هر بار که در ایران از پی کشتاری تعدادی جسد روی دست جمهوری اسلامی میماند، در کنار همه «گرفتاری»های دیگر از سرکوب مخالفان و به زندان انداختن شان تا اطمینان بخشیدن به هواداران درباره اینکه اوضاع تحت کنترل است و بازیابی اعتمادبنفساش، برایش «معضلی» به نام خانوادههای کشتهشدگان دارد که هر بار پرتعدادتر، پرسشگرتر و دادخواهتر از پیش باز میگردند.
مدیریت این قسمت اگر سختترین بخش بحران نباشد از سختترینهاست.
تعداد خانوادههای قربانیان در ایران، سال به سال و به دلایل مختلف افزایش مییابد،از اعدام و شلیک در خیابان به معترضان و در مرزها به کولبران و قتل دگراندیشان با چاقو در خانه گرفته تا مرگ در پلاسکو ،کشتی سانچی، تشییع سلیمانی و هواپیمای اکراینی. گروهی قربانی تمامیتخواهی نظامن و گروهی ناکارآمدی و فساد.
به دلیل روشنی درباره این خانوادهها، تطمیع، تهدید و سرکوب اغلب جوابگو نیست، چرا که پیش از این آنچه را که نباید از دست دادهاند.
تصاحب اجساد
در آخرین مورد، مواجهه مسیولان با خانوادههای کشتهشدگان هواپیمای اکراینی، از دروغهای اولیه بر سر چگونگی مرگ نزدیکانشان تا «جسد دزدی» و «مراسم دزدی»های پس از آن موجی از واکنش خانوادهها و خشم و نفرت افکار عمومی را برانگیخت.
به طور مشخص در این اتفاق و به طور کلی درباره مرگهایی در ایران که ردی از حاکمیت در آن وجود دارد، ابهام و پرسشهای بیپاسخ فراوانی باقی میماند.
به دلیل روشنی درباره این خانوادهها، تطمیع، تهدید و سرکوب اغلب جوابگو نیست، چرا که پیش از این آنچه را که نباید از دست دادهاند.
برای خانواده هم طبیعتا زمانی که دیگر امیدی برای بازگشت از دست رفتهاشان نباشد، در درجه بعد، «حقیقت» اینکه چه کسی عزیزشان را کشته، چرا کشته و چگونه کشته مهم میشود و بعد از روشن شدن این حقیقت، اجرای عدالت در مورد فرد یا افراد مقصر.
حامد اسماعیلیون، خانواده دو تن از کشتهشدگان هواپیمای اکراینی در همان روزهای ابتدایی و قبل از اعتراف جمهوری اسلامی به آنچه کرده بود در فیسبوکاش نوشت بود: «جناب عابدزاده رییس هواپیمایی کشوری جعبهی سیاه این هواپیما باید باید باید به شرکت سازنده ارسال شود تا ما بدانیم چه برای عزیزانمان رخ داده است. این تو نیستی که فردا باید برای شناسایی جسد سوختهی دخترت تست دیانای بدهی. ما را همسرنوشتِ بازماندگانِ سانچی نکنید. از من چیزی نمانده است که آن را قربانیِ مصلحتاندیشیِ جنابعالی کنم. یک کلام».
او در همان روزها در گفتگویی با بیبی سی فارسی هم گفته بود که در این وضعیت تنها «حقیقت» است که میتواند کمی تسکیناش دهد.
بعد از اینکه ایران به ناچار و بعد از سه روز به زدن هواپیما اعتراف کرد، اسماعیلیسون در فیسبوکش نوشت:« پریسا و ریرا، صبر میکنم. زنده نگهداشتنِ شما باید مرا زنده نگهدارد. من زنده خواهم ماند تا فراموش نشوید. صبر میکنم تا تکههای شما را کنار هم بچینند و به من تحویل بدهند. گویا هنوز مشغول کارند…بگذارید فقط تکهها را کنار هم بچینند و تحویلم دهند. از آن پس دنیا طور دیگری خواهد بود.»
اما کار جمهوری اسلامی با این اجساد بعد از کنار هم چیدن «تکه»های آنان به پایان نرسید.
ترس از اینکه مراسم تدفین و تشییع قربانیان این پرواز مبدل به محملی برای اعتراض به این کشتار و دروغگویی بعد از آن شود موجب شد که امکان سوگواری و وداع جانانه را هم از این خانوادهها بگیرد.
در خبری که روز ۲۳ دی ماه به دست زیتون رسیده بود خانواده کشتهشدگان سقوط هواپیمای مسافربری برای مصاحبه با رسانههای خاص اعم از فارس و تسنیم و شرکت در جلساتی با حضور مقامات نظام و تایید «ولایتپذیریشان» تحت فشار هستند.
یکی از نزدیکان یکی از مسافران این پرواز گفت که پس از تماسهای فراوان از نهادهای مختلف در نهایت به خانواده این قربانی گفته شده که اگر از خواستهای نهادهای امنیتی سرباز زنند٬ پیکر فرزندشان به ایشان تحویل داده نخواهد شد.
همچنین برخی دیگر از خانوادهها نیز برای برگزاری مراسم ترحیم تحت فشار هستند.
علاوه بر آن در فیلمهای متعددی که از مراسم تشییع این افراد در شبکههای اجتماعی منتشر شد حضور پرتعداد نیروهای امنیتی و نظامی چشمگیر و شوکآور است.
در فیلمی که از مراسم تشییع ۴ تن از جانباختگان هواپیما در همدان وجود دارد، زنی که از شکل پوشش و مکالمه بین او و مادر قربانی برقرار است مشخص میشود که از ماموران حاضر در مراسم است سعی در کنترل زن عزادار دارد.
مادر قربانی خطاب به زن مامور میگوید :« ولمون کنید… فقط ولمون کنید».
در مورد دیگر امیرعلی حاجیزاده، فرمانده نیروی هوا فضای سپاه، که پیش از این مسیولیت این حادثه را پذیرفته بود به خانه یکی از این قربانیان رفته و در حضور پدر او از تنگناهای نظام در مواجهه با دشمنان سخن میگوید.
البته تابحال پذیرش این مسیولیت از سوی او برای این فرمانده سپاه عواقبی در پی نداشته اشت
پذیرش تقصیر هدف قرار دادن هواپیما اکراینی توسط جمهوری اسلامی از اتفاقات نادر در طی ۴۰ سال اخیر است، با وجود این میبینیم که همچنان موضعشان نسبت یه خانوادههای این قربانیان بالاست و تا حد ممکن از ابزارهای حاکمیتی برای کنترل و در مورد لزوم تهدیدشان استفاده میکنند.
چه کسی پسرم را کشت؟
با این توصیف میتوان مواجهه حاکمیت با خانوادههای قربانیانی مانند کشتهشدگان آبان، دی ۹۶، کولبرانی که هدف گلوله قرار میگیرند، کشتهشدگان سال ۸۸، جنبشهای شهری دهه ۷۰ و اعدامشدگان دهه ۶۰ را حدس زد.
کسانی که ادبیات غالب جمهوری اسلامی «شرور، قاچاقچی و منافق» خوانده میشوند.
شهناز اکملی، مادر مصطفی کریم بیگی، از کشتهگان عاشورای ۸۸ چند روز پیش برای اجرای حکم یکساله خود به زندان رفت. او پیش از عزیمتش به زندان در توییتر خود نوشت :« عکس پسرم را با خودم میبرم زندان چون میدانم قوت قلب من است.من یک مادرم که جرمم دادخواهی و تکرارِ و یک پرسش ساده که هیچگاه پاسخ نگرفتم: چه کسی پسرم را کشت؟…»
شهناز اکملی در حالی برای اجرای حکم یکساله خود بابت اصرار برای گرفتن پاسخ این پرسش به زندان میرود که خانواده پویا بختیاری از کشتهگان آبان ۹۸ هم هنوز در پی تصمیمی که برای برگزاری مراسم چهلم فرزند خود گرفته بودند نزدیک به یک ماه است در بازداشت به سر میبرند.
شهناز اکملی: «عکس پسرم را با خودم میبرم زندان چون میدانم قوت قلب من است.من یک مادرم که جرمم دادخواهی و تکرارِ و یک پرسش ساده که هیچگاه پاسخ نگرفتم: چه کسی پسرم را کشت؟…»
بر اساس آنچه که در طی سالیان حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران اتفاق افتاده شاید بتوان یک الگوی کلی را در مواجهه آنان با خانوادههای قربانیانشان استخراج کرد.
طریقه مواجهه با خانواده و ورود به پروسه اطلاعرسانی و تحویل جسد متناسب با این تنظیم میشود که مقتول در چه سطحی به مخالفت با جمهوری اسلامی برخواسته باشد، که در همین ابتدا اصل شخصی بودن جرم ،به فرض مجرم انگاشتن مقتول، زیر سوال میرود.
درباره اعدام شدگان دهه ۶۰ که حاکمیت خود را در کشتن آنان محق میدانست، یا اساسا جوابی به خانوادهها داده نمیشد و مقتولین در گورهای دسته جمعی به خاک سپرده میشدند. در موارد معدودی هم نهایت «لطف»شان دادن اجساد قربانیان به شرط عدم برگزاری مراسم ترحیم بود و در مواردی گرفتن پول تیری که قربانی با آن کشته شده و بازداشت اعضای خانواده در صورت تخطی از این دستورات.
در مواردی حتی نافرمانی خانوادهها به قتل اعضای خانواده منجر شد.
گروهی خانوادههای کشتهشدگان دهه ۶۰ که به مادران خاوران شناخته شدند، هنوز هم بعد از گذشت بیش از ۳ دهه هر سال بر مزار فرزندانشان، یا آنجایی که گمان میکنند مزارشان است جمع میشوند و پاسخ حکومت هنوز هم به آنان تهدید و زندان است.
در این موارد و این سطح از برخورد، اساسا تلاشی برای آنچه که خود آن را «دلجویی» میخوانند و یا حتی اطلاعرسانی به خانواده هم وجود ندارد. این مدل برخورد تا سالهای اخیر و در مواجهه با افراد متهم به عضویت در پژاگ، سازمان مجاهدین خلق یا گروههای جداییطلب عرب همچنان ادامه دارد.
مادر شیرین علمهولی، زندانی متهم به عضویت در پژاک که در سال ۱۳۸۹ اعدام شد به طور اتفاقی و از طریق اخبار تلویزیون متوجه از دست رفتن فرزندش شد.
یا «شهید» یا «شرور»
برای کسانی که در اعتراضات خیابانی کشته میشوند اما الگو کمی متفاوت است.
در هر صورت از نظر حاکمیت اجساد این افراد متعلق به آنان است و این نظام است که تصمیم میگیرد خانواده در ازای داشتن آن باید چه بهایی بپردازند.
در سالهای اخیر با هوشمندتر شدن سیستم در مواجهه با بحرانهای اینچنینی، بالاخص اگر تعداد کشته شدگان زیاد باشد ابتدا تلاش میکند به هر شیوه ممکن با تهدید و تطمیع خانواده او را جبهه خود جا بزند، مصاحبه تلویزیونی با نزدیکان و فامیلهای درجه چندم که به حکومت نزدیکند ترتیب دهند و در نهایت با عنوان «شهید» این «از آن خود سازی» را کامل کنند. در صورتی که سناریو خوب پیش برود داستان تا مراسم ترحیم و خاکسپاری هم پیش خواهد رفت.
از نظر حاکمیت اجساد این افراد متعلق به اوست است و این نظام است که تصمیم میگیرد خانواده در ازای داشتن آن باید چه بهایی بپردازند.
در این میان در مواردی استثنایی مانند کشتهشدگان مراسم تشییع قاسم سلیمانی در کرمان جریان را به شکلی پیش رفت که نظام حتی زحمت از آن خودسازی و دلجویی و مراسم تشییع «دشمن شکن» را هم به خود نداد. چرا که فرض بر این بود که این کشتگان از جبهه خودی هستند و نابهنگام مردهاند و چنانچه از شواهد پیداست در میانه کارزار تبلیغاتی از نظر حکومت وقتی برای تلف کردن برای آنان وجود نداشت. بعد از این اتفاق از سوی خانوادههای این حدود ۷۰ نفر هم لااقل تا بحال صدایی بلند نشده است.
درباره مخالفان اما اگر «دلجویی» کار نکرد و خانواده به هیچ روی راضی به همکاری، مصاحبه، سکوت یا گذشتن از خون عزیزش نشد، جسد قربانی و کار و زندگی سایر اعضای خانواده گروگانهای بالقوهای میشوند که نظام میتواند به واسطه آن به هدف خود برسد. در درازمدت هم چیزی بیش از احضار، کنترل دایم و زندان نصیبش خانواده نخواهد شد.
«تفکیک کشتهشدگان»، آن چیزی که در طی تقریبا دو ماه و نیم اخیر، جمهوری اسلامی مدعی انجامش درباره کشتهشدگان آبان ۹۸ برای اعلام تعداد نهایی آنان است نیز به نوعی از همین الگو پیروی میکند.
میتوان گمانهزنی کرد که آنان در حال یافتن خانوادهها تهدید و یا تطمیعهای احتمالی آنان برای مصادره قربانیان هستند تا مشخص شود که برای کدامیک میتوان از برچسبهای «شهید» استفاده کرد، چه کسی «شرور» بوده و کی «رهگذر».
با وجود این همه این «تدابیری» که اندیشیده میشود را میتوان به شکل راهحلهای کوتاه مدت دید که گاهی هم کار میکند اما مشکل درازمدتی که حاکمیت با آن دست به گریبان است را میتوان انباشت و افزون شدن این دادخواهان نامید و سوالهایی که برای پاسخ ندادن به آنها هر کاری میکند. قتلهای بیدلیل، با قاتلینی بینام و بدون محاکمه.
در طی سالیان اخیر تصویر مادر ستار بهشتی کارگر وبلاگ نویسی که در بازداشت و زیر شکنجه کشته شد مبدل به نماد دادخواهی این خانوادهها شدهاست. پاکباخته،جسور، پیگیر و داغدار.
حال باید دید برنامه بلندمدت نظام در برابر کسانی که به گفته اسماعیلیون از آنان «چیزی نمانده است» چیست؟
زیتون ـ مهسا محمدی: