ساختار نظام ولایت بر دو پایه دین و قدرت بنا گردیده است.
در این نظام درآمیختن دین و قدرت، مرزهای تعریف شده را تقریبا در تمام عرصه های نظری و عملی مخدوش ساخته است، از جمله مرزهای “رحمت” و “رحمان،” با قهر و خشونت، معصوم و مظلوم با دزد و جنایتکار، جهاد و شهادت با جنگ و خونریزی، مسئولیت و آزادی با اطاعت و فرمانبری. هرگز با یقین نمیتوان گفت که حضرت ولایت، ریاست جمهوری، مراجع تقلید و یا امام جمعه ها به چه زبانی سخن میگویند، بزبان دین و یا قدرت ویا یا هردو را باهم ادغام میکنند و بزبان جدیدی سخن میگویند، همچنانکه بدرستی روشن نیست که وقتی که بر منبر روضه و وعظ و خطابه نشسته اند، از زبان دین سخن میگویند و یا بر منبر “امامت” نشسته و از زبان قدرت داد سخن گویند. بظاهر آنها که بنگری، ممکن نیست که در هویت و حرفه آنها به شک و تردید افتی.
آنها عبای “زهد” به تن دارند و عمامه “تقدس” بسر و از میان طلبه های حوزه های علمیه کشور برخاسته اند، آنجا که بهزینه جامعه به آموختن و اموزش علوم الهی میپردازند و در نهایت به “اجتهاد” میرسند، همچنانکه وقتی بظاهر یک سرباز و یا سرهنگ و سرلشگر، مینگریم نه تنها در باره هویت آنها تردیدی احساس نمیکنیم بلکه میتوانیم مقام و مرتبه و حرفه آنها را شناسایی کنیم. البته که مقام و مرتبه طلبه ها را، از راس تا ذیل، نمیتوان با رجوع بدرجه و نشانهایی که نظامیان بر خود، نصب میکنند، شناسایی، نمود. چه از نقطه نظر ظاهر همه آخوندها، فقها، علما و طلبه های دون پایه، تفاوتی چندانی نمیتوان مشاهده نمود. اگر تفاوتی بین عبا و عمامه هست، در رنگ و جنس است.
هم اکنون، اما، بسادکی نمیتوان هویت آخوند های حاکم را شناسایی نمود. مثلا، نمیتوان یک طلبه جوان را با یک سرباز نظامی اشتباه گرفت. همچنانکه وقتی به ولی فقیه مینگریم، نمیتوانیم شاه را با تمام جلال و جبروتش در او مشاهده کنیم. حال آنکه ولی فقیه، برغم ظاهرش، حرفه و شغل اصلی او فقاهت نیست بلکه حکومت است و حکمرانی. اگرچه او بعنوان “آیت الله” “فتوا” صادر مینماید، ولی بر مقامی جلوس یافته است که از آن جایگاه فرمانروایی نموده، فرمان نموده و حکومت میکند. شاید، اگر نتوانیم حلول شاه را در مظهر تقدس، در مظهر دین، در خدا آخوند خامنه ای ببینیم، نیز نتوانیم فرمان نهفته در فتوا را دریابیم. یعنی که شکل وشمایل ظاهری فقها و علما ما را میفریبند. نمیتوانیم آیت الله های حاکم، حجت الاسلامها و یا امام جمعه ها را همانگونه که هستند مشاهده نماییم، کسانی که شمشیر برکف دارند و بر هرگردنی فرود آورند که عمود بماند و خم نشود.
پس شاید تعجب آور نباشد که در چنین نظامی، فرمانروای شمشیر بکف، مظهر قهر و خشونت، آخوند خامنه ای، بر جایگه فقیه بر نشسته همچون یک فقیه عالم و پر ز دانش، درس “اخلاق” بگوید. زمانی بود که فقها و علما درس اخلاق بگوش شاهان میخواندند. اما، هماکنون فقیه بر جایگاه شاه نشسته و درس اخلاق بگوش مسنولین میخواند. آیا میتوان گفت آخوند خامنه ای بزبان کدام یک سخن میگوید بزبان فقیه و یا بزبان شاه؟
در اخیرترین (5 اسفند 97) درس اخلاق خود، ولی فقیه، آخوند خامنه ای، در تفسیر حدیثی از امام صادق، مسئولین کشور را به “عاقبت اندیشی،” بدور ساختن “کم حوصلگی” و “نا امیدی” فرا میخواند، و بر ضرورت داشتن “نشاط” برای پیشبرد همه امور تاکید نمود و در ادامه میگوید
اگر میخواهید کار جمعی بکنید، با جماعت حرکت کنید، مسابقه بدهید، پیش بیفتید، باید بانشاط باشید؛ اینکه ما مرتّب میگوییم نشاط و در صحبتها و گفتهها مکرّر بنده تکرار میکنم نشاط، بعضیها خیال میکنند که نشاط یعنی رقّاصی، که فلان برنامهی موسیقی را یا فلان برنامه را فلان جا بگذاریم، در تئاتر بگذاریم، در تلویزیون بگذاریم تا مردم نشاط پیدا کنند! معنای نشاط این نیست؛ نشاط یعنی حوصلهی کار، نشاط کار، تحرّک، که دل انسان آماده باشد برای حرکت کردن، کار کردن، فعّالیّت کردن؛ خسته و ملول و افسرده و مانند اینها نباشد؛ این معنای نشاط است. اگر این [جور] شد، آن وقت انسان، همکار هم پیدا میکند، دیگران هم میآیند دُور شما جمع میشوند، کار را پیش میبرید. بخصوص شما جوانها خیلی به این احتیاج دارید.
ظاهرا، آخوند خامنه ای از زبان دین سخن میگوید، از زبان اخلاق، از زبان پند و اندرز، ازبان توصیه و سفارش، از زبان تشخیص خوب از بد، از زبانی که از حدیث امام معصوم و مظلوم، امام صادق، ریشه بر گرفته است. اما، بمنظور اینکه شبهه ای بوجود نیاید، به تبین “نشاط” میپردازد مبادا با مفاهیم دیگری از نشاط که بوسیله مسنولین، از جمله رئیس جمهور، حسن روحانی ارائه شده اشتبباه شود. وی وقتی به تعریف و تبین “نشاط” میپردازد و آنرا چیزی سوای “رقاصی” میخواند از حوزه دین و اخلاق خارج میشود و بزبان “سیاست” سخن میگوید. این سخن البته که از دهان یک روضه خوان ساده بیرون نمیآید بلکه از دهان کسی بیرون میآید که حرفش “فصل الخطاب” است. که حرف او، حرف اخر و نهایی ست. یعنی که درس اخلاق ولی فقیه در واقع ارائه یک برنامه سیاسی ست، سیاستی که نشاط برخاسته از رقاصی، از موسیقی و انتشار آنها در رادیو و تلویزون را محکوم میکند و آنها را گر مضر نخواند مغایر با نشاطی میداند که او در مد نظردارد، نشاطی که از “حوصله کار،” “نشاط کار… ” بر میخیزد. طبیعی ست که نشاطی که از رقاصی و از موسیقی بر خیزد و در رادیو تلویزون انتشار یابد، در منظر فقیه از مقوله “لهو و لعب” است و کنشی است گناه آلود. نبودنش بهتر از بودنش است.
در پیروی از درس اخلاق ولی فقیه است که هنوز پس از گذشت چهل سال رادیو و تلویزیون ملی کشور از نمایش یک ارکستر موسیقی و یا یک ابزار موسیقی با نوازنده ش و پخش صدای دلنواز زنان خواننده، خوداری میکنند. در تبعیت از گفتار ولی فقیه استکه ماموران انتظامی مبادرت به جلوگیری از اجرای کنسرتها، لغو یا بهم ریختن آنها و دستگیری کسانی که رقص خود را به نمایش در آورند مبادرت میکنند. اگر ولی فقیه در درس اخلاق خود به ستایش رقص و موسیقی بعنوان هنرهای متعالی برخاسته از زیباترین و زلاترین احساسات و عواطف بشری، میپرداخت، آیا هنوز ماموران نظام بدستگیری رقصنده ها و خواننده های زن ادامه داده و از برقراری کنسرتها جلوگیری میکردند.
از آغاز “رقص” و موسقی و رادیو تلویزیون و سینما، برغم مخالفت تاریخی و میل و اراده فقها و علما و مراجع تقلید و “حرام” شمردن آنها، پا بعرصه وجود گذارده، رشد نموده و به پیش رانده است. یعنی که مخالفت روحانیت با این نوع فعالیتهای هنری چیز تازه ای نیست. و در این چهل سال نیز اگر این هنرها بشکوفایی رسیده اند، برغم سختگیریها و محدودیت و بر علیه خواست و اراده فقهای حاکم بوده است. در منظر متولیان دین، مهم نیست که رقص و رقاصی، موسیقی و تاتر در چه مرتبه هنری قرار گرفته اند و چه غنا، مفهوم و معنایی بزندگی اجتماعی داده و چه نقشی در فرهنگسازی باز میکنند، ولی فقیه، بر شان و ارزش این هنرها هجوم میبرد و آنها را با “رقاصی” بعنوان یکه کنش منفی و دون پایه و شهوت برانگیز یکی جلوه میدهد که آنها را از شکوفایی بازدارد.
تردید مدار که حضرت ولایت به رقص و یا موسیقی، بعنوان هنرهایی متعالی و حرفه هایی تخصصیی نمینگرد، هنرهایی که تبحر و بدعت، یا عینی نمودن آنچه ذهنی ست و یا بمنصه ظهور در آوردن احساسات و عواطف درونی، میسر نشود مگر با ممارست و تمرین مدام و خسته ناپذیر، استعداد و مهارتی که در بحرکت در آوردن اعضای بدن و یا کشیدن آرشه بر تارهای ویلن، زخمه های تار و تلنگر انگشتان بر پوست تنبکب بازتاب میابد. چرا که نظام ولایت فقیه، نظامی که مظهر دین اسلام دوازده امامی ست، از تاریکی برخواسته است و بسوی سیاهی روان است. زیرا که به انسان همانگونه مینگرند که الله مینگرد، بعنوان یک “بنده” دارای توانائیها و ظرفیتهای محدود که باید کنترل شده و براه “مستقیم” هدایت شود. ولی فقیه بر آن پندار است که الله انسان را برای اطاعت و فرمانبری از امیال و اراده اش آفریده است. که انسان موجودی ست اساسا نیازمند “هدایت” ، و گرنه پیامبران از جمله پیامبر اسلام را بزمین گسیل نمیداشت. انسان نه میتواند بر خود چیره شود و نه برخود فرمانفرمایی کند. ولی فقیه از این نوع انسانها هراس در دل دارد. چرا که انسان تنها در آزادی ست که میتواند با نشاط باشد، آزادی در رقصیدن و نواختن و آوازه سر دادن است که نشاط میآورد، توانائیها و استعدادهای که صرفا انسانی ست و با هیچ فتوا و فرمانی نتوانی آن را ناپدید ساخت.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/