روزگار چه بازی بدی دارد. حقیقتاً اسباب تاسف است وقتی که می شنویم مواد مخدر «سالانه نزدیک به دویست هزار میلیارد تومان» (۱) یعنی پنج برابر بودجه آموزش و پرورش را در کشور ایران می بلعد و قاچاقچیان وطنی از این منکر «سالانه ۳ میلیارد دلار» (۲) کسب سود می کنند و ایضاً «سالانه ۵۰۰ هزار کیلو در کشور مواد مخدر مصرف می شود» (۳) و ما از راس هرم ۱۰ کشور مصرف کننده بزرگ مواد مخدر در جهان پایین نمی آییم و هم چنان در بالا مانده ایم.
ماهنامه خط صلح :
هرچند این آمار عریان، آزار دهنده و رعب آور است، لیکن هولناک تر آن است که ما تلخی حقیقت را فرو بگذاریم و به تاسی از تفکر معیوب حاکم بر ملاحظات اجتماعی، با استراتژی بقای مواد مخدر تعامل کنیم و بنشینیم تا این چرخه بچرخد و قاچاقچیان، مواد مخدر را وارد کنند و دستگاه ها برای مبارزه پول بگیرند و یک عده با اندوه حسرت های ناتمام، در گوشه و خلوت خیابان به اجساد مغلوب خود لگد بزنند و مصرف کنند تا دنیا از حرکت بایستد و این دور محصور بماند و این چرخه باز هم بچرخد.
وحشتناک نیست؟ وحشتناک نیست که سالانه «۷۰۰۰ الی ۷۵۰۰ نوزاد مظلوم و معتاد متولد می شوند» (۴) و پدر و مادر معتادتر فقط می گویند: الهی بمیرم… آخر چرا؟
وحشتناک نیست که «زمان دسترسی به مواد مخدر ۷ دقیقه شده» (۵)؛ آمار معتادان ایران به تقریب و تقریرهای مختلف از «مرز ۴ میلیون نفر گذشته» (۶)؛ بر اساس شیوع شناسی اعتیاد در سال ۹۴، با یک ضرب و تقسیم ساده بالغ بر «۳۴۰ هزار زن در دامنه سنی ۱۵ تا ۲۵ سال قرار گرفته اند» (۷)؛ «در هر سال ۳۶۰۰۰ هزار نفر به تعداد معتادان کشور اضافه می شود و متقابلاً سالانه بالغ بر ۳۰۰۰ نفر به علت اعتیاد می میرند» (۸) و ما هم چنان در حیرانی این فاجعه عظما، مسکن نسخه می پیچیم و با عزل و نصب های غیر تخصصی، مکانیزم کاهش عرضه را به گفتمانی امنیتی – قضایی تبدیل کرده ایم و از تحولات پرشتاب پدیده اعتیاد غفلت ورزیده ایم و کارمان شده است بگیریم و ببندیم و به زندان بیندازیم.
فی الواقع برای ملموس تر کردن مراتب این فاجعه، اگر به مسئولین جمهوری اسلامی بگویند جمعیت حدود ۵ میلیون نفری فلسطین، طی یک برنامه هدفمند، کلهم معتاد شده و اسیر خواب اعتیاد گشته اند، چه می گویند و چه می کنند؟ آیا سیل کمک های بشر دوستانه خود را سرازیر این کشور نخواهند کرد؟ آیا درون و برون ماجرا را با معنای عمیق واکاوی نمی کنند؟ آیا ماضی و مستقبل و حالش را با صدای بلند فریاد نخواهند کرد؟ پس چرا نسبت به جمعیت ۴ میلیونی و درگیر اعتیاد در داخل کشور -که خود به منزله یک کشور هستند- این گونه بی تفاوت می گذرند و اذن سکوت صادر می کنند و آمار و ارقام این ناهنجاری بزرگ را چون لایه ای در گوش لایه دیگر فقط زمزمه می کنند و این مسئله را در جوف کارهای دست چندم می گذارند؛ چنان که آموزش و پرورش را گذاشته اند.
باری! بسیار ساده می گوییم که «سن مصرف مواد مخدر به ۱۱ سال کاهش یافته» (۹) و «از ۵۰۰ هزار کیلو مواد مصرفی در هر سال، ۵۰ هزار کیلو ماده شیشه است» و طرفه تر این که «۲۰۰۰ کیلو از این مواد در بسته های یک گرمی در اطراف مدارس کشف و ضبط شده است» (۱۰) و «۶۰ درصد مصرف کنندگان مواد مخدر گفته اند که شروع مصرف آن ها از دوره دانش آموزی بوده است» (۱۱) و مسئولین وزارت آموزش و پرورش به جای پرداختن به علت العلل این بحران ملی، آمارها را قابل اعتنا ندانند.
فی الواقع شاید مواجهه با این آمارهای دل آزار، رماننده است، اما باید کسی باشد که این انتظار غم انگیز را که رفته رفته به یاس تبدیل می شود، بنویسد و تذکر بدهد که ۴۰ سال از عمر حکومت اسلامی گذشت و در این دوران میلیون ها بازداشت و زندانی و اعدام، تاثیر درمانی نداشت، همه چیز گران شد و مواد مخدر گران نشد تا اتاق های فکر مافیای مواد مخدر هم چنان برنامه بریزند و بازارشان مستدام بماند. حتماً وقت آن رسیده است تا نگاهمان را بچرخانیم و خوانش را عوض کنیم. این بحران اسارت نیست که به گذری از زمان تمام شود. باید برنامه ریزی منسجم و متحد داشت. نداشتن یک مرکز آمارسنجی قوی و یک مانیتورینگ مجهز، یعنی بی اعتنایی و روی خوش نشان ندادن به نهادهای مردمی و صاحب نظران و اهل فن و جا گذاشتن آن هایی که رنج خود و راحت ملت می خواهند.
بی اعتنایی به آموزش های پیشگیرانه در مدارس، یعنی کوررنگی اخلاقی نسبت به معصومه هایی که هر شب پدر و یا مادرشان یک نفس دودها را پایین می دهند و او منتظر می ماند که بیرون بیاید و نمی آید. یعنی بی توجهی به باتلاق گندیده و مرگباری که این کودکان در آن دست و پا می زنند، یعنی بی توجهی به کادرسازی بنیادین و روش های آکادمیک.
بسیار دوست می داشتم تا مبسوط تر بنویسم. از فرشته هایی که راهشان را گم کرده اند و دیگر صدای گریه خودشان را هم نمی شنوند. از کسانی که مسلول و استخوانی و حسرت زده، پای پنجره سرداب زندان نشسته اند و منتظرند تا مه بیاید و آن ها را در بر بگیرد. از زنانی که به خاک سرد فرو ریخته اند و شب هایشان بی ستاره است. از دانشجویانی که به هر مهری لبخند می زنند و جز کام تلخ نمی ستانند. از غده های وخیم و ورم کرده ای که فقط می خواهند غرامت بستانند. و این ها همه باشد به فرصتی دیگر…