شرق در سرمقاله خود نوشت: شور و شوق هزاران تماشاگر ورزشی که به خیابانها میآیند و از غرور «من ایرانیام» سرشار میشوند، همانقدر به جناح سیاسی اصلاحطلب ربطی ندارد که حضور سهونیم میلیون زائر در کربلا و حرم حسینی ربطی به جناح سیاسی اصولگرا ندارد. این همان موتور محرکه جامعه ایرانی است که بیواسطه حکومت و دولت کار میکند؛ همان ارزشهای متعالی که چسبندگی جامعه را رقم میزند.
تعریفِ حامیان و مخالفان دموکراسی خواسته یا ناخواسته منجر به ایجاد دو جریان بزرگ سیاسی کشور شده است. حامیان دموکراسی نَه حامیانی پروپاقرصاند که پا در رکاب آزادی داشته باشند و نَه مخالفانش شمشیر از رو برای آزادی بستهاند که اگر اینگونه بود، شاید سیاست را حیاتی دوباره بود. حامیان و مخالفان دموکراسی در استعاره «سلطه و تغییر» گام برمیدارند. این استعاره بیش از آنکه به کار جناحهای سیاسی کشور بیاید، راهبردی است برای حکومتها و دولتها.
پرسش اساسی اینجاست که چه کسی به وضع قواعد برای تعیین رفتار افراد جامعه میپردازد، چه کسی ارادهاش را بر دیگران تحمیل میکند و چه وقت این الگو تغییر مییابد. اینها راهبرد دولتهاست تا از این طریق جامعه را به نظم و رفتاری وادارند که در نبودِ سلطه میسر نبود. تغییر رفتاری متناسب قوانین حاکم بر جامعه. این تغییر الگوی رفتارها ضامن بقای دولت در جامعه است.
این راهبرد، یعنی نُرمالسازی و تغییر از طریق سلطه، راهبرد جناحهای سیاسی نیست. مگر جناحهای سیاسی که در دولتها فراتر از منافع مردم منافعی فراچنگ آورده و درصدد صیانت از آن باشند. گاه این منافع، منافعِ مادی نیست، بلکه منافعی معنوی و منزلتی است. شأن و منزلتی اعطاشده به فرد و افرادی که در طول سالیان با این هویتِ برساخته در جریانهای سیاسی ماندهاند. هویتی الصاقشده به آنان بهمنزله همان چیزی که به آنان معنا میبخشد. این منافعِ دوسویه، یعنی برخورداری از منافعی فراتر از آنچه در جایگاه مردمی نصیبشان میشد، هم در میان اصلاحطلبان چهرههایی دارد و هم در میانِ اصولگرایان. اغراق نیست اگر بگوییم این چهرهها، چهرههای غالب این جریانهای سیاسی هستند و ازهمینرو اثرگذاری خود را در دفاع از جامعه از دست دادهاند و به بیانی دیگر در برخی مواقع مایل به دفاع از مطالبات جامعه نیستند.
اصولگرایان، جامعه سنتی را خطاب قرار داده و میدهند، درعینحال که در میان آنان نیز ریزشِ چشمگیری داشتهاند. اگر در گذشته آنان از جامعهای سخن میگفتند که در آن حضور عینی داشتند، اکنون از جامعهای سخن میگویند که سایهای از جامعه دیروز است.
پس بیدلیل نیست که جریان احمدینژادها بهصراحت از اصولگرایان تَبری میجوید و محمدباقر قالیباف، سازِ نواصولگرایی کوک میکند. گیرم که هیچکدام از اینها به سرمنزل مقصود نرسند، چراکه جامعه خود در حال احیا و بازآفرینیِ خود است.
در این بازآفرینی هیچکدام از جناحهای سیاسی نه مشارکت دارند و نه دیگر مشارکتشان باورپذیر است. جامعه بیدفاع به دفاع از خود برخاسته است. این جامعه فرونمیپاشد و اگر همین مسیر را ادامه دهد، ناگزیر ارادهاش را بر جناحهای سیاسی کشور و دولت تحمیل خواهد کرد. آنچه اتمیزه شده نه جامعه، بلکه دولت و جناحهای سیاسی هستند و آنان درصددند این اتمیزهشدگی را به جامعه تسری بدهند. جناحی در قالب دفاع و ستایش از جامعه آرمانی خود، و جناحی دیگر در انتقاد و مذمت از جامعهای که تا دیروز با آنان همصدا بود.
جامعه دیگری از زیر پوست جامعه کنونی متولد خواهد شد، جامعهای که بعید است با هیچیک از قواعد «سلطه و تغییر» همخوانی و همصدایی داشته باشد.