این روزها که سرازیرشدن سیل های گسترده در بخش های وسیع از مناطق کشور موجب بروزفاجعه ای به معنی واقعی اعم از مرگ و مجروج شدن و آوارگی و از دست دادن وسیله کسب معاش جمعیتی عظیم شده است، و در شرایطی که فساد و رقابت درونی باندها و ناکفایتی رژیم در مقابله با آن خشم مردم ایران را برانگیخته است؛ عجیب نیست که در کنارسایراعتراضاتیچون اعتراضات مطالباتیکارگران و معلمان و … و یا مالباختگان،شاهداعتراضات گسترده «سیل باختگان»باشیم. سیل باختگانی که دامنه رفع و رجوعرنج و مصیبت اشان،حتی فراتر از ظرفیت های بودجه دولت خواهد بود. چنان که از هم اکنون گفته می شود کهاز توانائی های مالی دولت خارج است وباید به سراغ ته مانده صندوق ذخایرارزی رفت. بهرصورت سوای جنبه های اقتصادی و سیاسی که سیل اخیر با توجه به شرایط عمومی نارضایتی برخواهد انگیخت،اما بنظر می رسد که همزمان با «سیل» ناشی ازاتمسفرسیاسی بین المللی هم مواجه هستیم که بی گمان برکل بحران و برآیندآن بی تأثیرنخواهد بود:
چنان که چندین گزارش مهم حکایت از افزایش شدیدفشارهابه حکومت اسلامیو البته به نحوغیرمستقیمی سخت ترشدن شرایط برمردم دارد کهنه فقط توسط دولت آمریکا بلکه هم چنینبه توسط دولت هایاروپائیهم دلالتدارد که پیش درآمدتغییرمهمی در رویکردتاکنونی آن ها نسبت به دولت ایران است:
الف– درخواست سه کشوراروپائی فرانسه و آلمان و انگلیس از دبیرکل سازمان ملل برای ارائه گزارشی پیرامون فعالیت های موشک های بالیستیکایران که بزعم آن ها مغایرقطعنامه سازمان ملل است، به معنی ورودپرونده ایران به فازجدیدی خواهد بود( در مذاکرات برجام اول نیز اروپائی ها پس از مذاکرات متعدد و چانه زنی هائیکه به نتیجه نرسید، پرونده ایران را به سازمان ملل کشاندند که نهایتا در کنارآمریکا به خوردن جام زهر و برجام اول منجرشد). طبیعی است که این سیاست نیز نه فقط از حمایت جدی آمریکا برخورداراست بلکه برای آن اروپائی ها رازیرفشارهم قرارداده بود.
ب– درهمین رابطه گفته شده است که موضوع ایران در نشست گروه هفت هم مطرح می گردد. حتی از سوی آلمان مطرح شده که متقاعده شده،که لازم است توافق جدیدی با ایران انجام شود که اساسا نتواند غنی سازی بکند که این هم به معنای عبورآلمان ( و اروپا؟) از برجام اولو یا عدم تمرکزصرف بر روی آناست. آیا آن حسدعملا مرده ولی دفن نشده ای که بقول خامنه ای فقط ایران در آن مانده استو او تا کنون برخلاف ادعاهایش جرئت آتش زدنش را نیافته است، درشرف دفن شدن است؟.در حقیقت چنین رویکردی نزدیک ترشدن آن ها به مواضع دولت ترامپ است که تن دادن به حق غنی سازی رادر مذاکرات قبلی سختموردانتقادقرارداده بود ودر عمل هم راه را برای اروپائی هاجهت حفظ برجام و مقابله با فشارهای تحریمی آمریکا و معامله با دولت ایرانبسته بود. نباید فراموش کنیم که دولت آمریکا و سفیرآن در آلمان بارها به اروپائی هاپیرامون گشودن آب باریکه «گذرگاهمالی» برایدادوستدبا ایرانهشدارداده و شرکت های آن ها راآشکارا تهدیدبه تحریم (ثانویه) کرده بود. این واقعیتیاست که در جهان بحران زده کنونی دولت آمریکا بر پایه یکه تازی و قلدری درصدداست که با بهره گیری از موقعیت اقتصادی( ودلار) و قدرتنظامیخودوبکارگرفتن اهرماعمال تحریم ها و دیگرفشارها،اروپا را( و البته دیگران ر انیز)به صف کند.که تا حدزیادی هم موفق به این کارشده است. در منطق یک جانبه گری مهم نیست که مثلا سازمان ملل ( و کمیسرحقوق بشر) آن تحریم ها را مغایربا حقوق بشربداند.
ج– تصمیم محتمل و عنقریب دولت آمریکا در قراردادن سپاه پاسداران در لیست تروریسم. چنین اقدامی که بارها در گذشته هم مطرح شده و بدلیل پی آمدها و ریسک هائی که قراردادن ارتش رسمی یک کشور در لیست تروریستی به همراه دارد پیگیری نشده بود، اماظاهرااکنون در ادامه سیاست افزایش فشارحداکثریبه حلقوم ایرانبه گونه ای که بقول مقامات آمریکائی هدفش قراردادن رژیم در برابر دوراهی،یا پذیرش درهم شکستن کامل اقتصاد وتبعاتش و یا تسلیم شدن است؛گام تازه و حساسی است که اینک تیم حاکم بر کاخ سفید حول آن به قطعیت رسیده است. چنین اقدامی در حقیقت به معنای فراتررفتن لااقل بالقوه از فشارهای اقتصادی و دپیلماتیک هم هست. چرا که تروریستی اعلامکردن کلیت سپاه هم به معنی ایرادفشارهای مالی و بستن دست و پای آن چه با بانک ها و یا شرکت ها و فعالیت گسترده اقتصادی آن هم در داخل است وهم درارتباطات آن با سایرکشورها. هرکس و هرکشوری که با یک نهادتروریستی (در لیست سیاه آمریکا) رابطهایداشته باشد می تواند تحت انواع تحریم های آمریکا قراربگیرد وتیمترامپ هم نشان داده کههمه چیز تحت نظارت فشرده است و سرمنافع آمریکا با کسی شوخی ندارد!. اگر در نظر بگیریم که دولت آمریکا خود را در جنگ با تروریست ها می داند و حق خود که هرجا لازم باشد آن ها را موردحمله و دستگیری و پیگردقراربدهد، آن گاه به خطرات و پی آمدهای بالقوه مترتب بر این تصمیم گیری پی خواهیم برد. در آنسو هم رژیم ایرانقرارداردکه سپاه را ارتش و بازویزاتی واصلی و رسمی خود و حافظ عمده موجودیت خویش می داند.بهمین دلیل،صرفنظر از این که تا چه حدبتواند و یا بخواهد، به نوعی آن را اعلام جنگ با خود خواهدانگاشت. چنانکه فلاحت پیشه رئیس کمیسون امنیت مجلسبلافاصلهتهدیدکرده است که با چنین تصمیمی نظامیان آمریکاهمدر هرجائی که باشنددر تیررس نیروهای ما خواهند بود.به گفته او مجلس آمادگی دارد که به سرعت نظامیان آمریکا را درلیست تروریستی قراردهد. البته ناگفته نماند که بروزضعف ها و گسیختگی ها ( مثلا مجعول بودن قطعات موشک های های ماهواره پرتاب کن…) ویاریزش پی در پی اتوریته و اقتداررژیم و یا ناتوانیاشدر آتش زدن برجام آن گونه که خامنه ای تهدید کرده بود و بسیاری از این موارد،محرکاصلی ارتقاء این نوع فشارها تا سرحد درهم شکستن و یا تسلیمشدنرژیم است.
د-با وجودآن که عمده کردن و تمرکززایدالوصف و روزافزون دولت ترامپ به حکومت اسلامی، در شرایطی که به عنوان مثال در همان زمان با پدیده ای چون طالبان مذاکره می کند و یا به عربستان راکتورهای هسته ای می فروشد، پیوند آن با اهداف چندگانه منطقه ای و جهانیاست.از جمله برای ورودفعال و مجددبه خاورمیانه در پی تهاجماتو شکست ها و عقب نشینی های یک دروه بزرگ در عراق و افغانستان و سوریهو… است. تشکیل ناتوی عربی علیه ایران و ایجادقطب بلوککشورهای اسرائیل و اعراب، و ایران و حامیانش در برابرهمو البته تلاش برای حذف صورت مسأله فلسطینو موسوم به معامله قرنو در راستای ایجاد باصطلاحخاورمیانه جدیداز آن جمله است.هم چنین در مقیاس جهانی با هدف تسهیل و هموارکردن سیاست یک جانبه گرائیبرای تأمین سرکردگی ( که می توان آن را مسامحتا «هژمونی» متکی به زور و قدری نامید)برجهان قرن بیست و یکمواز جمله بر اروپا و ناتو والبته دیگر رقبای خارجی و در داخلبا انگیزهرقابت با رقباوحربهانتخاباتیدانست.در حقیقت بدلیل نفوذاسرائیل کسب اجماع حول سیبل قراردادن ایران آسان ترین راه است. در این معنا هدف گرفتن ایران و دولت اسلامی بدلایل متعددی که خارج از حوصله این نوشته است در عین حال اسب تروائی برای پیشبردمطامع و سیاست های جهانی دولت حاکم بر آمریکا محسوب می شودکه البته اروپائی ها نیز متوجه آن هستند و ماکرون و مرکل بارها گفتهاند که ضرورتاستقلال مالی اروپا و ایجادسازوکاری مستقل از نفوذدلارفراتر از موردایران است و حتی آن را گامی در این راستا ارزیابی می کردند. با این همه اروپائی ها بدلایل متعددی چون منافععظیم و متقابل دادوستد ناشی از اقتصادجهانی شدهو نیز پیرامون مسائل امنیت اروپا و جهان، و البته هم چنین بدلیل قرارگرفتن زیرفشارهاو تهدیدهای آمریکا نسبت به هرگونه تخطیاز تصمیم های آن کشورکه با هدف تنگ ترکردن حلقه محاصره به دورژیم صورت می گیرد و هم چنینبدلیل ناامیدشدناروپااز رفتارهای جمهوری اسلامی، اعم از ترورها و دفع الوقت کردن ها در گفتگوها و در تصویب قوانین پولشوئی و تداوم و تشدید سیاست های منطقه ای خود و نمایشات تحریک آمیزموشک های بالیستیک و بطورکلیبا مشاهدهجهت گیری خامنه ای و سپاه و تن سپردن دولتبه آن… حتی همان آب باریکه سازوکارمالی مستقل برای مبادله تجاری و موادغذائی و دارو را هم عملا به حالت تعلیق درآوردهو آن را مشروط به پذیرش چندین خواست مهم کرده است. از این رو در پی یک دورهگفتگو و سردواندن رژیم (مثل دوره های قبل از برجام اول)…. سیاست افزایش فشار را پیش گرفته اند که فشارهای اخیرحقوق بشری هم از سوی اروپا بی ارتباط با این رویکرد جدید نیست. هم چنانکه بازرسی های جدید آژانس هسته ای ازتورقوزآبادکه زیرفشارآمریکا واسرائیل و همراهی اروپا صورت گرفته است، گرچه هنوزگزارشش منتشرنشده و خطوط اصلی آن هم درزنکرده است، اما با صورت گرفتن بازرسیهاکهنشان دهندهجدی گرفتنآن گزارشات است وبااین سخن رئیس آژانس هستهای که باید با دقت بسیار بر فعالیت های هسته ای ایران نظارت داشت، بنظر می رسد که آژانس و احتمالا اروپائی ها در این بازرسی ها بهموارد ونگرانی های تازه ای دست یافته باشند که هنوز کم و کیفش برای ماروشن نیست. نقش نخودی (تشریفاتی) ظریف و استعفاء و بحرانی که حول آن بوجودآمد، براروپائی ها ثابت کرد کهول معطلند وظریف و روحانی کاره ای نیستند (حتی در همان حدگذشته) و سیاست خارجی و نظامی (در منطقه که جای خود دارد)در تمامیت خوددست سپاه و خامنه ای است. ضمن آن که رژیم از درون و ساختارقدرت هم در فازانقباضی و فشرده کردن قدرت مرکزی و مداخلات آن در هرحوزه ای است که به معنی تضعیف هرچه بیشتراصلاح طلبان و دولت باصطلاح انتخابی، وافزایش قدرت اصول گرایان وافراطیست. در جای دیگری به این موضوع پرداخته ام که سرریزشدن بحران در شرایط انقباضی برخلاف دوره قبلی به معنی بحران درمتابولیسمزیست وسوخت و سازتاکنونی رژیم ودر حکم ایجادبحارن در خوداین مکانیسم انقباضی و استبدادی و به بیان دیگر بحران ساختاری در فرایندبازتولیدقدرت است که ورودبه آنخارج از حوصله این نوشته است. امابطورکلیارزیایی ریشه ای ازوضعیتکنونیرژیم را می توان و باید درهمینچهارچوببحران در فرایندبازتولیدقدرت تبیین و تحلیل کرد.
خلاصه آن که همه این عوامل دست به دست هم داد و بر اروپائی ها هم معلومکردکه ایران جائی نیست که آن ها بخواهند سرآنمنافع خودبا دولت آمریکا به صف آرائی به پردازند.و آن ها نمی توانند تخم مرغ های خود را در سبددولت روحانی بگذارند و در شرایط کنونی هم اگر بخواهند مذاکره کنند طرف مذاکره اشان فی الواقع کسی جز سپاه و سردارسلیمانی ها( هم چون جلیلی های دوره قبل ) نیست کههدفشان جزدفع الوقت کردن برای بدست آوردن فرجه زمان و بقاء نیست. و همین ارزیابی است که سه کشوربزرگ اروپا را ترغیب کرده استکه راه دیگریرادر همراهی با آمریکا برای فشاربه رژیم ایران جستجو کنند و چه بسا حتیبخواهندآن را وجه المصالحه ای در دادوستدبزرگتریبا ترامپ هم قراربدهند. گرچه اینهنوزبه معنی همراهی کامل آن ها با اهداف دولت آمریکا نیست وهمواره هم سعی خواهند کرد که بهمراه افزایش فشارو تست واکنش رژیمبه چانه زنی هم به پردازند تا راهی برای برجام دوم گشوده شود. بدیهی است که چنین سیاستی به معنی شکست سیاست چانه زنی تا کنونی اروپا در چهارچوب حفظ برجام اول استکه بدلیل نافرجام ماندن، آن ها را به صرافتتوسل به اهرم های فشارتازه انداخته است که چگونگی واکنش های رژیم سرنوشت آن را تعیین خواهدکرد.
سوای دفع الوقت کردن و انعطاف ناپذیریرژیم، دلیل عمده دیگرافزایشتوقعات اروپا از رژیم،مشاهده ضعف و آشفتگی روزافزونو فرایندفروپاشی اقتداررژیم ومتزلزل شدنموقعیتشدر داخلکشورو ابعادبحران های سترگ و هولناکی است که با آن ها دست و پنجهنرم می کند. بطوری که هر روز می که می گذرد ضعف و شکنندگی رژیم نمایان تر می شود و بدیهی است که در جنگ ( ازجمله جنگ اقتصادی و جنگ دیپلماسی و….) هر طرف بامشاهده ضعف و شکاف در صفوف طرف مقابل، سطح مطالبات و خواست های خود رابالاتر می برد. ترامپ با شکست خوردن داعش (که البته وی آن را تماما به حساب خودواریزکرده است)رسما ایران را محورشر و تروریسمبین المللی عنوان کرده استکه حتی خطرناک تر از داعش هم هست و بدنبال ایجادیک فشارجهانیبویژه کشاندن اروپا به زیرچترسیاست های خود است. بنظر می رسد که این فاکتورهم در رویکرداتحادیه اروپا و دولت های اروپائی که خود مواجه با بحران های داخلی و خشم و نارضایتیمردم و عروج شبه فاشیسم هستند ونشان داده اند کهتوان مقابلهقاطع با سیاست های ترامپ ویاشکل دادن به اتحادیه اروپای مستقل و قادر به دفاع از خود را ندارند؛در نزدیکی نسبی آن ها با سیاست های ترامپدر موردایران،بیتأثیرنبوده باشد.
ه- راه فرار؟!
واقعیت آن است که در آن سوی این تهاجم،خامنه ای و سپاهبا زیاده خواهی های ناشی از توهم و احساس پیروزی در منطقه،به شکل احمقانه ای فرصت ها را سوزانده است.فرصت هائی چون حفظ وضع موجودتوان موشکیکهعملا پذیرفته شده بوددر مذاکره–بجایسیاستتؤسعهو تهدیدبهتؤسعهبیشتر،و یا سرعت عمل در تصویبپالرموو یاتوسل بهتهدیددائمی اسرائیل و متحدان آمریکا در منطقه و … و یا شروعمجدد به حربه ترور در اروپابرای امتیازگرفتن از اروپا و خاموش کردن صدای مخالفان و نظائرآنکه معنائی جز پرتاب سنگ توسط کسی که خود در خانهایشیشه ای نشسته است ندارد.علت ورودرژیم به چنین منطقه«کور» راباید عمدتا در دو عامل جستجوکرد: نخست پیروزی ها و موفقیت های بادآورده در منطقهکه بیشتر از ناشی از ضعف رقباو شکست ها یا مشکلات دولت آمریکا و بخشا ظهورداعشبوده است تا توان واقعی خودش. این عامل باعثنوعیکوربینیو ورودبه همان منطقه ای می شود که از آن به منطقه ای که دیدها کور می شوند نام می بردیم که معمولا هم قدرتمداران و مستبدین و آن ها که خیلی شیفته قدرت و یا موفقیت های موردی خود می شوند و دشمنانشان را ناتوان بیش از اندازه ناتوان می یابند، گرفتارآن می شوند که چه بسا ممکن است حتی به نابودی اشان هم منجرشود (نمونه صدام یکی از آن بود ). از سوی دیگر و مهمتر از آنعامل داخلی و اصلی بحران داخلیاست. در واقع خطرنارضایتی های انباشته شده در داخلاست که نگرانی اصلی رژیم را تشکیل می دهد و رژیم سعی می کند که با بستن هرچه بیشترفضای تنفس وفشرده کردن قدرت خود به آن پاسخ دهد. گرچه مقابله با بحران مثل مواردپیشین نیازمندنوعی عقب نشینی و سیاست انبساطی (ولوکنترل شده است) اما رژیم بدلیل همان نارضایتی انباشته داخلی و فشارهمزمان بین المللی نگران فروپاشی ناشی از چنان سیاستی است. اکنون حکومت اسلامی در دو راهی سرنوشت سازی قرارگرفته است که یا بایدتن به برجام دومی بدهد( که دستورکارش با کاهش قدرت چانه زنی رژیمهم روزبروز مطول تر می شود) و یا زدن به سیم آخر و خروج از برجام و …قرارگرفته است که هرکدام با ریسک ها و پی آمدهای خطیر و نامعلومی مواجه است.هم در وجه داخلی نگران آن است که هرعقب نشینی و سیاست انبساطی شیرازه وجودش را از هم به پاشد و هم در وجه خارجی موجب تشدیدفشارها و تأثیرپی آمدهای آن در توازن قوای داخلی.بطورکلی وضعیت رژیم به جمیع جهات شکننده ترشده و سیاست ونزوئلائی کردن ایران بخصوص با افزایش محاصره اقتصادی و تلاش قدرت ها برای آلترناتیوسازیمیتواند بسترمناسبی پیداکند.اکنون هم مشخصا چه بسابا ابعادی به مراتب بیشتر از خشم «مال باختگان» با پدیده خشمبرانگیخته شده«سیل باختگان» مواجه شود. ازیکسو عقب نشینی از «موفقیت های منطقه ای» برای رژیم دشواراست،موفقیت هائیکه رژیم برای بقاء خود بهحفظآن ها نیازمنداست و از سوی دیگر در برابرمردمی انباشته از خشم و مطالباتقراردارد. بی تردید در این وضعیتی که رژیم از هرسو بامحاصره شعله هایدر حال سربرکشیدنکانون های بحرانمواجه است تنها گدازکم خطرتربرای عبور،همانا کنارآمدن با اروپا ستکه آن را هم بدلیل همان کوربینی ذکرشده در بالا دارد از دست می دهد (گرچه هنوز نمی توان گفت کهچنین امکانیبالکل سوخته است).
در شرایط کنونی سیاست تعلیقدر برخوردبا بحران بویژه در وجه بین المللی حاکم است که پرداختن به جوانب آنازگنجایش این نوشتهخارجاست. اما تنها باید افزودکه سیاست تعلیق (یا اگر بخواهیم به شکل ذمخت تری بیان کنیم فلج شدگی) درشرایط پیشروی بحران ها بدترین رویکردی است کهمی توان اتخاذکرد. بطوری که تداوم آنمی تواند موجبلبریزشدن بحران وفروپاشی هر نظامی شود و از همین منظرهم گرچه اکنون ما از آن چیزی نمی دانیم، اماخودسیستم هماز درونمی تواند آبستن وقایعی باشد برایگشودن بن بست،که معلوم هم نیست سمت و سویش چه باشد. چرا کهتعلیق وآچمزشدگی (که اساسا توسط خودرأس قدرت هم نمایندگی می شود) در شرایطی که مؤلفه هایبحران بشدت در حال تغییر و تحولهستند، نمی تواند دیرپا باشد. ناپایداری و شکست سیاست تعلیق حتمی است،اما فعلا نمی توان به گمانه زنی واقعیو مدللاز چگونگی آن پرداخت واین خودنیازمندرصدکردنتحولات بحران وروندهای موجوددر آناست. ظهوریک رضاشاه اسلامی یا رضاشاه غیراسلامی دو رویائی هستند که به درجاتیاز هردوسودنبال می شود که البتهبه عنوان پاسخی به و وضعیت و مطالبات جامعه آب نمائی بیش نیستند. به هرحال جامعه ایران هردو نظام سلطنتی و مذهبی ( آنهم از نوع سلطنت ولایت فقیهاش) و پی آمدهای آن رابه بهای گزافی تجربه کرده است. از همین رو خواهی نخواهی عبوراز هردوی آن هادو شاخصه مهمی است که نشان می دهد به کدام سمت در حال حرکت هستیم. به جلو یا به عقب. آن ها دو شرط لازم و اولیه برای خروج از دامگه مهلکه ای است که چهاردهه بیش در خروج از یکی به دام آن دیگری افتادیم.
و-راه پیشروی؟
روشن است که اگر جنبشی سراسری چون جنبش اعتراضی الجزائربا مطالبات مشخص و سنجیده ای که گام به گام تعمیق شود وارده میدان نشود، بهمان نسبت نقش مداخله های مخربقدرت ها و عوامل بیرون از متن جامعه بیشتر خواهد شد که بی تردید نه فقط ربطی به دموکراسی و عدالت جتماعی و رهائی نخواهند داشت که اگربتوانند نقشفرادست پیداکنند، خطرفروپاشی و یا لیبیائی کردن کشور، همانگونه این روزها هم در جلوی چشممان جاری استرا به همراه دارد. قدرتی که با طالبان مذاکره می کند و چشم برجنایت های عربستان می بندد و حتی آن را در مسیردست یابی به قدرت هسته ای رقیب یاری می کند… و سرزمین اشغال شده کشوری (جولان)راهم چون ارث پدری به اسرائیل می بخشد و به ریش همه جهان که او را در شورای امنیت سازمان ملل یکه و تنها می گذاردمی خندد، هیچ گاه نمی تواند مورداعتمادمردم ایران و کارگران و زحمتکشانو همه ترقی خواهاندر نیل به اهدافشان باشد. نقش آن ها علاوه بر منجمدکردن مطالبات کارگران و معلمان و زحمتکشان و زنان،و یا درآلترناتیوسازی های حبابین در خارج نه فقط راه حل نیستند که مخل آن بوده و جز به گل آلودکردن بیشتر آب و هزردادن انرژی ها نمی انجامند. در اینشرایط حساس و خطیرو نفس گیرتاریخی که در برابرش قرارگرفته ایم بدون به میدان آمدن یک جنبش اصیل و مردمی و سراسری در صحنه، مثل همه مواردوقایعمهم و عطفتاریخی، امکان گذر از این گردنه هولناک وجود ندارد.در ایران کنونی شالوده ای نخستین چنین جنبش شکل گرفته اند و گرچه هنوز به قدرکافی نیرومند و سراسری نیستند، اما در بزنگاه های بحران این مهمترین سرمایه رهائی است.تنها بر چنین بستر و در متن دفاع همه جانبه و تقویت آن است که کنش گران گوناکون، آن ها که واقعا دردمردم و کشور را دارند می توانند به نقش آفرینی سازندهـ اگر که واقعا چیزی در چنته داشته باشند- به پردازند. باید فکرزین کردن جنبش و سوارموجهاشدن و حرکت برفرازآنهارا مردودشمرد و به توانائی ها و ظرفیت های گشایش گرجنبش ها برای برون رفت از بن بست های تاریخا به جای مانده و دست و پاگیریکه ما اکنون مشخصا در آن قرارگرفته ایم باورداشت. آخرین نمونهآنکه هم اکنون هم جریان داردجنبش گسترده مردمالجزائراست که بدون مداخلات و یا ادعاهائی این چنینیدارد راه بن بست رهائی از یک فضای استبدادی و نکبترا می گشاید و گام به گام تعمیق یافته و پیشروی می کند؛بدون آن که به هیج ناجی نجات بخشی دل به بندد. تجربیات امروزه مردم ایران در قیاس با انقلاب بهمن بسیارفراتررفته استو دیگر بعیداستباین آسانی هاگرفتاروسوسهجستجویناجی درماه باشد.
در شرایط کنونی ما در برابریک رژیماستبدادمذهبی و استثمارگر و گندیده و غارتگرکه مهرابطال برپیشانی اش خورده است، بطورکلی با دوگفتمان،دو طیف و دو صف آرائی با سویه هایمتضادضداستبدادی، ضدسرمایه داری و مستقل از قدرت های بزرگ از یکسو،وصفیکه دارای مختصاتی چونجهت گیری سرمایه دارانه ( آن هم از نوع نئولییرالشو در این عرصه انتقادش به سیستم آن است که چرا بقدرکافی نئولیبرال و مؤمن به بازارآزاد نیست)، شبه دموکرات ( دموکراسی شرمگین، حتی اگر با تاجی برسر!) و البته عمدتا دخیل بستهبه قدرت های خارجی مواجهیم.گرچه این هردو طیف در درون خودبا پراکندگی وبا چالش خرده گفتمانهاهم مواجه هستند. امااین چالش ها عموما نه از نفس وجودتفاوت گرایش ها و یا خرده گفتمان ها، که در هرصورت وجودشان اجتناب ناپذیراست،بلکه از جایگاه و موقعیتی که هریک برای خودقائل هستند و شرط و شروط هائی که می گذارند سرچشمه می گیرد. تا آن جا که به جریان های ترقی خواه و جنبشهای رهائیبر می گردد، آن ها باید بتوانند خرده گرایشات خود رادر چهارچوبمبانیعام و مشترکگفتمان رهائی قراردهند و با تن سپردن بهامواجحرکت دریا خود در متن آن به کنشگری وبهسوخت و ساز به پردازند. در یک کلام اقدام براساس حمایت از مطالبات جنبش ها و اشتراکات خود و نیز گفتگوی سازنده و باز برای تعمیق آگاهی خود و جامعه از نیازهای حیاتی تقویت و نفش آفرینی این گفتمان است. با حرکت در چنین بستری افق های جدیدی برایکنشگریخلاق گشوده می شوند.
عنوان این مقاله: آیا باید در انتظارسیل سیاسی باشیم؟!گرچه خواسته است در قیاسی با سیل و انباشته و سرریزرشدن آن خواسته است بگوید فضای سیاسی در نظام حاکم بدلیل انباشت مطالبات سیاسی و اجتماعی و امکان سرریزشدنش مشابهتی با آن دارد؛ اما روشن است که سوای تشابه ظاهری فوق در محتوا این دو به طورماهوی با هم متفاوتند و به هیچ صورتی نمی توان مشخصا جنش اعتراضی مردم ایران را با چنین سیل ویرانگری مقایسه کرد. جنبش ها علی العموم هم دارای وجه سلبی هستند که وجودآن برای شکلگیری یک جنبش گسترده و سراسری امری حیاتی است و هم البته بدرجاتی دارای مضامین ایجابی که لازم استهرچه شفاف تر و فراگیرتر و تعمیق یابنده باشد. جنبش های بزرگو انقلاب ها در شرایط انباشت نارضایتیها،بن بست ها و فراگیرشدن احساس بن بست امکان وقوع پیدامی کنندو براساس همان محتوائی که اشاره رشد در وهله اولبا هدفدرهم شکستن ساختارهای بازدارنده و خفه کننده قدرت پا می گیرندو بهمین دلیل هم رهاننده هستند. اما آن ها در عین حال متناسب با گفتمان های حامل خود واجدمطالبات اثباتیهمهستند که به هرمیزان شفاف تربشوندبهمن اندازههمبرای گشودن راه پیشرویو آیندهموفق تر عمل خواهند کرد و مانع مصادره خود توسط این یا آن مصادره کننده گانخواهند گشت. جنبش هااز خلال آزمون و گفتگو و نفش آفرینی بی شمارسوژه ها و گردش نظراتدر حین حرکت به خود تعین داده و مطالبات خود را ارتقاء می دهند. براین اساس ما از یکسو به شکل گیری یک همگرائی و یک جنبش گسترده و متکثر حتی با گفتمان های متفاوت و چه بسا حتی متضاد برای درهم شکستن ساختارهای قدرت به عنوان یک هدف مشترک گرچه از منظرهای مختلف هستیم. امری که بدون آن درهم شکستن سیطره قدرت از داخل (و در بسیاری موارد حتی از خارج ) ناممکن است. و از سوی دیگر نیازداریم برای گریز از تکرارتلخ تجربه انقلاب بهمن مردم، کارگران و زحمتکشان حول مطالبات پایه ای خویش و حول گفتمان ناظر برآن مطالبات گردآیند تا موج سواران حرفه ای و مستظهر به حمایت قدرتهایبزرگ نتوانند جنبش را، همانطور که خمینی مصادره کرد، مصادره کنند. گل همین جاست و هر کنشگرمردمی بایددر همین جا برقصد!
۷آوریل ۲۰۱۹ تقی روزبه