سال ۱۳۶۵ به اتفاق جمعی از دوستان همفکر تصمیم گرفتیم به مناسبت دهمین سالگرد شهادت دکتر علی شریعتی کاست موسیقی تولید و منتشر کنیم. با توجه به حساسیتهای دوران بنا شد با برخی از علاقمندان دکتر مشورت کنیم و دربارهی شکل و محتوای کار نظر آنها را جویا شویم. برخی را از قبل میشناختیم و روشن بود که طرف مشورت هستند. در جریان گفت و گو با این گروه از جمله مرحوم مهندس سحابی و آقایان دکتر پیمان، عنایت اتحاد و پرویز خرسند و به توصیه آنها چند نفر دیگر نیز به جمع مشورتی ما اضافه شدند، از جمله آقای یوسفی اشکوری. این آشنایی تا امروز ادامه یافته است. در آن دوران آشنایی با فردی ملبس به لباس روحانیت که قاطعانه و حتی متعصبانه از آرا و اندیشههای دکتر شریعتی دفاع میکرد، بسیار غریب و غیرمنتظره بود و برای من و دوستانم آشنایی با ایشان بسیار مغتنم. صمیمیت، صراحت و جدیت آقای یوسفی آنچنان مجذوب کننده بود که موجب شد تا رفاقت و آشنایی مان فراتر از آن پروژه کاست موسیقی رود، تا آنجا که یکـدو سال بعد با سخاوت و صمیمیت تمام با دعوت بنده برای سفر به اصفهان و خواندن خطبهی عقد من و همسرم موافقت کرد؛ به این ترتیب دامنهی روابط از فکری و سیاسی به دوستی و خانوادگی گسترش یافت. از آقای یوسفی اشکوری بسیار آموختهایم و همین دلیل موجهی است تا با وجود فاصله مکانی بسیار، هفتاد سالگی او را بهانهای قرار دهیم، سلامی عرض کنیم، خاطرهای نقل و گفتگویی تجدید کنیم.
یوسفی اشکوری مثل بسیاری از هم نسلانش از عاملیتی قوی برخوردار است، تا آنجا که زندگی سیاسی، اجتماعی و فکریاش را میتوان با نقطه عطف هایی از شورش علیه ساختارها شناخت. پیش از انقلاب مثل هر انقلابی دیگری علیه ساختار نظام مستقر شورش کرد تا جامعه ایران را به سر منزل «عرفان، برابری و آزادی» برساند. هنوز از پیروزی انقلاب زمان زیادی نگذشته بود که او بر نظام انقلابیای که خود نیز در پیریزی آن نقش داشت، شورید و در صف منتقدان و مصلحان نظام قرار گرفت. در همین دوران فرصت یافت که با بازیابی فکری و سیاسی خود بر نظام و ساختار اندیشگی حوزوی بشورد. در نیمهی دوم دههی ۱۳۶۰ رادیکالترین نقدها به اندیشهی فقهی و حوزوی و ولایت فقیه را میشد از زبان یوسفی شنید؛ اما کار اینجا خاتمه نیافت. با اظهار نظر صریح و بیپرده ــ که سنت اخلاقیاش بود ــ علیه بافتههای عوامانه دربارهی حجاب اجباری، راه را برای خلع لباس روحانیتش هموار کرد و این بار به کمک قاضی شارع بر صنف خود شورید و از سلک روحانیت خارج شد. یوسفی حتی بر زندگی نیز شورید و با آرامش تمام حکم اعدامش را پذیرفت تا نشان دهد عاملیت او هر ساختاری را مغلوب و مقهور خود میکند. کار هنوز تمام نشده و هر روز منتظرم تا خبر از شورش دیگر او بر ساختاری دیگر بشنوم.
اصطلاح ساختار برای اشاره به الگوهای تکرار شوندهی رفتار اجتماعی استفاده میشود. این رفتارها فراگیر، مستمر و قاعدهمند است، بر سایر انسانها تأثیر میگذارد و آنها را مقید و محدود میسازند. انسانها عموماً رفتارشان را با فشارهایی که از سوی ساختار اجتماعی بر آنها وارد میشود، هماهنگ میکنند. مفهوم «عاملیت» برای بیان میزان ارادهی آزاد افراد در کنشهای اجتماعیشان استفاده میشود. میزان عاملیت و ارادهی انسانها و حتی گروههای اجتماعی به میزان فشارهایی بستگی دارد که ساختارها به آنها وارد میکنند. به علاوه عاملیت بعضی افراد به علت عوامل ساختاری از عاملیت برخی دیگر کمتر است؛ مثلاً فقرا در مقایسه با اغنیا عموماً عاملیت کمتری دارند. همچنین، برخی شرایط (مثل یک وضعیت سیاسی مستبدانه) منجر به کاهش عاملیت همهی افراد میشود. آیا افراد همیشه اسیر ساختارهای مسلط هستند؟ آیا هیچ حق انتخابی برای سوژه باقی نمیماند؟ هیچ ساختاری صد درصد و مطلق نیست، از این رو ما همواره با تلفیقی از ساختار و عاملیت مواجهیم. عامل، فردی است که عمل میکند و تحول ایجاد میکند و موفقیتهایش را میتوان برحسب ارزشها و هدفهای خودش ارزیابی کرد، چه ما آنها را بر حسب بعضی ضوابط و معیارهای خارج از بحث شخص، مهم ارزیابی کنیم چه چنین نکنیم.
آنتونی گیدنز بر اساس سنت مارکس مسئلهی اصلی نظریه اجتماعی را عرضۀ پیوند مناسب بین کنشگران و ساختار اجتماعی میداند. مارکس معتقد است انسانها تاریخشان را میسازند، ولی نه آنچنان که خودشان دوست دارند. آنها تاریخشان را تحت شرایط دلخواهشان نمی سازند، بلکه تحت شرایطی این کار را انجام میدهند که مستقیماً در برابر آنها وجود داشته و از گذشته به آنها انتقال یافته است. او معتقد است فعالیتهای انسان از طریق راههایی که کنشگران برای ابراز وجودشان در پیش میگیرند پیوسته، باز ایجاد می شوند؛ یعنی ساختار هم به دست کنشگران انسانی به وجود میآید و هم وسیلهای است که چنین کنشی به کمک آن صورت میگیرد. ساختارها را انسانها ایجاد میکنند؛ اما ساختارها هم کنش انسانی را محدود و هم امکانپذیر میسازند. گیدنز در مفهومسازی رابطهی عاملیت و ساختار دو فرض را در نظر میگیرد: نخست این که «همهی امور اجتماعی از اعمال عاملانی آگاه سرچشمه می گیرد»؛ دوم اینکه «قلمرو عامل انسانی محدود شده است.»
هابرماس نیز در بحث استعمار جهان زیست به رابطهی بین عاملیت و ساختار میپردازد. او در مباحثاش دربارهی جهانزیست هم به عاملیت توجه دارد و هم به ساختار. هابرماس تصریح میکند که: «من طرفدار این طرح اکتشافیام که جامعه را پدیدهای بینیم که عاملیت فعالیتهای نیتمند را منعکس میکند که به وسیلهی آن افراد در جستجوی ارضای نیازها و اهدافشان هستند، در حالی که ساختار به قواعد و منابع از پیش موجودی اشاره دارد که در چنین کنشهایی به کار گرفته میشود.» در یک معنا، ساختار اجتماعی «شکل» و «الگویی» است که بعضی افعال را برای برخی کنشگران ترغیب و تجهیز میکند و یا کلاً برای کنش فراخنا مهیا میکند و همزمان، بعضی افعال را تحدید و یا مقید میکند و برخی را از انجام آنها باز میدارد و یا کلا موجب تنگنا میشود. عاملیت قوی نه زیر بار ترغیب ساختارها میرود و نه آستانهها و محدودیتهای ساختارها را جدی میگیرد. عاملیت قوی در هم ریختن دنیای ساختارها را ارزشمند میداند و کنش خودمختار انسانها را ارج مینهد. چنین عاملیتی میتواند به سادگی در دام آنارشیسم، چپروی یا راستروی گرفتار آید. یوسفی اشکوری با وجود عاملیت قوی به قول مرحوم طاهره صفارزاده: «به مستقیم میاندیشد، به راه».
عناصر ساختاری جامعه میتواند قدرت عاملیتی کنشگران اجتماعی را تقویت یا محدود کند؛ بنابراین برخی از ساختارهای اجتماعی برای تحقق عاملیت مناسبتر از برخی دیگرند. در جوامع با ساختارهای بسته و نظامهای مستبد و اقتدارگرا ساختارها به کلی هیچ گونه عاملیتی را بر نمیتابند و انتظار تسلیم محض، ذوب و فنا شدن، دارند. از این رو در چنین جوامعی درمقایسه با جوامع دمکراتیک نشان دادن عاملیت متضمن تواناییها و انگیزههای جدیتری است. گیدنز با نفی دوگانهانگاری عاملیت و ساختار به معنایی که گویی هر یک موجودیتی مستقل و جدا از هم دارند، از دوگانگی امر اجتماعی سخن میگوید و رابطهی عاملیت و ساختار را به این صورت بیان میکند: «کنشهای همهی ما از ویژگیهای ساختی جوامعی که در آن پرورش یافتهایم و زندگی میکنیم، تأثیر میپذیرند، در عین حال ما آن ویژگیهای ساختاری را در کنشهایمان دوباره میآفرینیم و تا حدی تغییر نیز میدهیم؛ یعنی در نهایت این انسانها هستند که با بهکارگیری ساختارها در اسلوبی که بر مهارت و دانش آنها متکی است، آنها را بازتولید میکند.» مختصات ترسیم شده توسط گیدنز برای متوسطهاست، میانگین است و مثل هر متوسطی دو سوی تسلیمشدگان محض و بی پروایان را نادیده میگیرد. مرور زندگی یوسفی اشکوری تمامی این نظریهی گیدنز را در هم میریزد. او بر خاکستر ساختارهایی که ویران کرد، بنایی نو مبتنی بر آرمانهایش ساخت و تا امروز امکان آن را نداشته تا به آرزوهایش برای ایران و جامعه ایرانی تحقق بخشد؛ اما این ناتوانی ذرهای از ارزشهای عاملیت او نکاسته است.
یوسفی اشکوری همچنانکه بوردیو گفته است، برای فرا رفتن از تحمیل ساختارها به سرمایهی اجتماعی خود تکیه کرد و به این ترتیب از داشتههای خود دفاع کرد، در ترویج آن کوشید و در هفتاد سالگی به انباشت این سرمایه میتواند اتکا کند. یوسفی اشکوری عامل یا انسان کنشگر است. او اعیان و اشیای جهان را برحسب معنایی که برایش دارند شناسایی و با تفسیر آنها به سوی آنها کنش میکند. او به جای آنکه به عواملی که بر او و یا در او تأثیر میگذارند پاسخی ساده بدهد، کنش خود را میسازد تا به این ترتیب، این خود همچون موجودی مستقل در برابر جهان بایستد، و بر حسب تفسیری که از اشیا و پدیدههای اطراف خود دارد، کنش خود را سازماندهی کند.
به قول نوربرت الیاس، یوسفی اشکوری انسان خودبسنده است. او دارای یک «خود» یا «درون» است که وی را از جهان خارج مجزا و متمایز میسازد. این انسان در حقیقت همان الگوی عمومی تجربهی شخصی از «من» و «خود» است که مذهبمختار است و لذا گاهی اوقات نسبت به جهان پیرامونش همچون یک اگزیستانسیالیست احساس از خودبیگانگی میکند. او دارای درونی مستقل از بیرون بوده و در خود محصور است، میان دیوارههایی که این «درون» را از «بیرون» جدا میکند. حسن یوسفی اشکوری در دو سوی دوگانهی عاملیتـساختار به مثابهی موجودی ایستا و خودمختار و متمایز از جهان اطراف، اما سیال و نسبتاً مستقل ــ و نه مطلقاً مستقل ــ نه تنها در انتخابها و تصمیمات بلکه در موجودیت و هستی خود تبدیل میشود. تولد هفتاد سالگی او را با انتشار یادداشتهای دوستان و همفکرانش دربارهی او تبریک میگوییم و برایش آرزوی سلامتی، سرسبزی، نشاط فکری و استمرار عاملیتی داریم.