«قرار بود آیت الله خوانساری شرحی بر علیه مارکسیستهای اسلامی بنویسد، امتناع کرده و جوابی داده بود که در این جا می گذارم.
[شاهنشاه] جوابی فرمودند خیلی عالی، که به او برسانم. ذیل پیام ایشان نوشته ام [شاه: مانع ندارد. هر وقت ۳۰۰ الی ۴۰۰ نفر دیگر کشته شدند.].
عرض کردم رئیس ساواک عرض می کرد ممکن است برویم و با او مصاحبه کنیم و این مطلبی را که می گوید و حاضر نیست اعلامیه بدهد، صدایش را نوار پر کنیم و بعد پخش کنیم. ولی این کار به نظر غلام مطابق شأن شاهنشاه نیست.
به علاوه آخوند، دیگر اهمیتی ندارد که ما این قدر متوجه او باشیم. فرمودند، درست می گویی. ابدا چنین کاری مصلحت نیست. ولی یک نکته برایم به صورت استفهام باقی می ماند که آیا این مارکسیستهای اسلامی این قدر قوی هستند که این آیت الله این همه احتیاط آنها را می کند؟
عرض کردم قطعا خیر، ولی آخوند این فورم است و کاری هم نمی شود کرد. محافظه کار و احمق و خر رنگ کن است.
چاره ای هم ندارد، چون خیال می کند زندگی او به تحمیق مردمان بستگی دارد. فرمودند، عجب این مطلب درست است.
این آخوندهای پدر سوخته در قضیه آذربایجان کوچکترین تأثیری نداشتند. هر چه من به آیت الله بروجردی که واقعا مرجع تقلید بسیار مهمی بود، پیام فرستادم که یک نقی لااقل [بزن]، آخر دارد آذربایجان از ایران جدا می شود.
نگفت که نگفت، با آن که می دانست این کار کمونیست هاست و کمونیست ها هم که آذربایجان را به دست گرفتند، تمام ایران در خطر است.
به هر صورت آخوند نه وطن دارد و نه دین. عرض کردم، متأسفانه صحیح است. اینها بی دین ترین مردمانند.
یک وقتی قرار بود ما تلگرامی از بیرجند به قوام السلطنه بکنیم بر علیه توده ایها و یک آیت الهی که طرفدار ما بود، اول کاری که در این کار کرد، تلگرافی چنان سخت بر علیه رقیب خودش نوشت که از هیچ کافری امکان ندارد و من از همان روز اعتقاد خودم را به این پدر سگها از دست دادم.
فرمودند، یک موضوع دیگر یادم آمد. امام جمعه تبریز پس از غائله آذربایجان از آن جا فرار کرده بود.
او را پذیرفتم. از او پرسیدم، خوب چه طور شد؟ گفت الحمدالله به خیر و خوشی گذشت. چون قرمساق خودش فرار کرده بود، می گفت به خیر و خوشی گذشت»(خاطرات علم، جلد پنجم، صص ۴۲۶- ۴۲۵. ۱۴ بهمن ۱۳۵۴).