پروژه‌ی برساختن «اسلام سیاسی میانه‌رو» شکست خورده است

By | ۱۳۹۸-۱۱-۲۴

– میانه‌روی تنها روکشی است برای تنفر از آمریکا و اسرائیل برای بقای رژیم و گسترش حیطه‌ی نفوذ آن.
– طرح اسلامگرایی میانه‌رو معطوف به کاهش فشار بر دولت‌ها و جنبش‌های اسلامگرا و باز گذاشتن دست آنها برای ترویج و عضوگیری و کسب منابع بوده است.
– تنفر از اسرائیل سمی‌ است که در هیچ شرایطی از بدن اسلامگرایان خارج نمی‌شود.
– طرفداران اسلام سیاسی ریشه و هویت خود را در اسلام بنیادگرا می‌بینند و نه تمدن امروز که تحت تاثیر تمدن غربی است.
– اسلام سیاسی میانه‌رو یک مغازه‌ی دو نبش برای عرضه‌ی کالاهای اسلام تمامیت‌خواه و اقتدارگراست.
– اسلام سیاسی میانه‌رو در تقابل با «اسلام میانه‌رو» که برنامه‌ کسب قدرت ندارد در کشورهای امروز غربی به دلیل نسبی‌‌گرایی و جهانگرایی و هویت‌گرایی حاکم هرگز رشد نکرده و نخواهد کرد.
– اسلام میانه‌رو در عبادت و انجام شعائر دینی (منهای شریعت اجتماعی و سیاسی) محدود می‌شود.

مجید محمدی, کیهان چاپ لندن:

پس از آنکه اسلام سیاسی و اسلامگرایی شیعه و سنی جوامعی با اکثریت مسلمان را در نیمه‌ی دوم قرن بیستم درنوردید و جنبش‌ها و دولت‌های اسلامی مایه ارعاب و فلاکت و مرگ و نکبت برای صدها میلیون نفر در سراسر دنیا شدند عده‌ای در همان جوامع و نیز جوامع غربی به این فکر افتادند یک اسلام سیاسی اما میانه‌رو را که ارزش‌های نوین را احترام بگذارد (حقوق بشر، شفافیت، پاسخگویی، انتخابات آزاد و منصفانه، آزادی مذاهب، آزادی بیان و رسانه‌ها) شکل و گسترش دهند. در این زمینه تلاش‌های بسیاری از سوی دولت‌ها، نهادهای مدنی، دانشگاه‌ها و موسسات تحقیقاتی غربی صورت گرفت چون اسلامگرایی در این جوامع نیز تهدیدی علیه امنیت ملی آنهاست. اما همه‌ی نشانه‌ها می‌گویند این پروژه شکست خورده است. چهار واقعیت روی زمین این شکست را گواهی می‌دهد که در زیر به آنها می‌پردازم.

اسلام سیاسی عرضه شده تحت عنوان میانه‌رو یک روکش نخ‌نماست

هنگامی‌ که حسن روحانی و محمدجواد ظریف سکان قوه‌ی مجریه را در جمهوری اسلامی در اختیار گرفتند از ناسزاگویی به آمریکا و اسرائیل و شعارهای ضداسرائیلی پرهیز می‌کردند تا برجام را با خام‌اندیشان یا خوش‌خیالان دمکرات و اروپایی به نتیجه برسانند و دلارهای نفتی را به سوی کشور سرازیر کنند. اما تا ترامپ بر سر کار آمد ناسزاگویی‌های دهه شصتی آنها آغاز شد. کافیست سخنان دوره‌ی اول و دوره‌ی دوم مقامات دولت روحانی را با هم مقایسه کنید. خواهید دید که میانه‌روی تنها روکشی است برای اصل ماجرا که چیزی نیست جز تنفر از آمریکا و اسرائیل برای بقای رژیم و گسترش حیطه‌ی نفوذ آن. طرح اسلامگرایی میانه‌رو معطوف به کاهش فشار بر دولت‌ها و جنبش‌های اسلامگرا و باز گذاشتن دست آنها برای ترویج و عضوگیری و کسب منابع بوده است.

اسلام سیاسی میانه‌رو در فضای عمومی‌ ناپیداست

اسلامگرایانی که تحت عنوان میانه‌رو به جوامع غربی فروخته شده‌اند و از این طریق تلاش شده به جامعه‌ی خودشان تحت این عنوان عرضه شوند نه برنامه‌ای برای میانه‌رو‌سازی اسلام در جوامع خودشان عرضه کرده‌اند و نه در پیشبرد این برنامه‌ها موفقیتی داشته‌اند. اسلام میانه‌رو در دوران ما عبارت است از اسلام عبادت/ مناسک مذهبی که بر التیام، رابطه با امر مقدس و حس تعلق به یک جامعه‌‌ی مذهبی (مدنی) تمرکز داشته باشد. این اسلام، سکولار است، با تمدن غربی رابطه‌ای آموزش‌گیرنده دارد، متواضع است و نه مهاجم، سیاست‌گذاری را به اهل‌‌اش واگذار می‌کند، قدرت را امری دنیوی می‌داند و اهل مدارا و تابع قانون است. در جوامعی با اکثریت مسلمان چنین اسلامی به عنوان یک گفتمان یا جریان قدرتمند سیاسی دیده نمی‌شود. مسلمانان باورمند سیاسی هنوز پروژه‌ احیای صدر اسلام و خلافت جهانی و اجرای احکام شریعت را رها نکرده‌اند. آندسته از مسلمانانی که دین‌شان را در عبادات و مناسک می‌بینند و نه اجرای حدود و تعزیرات یا برپایی خلافت جهانی هنوز صدای قدرتمندی در عرصه‌ی عمومی‌ ندارند.

ستایش تروریسم از سوی روشنفکران دینی

انتظار می‌رفت که روشنفکران مذهبی پیشگام قانونگرایی و مدارا و آزادی بیان باشند. اما این انتظار تحقق نیافت. آنها نمادهای گسترش‌طلبی و تروریسم را بیش از نمادهای آزادی‌طلبی (ندا آقا سلطان و ستار بهشتی) ارج می‌نهند. نمونه‌ی بسیار درخشان دلبستگی روشنفکران دینی به اقتدارگرایی و گسترش‌طلبی اسلامگرا عبدالکریم سروش است. سروش از سوی دوستدارانش به عنوان نماینده‌ی نظریه‌پردازی در باب اسلام سکولار و لیبرال مطرح شده است. به همین لحاظ وی حدود دو دهه هر سال از فرصت‌های مطالعاتی موسسات تحقیقاتی و دانشگاهی غربی برخوردار بوده اما در این دو دهه خارج‌نشینی نه تنها دستاورد علمی‌ خاصی نداشته بلکه در نهایت به ستایش یکی از قصاب‌ترین اسلامگرایان و نماد اسلامگرایی آدمخوار پرداخت. اسلامگرایان از هر سنخ و گرایش عاشق چهره‌هایی هستند که قدرت اسلامگرایی را به نمایش بگذارند (خمینی و سلیمانی و بن لادن) چون شیفته‌ی قدرت‌اند به هر قیمت.

نمونه‌ی دیگر حسن یوسفی اشکوری است که با وجود محکوم شدن به اعدام در ایران و پناهندگی در اروپا و برخورداری از منابع جوامع غربی همانند خمینی و خامنه‌ای هنوز اسرائیل را دمل چرکین و شجره‌ی خبیثه و دولت جعلی می‌داند که لابد باید به دست سپاه قدس و حماس جراحی شود. نوشته‌های عطاء‌الله مهاجرانی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت اصلاحات نیز در ستایش سرکوب معترضان توسط حکومت دینی و ستایش سلیمانی قابل توجه است. به نظر می‌آید تنفر از اسرائیل سمی‌ است که در هیچ شرایطی از بدن اسلامگرایان خارج نمی‌شود.

این نوع موضع‌گیری‌ها نشان می‌دهد که وفاداری نهایی روشنفکران، نواندیشان و احیاگران مسلمان (به هر نامی‌ که باشند) نه به ارزش‌های مدنی و مبانی عقلانی بلکه به اسلام سیاسی و اسلامگرایی است چون از دل این جنبش‌ها زاده شده‌اند و نمی‌توانند اسلام را به عبادت و مناسک محدود کنند. آنها ریشه و هویت خود را در اسلام سیاسی بنیادگرا می‌بینند و نه تمدن امروز که تحت تاثیر تمدن غربی است. عناوینی مثل میانه‌رو یا لیبرال که گشاده‌دستانه به آنان اطلاق می‌شده برای آنها مغازه‌های دو نبشی جهت عرضه‌ی کالاهای اسلام سیاسی هستند.

رشد داعش در اروپا

مسلمانان سیاسی باورمندی که از ستم و استبداد در جوامع خود به اروپا مهاجرت کرده‌اند بجای توجه به دمکراسی و آزادی و مدارا به سربازانی برای داعش تبدیل شده‌ یا فرزندان خود را چنان از غرب متنفر ساخته‌اند که حاضرند جامعه‌ی میزبان را با بمب نابود کنند. جوامع اروپایی به ویژه نشان دادند که نمی‌توانند شهروند اروپایی مسلمان سیاسی اما باورمند به چارچوب‌های ارزشی و هنجاری تمدن غربی پرورش دهند. اگر قرار بود زندگی و تماس با غرب اسلام سیاسی میانه‌رو بسازد نباید ده‌ها هزار نیروی داعشی از آلمان و فرانسه و بریتانیا به سوریه و عراق بروند و پیاده‌نظام و نیروی تبلیغاتی داعش باشند. همچنین بخشی از اسلامگرایان شیعه که پس از انقلاب ۵۷ به ایران رفتند و در تاسیس جمهوری اسلامی سهم قابل توجهی داشتند کسانی بودند که سال‌ها در غرب زندگی کرده بودند. اسلامگرایان وقتی آزادی زنان و آزادی مذهب و آزادی بیان غرب را لمس کنند بیشتر از تمدن غربی متنفر می‌شوند (نگاه کنید به آثار سید قطب بعد از سفر به آمریکا).

اسلام میانه‌رو چگونه رشد می‌کند؟

تجربه‌ی مهاجرت و زندگی در تبعید مسلمانان سیاسی باورمند در کشورهای غربی نشان می‌دهد که آنها در جوامع غربی به هویت مذهبی خویش تمسک محکم‌تری پیدا می‌کنند و از میانه‌روی فاصله می‌گیرند. اسلام سیاسی میانه‌رو (در تقابل با «اسلام میانه‌رو» که برنامه‌ کسب قدرت ندارد) در کشورهای امروز غربی به دلیل نسبی‌گرایی و جهان‌گرایی و هویت‌گرایی حاکم هرگز رشد نکرده و نخواهد کرد. مسلمانان باورمند و شریعت‌گرا که احیای دین خود را در تاسیس خلافت و حکومت می‌دانند تا پایشان را در سرزمین‌های غربی بگذارند یاد ریشه‌ها و هویت‌شان می‌افتند چون این هویت برای آنها منافعی به بار می‌آورد. مسلمانانی که با جوامع غربی کنار می‌آیند اصولا به اسلام سیاسی و اسلام هویت‌‌گرا باوری ندارند در عین آنکه عبادات و مناسک مذهبی‌شان را بجا می‌آورند.

اسلام میانه‌رو در جوامعی با اکثریت مسلمان و تحت ستم اسلامگرایان رشد کرده و خواهد کرد. تجربه‌ی جامعه‌ی ایران از این حیث بسیار گرانقدر است. کسانی که تحت جمهوری اسلامی زندگی کرده و از رانت‌های آن برخوردار نبوده‌اند به سرعت از اسلام سیاسی فاصله می‌گیرند خواه باورمند باشند یا نباشند. برای رشد اسلام میانه‌رو کشورهای غربی بجای باز کردن درهای خود بر روی مسلمانان سیاسی باورمند و شریعت‌گرا باید درهای خود را به روی آنها ببندند تا اینگونه مسلمانان در میان خود این چالش را به پیش برده و حل کنند. به سرنوشت مسلمانان باورمندی مثل عطاءالله مهاجرانی و عبدالکریم سروش و حسن یوسفی اشکوری در جوامع غربی نگاه کنید. آنها تا زمانی که در ایران بودند تحت ستم هم‌دینان خود تلاش می‌کردند دریچه‌هایی از آزادی و همزیستی با دیگر مردمان دنیا را برای دیگر هموطنان خویش باز کنند اما هنگامی‌که استبداد مذهبی را از سر خود برداشته دیدند به اسلام سیاسی و تروریستی گذشته‌ای که باور داشتند رجعت کردند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *