عارف رضایی، شهروند خبرنگار، هرات
روایت تلخ و تکان دهنده از مرگ «قاسم رضایی» که مرداد ماه امسال در رسانههای رسمی کشور منتشر شد، بسیاری را متاثر و خشمگین کرد. او جانباز اعصاب و روان ایرانی بود که به خاطر شباهت به افغانها، به عنوان یک تبه افغان که به طور غیرقانونی در ایران حضور دارد، بازداشت و به افغانستان رد مرز شد. خانواده اش زمانی متوجه شدند او را به افغانستان فرستادهاند که دیگر دیر شده بود. قاسم از گرسنگی و تشنگی در استان «نیمروز» افغانستان جان داده بود و همان جا به خاک سپرده شد.
قاسم رضایی تنها فرد ایرانی نبود که نیروی انتظامی او را از کشورش بیرون کرده است؛ دهها ایرانی که هم اکنون در استان «هرات» به سختی روزگار میگذرانند هم رد مرز شدهاند. اغلب این افراد معتاد هستند و معتقدند که به دلیل اعتیادشان، پلیس مرزی ایران آنها را به افغانستان فرستاده است؛ مثل «جعفر سرگزی» که 52 سال سن دارد.
زادگاه اصلی جعفر، زابل است اما در زاهدان بزرگ شده. خودش می گوید: «به شیره و تریاک اعتیاد داشتم و در زاهدان کشاورزی میکردم.» یک روز موقعی که از کار بر میگشته، او را به خاطر اعتیادش دستگیر و به اردوگاه «الغدیر» منتقل میکنند.
جعفر سه شبانه روز داخل این اردوگاه در ایران زندانی بوده و به دلیل نرسیدن مواد مخدر، چندین شیشه پنجره این اردوگاه را شکسته است. این کار او با خشم سربازان این اردوگاه مواجه میشود. مرزبانان ایرانی بهخاطر تنبیه، او را به عنوان شهروند افغانستانی، از زادگاهش اخراج میکنند. خودش این را با بغض می گوید:«سه سال میشود به نام افغانی من را رد مرز کردهاند، چون که عمل داشتم. شناسنامه هم داشتم، همه چیز داشتم. داخل کامپیوتر شناسنامه من بود. به من گفتند به خاطر این که معتاد هستی، باید بروی افغانستان! میدانستند که من شهروند ایران هستم. لهجه من مشخص بود که بچه ایران هستم اما من را رد مرز به افغانستان کردهاند.»
جعفر را از طریق مرز «میلک» در استان نیمروز به افغانستان میفرستند. فصل دشوار زندگی او از همین جا در افغانستان آغاز میشود. جعفر پنج فرزند دارد که به گفته خودش، همگی درس خواندهاند و کار و کاسبی دارند. همسرش هم خیاط است و مخارج خانواده را تامین میکند. اعتیاد جعفر باعث شده است خانواده اش خبر درستی از او نداشته باشند. حالا هم نمیدانند که او رد مرز شده است و در افغانستان روزگار میگذراند .
او روزانه در ازای جمع آوری چهار تا 10 کیلو گرم مواد بازیافتی از زبالهها، تا 150 افغانی، معادل دودلار امریکایی به دست میآورد. روزهایی هم هست که نمیتواند پول کافی برای خریداری مواد مخدر به دست آورد و شبها را بدون مواد صبح میکند. می گوید: «خیلی سخت است اما چارهای جز تحمل کردن ندارم.»
جعفر حالا به هرویین و شیشه معتاد شده و مصرف روزانهاش حدود 50 افغانی، یا به عبارت دیگر، معادل بیش از نیم دلار است.
می گوید معتادان ایرانی در استانهای مرزی هرات، فراه و نیمروز رفت و آمد دارند اما تاکید میکند که بیش تر آنها در نیمروز به دلیل ابتلا به اسهال و استفراغ مردهاند: «در استان هرات حدود 20 معتاد ایرانی حضور دارند.»
او با بغض از دولت ایران انتقاد میکند:«جنگ ایران و عراق هشت سال بود. در جنگ شرکت کرده بودم. پشت خط مقدم جبهه بودم؛ بخش تدارکات. نان و آب می بردم که بچهها گرسنه و تشنه نمانند. از دولت ایران میپرسم که چرا ایرانیِ خودش را ردمرز می کند؟ وقتی من را رد کرده، چه کاری از دستم بر میآید؟»
به گفته جعفر، هزینه بازگشت او به ایران حدود دو میلیون تومان میشود. در شرایطی که فروش زباله به دشواری پول مواد مخدر مصرفی او را تامین می کند، رفتن به ایران برایش مثل یک رویای دست نیافتنی است.
«علی رضا جالیز»، یکی دیگر از ایرانیانی است که از کشورش اخراج شده است. او 50 ساله و اهل کرج است و دو سالی میشود که به نام شهروند افغانستانی از کشورش اخراج شده است. علیرضا حالا در استان هرات زندگی سختی را میگذراند.
می گوید در پرورشگاه بزرگ شده و به دلیل این که نتوانسته است به آرمانهایش در زندگی دست یابد، به کشیدن مواد مخدر روی آورده است! معتقد است آن چه که این سرنوشت تلخ را برای او رقم زده، رفت و آمد با مهاجرین افغان در این کشور بوده است. به همین خاطر هم ماموران پلیس او را به عنوان شهروند تبعه افغانستان بازداشت و سپس اخراج کرده اند: «ما در تهران بودیم. آنجا در یک سوپر مارکت کار و زندگی را سپری میکردیم. هم شهریهای شما در ایران دوستهای من بودند، ما با هم بودیم که ما را به اردوگاه [وارمین] بردند. هیچ مدرکی همراه من نبود. چند بارهویتم را گفتم. اما گفتندهویت من در داخل کامپیوتر رویت نشده است و من را به افغانستان اخراج کردند.»
علی رضا از طریق مرز میلک در استان نیمروز، در جنوب غرب افغانستان وارد این کشور شد و پس از آن به استان هرات آمد.
او حالا با جا به جایی کارتنهای لوازم برقی در خیابان «بهزاد» زندگی روزمرهاش را میگذراند: «هیچ امیدی ندارم. کم توجهی مسوولان ایرانی باعث اخراج من به افغانستان شد. خدا گواه است گه فقط مرگ میخواهم.»
زندگی جعفر و علی رضا مثال کوچکی از دهها معتاد ایرانی است که بیدلیل و بهعنوان شهروند افغانستانی از زاده گاه خود اخراج شده و حالا به سختی روزگار میگذرانند. گفته میشود مقامهای افغان از حضور شهروندان معتاد ایرانی اطلاع دارند اما به خاطر خراب نشدن روابط شان با ایران، دست به پنهان کاری دراین زمینه میزنند. پنهان کردن یک واقعیت تلخ…