سیمای آلوده بخون و خدعه تقدس! فیروز نجومی

By | ۱۳۹۸-۰۳-۱۸

سی سال از مرگ مردی میگذرد که از سیمای مقدسش خون و خدعه، نفرت و کین خواهی مییبارید و هنوز هم، مردی که بجز مصیبت و نکبت، فقر و تنگدستی، حقارت و خواری چیز دیگری از خود بجای نگذاشت. همین بس که به آغازین روزهای حکومت این مرد مقدس سراسر زهد و تقوا بنگریم که در اوج تقدس بر فراز منبر قدرت جلوس نمود، همان روزهایی که فرمان اعدام نظامیانی را صادر کرد که به آنها امان داده بود که مجازات نشوند، اگر اسلحه بر زمین نهند و از اقدام بخشونت خودداری کنند. حتی یزید “ملعون” هم دست بچنین “خدعه” ای نزد. سران ارتش شاهنشاهی چه زود پاداش خوشبینی و خوش باوری خود را دریافت کردند و در برابر جوخه های اعدام بخون خود غلتیدند. این آغاز آلوده شدن سیمای تقدس بود بخون و خدعه، به نفرت و انتقام ستانی که بعدا در گروگانگیری، در تارو مار ساختن مخالفان و دگراندیشان، هشت سال جنگ و خونریزی و قتل عام بیش از 4000 تن از زندانیان سیاسی (1367) که دوران محکومیت خودر را میگذراندند، باوج خود رسید.

هیچ نشانی از پایان این دوران بچشم نمی خورد. هنوز، پس از گذشت سی سال از مرگ، کسی که از طلبه گری بامامت و از گدایی، بشاهی رسید، هنوز سیمای آلوده بخون و خدعه  تقدس، آلوده بخشونت و جنایت و انباشت ثروت و مادیگرایی، مشاهده شدنی نیست. هنوز خونی که می چکد از مرفق ولایت فقیه، مظهر تقدس و “طهارت” و پیروان وی، رویت نشده است، همچنانکه در آغاز هم کمتر چشمی بود که سیمای آلوده تقدس را مشاهده نموده و از آن آلودگی سخنی بزبان آرد. نه اینکه نبود چشمانی مشاهده گر این واقعیت، بودند چه بسیار هم بودند. اما، چون زبان از حلقوم بازگو کنندگان “حقیقت” بیرون کشیده شد، سکوت و خاموشی برقرار و تاریکی و کوری سلطه افکن گردید.

سی سال است که جامعه ما در این تاریکی و کوری بسر میبرد.  چرا که هنوز برغم تمامی مصیبتها و خواری و حقارتهای ناشی از تهی دستی و فرو افتی زندگی مادی و معنوی و زوال آنچه خوب و زیبا بوده است در نزد ایرانیان، هنوز به الودگی تقدس به آفت علاج ناپذیر قدرت، مادر همه آلودگی ها، وقوف نیافته ایم. مگر عمر انسان طول و عرضش تا کجاست که چهل سال آنرا در کوری و خاموشی بگذرانیم، در حالیکه میتوانستیم در اذا، بینا باشییم و بجای پسروی به پیش رویم و بآن درجه از آزادگی برسیم که بتوانیم بدون ترس از تنبیه و مجازات،  بزبان آریم آنچه را که “حقیقت” پنداریم.

این بدان معناست که سی سال پس از مرگ امام مقدس، حقیقت در پس ابری تیره هنوز پنهان مانده است.این حقیقت که استبداد، بمثابه یک شیوه زندگی، حاکم بر رفتار و گفتار فرد و جمع، از دین بر میخیزد، از دین اسلام، یعنی از باور بخداواندی که یکتا و یگانه است و بجز او خدای دیگر نیست، باوری که در آن اگر بخود کوچکترین شک و تردید راه دهی، سزاوار عذاب “الیم” و تنبیه و مجازات ابدی هستی. که استبداد از دینی بر میخیزد که جز “تسلیم” و “اطاعت” چیزی دیگری نجوید و نخواهد که در تمامی احکام و رهنمودها، در فرائض و تکالیف آن، از برگزاری مراسم عبادت و نمازگزاری گرفته تا حقوق قضایی و سیاسی، بازتاب می یابد. بگذریم که تاریخ نشان میدهد که شک و تردید بوده است رمز علم و آگاهی بشری و تسلیم و اطاعت، کنشی ست بر خاسته از آنچه حیوانیست در آدمیزاد.

اما، آخوند خمینی بدون حمایت حوزه های علمیه و طلبه ها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها و یا قشر آخوند که در اقصا نقاط کشور بعنوان متولیان دین، به فرا خواندن مردم به تسلیم و اطاعت از دیر باز اشتغال داشتند،  هرگز نمیتوانست عروس قدرت را در آغوش بکشد. باید بخاطر داشته باشیم که فقاهت، نهادی ست دیرینه و بیش از سیصد سال است که در دامن مردم این مرز و بوم ب پرورش یافته است. متولیان دین نیز بنوبه خود باورها و ارزشهایی را در فرهنگ نهادینه میساختند که در خدمت حفظ وظع موجود و بقای موقعیت آنان در جامعه بود، باورها و ارزشهایی تحمیق کننده و شدیدا نیز بازدارنده چرا که روحانیت همیشه خواسته است آنچه در گذشته بوقوع پیوسته است بزمان حال انتقال دهد. از این روی هم در ستیز با زمان، باید حرقه خود را بقا می بخشید و هم در خصومت با آزادی. چه اگر زمان بر احکام ماورایی و حقایق مطلق مهر باطل میکوببد،  آزادی با خود رهایی میاورد از خرافه گرایی و بند اسارت در احکام شریعت اسلامی، قواعد و مقرارتی که از دیرباز زیرساخت فرهنگ استبدادی بوده است. نقش بازدارنده روحانیت، واقعیتی است تاریخی و چه اسناد و مدارک فراوانی که بر این امر شاهدت ندهند. معلوم است که ارائه این مدارک در این مقال نمیگنجد.

اما، تنها انبوه عظیم مردم ساده دل نبودند که سیمای آلوده بخون و خدعه نقدس را نمی دیدند و نمی توانستند در پس”امامت،” ظلمت و سیاهی را مشاهده کنند. اکثرا نخبگان جامعه، روشنفکران و شاعران و نویسندگان، هنرمندان، نقش پردازان، فیلمسازان و موسیقی دانان، در نفی  نظام دیکتاتوری، سالها زودتر به تبلیغ و ترویج ارزشهای دینی، بعنوان ارزشهایی اصیل و بومی پرداخته بودند. آنها در نقد استبداد، دانسته یا نا دانسته بدامن دین پناه برده بودند و در واکنش به تغییر زمان، و تغییر مناسبات مادی و اجتماعی ناشی از حرکت بسوی نوآوری و تجدد خواهی، نجات را در بازگشت به ارزشهای سنتی می دیدند، در سفری به مشهد مقدس و رسیدن بخدمت امام و آب طهارت بسر ریختن و خود را بستن بزره امام هشتم، بامید شفای مریضی علاج ناپذیر، بامید ترک شرارت و بیعاری و گردنکشی. همین بس که بخدمتش شرفیاب میشدی. کار تمام بود. همه بداخلاقی ها ناپذید میشدند. بازگشت به سنت و ستایش ارزشهای دینی در آثار بسیاری از شاعران و نویسندگان و نقاشان و فیلمسازان؛، با ابزار و روشهای گوناکون، بازتاب می یافت که بر وزنه دین در جامعه بسی بسیار میافزود.

بگذیریم که در نزد شاعر انقلابی، خسرو گلسرخی، امام علی، نخستین “سوسیالیتی” بود که در تاریخ پا بعرصه وجود گذاشته بود. نه اینکه نخبگان جامعه باین امر وقوف داشتند که ترویج و توسعه ارزشهای دینی و بکارگیری آنها در حرفه های گوناگون هنری، لزوما زمینه های اجتماعی را برای ظهور استبدادی بسی بسیار مخوفتر از استبداد شاهی فراهم میکند. این نگارنده شک و تردید دارد که زمانیکه جلال آل احمد، نظام شاهنشاهی را از دیدگاه دین، بنقد میکشید، آگاه بود که در واقع زمینه را برای نه از بیخ و بن برکندن دیکتاتوری بلکه ظهور استبداد مصاعف دین و قدرت فراهم میکند. نیز این نگارنده برآن است که دکتر علی شریعتی هم نمیدانست که “تشیع سرخ” نه نجات که ادامه اسارت و بندگی یک جامعه است در دست نظامی دشمن آشتی ناپذیر زمان و آزادی.

در جایی دیگر به این گفتار مارکس، یکی از خداناشناسان انقلابی، رجوع کرده ام که میگوید مردم سازنده تاریخ هستند ولی آنرا نمی سازند آنگونه که میخواهند، آنگونه که انها را راضی و خشنود میسازد بلکه تاریخ را میسازند براساس آن باورها و ارزشهایی که از نسل های پیشین بارث برده اند.* اگر امام در باور ما در ذهن و شعور ما حضور نداشت، آیا این امکان وجود داشت که مردم یک طلبه که عمر را به مفتخواری گذرانده است بر مسند امامت بنشانند. حضور امام در ذهن و آگاهی وشعور مردم بود که دل به خمینی بستند. چون در شیفتگی تمام، امام را مظهر تقدس، زهد و تقوا، مظهر دین اسلام می پنداشتند و چشمان خود را بر خون و خدعه ای که از سیمای وی میبارید بربسنه بودند.

برغم ظهور شعارهایی که بیانگر شعور و آگاهی به این حقیقت است که هرچه مصیبت و نکبت است، از دینی بر می خیزد که مظهر آن ولی فقیه، آخوند علی خامنه ای ست، با این وجود، هنوز نمیتوان امیدوار بود اقتدار و اعتبار ارزشها دینی کاهش یافته باشند. زیرا که تا زمانیکه مردم به معجزه چمکران و امام هشتم و امامان و امامزاده های بیشمار دیگری دل بسته اند، تا زماینکه مردم سفره نذر و نیاز پهن میکنند و دخیل می بندند، تا زمانیکه مردم بمراسم پوچ و بیهوده عبادت، از جمله اجرای مراسم مو به موی غسل و طهارت و وضو، و رکوع و سجود، نن دهند، حرکت بسوی براندازی نظام چون از تغییر در راه و روش و بینش جامعه میگذرد، حرکتی که با بیرون کشیدن حقیقت از زیر ابرهای تیره  و گشودن چشمان بسته، منجر شود، حرکتی خواهد بود لاک پشتی. چرا که مشاهده آلودگی تقدس به خون و خدعه، به نفرت و انتقام ستانی مستلزم چیره شدن بر تعصبات است و خرافه گرایی و جزم اندیشی.

اصل مقاله

کابوسی وحشتناک!

اینکه بگوئیم شرایط زندگی بسرعت بسوی تاریکی و تندگدستی به پیش میراند، یک پیشگویی پیامبرانه نیست، بلکه بیان یک واقعیت تاریخی است ناظر بر “پسروی،” از بدو تاسیس حکومت اسلامی تا زمان حال. بدشواری میتوان یکدوره چند ساله را در این چهل سال برگزید که لزوما بهتر از دوران ما قبل خود بوده باشد. صرفنظر از معیاری که برای اندازه گیری این پسروی برگزیده شود و چه خطوط قرمزی را ترسیم کنیم، و یاچه نرخ و درصدی را بکار کیریم، نرخ و درصد گرانی و بیکاری، تخریب محیط زیست و پیشرفت خشکزاری، توسعه فساد و فحشا و زوال اخلاقی، همه بازتابنده فرآیندی ست بسوی، پس روی، بسوی افول و سفوط. منحنی ارزش ریال و یا پول ملی، یعنی پولی  که بازتابنده ارزش کار یک ملت است، نسبت به ارزش دلار شاید بتواند اندازه گیری چهل سال پسروی را قابل تصور نماید. ارزش ریال نسبت بدلار چهل سال است که در حال نزول بوده است و هنوز هم هست. دلار هفت تومنی در 1357 بنا بر روایات غیر رسمی در هفته های اخیر از مرزهشت هزار تومن هم گذشته است و این روند، بنا بر تخمین کارشناسان، در آینده نیز ادامه خواهد یافت. حکومت اسلامی نیز همان روندی را طی کرده است و میکند که پول ملی ما طی کرده است.

چه چیز ما را باین روزگار دوزخی کشانده است؟ فرد را باید مسئول دانست و یا جمع را؟ آیا این شاه بود که با تدبیر و اندیشه خود بجای آنکه ما را به در وازه های “تمدن بزرگ” برساند، در قعر تاریکی و سیاهی فرو کشاند و یا مردمی که از آزادی و نوگرایی گریزان و شیفته دین و “خرقه” پوشان بودند؟

مارکس، فیلسوف و انقلابی قرن ۱۹ بر آن اعتقاد است که: «بشر سازنده تاریخ خود می باشد، اما آن را بدلخواه و تحت شرایطی که خود برگزیده اند، بوجود نمیآورند. مردم تاریخ را در مواجهه با شرایطی که داده شده است و از گذشته انتقال یافته است، میسازند. سنت نسل  مردگان همچون کابوسی وحشتناک بر مغز زندگان سنگینی میکند (برمر ۱٨،۱٨۶۹ ).»

کیش اسلام نیز، کابوس وحشتناکی است که از مردگان به زندگان انتقال یافته و بر آگاهی و شعور ایرانی قرنها است که سنگینی کرده است. حکومت ولایت فقیه بر اساس این کابوس تکان دهنده بنا گردیده است. یعنی که ما ایرانیان تاریخ خود را در حالی ساخته ایم که در بند اسارت “دین،” اسلام و مظهر آن “روحانیت بوده ایم، یعنی که با دیدگاهایی کوتاه و اذهانی تاریک و بسته، باستقبال حکومت اسلامی برهبری امام امامان، امام خمینی شتافتیم. تردید نباید داشت که مردم ما سازنده تاریخ خود هستند. انقلاب ۵۷ را باید تجلی قدرت مردگان بر زندگان دانست. ما شیفته و شوریده به استقبال رهبری شتافتیم که از دوران بدوی، دوران بادیه نشینی، دورانی که در تاریخ اعراب به دوران “جاهلیت،” به دوران ساحری و کاهن ی معروف است، آمده بود .او از دوران بعثت و رسالت، از موزه ی تاریخ، سر بر کشیده بود. یعنی که تحت رهبری امام خمینی، بجای آنکه به پیش رویم وبه قله آزادی و انسانیت صعود نمائیم، به گذشته،  بدوران رسالت بازگشتیم و امیدوار بودیم که با پرستش آنچه در زمان سخت و منجمد گردیده است میتوانیم به سعادت و نیک بختی برسیم هم در این جهان و هم در سرای آخرت. بگذریم که آخوند خداوند خامنه ای در اخیرترین خطبه خوانی خود بمناسبت مرگ امام در پانردهم خرداد یکبار دیگر بر طبل تو خالی پیشرفت در همه عرصه ها بویژه تکنولوژی هسته ای و صنعت موشک سازی، کوبید.

با فروپاشی نظام شاهی، مردم ایران نظامی را خلق نکردند که از اندیشه و یا ارزشهایی بیگانه برخاسته باشد بلکه به نظامی تن دادند که بر اساس باور ها و اعتقادتی معماری میشد که بدان باور داشتند. همگان  حلالها و حرامهای شریعت اسلامی را از طفولیت آموخته اند. آزاری و یا پاداشی در رفتار و یا عدم رفتار به آنها، ندیده بودند. بنابراین، رفتاری مثل نوشیدن می، مثل مستی و شیدایی، یا بی حجابی و اختلاط با جنس مخالف، وقتی به رفتاری “غیر قانونی ” تبدیل میشود، بیانگر یک تحول و دگرگونی عمیقی ست که هر ذهنی از اهمیت آن نمیتواند آگاه باشد و به پی آمدهای آن واکنش دهد. مثل این ماند که شریعتی که در نهان ما خفته بود ناگهان از درون به بیرون جهد و ما را دستبند زند و باسارت گیرد. به بیان دیگر، شریعت اسلامی، ارث نیاکان ما، زمینه ظهوراستبدادی گردید بسی بسیار مخوفتر از استبداد شاهی، استبداد دین وقدرت که مظهر آن ولی فقیه ست.

از اینروی، وقتیکه تمامی فعالیت های شبانه، تفریحات و سرگرمی، می خواری  و می فروشی، میخانه و میکده را “حرام” نموده و جرمی سنگین قابل مجازات و تنبیه شناختند، دم فرو بستیم. در حالیکه انقلابیون سرگرم بازی سیاسی و وحدت تاکتیکی با آیت الله ها و حجت الاسلام ها، بودند. اگرچه زنان بر علیه حجاب اجباری بپا خواستند اما چون از حمایت مرده پرستان برخوردار نبودند کار بجایی نبرد و زنان به حجاب اجباری تن در دادند. رفتاری همچون می گساری، نوازندگی و رقصیدن، شادی و پایکوبی، جشن و سرور، نرد عشق و عاشقی، شنیدن موزیک و دیدن ویدیو، یک شبه از “گناه” در برابر خداوند به “جرم” در حکومت اسلامی تبدیل شدند. یعنی که شریعت، قانون شد. برای یافتن مجرم و مجازات متهم بر سر هر چهار راهی، گشت های تفتیشی و ارشادی گماردند تا وظایف شرعی خود را بجا آورند. دهان ها را می بوئیدند، بد حجاب ان، هنجار شکنان، می گساران و عشاق را دستگیر نموده تا قاضی شرع حکم شریعت و حد و مجازات آنان را تعیین کند. اتومبیل ها را مورد تفتیش قرار میدادند تا موز یکی و یا خوردنی و نوشیدنی حرام بدست آوردند. در تمام عرصه های زندگی، شریعت نفوذ خود را از درون به بیرون گستر اند. هیچ هنری نمانده است که از نفوذ و سلطه شریعت مصون ماند. از هنرهای تجسمی، نقاشی و مجسمه سازی، تا تولید موسیقی و تاتر و سینما، از نویسندگی و شعر گویی گرفته تا انتشار مجله و روزنامه نگاری و نیز راد یو و تلویزیون، تابع نظم و انضباط شریعت گردیدند. یعنی هیچ قانون و مقرارتی نمیتواند یکشبه خود را بر جمع و جامعه تحمیل کند مگر زمینه آن وجود داشته باشد. شریعت اسلامی، همان “سنت مردگانی ست که همچون کالوسی وحشتناک بر مغز زندگان سنگینی میکند. آری، مردم ما سازنده تاریخ اند، آنها این نظام را ساخته اند، بهمین دلیل ویران کننده آنهم هستند.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/