ایران و چین برای کسب مقام نخست تعداد اعدام، زندانیان سیاسی و فرار مغزها در جهان با هم در رقابت هستند
با آنکه جار و جنجال بر سر پیمان فرابردی جمهوری اسلامی و جمهوری خلق چین اندکاندک کاهش مییابد، شیفتگی بخشی از شخصیتهای خمینیگرا برای «الگوی چینی» همچنان شدت میگیرد. یک استاد دانشگاه خمینیگرا به دانشجویان خود میگوید: «اگر الگوی چینی توانست مشکل یک کشور ۱.۴ میلیارد نفری را حل کند، چرا نتواند برای ایران ۸۰ میلیون نفری نیز مشکلگشا باشد؟»
آقای اسحاق جهانگیری، معاون اول رییس جمهوری، آقای حسن روحانی از «خیر و برکت» الگوی چینی سخن میگوید. آقای علی ربیعی، سخنگوی دولت، از شباهتهایی که میان چین و ایران وجود دارد، یاد میکند.
اما این چین آرمانی که اکنون مدینه فاضله خمینیگرایان شده است، چقدر واقعیت دارد؟
در این تردید نیست که جمهوری خلق چین در طی ۴۵ سال با پذیرفتن نظام سرمایهداری در شکل دولتی آن به موفقیتهای بزرگ اقتصادی دستیافته است. در این مدت، چین که در سال ۱۹۴۹ میلادی، یعنی هنگام پیدایش جمهوری خلق یک اقتصاد پیش از دوران صنعتی داشت، تبدیل شده است به بزرگترین قدرت صنعتی جهان با لقب «کارخانه امروز عالم.»
با این حال، الگوی چینی، یا بهتر بگوییم «دنگ شیائو پینگی» به آن زیبایی و دلربایی که مینماید، نیست. از نظر اقتصادی، این الگو روی رشد تکیه میکند، نه توسعه و کلیات را بر کیفیات ترجیح میدهد. این الگو را در بسیار کشورهای دیگر نیز دیدهایم. کشورهایی که با رشد اقتصادی بدون توسعه و تحول از نظر کمی تغییر کردند، اما از نظر کیفی درجا زدند یا حتی عقب رفتند. ژاپن در دوران می جی، پروس در زمان بیسمارک، اتحاد شوروی در دوران استالین، آرژانتین در عهد خوان پرون و البته، رایش سوم در آلمان تجربهای مشابه داشتند. تجربه همه آنان نشان داد که رشد سریع اقتصادی با بهرهگیری از نیروی کار ارزان، گاه حتی در سطح بردگی غیر رسمی، همراه با بیاعتنایی به هزینههای درازمدت محیط زیستی و گسترش شکاف طبقاتی، در یک مقطع کوتاه تاریخی، نتایج آماری فوقالعاده عرضه میکند، اما در بلندمدت صدماتی به جامعه میزند که همه آن نتایج آماری را باطل میسازد.
امروز پس از ۴۵ سال، جمهوری خلق از نظر آماری بزرگترین اقتصاد جهان به شمار میآید با تولید ناخالص ملی همتراز با ایالات متحده. در این ۴۵ سال، جمهوری خلق توانسته است نزدیک به یک پنجم از جمعیت خود را از فقر مطلق بیرون آورد اما، در عوض، با دادن بزرگترین سهم به یک پنجم دیگر از جمعیت خود، شکاف طبقاتی را وسیعتر کرده است. به عبارت دیگر، الگوی چینی فقر مطلق را کاهش داده اما فقر نسبی را افزایش داده است. در حال حاضر ۱۹۳ کشور عضو سازمان ملل متحد را میتوان به چهار بخش تقسیم کرد: کشورهای ثروتمند، کشورهای مرفه، کشورهای میانه، یا به عبارت خودمانی «هم چین هم چین» و کشورهای فقیر. در حال حاضر، جمهوری خلق در مقام نود و ششم از نظر درآمد سرانه سالانه جزو کشورهای «هم چین هم چین» است، یعنی در مرز کشورهای ثروتمند و کشورهای فقیر پرسه میزند.
بد نیست به آقایان جهانگیری و ربیعی یادآور شویم که در این جدول، جمهوری اسلامی ایران، با همه گرفتاری هایی که دارد، در مقام هشتاد و نهم قرار دارد یعنی از جمهوری خلق جلوتر است. با این حال، گسترش شکاف طبقاتی، افزایش فقر نسبی و آسیب رسانی به محیطزیست (چین بزگترین آلودهگر محیطزیست است)، تنها معایب الگوی «دنگی» نیستند. این الگو چین را در سه مورد مهم در مسیر وابستگی درازمدت قرار داده است. نخستین مورد، سرمایهگذاری در رشد اقتصادی جمهوری خلق است. در ۴۵ سال گذشته نزدیک به ۴۰ درصد از کل سرمایهگذاری از خارج آمده است: ژاپن، ایالات متحده، کشورهای اروپایی، شبکههای پول شویی در هنگ کنگ و ماکائو، کره جنوبی و حتی تایوان. مورد دوم، وابستگی فرابردی چین به منابع خارجی انرژی، یعنی نفت و گاز است. جمهوری خلق در حال حاضر فقط یک سوم از نیازهای خودر را در زمینه انرژی از منابع داخلی تامین میکند. مورد سوم، وابستگی به واردات محصولات کشاورزی برای کشوری که همواره در لبه پرتگاه قحطی زیسته است. سرمایه خارجی، کارگر ارزان چینی و بیتوجهی به محیط زیست و قوانین انسانی کار، همراه با دزدیدن یا خریدن حق مولف از خارجیان، در چین یک نظام اقتصادی به وجود آورده است که در سطح پهناور است، اما عمق ندارد. الگوی «دنگی» مناسب یک دونده ۱۰۰ متر است، نه یک دونده ماراتن. در زمینه کاوشهای علمی و عرضه نامهای شناخته شده تجاری، یا به قول خارجیان «برند» های چینی هنوز وارد باشگاه بسته قدرتهای بزرگ صنعتی نشده است.
همه اینها به کنار، الگوی دنگی هزینهای بس بزرگتر داشته است: تضعیف و در پارهای از موارد حتی نابودی فرهنگ چین. به عنوان یکی از کهنترین، اگر نخواهیم بگوییم کهنترین کانون تمدن در تاریخ، چین در چارچوب یک نظام ویژه ارزشی زیسته است. در این نظام، علیرغم دیگر کانونهای تمدن، مثلا ایران، مصر یا هند، یا یونان، خدا یا خدایان جایی ندارد.
در غیاب خدایان، انسان چینی خود را با جهان پیرامون، به معنای تمامی کائنات، تنها مییابد. بدینسان نخستین هدف نظام ارزشی چینی برقراری و حفظ هماهنگی و حتی دوستی میان انسان و کائنات و حضور دائمی آن به شکل طبیعی است. اما برای آنکه بتوانیم با کائنات و طبیعت هماهنگ و دوست باشیم، نخست لازم است که میان خودمان نیز دوستی و هماهنگی وجود داشته باشد. بدین سان، برقراری و حفظ هماهنگی و آرامش میان؟ یعنی جامعه، هدف دوم نظام ارزشی چینی است. در این نظام، آموزش کتب تائو برآورنده هدف اول است. در حالی که آموزش جهان بینی کنفوسیوس بر آوردن هدف دوم را وعده میدهد.
الگوی دنگی میکوشد تا این نظام ارزشی را تا سطح بخشی از فلکور عامیانه تنزل دهد یا ، در بعضی موارد، سرکوب کند. آرمان درازمدت الگوی دنگی، آمریکاییسازی چین است- البته منهای دموکراسی. بدین سبب است که ژی چین پینگ، رئیس جمهوری کنونی چین، از «هرچه بزرگتر، هرچه بیشتر» سخن میگوید، نه از «هر چه بهتر». در صدها شهر چین، الگوی «هر چه بزرگتر، هر چه بیشتر» جنگلهایی از آسمانخراش ها و سوپر مارکت های کپی شده از آمریکا شکل گرفتهاند.
یک دوست نویسندهام، ژین ران، میگوید که ۱۵۰۰ آسمانخراش شانگهای او را به یاد جنگلی در یک صحرا میاندازد -یک صحرای فرهنگی. یک دوست نویسنده دیگر شکوه میکند که «پیش از انقلاب ما برده بودیم و پس از انقلاب برده بردگان شدیم.»
فرهنگ چند هزار ساله چین همواره در سه زمینه تجلی کرده است: شعر، خطاطی و نقاشی. هدف این هر سه، تعالی انسان است به حالت بالای هستی، یا بعد عالی روح: بی ژینگ.
در ۴۵ سال گذشته، این هر سه زمینه زیر آتشبار یک فرهنگ نمای تازه در چارچوب کمونیسم بد فهمیده شده و کاپیتالیسم هضم نشده، قرار داشتهاند. چهار سال پیش با دیدار از نمایشگاه کتاب شانگهای باخبر شدم که چینیان کمتر از همیشه شعر میسرایند. از این بدتر، ترجمه نوشتههای، ازراپاوند شاعر آمریکایی، درباره شعر چینی اکنون یک کتاب درسی در دانشکده های ادبیات چین است. خطاطی نیز زیر فشار سیلی از نیازهای پوچ مادی، به سوی نابودی میرود. این روزها، ماشین صنعتی چین، صدها هزار نمونه خطاطی کلاسیک را تولید میکند و به بهای چند دلار به بازار میفرستند. نقاشی، که هموار ادامهای از خطاطی بوده است، نیز به صورت یک صنعت با تولید انبوه درآمده است. در هانگژو، شهر دلخواه من در چین، تمامی یک محله به کپیسازی از همه تابلوهای معروف جهان اختصاص یافته است.
چین هرگز از نظر موسیقی فعالیت گستردهای نداشت، اما در چارچوب سنت موسیقی محدود خود، کارهایی عرضه می کرد که با بهترین آثار موسیقی غربی یا ایرانی هم تراز بود. آلبرتو موراویا نویسنده ایتالیایی در سفر خود به چین با پوزخندی تحقیر آمیز میگفت: «اما اینها هنوز یک موتسارت عرضه نکردهاند!» او نمیدانست که هدف موسیقی چینی، با تنها یک ساز، که شبیه به سه تار خودمان است، بلند پروازی سمفونیک نیست. موسیقی چینی روی یک لحظه، یک نقطه، یک دانه خردل تکیه میکند و کائنات بزرگ را در تجربهای کوچک میبیند.
امروز اما، سراسر چین، دست کم در شهرهای بزرگ، صحنه عقب نشینی موسیقی سنتی چین و تسلط روزبه روز بیشتر موسیقی غربی، به ویژه آمریکایی، است. حتی خانم ژی جین پینگ، همسر رئیس جمهوری که «گوگوش چین» خوانده میشود، در تصنیفهای خود بیشتر از موسیقی «شیطان بزرگ» الهام میگیرد.
تب آمریکایی شدن جلوههای دیگری نیز دارد. در غالب شهرهای بزرگ، مغازههایی هستند که کلاه گیس بلوند و عدسی چشمی آبی رنگ می فروشند، زیرا بسیار خانمهای چینی میکوشند تا با تبدیل خود به «عجب سکسی موطلایی و چشم آبی» خود را متفاوت نشان دهند. لباسهای سنتی چینی به سرعت از دور خارج میشوند و جای خود را به لباسهای غربی، یا شبه غربی میدهد. در هر سفر به چین، تعداد کارکنان چینی هتل که خود را «تام»،«باب»،«سوزی» یا «جودی» می خوانند افزایش یافته است. خانم ژانگ مترجم فارسی-چینی، میگوید او یکی از معدود خانمهای شرکت است که موطلایی و چشم آبی نشده و خود را «سوزی» یا «ساندرا» نمیخواند.
در فرهنگ چینی اخلاق، یا آنچه وجدان امر میکند، مهمتر از قانون و اوامر حاکم به شمار میرفت. یو ژینگ شه، تاریخدان، مینویسد: هرگاه اصول اخلاقی تو با اوامر حاکم تصادم پیدا کرد، اصول اخلاقی را بپذیر و اوامر را رد کن.»
ژون لی، احتمالا بزرگترین نویسنده چینی ۱۵۰ سال اخیر، از «سرپیچی نهادینه از اوامر حاکم بیاخلاق، یا بیوجدان، سخن میگفت.
اما امروز، حاکم، یعنی حزب کمونیست، اصرار دارد که کوچکترین جزییات زندگی را به «خلق» دیکته کند و کمترین اعتراض را به شدت سرکوب میکند.
جمهوری خلق و جمهوری اسلامی در بسیار موارد شبیه و در عین حال رقیب یکدیگرند. در چهار دهه اخیر چین و ایران همواره از نظر تعداد اعدامها در مقام اول یا دوم قرار داشتهاند. از نظر تعداد زندانیان سیاسی نیز همواره یا چین اول بوده است یا جمهوری اسلامی در ایران. از نظر فرار مغزها، ایران و چین بر سر مقام اول در جهان رقیب یکدیگرند.
در یک مورد دیگر نیز دو رژیم را میتوان دو قلو نامید: نفرت توام با حسرت برای آمریکا. نخستین شعار دنگسیم این بود: الگوی کشاورزی ما داژای است. الگوی صنعتی ما داکینگ، الگوی کلی ما آمریکا: (داژای یک کمون بود با تولید رکورد. داکینگ یک کارگاه فلز گدازی با بالاترین سطح تولید در جمهوری خلق).
چین در مقایسه با نخستین سفرم به آن کشور در سال ۱۳۵۰، مدام تغییر کرده است – تغییری در مسیر بهبود مادی همراه با قهقرای معنوی و فرهنگی. چینیان هرگز به ساختن بناهای دیرپا علاقمند نبودند. دنیای آنان یک دنیای معنوی بود که در آن مادیات نقشی جز بر آوردن نیازهای انسان نداشتند. به همین سبب، چین، بر خلاف ایران، مصر و البته هند بناهای تاریخی یا حتی ویرانه های تاریخی، چندانی برای عرضه ندارد. در سفرش به چین، شهبانو فرح، شگفتزده، میپرسید: «پس آن همه تاریخ کجاست؟» او میخواست آثار قابل دیدن و قابل لمس کردن تاریخ و تمدن چین را به ببیند، در حالیکه تاریخ و تمدن چین در انسانهای چینی ادامه مییافت نه در خشت و گل و سنگ.
برگریم به ژولی که میگوید: «تاریخ چین عبارت است از یک دایره نظم و هرجومرج.»
در دوران نظم، حاکم نیرومند و شمولگرا، زمینه را برای دور بعدی هرجومرج آماده میکند.
در چین امروز، فرزندان کادرهای قدیمی خوب کمونیست، با لقب «شاهزادههای سرخ» در الاکلنگ «نظم و هرجومرج» فعلا به بالا میروند. اما، فقط فعلا!
ایندیپندنت فارسی: