بدهند. کارگران بیکار باید پول بدهند!
بهتر است یک مثال از آذر ۹۶ در یکی از بیمارستانها را به عنوان یک نمونه از چند هزار نمونه در کشور بگیریم. دختری که ساعت ۴ بعد از ظهر پذیرش شده بود و شکم درد وحشتناکی داشت روز بعد باید عمل میشد، پدرش با دفترچه بیمه برای کارهای اداری مراجعه کرد که متوجه شدند تاریخ دفترچه تمام شده و چون پدر بیکار بود باید آزاد عمل میشد. تصور کنید آن پدر چه حالی داشت وقتی دختر بچهی گریان خودش را از بیمارستان بیرون برد و معلوم نیست چه اتفاقی افتاد.
ترس از بیماری برای بازنشستهها، بیکاران و خیلیهای دیگر هر روز با قشری وسیع از ایرانیها است.
تصورش سخت است وقتی میشنوید خانوادهی چند نفر از کارگران بیکار، متلاشی شده است. دریافتی صفر در ماه و اجاره خانه و بیماری و خوراک، چندین خانواده را به طلاق کشانده است.
بهتر است زندگی در این چند دهه را فراموش نکنیم و اوضاع اقتصادی فعلی را فقط اوج بدبختی ایرانیان ندانیم. ما چندین دهه است که اسیر سیاستهای سرمایهداری حاکمان هستیم. چندین دهه است که فقیرتر میشویم و عدهای سیر و پُر خورده هر روز فربهتر.
فقط اگر جمهوری اسلامی کمی بهتر از دوران پهلوی عمل کرده بود دیگر امروز شعار «رضا شاه روحت شاد» را نمیشنیدیم. فقط اگر کمی اوضاع بهتر بود جوانها پدر و مادرهای خود را محکوم نمیکردند که چرا انقلاب کردند. انقلابی که اگر مصادره نشده بود، اگر مجموعهای از اتفاقهایی که افتاد، نمیافتاد دیگر کسی اسم پهلویها را هم نمیآورد. بهتر است فراموش نکنیم بهترین عدالتجویان و آزادیخواهان ایران را چندین دهه است که کشتهاند، آواره و یا خانه نشین کردهاند. این مسئلهی چند سال و یا فقط جمهوری اسلامی نیست.
هر روز صبح که از خواب بر میخیزیم توان خرید کمتری داریم. هر روز فکر میکنیم که چه چیزهایی را میشود نخرید. چه چیزهایی فعلا اولویت ندارند. بارها باید به خودمان بگوییم «حالا اگر گوشت نخوریم نمیمیریم. حالا اگر مرغ نخوریم چیزی پیش نمیآید.» مردم هر روز باید به سرمایهدارلن و حاکمان حق بدهند. هر روز باید با خود تکرار کنند وضعیت جنگی است.
هر روز خبرهای میلیاردی مردم را کرخت کرده است. انسان غالبا در شرایط خاص، خاص عمل میکند، مثلا در عروسی و شادی دست و دلباز میشود چون در لحظه فکر میکند و شادی «آنیتی» میآفریند برای تولید شادی. وقتی هر روز خبر دزدیهای میلیاردی را میشنویم، این خبرها ذهنیت ما را دربارهی مبلغ پول و کل خرجکردِ زندگیمان تغییر میدهد. در هر شغلی که هستیم تلاش میکنیم به هر روشی که شده درآمدمان را بیشتر کنیم. کم کم شبیه مرد چاقی، که در جویندگان طلا با چارلی چاپلین در کلبه بود، میشویم که از شدت گرسنگی چاپلین را به شکل خروس میدید.
همه را به شکل پول میبینیم. چقدر میشود از این آدم پول درآورد. خیلی چیزها رنگ میبازد. همین شرایط باز آدمها را به چند دسته تقسیم میکند. آدمهایی به اصطلاح زرنگتر که میدانند چگونه سرکیسه کنند و یا تازه یاد گرفتهاند و آدمهایی که راهی ندارند جز اینکه با ۱۲ ساعت کار و حقوق نگرفتن، نقش خروس صاحبان کارخانهها و سرمایهداران را بازی کنند. گروهی دیگر که عملکرد صفر دارند و فقط خواننده خبر هستند و نظارهگر دو گروه پیشین، در خانه نشستهاند و به حکومت ناسزا میگویند و مدام مردم را ملامت میکنند. با ترس خو گرفتهایم و اگر آگاهی اجتماعی را جدی نگیریم مثل شهلا جاهد دیگر وقتی برای ما نمیماند جز اینکه ترسیده و فریب خورده بازی را واگذار کنیم. باید با خودمان صادق باشیم. تا زمانی که آگاهی در کار نباشد، حرکت مردمی وسیعی نخواهیم داشت. حرکتها غالبا گروهی، کوتاهمدت و معیشتطلبانه است. خیلی از مواقع به جای فقط به روز بودن و قیمت ارز و طلا را برای هم گفتن، باید گذشتهی نه چندان دور را واکاوی کرد. یعنی باز همهی آنچه را مردم فراموش کردهاند دوباره نقد کرد، دوباره بررسی کرد. دوباره همهی آن کژ فهمیها را به پیش چشم مردم کشاند.