رنجنامه کیانوش سنجری، خبرنگار سابق صدای آمریکا و فعال باسابقه حقوق بشر به حسن روحانی و وزیر اطلاعات
با عرض سلام، احترام، ادب و فروتنی به جناب آقای حسن روحانی، ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران؛ کشوری که در آن بزرگ شدم، کشوری که خیال می کردم دارم برای بالندگی اش تلاش می کنم اما در این راه آنقدر لِه شدم که مجبور شدم در ۲۴ سالگی از آن دور شوم.
تصمیم خیلی سختی بود اما چاره ای نداشتم. فعالیت هایم در دفاع از حقوق بشر تا حدی منفی انگاشته می شد که تنها در یک مورد در داخل دفتر یکی از شعبات دادگاه انقلاب سرم را چندین بار به دیوار کوفتند و بر اثر ضعف برای چند ثانیه چشم هایم سیاهی رفت و اندکی که گذشت از کف زمین بلند شدم اما دوباره به زیر پایم کوفتند و دوباره نقشبر زمین شدم. تحمل ۸ ماه حبس در سلول های انفرادی بازداشتگاه های مختلفِ وطنم من را خُرد و داغان کرده بود. خلاصه اینکه دوام نیاوردم و از وطنم دور شدم.
این دوری ۱۰ سال به درازا کشید. مادرم داشت پیر تر می شد. نیاز داشت کسی مراقبش باشد. کسی که دستش را بگیرد تا بتواند راه برود. مادر به یک طرف، دل خودم، عشق خودم، خونی که در رگ هایم می جوشید باعث شد طاقتم طاق شود و بازگردم. با خود می اندیشیدم که من فرزند ایران هستم و این کشور وطن من است. با خود می اندیشیدم که اگر حرفی زده بوده باشم از روی خیرخواهی بوده و نه دشمنی. به جای ترس از بازگشت، قلبم مملو از امید بود. داشتم به وطن خود باز می گشتم. یک برگه ی عبور یک طرفه از دفتر حافظ منافع کشورم در آمریکا دریافت کردم و به ایران بازگشتم.
دلم برای هر آنچه از دست داده بودم پر پر می زد. اما خیلی زود پر هایم یک به یک پر پر شد. البته که می دانستم بازداشت خواهم شد اما با خود می اندیشیدم که انسان ها می توانند با همدیگر حرف بزنند، حرف های هم را درک کنند و سختی های زندگی را از پیش پای خود بردارند. این را موهبتی الهی می دانستم. برای بار چهارم با چشم بند به سلول های انفرادی بازداشتگاه وزارت اطلاعات دولت محترم شما (۲۰۹) وارد شدم. نوشتم. خیلی نوشتم. انتظار این بود که بیشتر بنویسم. خیلی حرف زدم. انتظار این بود که بیشتر حرف بزنم. من به همه «اشتباهات» خود اذعان و از همکاران شما طلب بخشش کردم. موقتا آزاد شدم اما دوباره به اماکن مختلف احضار شدم، هفت، هشت بار؛ و دوباره از من خواسته شد که بیشتر حرف بزنم، که زدم، اما افاقه نکرد که نکرد.
انتظارات از سوی برادران بسیار محترم مسئول پرونده ام بسیار بیشتر از آنچه بود که انتظارش را داشتم. من به دامان نظام بازگشته بودم اما در هزارتوی این دامان داشتم خفه می شدم. تا حدی که سر و کارم به دوا و درمان افتاد. شبی ۴ میلی گرم آلپرازولام و سپس، بعد از آنکه دادگاه بسیار محترم انقلاب مرا به یازده سال زندان محکوم کرد (۵ سال قطعی)، آشفتگی ام باعث شد به آسنترا (دوای درمان بیماری ضد افسرگی) پناه ببرم؛ ۱۰۰ میلی گرم در روز، که استفاده از آن تا این لحظه ادامه داشته، چرا که انتظار برای استفاده کردن از من به طرق مختلف توسط دوستان شما، هنوز ادامه دارد.
پرونده پزشکی من در نزد دوستان محترم شما در بازداشتگاه ۲۰۹ و بهداری زندان اوین موجود است. این نامه را برای شما می نویسم چون شما از اعتماد و امید حرف های زیادی زدهاید. وزیر محترم اطلاعات شما هم همینطور. از جناب عالی و وزیر محترم اطلاعات استدعا دارم از دوستان بسیار محترم خود در دستگاه امنیتی که به زیر و بم زندگی من اشر اف کامل دارند بخواهید من را به عنوان یک شهروند ایرانی که سربلندی کشورش آرزویش است بپذیرند و به من این امکان را بدهند تا برای بار یازدهم در وطنم زندانی نشوم. من عاشق وطنم هستم.
با احترام مهدی (کیانوش) سنجری باف آبان ۱۳۹۷