با انتخاب اسماعیل میرفخرایی، مجری نهچندان خودی صداوسیما برای تبلیغات انتخاباتی، هماهنگی در ساعتش و کاپشن جیر قهوهای، تصاویری با لباس سفید خلبانی و اندکی محاسن، انتخاب عنوان دکترخلبان و… سعی در ارائه چهرهای تکنوکرات، معتدل و جذاب به قصد دلبری از طبقه متوسط داشت که تا حدی هم موفق بود و پنج میلیون رأی آورد.
نکته جالب اینکه رقیب خودش را آن زمان هاشمی میدانست نه دیگران. قالیباف سال 84 نهتنها دنبال بازنمایی گذشته نظامی خود در تبلیغات انتخاباتیاش نبود، بلکه از آن دوری هم میجست؛ همین هم پاشنه آشیل او شد. او که خیالش از عقبه اصولگراییاش در جناح راست بیش از حد راحت بود و فکر میکرد آنها را همراه دارد، دنبال یارگیری و جذب از اقشار دیگر بود؛ اما همین بلاتکلیفی به او آسیب زد و بازی را به رقیب باخت.
بعد از شکست انتخاباتیاش با یک انتخاب درست، صندلی خالی احمدینژاد را به دست آورد. او شهرداری را هم فرصتی برای بهرخکشیدن توانمندیهایش دید، هم سکوی پرتاب به ریاستجمهوری؛ بنابراین هوشمندی به خرج داد و برخلاف دیگر رقبایش که مناصب انتصابی- مدیریتی را ترجیح دادند، خودش را در معرض پستی اجرائی با انتخاب شورای شهر قرار داد.
او البته تقریبا همچنان با همان فرمان 84 جلو میرفت؛ با بندبازی میان اصولگرایان و تکنوکراتها. برای مثال محسن هاشمی را چهار سال در مدیریت مترو حفظ کرد و الزامی به خطکشی صریح با طیف تکنوکرات مانند نزدیکان هاشمی نمیدید؛ تا جایی که در مسیر این حرکت بینابینی، توانست آرای برخی اصلاحطلبان آن دوره شورای شهر، مانند ابتکار، نجفی و مسجدجامعی را هم برای شهردارشدن در قبال دیگر رقبای اصولگرا، همراه خود کند.در انتخابات سال 88 قالیباف آنقدر هوشمند بود که متوجه دوقطبیبودن فضا شود و وارد رقابت با احمدینژاد و موسوی نشود. او ترجیح داد همچنان با استفاده از ظرفیت شهردار پایتخت بودن، خودش را برای انتخابات 92 آماده کند.
تا رسیدن به انتخابات 92 با یک موقعیتسنجی کمکم خودش را به جریانهای اصولگرایی نزدیکتر کرد و از تکنوکراتها دور شد. او فهمیده بود با ایستادن در میانه، جایی در قدرت برایش باز نمیشود؛ پس تکلیفش را با خودش یکسره کرد و کاملا به دامان اصولگرایان بازگشت و عطای جلب توجه طبقه تکنوکرات متوسط را به لقایش بخشید.
نشانههای این چرخش کامل هم امتیازاتی بود که به جریانهای اصولگرایی در دوران شهرداریاش داد. مانند جامعه مداحان که بعدها بابت همین هم زیر ذرهبین شورای شهر اصلاحطلبان قرار گرفت.
نقطهعطف این هضم در اصولگرایی، انتخابات 92 بود که با کلیدواژه چهاردرصدیها پا جای پای گفتمان احمدینژاد گذاشت. حتی میتوان گفت خودش را در برابر طبقهای قرار داد که زمانی همه تلاشش را برای جلبنظرشان به کار برده بود. بااینحال سال 92 باز هم شکست خورد، آنهم به دو علت؛ هم مغلوب فضای دوقطبیای شد که سال 88 از آن دوری جسته بود و هم مغلوب تکثر نامزدهای اصولگرا و حمایتنکردن قاطبه اصولگرایان از خودش.در این فاصله تا انتخابات 96 سعی کرد به هر قیمتی یک شهردار اصولگرا بماند و رابطهاش را با جریانهای اصولگرا بیش از همیشه تقویت کند؛ شاید بالاخره به محبوب اول بدل شود.
او بعد از باخت 92 دیگر حاضر نبود تحت هیچ قیمتی تن به باختی دیگر بدهد و آنقدر اراده و انگیزه داشت تا به هر قیمتی جلوی پیشروی اصلاحطلبان- اعتدالگرایان را بگیرد. اگر در پاستور نتوانست، حداقل در بهشت سد راهشان بود. برای همین در یک بدهبستان، حتی رأی دو اصلاحطلب را گرفت تا صندلیاش به هیچ قیمتی به محسن هاشمی که زمانی او را در مجموعه شهرداری حفظ کرده بود، نرسد.
سال 96 برخلاف 88 که ترجیح داد با دور دوم احمدینژاد رقابت نکند، آمد تا روحانی را در دور دوم شکست دهد، ولی پیش از آنکه به روحانی ببازد، باز هم عرصه را به اصولگرایان باخت. مجبور به کنارهگیری به نفع رقیب درونجناحیاش شد؛ اما به جای قهر و تقابل، با زیرکی در قامت یک اصولگرای فداکار ظاهر شد و طلبش را از جناحش محفوظ نگه داشت تا به انتخابات مجلس برسد؛ انتخاباتی که در هیچیک از این سالها اصلا التفاتی به آن نداشت.
همه تحلیلها تا این لحظه این بوده است که آمدن قالیباف به مجلس هم برای رسیدن به پاستور بوده و حتی رئیس قوه مقننه شدن او نیز دستگرمی برای رسیدن به ریاست قوه مجریه است؛ اما اگر واقعا او همچنان قصد پاستور کرده باشد، حضورش در قامت یک رئیس مجلس برایش شمشیری دودم خواهد بود. مهمترین دلیل آن، تفاوت در ذات وظایف رئیس مجلس با یک رئیس اجرائی مانند شهردار یا فرمانده نظامی است. قالیباف در عرصه نظامی-انتظامی یا شهرداری سالها در نقش یک مدیر دستوردهنده ظاهر شده، ولی ریاست مجلس جایگاهی تعاملی- مدیریتی است نه دستوری. نشستن بر صندلی بالاتر فقط برای اداره بهتر جلسه است، نه به معنای ریاست بر جلوسکنندگان.
مشخص نیست که فرمانده سابق اگر روزی همانند لاریجانی، از سوی همکاران و نه زیردستانش، «دیکتاتور» خطاب شود، آیا ظرفیت مواجهه با چنین موقعیتی را دارد؟ از سویی دیگر، مجلس جایگاهی تقنینی دارد و مانند شهرداری یا ناجا نیست که با تعویض ناوگان یا عملیاتهای عمرانی عظیم، خروجی ملموس قابل رؤیت با تأثیر زودهنگام داشته باشد؛ پس ظرفیت مجلس بههیچعنوان همراستا با استعدادهای قالیباف، معروف به یک «مدیر جهادی» نیست. درعینحال، مجلس میتواند برای قالیباف فرصت نیز تلقی شود؛ دیدهشدنش در قالب رئیس یک قوه، شاید او را به هدف غاییاش، یعنی رسیدن به پاستور نزدیک کند؛ اما به یک شرط و آن هم اینکه به او اجازه داده شود بعد از یک سال، مجلس را رها کرده و از نو وارد همان کارزار قدیمی و آشنای خودش شود. البته حتی همین چرخش نیز باز میتواند یک چشم اسفندیار برای قالیباف بتراشد؛ چراکه او را در قامت یک سیاستپیشه فرصتطلب تصویر میکند که همیشه برایش هدف، وسیله را توجیه کرده؛ تاجاییکه محتمل است همان بدنه حامی اصولگرا و البته شاید متحدان در قدرتش را هم از او براند!