وضعیت اضطراری حکایت از تکرراضطرار و کاهش فواصل بحران ها و تبدیل شدن آن ها به یک پیوستاراست: بحران در بحران. کنترل از دست می رود و نظام قدرت مشرف برزندگی از رتق و فتق امورجاری عاجز می شود و در هر لحظه و در هر رویدادی ناتوانی و ناکارآمدی خود را به منصه ظهور می رساند. هیچ چیزی حل نمی شود و سیررویدادها و خشم عمومی به سمت نقطه فوران تازه ای حرکت می کند. در وضعیت اضطراری ریتم کمابیش عادی ضربان زندگی به شکل غیرعادی زده می شود. در چنین حالتی ما با پدیده بحران در پی بحران ولاجرم انباشت بحران ها مواجه می شویم. امرمشخص با امرکلی گره می خورد و هیچ خواستی بدون دست زدن به ترکیب ساختارقدرت و دگرگونی سیستم قابل تحقق نیست. راه به خواست های کلان می برد و با آن گره می خورد. هر رژیمی اگر نتواند از عهده کارکردروتین یک دولت یعنی گرداندن چرخ اداره امورجاری زندگی جامعه برآید و یا لااقل مشکلات را تخفیف بدهد، بطوراجتناب ناپذیر مهرابطال بر پیشانی خود می زند و چنین است که عبور از وضعیت اضطراری به عبور از سیستم مسلط گره می خورد و چنان کلیتی به دستورکارجامعه تبدیل می شود. رژیم اکنون مدت هاست که که ناتوان از عهده انجام وظایف حداقل و نرمال یک دولت مستقر، حتی در ترازیک دولت مستبد و سرکوبگر است. و درست در چنین شرایطی که زیرپایشی یک به یک خالی و خالی تر می شود، بنا به سرشت ویژه خود برای بقایش حالت تعرض و تهاجم بخودگرفته و سیاست فراربه جلو و از این ستون به آن ستون فرج را در پیش می گیرد. با هرتلاشی که صورت می دهد ته مانده سرمایه های اجتماعی خود را به هدر می دهد و این درحالی است که آشکارا نه در پیشاپیش حوادث که در پس پشت آن ها می دود و هرلحظه هم فاصله اش بیشتر شده و عقب تر می ماند.
چنین گزاره ای به ما می گوید: در یک معادله ای قرارگرفته ایم که در آن به اندازه ای که رژیم ناتوان از حل مشکلات می شود و هرلحظه ناکفایتی خود را به رخ جامعه می کشد، درست به همان اندازه و در جهت خلاف آن بحران ها با فوران بیشتری صعود می کنند. وضعیت چنان است که از یکسو رژیم نمی تواند دیگر به شیوه و سبک و سیاق تاکنونی اش به سلطه و حکمرانی خویش ادامه بدهد ( چنان که فی المثل می بینیم اتخاذهرتصمیمی مثلا تصویب بودجه، بی خاصیت بودن ساختارهای رسمی نظام را به رخ می کشد). به همین دلیل مدتی است که درمقام قبض وفشردگی هرچه بیشترساختارقدرت برآمده است و از سوی دیگر بدلیل همان انباشت بحران ها و سوزاندن تقریبا کامل سرمایه اجتماعی خود، قادر نیست که به شیوه ای دیگر پاسخی به بحران ها – ولو با زور و در حالت فوق العاده- بدهد. در حقیقت به شیوه دیگر حکومت کردن در کنه خود مستلزم داشتن توان پاسخگوئی به انباشت بحران ها از ولو از طریق دیگر است که بدلیل مختل شدن کل مکانیزم سوخت و سازسیستم و سوزاندن تقریبا کامل سرمایه های اجتماعی برایش ناممکن شده است. و چنین است که تا اطلاع ثانوی تا وقوع یک تحول کیفی در اوضاع، وضعیت عادی همان وضعیت اضطراری است و وضعیت اضطراری همان وضعیت عادی. و چنان که گفته شد در وضعیت اضطراری هر خواست مشخص یا تغییرجزئی در وضعیت با خواست کلان و تغییر کلی وضعیت گره می خورد و متحقق ساختن آن به دستورکارجامعه تبدیل می شود. ولی بقاء و دوام یک جامعه با تداوم وضعیت اضطراری ممکن نیست و بهمین دلیل جامعه بدنبال برقراری وضعیت عادی نوینی برمداری جدیداست و گرنه محکوم به فروپاشی است. این گزاره به ما همین قدر می گوید که وضعیت کنونی- وضعیت اضطراری- نمی تواند پایدار و قابل دوام باشد.
اما گزاره دوم و مکملی هم وجود دارد که به ما می گوید وجودوضعیت عینی اضطرار اگر چه شرط لازم و اساسی برای تغییراست، اما بخودی خود کافی نیست. و اگر وضعیت عینی نتواند به شرط کافی یعنی به خودآگاهی اکثریت بزرگ جامعه ( و گفتمانی در خورآن) و به صف آرائی متناسب با آن همچون اهرم اصلی پیشروی و تغییر تبدیل شود، عبور از باتلاق و گذارسازنده از وضعیت به سوی رهائی مسجل نیست. گر چه در این میان اشکال و سطوح گوناگونی از تباهی و فروپاشی می تواند قابل تصورباشد.
معادله فوق سویه سومی هم دارد. این گزاره سوم مربوط می شود به کم و کیف عینیت سرمایه های اجتماعی موجود هم چون اهرم اصلی تغییر و پیشروی. نگاهی باین فاکتور سرجمع به ما می گوید که در این راستا در طی سالیان گذشته بخصوص دریکی دوسال اخیراندوخته های مهمی فراهم آمده است. نقش آفرینی تشکل هائی چون هفت تپه و شرکت واحد و کارخانه فولاد و… یا بخش های حمل و نقل و یا جنبش معلمان و دانشجویان و زنان و البته خیزش های دیماه ۹۶ تا خیزش آبانماه و دیماه ۹۸ و کاسته شدن از فواصل این نوع خیزش ها… افزایش کمیت زندانیان سیاسی و مقاومت آن ها، هم چون تبلور و شاخصی از این سرمایه اجتماعی قابل تأمل است؛ اما هنوز تا رسیدن به نقطه لازم و اپتیمم سراسری شدن اعتراضات فاصله دارد.
یک قانون طلائی مرتبط با پیروزی در نبرد که خود عصاره تجربه های تاریخی است که هنوز هم معتبر است به ما خاطر نشان می کند که شرط پیروزی در هرنبردمشخص مستلزم جمع آوری حداکثر نیرو در صفوف جنبش از یکسو و متشتت ساختن صفوف دشمن و منزوی کردن کامل آن از سوی دیگر است. بدون چنین راهبردی امکان خروج از وضعیت اضطراری و پیروزی وجود ندارد.
اما جمع آوری نیرو معنائی جز مقابله با پراکندکی و پایان دادن به تشتت های فرعی و فرقه ای و اولویت ها و پرنسیپ های خودساخته بین جریان ها و بین بخش های مختلف جنبش و نیروهای هم اکنون موجود در صحنه مبارزه و ایجاد هم افزائی و هم آهنگی بین آن ها از پایین و از متن خودجنبش ها و فعالین میدانی و از طریق شبکه های درون جوش آن ها و لاجرم شکل گیری حلقات میانجی و نهائی هم چون هماهنگ کنندگان جنبش که البته با رهبران نظام های عمودی که بدنبال ابژه سازی و سیاهی لشکر برای رهبری شدن هستند تفاوت ماهوی دارد.
در وهله نخست، مهم خودروندتکوین جنبش است نه فرآورده های ثانوی آن. چنین فرآورده هائی اگر که بخواهد روندتکوین جنبش مختل نشود، نه بشکل وارداتی یا زودرس و خام و لاجرم شکننده و آسیب پذیر بلکه به شکل طبیعی در وقت خود از متن جنبش ها می توانند فرا برویند و خواهند روئید. درحقیقت همه این روندها در حال شدن هستند و رژیم هم سخت نگران آن است و این گزاره ها هم برگرفته از همان ها هستند؛ اما اکیدا لازم است که از متن جنبش و در مسیرتکوین و بلوغ آن به شکل طبیعی سربرآورند و نه به گونه ای مصنوعی و زودرس و حباب گونه و لاجرم شکننده که متأسفانه بعضا (بویژه از نوع صادراتی اش از بیرون ) سال هاست که به دلیل سیاست تازاندن موجب هزینه های سنگینی هم شده است.
مطابق این گزاره سوم تلاش بی وقفه برای مقابله با پراکندکی از طریق برقراری پیوندهای درونی توسط بخش های مختلف صفوف جنبش و البته در رأس آن فعالین و کنشگران میدانی از یکسو و به موازات آن صیقل یابی گفتمان متناسب با مطالبات پایه ای آن ها از سوی دیگراست که همانا درهسته اصلی و دال های مرکزی خود نه از بیرون بلکه از متن داده ها و نیازهای خودجنبش ها و شرایط حاکم برآن ها و از روندهای پیشرو جهانی که در آن قراردارند برگرفته می شوند. این دو هم چون دو اهرم پایه ای هماهنگ کننده، راهبردهای اصلی برون رفت از وضعیت اضطراری را در برابرما قرار می دهند و هرکدام البته به نوبه خود مفصل بندی و اجزاء و الزامات خود را دارند که در میدان عمل تدقیق و صورت بندی می شوند.
یکی از نکات مرکزی این هم افزائی پیوند و هماهنگ شدن نبض خیابان ( و خیزش هائی است که عمدتا از تهیدستان حاشیه و پرتاب شدگان به حاشیه و از نسل های جوان و بدون آینده… ) و مبارزات کارگران و مزدوحقوق بگیران کمابیش شاغل و در قیاس دارای ثبات نسبی است.
در خاتمه همچون یک گزاره تکمیلی و چهارم به دو حوزه آسیب پذیر اشاره می کنم:
نخست آن که بحران نتوانستن حاکمیت به معنی آن نیست که رژیم نمی تواند هیچ کاری در متشتت کردن صفوف جنبش انجام بدهد. برعکس رژیم در طی جیات چهل ساله اش نشان داده است که در ایجاد و بهره گیری از تشتت در صفوف جنبش گرگ باران دیده و خبره است که آخرین آن ها همان تشییع جنازه گسترده قاسم سلیمانی بود که نشان داد جامعه هنوز کاملا در برابراین گونه افسون ها و ترفندها واکسینه نشده است. گرچه توان قبلی را ندارد اما آن هنوز به معنی منتفی شدن کامل چنین خطری نیست. برعکس هرچه وضعش خراب تربشود سوای سرکوب که همواره برای رژیم حربه اصلی است ولی هیچ گاه به تنهائی کارسازنیست، دو حربه دیگراو یکی ساخت وپاخت با قدرت های بزرگ است برای عبور از این گردنه نفس گیر وقتی که بدان نیاز پیدامی کند. کاری که هم اکنون هم نشانه هائی از آن دیده می شود ( پیام نوروزی ظریف و یا مرخصی و آزاد کردن دوزندانی تبعه فرانسه و آمریکا و نامه نگاری های روحانی و ظریف به سران کشورها و نهادهای بین المللی و… صرفنظر از این که تا چه حدموفق شود یا نه در واقع تلاشی است در همین راستا). تنها ملاحظه رژیم در این رابطه آن است که این مهم از موضع باصطلاح قدرت صورت گیرد. اما بهتراست بگوئیم چون قدرت واقعی وجود ندارد با تظاهربه قدرت صورت می گیرد، تا مبادا حمل بر ضعف و زیاده خواهی دشمنان نگردد.
دومی خطری است که از ناحیه جداشدگان و یا فاصله گیرندگان از رژیم واصلاح طلبان ( بدلیل گستردگی انزوا و انزجارجامعه از آن ها) و فعال شدن آن ها در نقش «اپوزیسیون» و تلاش برای بدست گرفتن سکان آن است. و این درحالی است که فاصله گیری اشان بیشتر سیاسی تاکتیکی و حول سیاست های معینی است تا خطوط استراتژیکی و مبتنی بر فاصله گیری از اصول و موازین نظام. دو نمونه از این گونه فاصله گیری ها یکی فعال ترشدن سبزهای حامی موسوی هستند ( ازجمله در دانشگاه ها ) و دیگری ملی- مذهبی ها که سعی می کنند با حضوررسانه ای قوی که در اختیارآن ها قرار می گیرد، بویژه در خارج کشور، خود را در قامت گفتمان سازان جنبش و تحت عنوان تحول طلبان مطرح کنند، بدون آن که حتی انتقادناقابلی به همکاری ها و حمایت ها و هم پوشانی های خود با نظام ( و از حمایت های جناحی و انتخابات های نمایشی رژیم) در طی این چهاردهه داشته باشند. البته خوب است که آن ها از گذشته اشان و از امثال خاتمی ها و انتخابات فرمایشی فاصله می گیرند که خود بازتابی است از انزوای بیشتر رژیم که از این جنبه باید استقبال کرد و به آن ها توصیه نمود که هرچه بیشتر فاصله بگیرند؛ اما از جانب دیگر با عنایت به حفظ ماهیت رفرمیستی خود، این گونه فاصله گیری ها با حفظ پیوندهایشان با نظام در مؤلفه های بنیادی همراه است، که در سرپیچ ها و بزنگاه های مهم، هنگامی که رژیم مانورهای متشتت کننده خود را به اجراء در می آورد، می توانند بهمان اندازه رقص شتری در میانه گدارآب در بهم ریختن و آشفتن صفوف جنبش و در خدمت به رژیم مؤثر باشند. نمونه اش موضع گیری اخیرسبزها در بحران قدسیت زدائی های اخیرمراکز و معابدمذهبی* است که فراموش نکردند حمله به سکولاریسم را از قلم بیاندازند*. کلا تجربه انقلاب بهمن ( که پیشتر در مطلبی جداگانه به آن پرداخته ام) به ما می آموزد که بدون یک مبارزه ضدهژمونی براساس رویکردهای مشخص تاکتیکی و استراتژیکی و عملکردهای تاکنونی اشان، در صفوف نیروهای جنبش و یا جریان های همسو با آن، قادر نخواهیم بود که به سمت و سوی رهائی و خروج از باتلاق حرکت کنیم. البته در همین راستا جریان های دیگری در صفوف اپوزیسیون و همسو با جنبش چون سلطنت طلبان و مجاهدین و… هم وجود دارند که مبارزه ضدهژمونیک با آن ها نیز از زاویه ای دیگر مطرح هست. اما نباید فراموش کرد که چنین مبارزات ضدهژمونیک و ضدبرنامه ای در راستای شکل گیری و تحکیم یک جنبش سراسری و گفتمان یابی متناسب با آن و اصالتا برآمده از متن خودجنبش و در گسترش صفوف آن، به مثابه اولویت و راهبردمرکزی ممکن است و گرنه جز به جنگ فرقه ها و قبایل و تشتت آفرینی بیشتر و آشفتن اولویت بندی ها و مراحل پیشروی و لاجرم بهره برداری رژیم برای دامن زدن به گسست ها در امرمهم فرایندشکل گیری یک جنبش سراسری منجر نخواهد شد.
تقی روزبه ۲۱مارس ۲۰۲۰