– تاریخ اسلامی، تاریخ نیست بلکه تاریخ دینی یا تاریخ رستگاری است که طبق سنت داستانهای انجیل عهد عتیق نوشته شدهاند. احادیث و روایات اسلامی تقریباً 200 سال پس از قدرتگرفتن عربها در دورهی عباسیان و به فرمان خلفای عباسی نوشته شدند. ولی نکتۀ چشمگیر و پرسشبرانگیز در اینجاست که «شاهدان» در طول تاریخ به جای آن که کمتر شوند بیشتر میشوند.
– مزدک بامدادان: راستی را چنین است که ما در پاسخ به این پرسش هنوز در آغاز راهیم و من خود نیز در این جستار با دستیازیدن به نوشتههای دروندینی و همسنجی آنها با یکدیگر، دستکم توانستم نشان دهم که اسلام «چگونه پدید نیامده است»!
ب. بینیاز (داریوش) , کیهان چاپ لندن:
پرسشگری و نقد روشمند در مسایل تاریخی و به ویژه تاریخ اسلام تا کنون در میان ما ایرانیان رویکردی بسیار نادر بوده است. اگرچه هنوز چنین است ولی هماکنون شاهد پدیدار شدن جوانههای جسوری هستیم که در این جامعهی تا کنون ناپرسشگر میشکفند و روح دیگری را در پیکر آن میدمند.
دین مانند پدر و مادر است که انسانها در تعیین آن دخالتی ندارند، پدیدهای موروثی که ناخواسته به هر انسانی تحمیل میشود. بسته به این دارد که ما در کدام خانواده یا در کجا زاده میشویم.
دین به وارونهی علم، به دست آوردنی یا به اصطلاح اکتسابی نیست، خیلی ساده با تولد ما همراه ماست. از بچگی با آن بزرگ میشویم بدون آنکه بدانیم چیست، از کجا آمده و چرا اینگونه است که هست. ما دینمان را بدون هرگونه سنجش علمی یا پرسشگری میپذیریم و سرانجام آن را با تمام اجزایش به عنوان یک «حقیقت» در خود نهادینه میکنیم و در شرایط معینی هم حاضریم جان خود را فدای این مردهریگ تحمیلی کنیم.
تاریخ شکلگیری اسلام، هم در میان مسلمانان و هم نامسلمانان، تقریباً به گونهای همسان جا افتاده و همه ما آن قصههایی را میشناسیم که ابنهشام و طبری و دیگر سیرهنویسان یا وقایعنگاران اسلامی برای ما بر جای نهادهاند. البته از این یک و نیم میلیارد مسلمان اندک کسانی هستند که قرآن یا سیرهها را خوانده و مضامین آن را با خرد خود سنجیده باشند.
شاید بتوان ایگناز گلدزیهر (Goldziher) را نخستین اسلامشناس اروپایی در سدهی نوزده دانست که به روایات اسلامی به دیدهی شک مینگریست و پرسشهای بنیادین مطرح کرده بود. تا سالهای ۷۰ سدهی گذشته، اسلامشناسی سنتی یکهتاز میدان بود ولی به تدریج پژوهشگران دیگری وارد صحنه شدند که بجای اعتماد به تاریخ شفاهی اسلامی که ۲۰۰ سال پس از قدرتگیری عربها به رشتهی تحریر در آمد، بر آن شدند که این تاریخ دقیقتر گفته شود و داستانها [روایات] را با مدارک ملموس راستیآزمایی کنند. از میان این نسل جدید پژوهشگران میتوان به گونتر لولینگ Günter Lüling، جان ونزبرو John Wansbrough، پاتریشیا کرون Patricia Crone و مایکل کوک Michael Cook اشاره کرد.
ولی نقد انتقادی- تاریخی به شکل پیگیر و میانرشتهای (interdisziplinär) توسط گروه پژوهشی اناره (Inarah) از آغاز سدهی ۲۱ آغاز گردید. این مؤسسۀ پژوهشی تمامی تاریخ اسلامی که به ما رسیده به زیر نشانهی پرسش بزرگی قرار میدهد و آن را به عنوان تاریخ دینی یا رستگاری ارزیابی میکند. مؤسسه اناره خاستگاه اسلام را نه با «ظهور» پیامبری به نام محمد در منطقه عربستان بلکه آن را ادامهی مسیحیت یکتاپرست شرق میداند. از این رو، هستی تاریخی محمد در برابر نشانه پرسش قرار میگیرد. افزون بر این، ما هیچ مدرک ملموسی، مانند کتیبه، سنگنوشته، سکه، در دست نداریم که بتواند هستی تاریخی پیامبر اسلام را تأیید کند.
اکثر پژوهشگران غربی با رویکردی «بروندینی» اسلام را میکاوند، یعنی در تلاشند که به گونهای تاریخ شکلگیری اسلام را بر اساس سکهها، سنگنبشتهها و گواههای همزمان از منابع غیراسلامی بازسازی کنند. من شخصاً تا کنون یک کتاب جامع که اسلام را از منظر «دروندینی» یعنی با اتکاء به منابع اسلامی مانند قرآن و سیرهها مورد بررسی قرار بدهد ندیدهام.
خوشبختانه به تازگی همکار گرامیام مزدک بامدادان(۱) دربارهی تاریخ آغازین اسلام و چگونگی پدیدار شدن این دین کتابی نوشته به نام «مَغاک تیره تاریخ- اسلام چگونه پدید آمد؟»(۲) که توسط نشر فروغ در کلن انتشار یافته است. «مغاک تیره» به آغاز اسلام برمیگردد که سیرهنویسان اسلامی آن را با یک سلسله داستانهای دینی شدیداً متناقض پُر کردهاند. بامدادان در این کتاب نشان میدهد که سیرهها و روایات اسلامی با متون قرآنی سازگاری ندارند.
مغاک تیره تاریخ – اسلام چگونه پدید آمد؟
- انتشارات فروغ؛ کلن/ آلمان؛ ۲۰۱۸
- ۲۱۸ صفحه؛ جلد سخت
- قیمت: ۱۷ یورو
این کتاب، یک پژوهش دروندینی است که با اتکاء به قرآن و منابع اسلامی پرورانده شده است. نخستین پرسش بنیادین این است: آیا گزارشهای تاریخی مسلمانان باورپذیرند؟ برای پاسخ به این پرسش، بامدادان بار گران خواندن احادیث و سیرههای اسلامی را به دوش کشیده است: ابن اسحاق، ابن هشام، طبری، واقدی، ابن سعد، دینوری و…
نویسنده با زبان شیوایی، روش خود را در وارسی روایات اسلامی توضیح میدهد: «در این نوشته ولی پرسش من این است که اگر ما هستی تکتک سیرهنگاران و تاریخنویسان را باور کنیم و تاریخنگاری سنتی اسلام را همانگونه که هست بپذیریم، ولی آن را به زیر ریزبین سنجش دانشگاهی بنهیم، آیا اندامهای این پیکر تنومند با یکدیگر همخوان و هماهنگ هستند؟ یا به دیگر سخن اگر ما تکهها و بخشهای این دستگاه بزرگ و پیچیده را از هم جدا کنیم، آیا میتوان آنها را دوباره بهم چفت و بست کرد و آن را دوباره ساخت و بسامان کرد؟ برآنم که پرداختن به بخش آغازین تاریخ اسلام نه تنها با رویکرد بروندینی، که از نگرگاه دروندینی نیز دارای ارج و ارزشی بسیار است، چرا که با سَربَرکردن اسلام سیاسی، که فرمانروایی محمد و خلفای راشدین را سرمشق و الگوی خود گرفته است، گفتگوها و بگومگوهای دامنهداری در این باره درگرفته است، که گزارشهای تاریخی از این بازه نخست تا چه اندازه درستند؟» [ص ۷]
بامدادان در اینجا به سادگی روش واسازی (Deconstruction) را بدون درگیر کردن خواننده با مفاهیم پیچیده روشن میکند. تا کنون چنین بوده که مسلمانان و حتا غیرمسلمانان این پنداشت را داشتهاند که گویا «همه چیز» تاریخ اسلام نوشته شده و هیچ دینی مانند اسلام جزئیاتش معلوم و مشخص نیست. شاید در نگاه نخست ناپرسشگر چنین به نظر آید که در تاریخ اسلام همه چیز روشن است ولی هنگامی که ما این ساختمان عظیم روایی [داستانی] را از هم وا میکنیم deconstruct و به جزئیات آن میپردازیم متوجه میشویم که این جزئیات نمیتوانند درست باشند زیرا با هم سازگار و همخوان نیستند و نمیتوانند هم باشند.
بامدادان با شکیبایی یک پژوهشگر و دقت یک پزشک جراح [که پیشهی روزمرهی اوست] تقریباً همهی احادیث و روایات اسلامی را مطالعه کرده و جزئیات این ماشین سُترگ داستانی را از هم جدا کرده و زیر ریزبین سنجشگر خود قرار داده است. او با آوردن نمونههای فراوان نشان داده است که نمیتوان به روایات یا تاریخنگاری اسلامی اعتماد کرد. برای نمونه- در کنار نمونههای فراوان دیگر- بامدادان جنگ «سلاسل» را که طبری آن را گزارش داده میپردازد:
«باری، به پدر تاریخنگاری اسلامی بازگردیم، که گزارشهایش پایه و بنیان پژوهش درباره اسلام است. با نگاهی گذرا میتوان دید و دریافت که طبری نیز بمانند پیشینیان خود همین شیوه پیش گفته (آفریدن یک الگو و بازآفرینی چندباره آن) را بسیار دوست میداشته و به کار میبرده است. یکی از جنگهایی که شاید هر ایرانی نامش را شنیده باشد، جنگی به نام «ذاتالسلاسل» (نبرد زنجیرها) است.» [ص ۶۴]
طبری گزارش میدهد که چهل هزار سرباز رومی را با زنجیر به هم بستند تا مبادا در جنگ با مسلمانان فرار کنند. بامدادان مینویسد:
«شگفتیهای شیوه گزارشگری پدر تاریخنگاری اسلامی ولی به همینجا پایان نمیپذیرد. برای بستن دو سرباز به یکدیگر (به گونهای که بتوانند شمشیر یا تیر و کمان یا نیزه را به کار بَرَند) نیازمند دستکم دو متر زنجیر در اندازههایی چون زنجیرچرخ خودرو (برای رانندگی در برف) خواهیم بود (که استوار باشد و در میانه کارزار از هم نگسلد). سنگینی زنجیرچرخهای امروزین نزدیک به سه کیلوگرم است. پس در جنگ با رومیان که چهلهزار تن با زنجیر به هم بسته شده بودند، باید هشتاد کیلومتر زنجیر با سنگینی یکسدوبیست تُن به کار رفته باشد. تنها برای آنکه دانسته آید یکسَدوبیست تُن چیست، گفتنی است که برای جابجایی این اندازه زنجیر به بیست تا سی کامیون خاور و یا چهار تا شش تریلر هژدهچرخ (بسته به گنجایش) نیاز خواهیم داشت.» [ص ۶۶]
در بخش نخست کتاب که به احادیث و روایات اسلامی پرداخته میشود نویسنده با ریزبینی ویژهای درستی تاریخی این تاریخنگاری را زیر نشانهی بزرگ پرسش قرار میدهد و نشان میدهد که این گزارشها با خرد انسانی ناسازگارند و نمیتوان بدانها به عنوان «اسناد و مدارک تاریخی» نگریست. تاریخ اسلامی، تاریخ نیست بلکه تاریخ دینی یا تاریخ رستگاری است که طبق سنت داستانهای انجیل عهد عتیق نوشته شدهاند. احادیث و روایات اسلامی تقریباً ۲۰۰ سال پس از قدرتگرفتن عربها در دورهی عباسیان و به فرمان خلفای عباسی نوشته شدند. ولی نکتهی چشمگیر و پرسشبرانگیز در اینجاست که «شاهدان» در طول تاریخ بجای آن که کمتر شوند بیشتر میشوند:
«بدینگونه تاریخنگاری اسلامی در فرآیندی پیوسته، انبوهی از گزارشگران را پدید آورد و برای آنان تبارنامه تراشید. جای شگفتی است که شمار این راویان در روندی هفتاد- هشتاد ساله از هیچ یا نزدیک به هیچ (ابناسحاق)، به بیستوپنج تن (واقدی)، سپس سد تَن (ابنهشام) و سرانجام به بیش از چهارهزار تن (ابنسعد) میرسد.» [ص ۲۴و ۲۵]
در بخش نخست، بامدادان نشان میدهد که تاریخنگاری اسلامی ربطی به تاریخ به مفهوم علمیاش که ما میشناسیم ندارد و نمیتوان آن را ملاک پژوهشها قرار داد. شکی نیست که نویسنده هرگونه «تاریخ شفاهی» را رد نمیکند بلکه بر این نظر است که فقط آن بخشهایی از تاریخ شفاهی از اعتبار برخوردارند که بتوان آنها را با مدارک و اسناد دیگر مانند سکهها، سنگنبشتهها، نوشتهها و گواههای همزمان تأیید کرد. و درست در همینجا به اصطلاح پای روایات اسلامی میلنگد.
بخش دیگر کتاب، «اسلام قرآنی و اسلام تاریخی در همسنجی قرآن و سیره» به همسنجی قرآن و روایات اسلامی میپردازد. آیا قرآن و روایات اسلامی همخوان و سازگار با هم هستند؟ آیا آنچه در روایات اسلامی آمده میتوان درستی آن را در قرآن یافت؟ این دو، قرآن و سیرهها، تا چه اندازه تأییدگر یکدیگرند؟ نویسنده ابتدا از زاویهی ادبیاتشناسی داستانی به داستانهای آمده در قرآن میپردازد. او نشان میدهد که داستانهای آمده در قرآن فاقد یک انسجام درونی هستند و از سوی دیگر با داستانهای حدیثنویسان سازگاری ندارند:
«اگر کسی در پهنه فرهنگی بیرون از دینهای سامی زاده و بالیده باشد (برای نمونه در هند، چین، ژاپن، مغولستان یا در میان سرخپوستان، اسکیموها و رنگینپوستان شامانیست) و داستانهای توراتی را هرگز نشنیده باشد و بخواهد درباره آئین یهود و مسیح و پیدایش و برآیش آنها پژوهش کند، برایَش خواندن کتاب عهدین (کهن و نو/ تورات و انجیل) بسنده خواهد بود. تورات آفرینش جهان و سرگذشت پیامبران و پادشاهان یهود، و بویژه سرگذشت چهره کلیدی آن که موسا باشد را بی کم و کاست در خود دارد و انجیل زندگینامه عیسای ناصری و برانگیخته شدنش را و داستان حواریونش را. همین کَس اگر بخواهد درباره اسلام و پیدایش آن و بویژه سرگذشت پیامبرش دست به پژوهش بزند، پس از خواند کتاب آسمانی مسلمانان گیجتر و سرگشتهتر از پیش خواهد شد، زیرا با انبوهی از نامها و چهرهها و جایها روبرو خواهد شد، که در خود قرآن هیچ نشانی از آنها نیست… کوتاه سخن اینکه حتا یک برگ تورات یا انجیل را نمیتوان جابجا کرد، چرا که اگر چنین شود، خواننده به آسانی گسست زنجیره رخدادها را درمییابد و میفهمد که داستان افتادگی دارد. ولی قرآن را میتوان از پایان به آغاز خواند، یا آن را از میانه گشود و خواند، یا یک سوره از آغاز و یک سوره از پایان خواند و یا بخشهایی از آن را برداشت یا بدان افزود، بیآنکه خواننده دریابد، چرا که نه تنها سورههای قرآن هیچ پیوندی با یکدیگر ندارند، که آیههای درون یک سوره نیز گاه بسیار پراکنده و تهی از پیوستگی زنجیروار هستند.» [ص ۷۸]
در این بخش نویسنده با انبوهی از متون قرآن نشان میدهد که تقریباً هیچ سورهای از قرآن از انسجام داستانی برخوردار نیست و هر سوره عملاً مانند یک پارچهی چهلتیکه است که رنگهایش هیچ هماهنگی با هم ندارند: نویسنده یا نویسندگان قرآن مرتباً از این شاخه به آن شاخه میپرند بدون آنکه به موضوع اعلامشده تا به آخر وفادار باقی بمانند.
«تا که بینمونه سخن نگفته باشم، الله در سوره کهف (۱۱۰ آیه) نخست با کسانی درمیافتد که او را دارای فرزند میدانند، سپس و بناگاه داستان «اصحاب کهف» را بازمیگوید و بر سر شمار آنان بگومگو میکند، آنگاه اندکی فرستادهاش را اندرز میدهد و به او داستان دو مرد و باغ انگور را میآموزد، پس از آن بی هیچ پیشگفتاری داستان آفرینش آدم و سرپیچی ابلیس از کُرنش در برابر او را میگزارد. الله در دنباله این سوره و در پی پند و اندرزی چند، باز به ناگهان داستان موسا و جوان همراهش (که در تفسیرها خضر دانسته شده است) را میآغازد و سرانجام سوره را با داستان ذوالقرنین به پایان میرساند. بدینگونه میتوان خواند و دریافت، که قرآن در یک سوره نه چندان بلند، گذشته از پند و اندرزهای فراوان، پنج داستان بیپیوند با یکدیگر را بازگو میکند و از شاخی به شاخ دیگر میپرد» [ص ۷۹]
به راستی چرا متون قرآنی مانند «تکهچسبانی» [collage] هستند و خواننده بدون سیرهها و احادیث قادر به فهم قرآن نیست؟ چرا «اگر سیره نباشد، پژوهنده گیج و سردرگم و انگشت بر دهان بر جای میماند؟» تفاوت بنیادین قرآن با انجیل عهد عتیق و جدید بسیار ژرف است. بامدادان در همین باره ادامه میدهد:
«در همسنجی با تورات و انجیل قرآن را باید کتابی بشمار آورد که انبوهی از تَکنگاریهای پراکنده را در خود گردآورده است، بگونهای که میتوان سامان کنونی آن را بهم ریخت، بخشی از آن کاست یا بر آن افزود، بی آنکه در ساختار آن شکافی پدید آید. در اینجاست که میبینیم اندیشورزان سده آغازین فرمانروایی عباسیان در جنبشی سازمانیافته و رهبریشده، بگونهای آماجمند این مغاکهای تیره قرآنی را با سیره پُر کردهاند.» [۸۵]
او با تکیه بر متون قرآنی و نخستین سیره [ابن اسحاق] نشان میدهد که مضامین قرآنی با مضامین سیرهای ربطی به هم ندارند، به اصطلاح قرآن ساز خود را میزند و سیره هم ساز خودش را. نویسنده نتیجهگیری میکند:
«پیشتر آوردم که با خواندن سیره و قرآن با دو اسلام ناهمسان و ناهمگون روبرو میشویم. داستان پیدایش اسلام و برآیش و گسترش آن در سیرهها و تاریخها پیوسته و بیگُسست آمده است، به گونهای که خواننده را پرسش بیپاسخی برجای نمیماند. در قرآن ولی همانگونه که رفت با انبوهی از تکنگاریهای گسسته و بیپیوند با یکدیگر روبروییم که از دلشان هیچ دانستهای که به درد پژوهش درباره پیدایش اسلام بخورد، بدَر نمیآید.» [۸۶]
به هر رو، در این کتاب به خوبی نشان داده شده که فرآیند شکلگیری قرآن و سیرهها [که همگی در عصر خلفای عباسی نگارش شدهاند] دو مسیر جداگانه را پیمودهاند و ربطی به هم ندارند.
بخش آخر کتاب به «اسلام چگونه پدید آمد؟» میپردازد. بامدادان مینویسد:
«پاسخ فرجامین به این پرسش هنوز یافته نشده است. راستی را چنین است که ما در پاسخ به این پرسش هنوز در آغاز راهیم و من خود نیز در این جستار با دستیازیدن به نوشتههای دروندینی و همسنجی آنها با یکدیگر، دستکم توانستم نشان دهم که اسلام «چگونه پدید نیامده است». همچنین نشان دادم که سیره و قرآن در دو بستر گوناگون و بسیار جدا از هم (در جایی دیگر و زمانی دیگر) و گاه در ستیز با هم پدید آمدهاند و سیره بر پایه بنمایهها و گزارشهای پذیرفته شده از سوی همه مسلمانان نزدیک به دویست سال پس از قرآن نوشته شده است و از همین رو گاه حتا گزارشهای آمده در یک سیره از یک نویسنده نیز با یکدیگر سر ستیز دارند (نمونه فروآمدن سوره مَسَّدٌ، یا نام یثرب). تا هنگامی که پژوهشهای باستانشناسی بتوانند با گواهان آزمونپذیر تاریخی نشان دهند اسلام چگونه پدید آمده است، میتوان و میبایست تاریخ و قرآن را کاوید و پژوهید و نشان داد که تاریخ پیدایش اسلام (وحی، بعثت، نبوت و …) بدانگونه که تا کنون آمده نمیتواند راست باشد. در نبود دادههای آزمونپذیر تاریخی ناگزیر باید دست به دامان «انگاشت» یا تئوری شد و تلاش کرد با آفریدن الگو یا مدل تاریخی به هستهی راستین رخدادها نزدیک شد.» [ص ۱۹۷]
حال میتوان این پرسش را در برابر خود نهاد: چرا قرآن بدون سیرهها و روایات اسلامی فهمناپذیر است؟ آیا میتوان قرآن را بدون سیرهها و داستانهای ۲۰۰ سال بعد از قدرتگیری عربها فهمید؟
گوهر تاریخ، برایش (Evolution) است. یعنی تاریخ هیچ پدیدهای از صفر آغاز نمیشود. کیفیت و ذات تاریخ در پیوستگی آن است. حال، پیامد گذشته است در شکل و پیکری دیگر، و آینده نیز، حال را به اشکال دیگر در خود حمل خواهد کرد. به اصطلاح هر پدیدهای از دل پدیدهی پیشین خود سربرمیآورد و پدیدهی نوین، گذشته را به شکل دیگری در خود حمل میکند. این اصل برای هر پدیده صدق میکند. حال میخواهد این پدیده یک خودرو باشد، تأسیسات اتمی باشد، سوزن باشد یا چرخ خیاطی یا تاریخ این یا آن کشور یا تاریخ دین.
اسلام نیز یک پدیدهی تاریخی است، یعنی در یک بُرش زمانی معین از هستی برخوردار شده است. یک مورخ باید بداند که اسلام نمیتواند ناگهان از «بالا»- خدا- از طریق فرشتهای به نام جبرئیل به فردی به نام محمد انتقال یافته و «ناگهان» دین جدیدی شکل گرفته باشد. این نگاه به همان اندازه نابخردانه است که بپنداریم زمین ۴٫۵ میلیارد ساله در طی ۷ روز به وجود آمده است. حال اگر خدا و جبرئیل و محمد مبتکر اسلام نیستند، آنگاه این دین در چه محیط یا شرایطی سر برآورد؟
مسلمانان خود را به عنوان «یکتاپرستان ناب» معرفی میکنند و این را وجه تمایز خود با دیگر ادیان یکتاپرست به ویژه مسیحیت تثلیثی میدانند. این ادعا کاملاً درست است! ولی این ادعا که گفته میشود مبتکر این درک از یکتاپرستی محمد و دیناش بوده کاملاً نادرست است. بامدادان با تکیه به متون قرآنی نشان میدهد که چنین نیست.
پیش از اسلام در میان جریانهای مسیحی، یک شاخه به نام آریانیسم وجود داشت که تا سال ۳۲۵ میلادی یک جریان بسیار قدرتمند در میان مسیحیان، به ویژه مسیحیان شرق، بوده ولی از سال ۳۲۵ میلادی در شورای نیقیه مسیحیان تثلیثی پیروز شدند و از آن به بعد پیروان آریوس شدیداً مورد سرکوب قرار گرفتند. مسیحیت تثلیثی که حالا ایدئولوژی حاکمان امپراتوری بیزانس شده بود دستمایهای شد برای کشتار پیروان آریانیسم و در این رهگذر تقریباً همۀ کتابهای این جریان دینی سوزانده شدند. آنچه از آنها به دست رسیده از گفتاوردهای دشمنان آریوس است که در کتابهایشان آمده است. بُنمایهی نظرات یا دقیقتر گفته شود مسیحشناسی و الاهیات آریوس چنین است که بامدادان آن را نیز آورده است:
«ولی ما چه میاندیشیم؟ ما همواره چه آموختیم و هنوز هم میآموزیم؟
که پسر، زادهنشده نیست [کسی که همیشه بوده و پدید نیامده، بیآغاز، م. ب.] و همچنین بخشی از یک زادهنشده دیگر هم نیست، و از یک گوهر ازپیشآماده هم پدید نیامده است […]
و اینکه او پیش از آنکه زاده یا آفریده شود، هستی نداشت، زیرا که او زادهنشده [بیآغاز] نبود.
ما را سرکوب میکنند، زیرا میگوییم که پسر یک آغاز داشته، خداوند ولی بوارونه او بیآغاز است» [ص ۲۰۷ و ۲۰۸]
و یا:
«ما تنها یک خدا را میشناسیم، که یگانه ناآفریده است، یگانه جاودانه، یگانه بیآغاز، یگانه راستین، یگانه نامیرا، یگانه فرزانه، یگانه توانا، یگانه داور، فرمانروا و گرداننده همه چیز، مانا و دیگرگونناشونده، دادگر و نیکو، خدای دادگری، پیامبر و عهد جدید» [ص ۲۰۹]
آنچه در بالا آمده است در قرآن به شکل زیر آمده است:
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (۱) اللَّهُ الصَّمَدُ (۲) لَمْ یَلدْ وَلَمْ یُولَدْ (۳) وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ
بگو اوست خداى یگانه (۱) خداى صمد (۲) نزاده و زاده نشده است (۳) و هیچ کس او را همتا نیست»
نویسنده نشان میدهد که قرآن [بویژه آن بخش که به سورههای مکی شهرت دارند] در واقع گفتمان یک بخش از مسیحیت شرق یکتاپرست است که با مسیحیان تثلیثی به پیش میبردند. کلیدواژهای که نویسنده بر آن تأکید میکند مفهوم «مشرکان» در قرآن است. نویسنده با دادههای فراوانی از قرآن نشان میدهد که این کتاب نوشتههای پراکنده و جدلی میان مسیحیان یکتاپرست و مسیحیان تثلیثی است یعنی گردآوری دعواها و جدلهای درونْمسیحی است و ربطی به یک دین جدید یا پیامبری به نام محمد ندارد. و شگفتانگیز نیست که «مشرکان» در قرآن نه بُتپرستان بلکه مسیحیان تثلیثی هستند که برای خدا شریک میسازند. زیرا آنها، عیسا و مادرش مریم را در ردیف خدا قرار میدهند و به اصطلاح برای خدا «شریک» میسازند و به همین دلیل مشرک هستند.
«مغاک تیرهی تاریخ» را میتوان نقطهعطفی در رویکرد پرسشگری و نقد روشمند در جامعهی روشنفکری ایران دانست که از کیفیت بومی، ایرانی، برخوردار است. این کتاب، بازتابدهندهی آن ژرفنایی است که در دل جامعهی ایران در حال پیکرگیری است: رنسانس ایرانی و روشنگری؛ پدیدههایی که در اروپا در یک بازهی زمانی معین از یکدیگر رخ دادند، یکی در پایان سدهی ۱۴ و دیگری در سدهی ۱۸٫ ولی در ایران، بنا به شرایط کنونی ملی و جهانی، همزمان رخ میدهند.
مشخصه برجستهی «مَغاک تیره تاریخ» این است که هر دو رویکرد، یعنی رنسانس و روشنگری، را در خود نهفته دارد. در بالا گوشههایی از کیفیت روشنگری آن را نشان دادم. ولی کیفیت رنسانسی کتاب در زبان کتاب است(۳). زبان به کار گرفتهشده در این کتاب جایگزین کردن این یا آن واژهی پارسی به جای این یا آن واژهی عربی یا بیگانه نیست بلکه به جملهشناسی (Syntax) نیز گسترش یافته است. البته باید یادآوری کرد که زبان کتاب «ناگهانی» نبوده بلکه پیامد زحمات و تلاشهای طولانی نویسنده است که توانسته با اتکا به پارسینویسان گذشته ایران- شاعران و نویسندگان سدههای چهارم و پنجم ایران- به سطحی نایل آید که خوانندهی امروزی بتواند با همین دانش زبانی، کتاب را بدون دردسر بخواند. من از این جهت بر این نکته انگشت مینهم زیرا، همانگونه که بر همگان روشن است، زبان هر کس، تفکر او نیز هست. یعنی یکی از وظایف بزرگ رنسانس ایرانی بریدن بند ناف زبان فارسی از زبان عربی- اسلامی است. بامدادان در این کتاب، یک نمونهی موفق است.
اگرچه این کتاب برای کارشناسان اسلامشناسی نگاشته شده است ولی به دلیل ساختار ساده و زبان شیوای آن برای مبتدیان نیز بسیار مفید و قابل استفاده میباشد.(۴)
زیرنویسها:
۱- تاکنون محسن بنائی نوشتههای خود را با نام مستعار مزدک بامدادان ارایه میداد. محسن بنائی در آلمان رشتۀ پزشکی (ارتوپدی و جراحی) تحصیل کرد و در کنار آن نیز در رشتۀ زبانشناسی تطبیقی با گرایش ایرانشناسی (پارسی کهن و میانه) دانش آموخت. او هم اکنون در شهر کلن آلمان به عنوان پزشک ارتوپد مشغول کار است.
۲- بخشی از این کتاب در کنفرانس بینالمللی اناره در مارس ۲۰۱۸ به زبان آلمانی عرضه شد که به بزودی به صورت مقاله در جلد نهم پژوهشهای اناره با عنوان زیر منتشر خواهد شد: Über die Inkongruenz von Koran und Sira
۳- در دو دهۀ گذشته رنسانس زبانی در دل جامعۀ ایران با گامهایی آرام ولی استوار در لایههای علمی، به ویژه متون علوم طبیعی و فناوریهای نوین، در حال شکلگیری است. این روند اجتنابناپذیر توانست در مدتی نه چندان دراز زبان الکن سنتی را به پس براند. همانگونه که تاریخ اروپا نشان داده، رنسانس نخستین ضربه را بر پیکر فرتوت مناسبات دینی حاکم بر اروپا وارد ساخت که مرحلۀ منطقی بعدی آن روشنگری بود که توانست دین را به عنوان یک نهاد به حاشیه براند.
۴- در تاریخ ۱۲ ژانویه ۲۰۱۹ در کلن، در نشر و کتابفروشی فروغ، از این کتاب، با حضور نویسنده، رونمایی میشود. این رونمایی بیشتر جنبۀ بحث و گفتگو دارد تا روخوانی از کتاب.
*آثاری از نویسندهی این کتابگزاری:
۱- از دنیایی که دیگر نیست، اسرائیل سینگر ۱۹۹۸(رُمان/ ادبیات یهود)
۲- ترومپتی در وادی، سامی میخائیل ۲۰۰۶ (رمان / ادبیات یهود)
۳- زوال جهان اسلام، حامد عبدالصمد ۲۰۱۰
۴- جامعه مدنی در تئوری و عمل، ۲۰۱۱
۵- وداع من با آسمان، حامد عبدالصمد ۲۰۱۲
۶- از بغداد به مرو، کارل-هاینتس اولیگ، ۲۰۱۳
۷- آغاز اسلام، فُلکر پُپ، ۲۰۱۴
۸- اُمّ الکتاب، ویراستار ولادیمیر ایوانف، بازنشر توسط بینیاز ۲۰۱۴ [یکی از کهنترین کتابهای غُلات شیعه، گفتگوی میان امام محمد باقر و جابر جُعفی]
۹- آغاز ستایش علی و شکلگیری جهانبینی عباسیان، ریموند دکوین، ۲۰۱۴
۱۰- یکتاپرستی و زبان خشونت، یان آسمن، ۲۰۱۴
۱۱- قرآن بدون محمد؟ کارل-هاینتس اولیگ، ۲۰۱۵
۱۲- آیا اسلام را میتوان نجات داد؟ یک بحث نوشتاری میان حامد عبدالصمد و مُهَنَد خورشید (پروفسور اسلامشناسی) به مناسبت ۵۰۰مین سالگرد رفرماسیون لوتر نوامبر ۲۰۱۸
۱۳- تأثیرات بودیسم بر اسلام، مارکوس گروس، [انتشار در دسامبر ۲۰۱۸]
گزارش بسیار مفیدی بود. ممنون!