فریب خوردگان از خمینی، خود فریب بودند. آنان نخواستند ببینند که ایران پس از نزدیک به یک سده هنوز با این انتخاب روبهرو است: مشروعه یا مشروطه؟
«فریب خوردیم!»، «طرف گولمان زد!»، «یارو سرکارمان گذاشت!» اینها از جمله ادعاهایی است که برخی از سرخوردگان «انقلاب اسلامی»، طی چهار دهه گذشته عنوان کردهاند.
بر اساس این ادعاها، آیتالله روحالله خمینی که در آخرین شورش علیه سلطنت مشروطه در ایران، در نقش رهبری قرار گرفته بود، توانست با بهرهگیری از تقیه و کتمان، اکثریت فعالان سیاسی آن زمان را، از چپ افراطی گرفته تا راست دین زده، بفریبد. مدعیان فریبخوردگی میگویند: خمینی، به گفته باقر پرهام، سخنگوی کانون نویسندگان در آن زمان، در نقش رهبر مبارزات ضد استعماری و ضداستبدادی ظاهر شد، اما در حقیقت بنیانگذار یک نظام استبدادی بدتر از نظام پیشین شد.
اما آیا میتوان خمینی را فریبکار خواند؟ آیا او یک گندمنمای جو فروش بود؟ آیا فریب خوردن که یک فعل متعدی است، میتواند یکطرفه باشد؟ مثلاً آیا ایران مستعمره بود که خمینی بتواند یک رهبر ضد استعماری باشد؟
در جستجوی پاسخ برای این پرسشها بار دیگر به سراغ نوشتهها و گفتههای آیتالله، هم پیش از انقلاب، هم پس از آن رفتم. برای نخستینبار در سالهای ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸ به سراغ نوشتهها و گفتههای خمینی رفته بودم و حاصل کار زندگینامهای بود که زیر عنوان «روحالله خمینی و انقلاب اسلامی» به انگلیسی نوشتم. این بار اما فکر کردم یک نگاه سریع به سخنان آیتالله در نخستین روزهای پیروزی مشروعه بر مشروطه کافی خواهد بود تا نشان بدهد که او نه میخواست و نه میتوانست دیگران را بدون خواست خودشان فریب بدهد. بهعبارتدیگر فریبخورده همواره همکار و شریک جرم فریب دهنده است.
هدف «انقلاب» چه بود؟ این سؤال را خمینی در شرفیابی گروهی از رهبران چپگرا در قم پاسخ داد. او گفت: «هدف ما ایجاد انسان قرآنی است.» بدانید که رمز پیروزی این است که شهادت را آرزو کنید. برای زندگی این دنیا، زندگی حیوانی ارزشی قائل نباشید. قرآن انسانی را ساخته که با قدرت الهی پیشروی کرد. در کمتر از نیمقرن بر امپراتوریها غلبه کرد. بهعبارتدیگر «منشور حزب کمونیست» از مارکس و انگلس نمیتواند جای قرآن را بگیرد و ماتریالیسم دیالکتیک بازی کودکانهای است. به گفته خمینی «این اسلام بود که ما را پیروز کرد، نه مبارزات پرولتاریایی!»
در نگاه بعضی رهبران بهاصطلاح ملیگرا، خمینی ملیگرایی را یک توطئه صهیونیستی خواند. او گفت: «صهیونیستها بین مسلمانان جدایی انداختهاند. جدائی بین مسلمینی که در حدود یک میلیارد در اطراف عالم منتشر هستند. تبلیغاتی کردند تا نگذارند وحدت کلمه ایجاد بشود. (با تقسیم امت اسلامی) ملتهای مختلف ساختند، چیزی که در صدر اسلام مطرح نبود.
از زمان عثمانی که مسلمین حکومت قوی داشتند و قدرتی بود که گاهی با ژاپن و شوروی جنگ میکرد و غلبه میکرد، معالوصف از وحدت میترسیدند.
جالب اینکه شرفیاب شدگان، این تزهای آیتالله را با سکوت گوسفندوار پذیرا شدند. آنها یادآور نشدند که امپراتوری عثمانی، هرگز با ژاپن و شوروی جنگ نکرد. آنها یادآور نشدند که امپراتوری مورد تحسین آیتالله، برای نزدیک به چهار قرن با یاران شیعه صفوی در حال جنگ بود. در زمانی که هنوز صهیونیسم شکل نگرفته بود.
در شرفیابی گروهی از ملی-مذهبیها، آیتالله چنین افاده کرد: «دشمن ما فقط محمدرضا نبود. هر کس که مسیرش اسلام نباشد دشمن ماست. با هر اسم که باشد. هر کس جمهوری بخواهد دشمن ماست. برای اینکه دشمن اسلام است. ما گفتیم این سلطنت کثیف را نمیخواهیم. سلطنت الهی میخواهیم که احکام الهی در آن تحقق پیدا کند.» بهعبارتدیگر اصطلاحاتی مانند «مردمسالاری دینی» که نامدارترین مبلغ آن حجته الاسلام محمد خاتمی اردکانی است، نمیتواند در جهان آیتالله خمینی جایی داشته باشد.
در شرفیابی گروهی از فعالان دموکراتیک، آیتالله باز هم با صراحت موضع خود را بیان کرد: «هر کس جمهوری دموکراتیک بگوید، دشمن ماست. برای اینکه اسلام را نمیخواهد. ما اسلام را میخواهیم، دموکراسی را نمیخواهیم. جوانهای ما خون دادند برای اینکه اسلام را میخواستند، نه دموکراسی را. ما آزادی که اسلام در آن نباشد نمیخواهیم. ما استقلالی که اسلام در آن نباشد نمیخواهیم. آزادی و استقلال بدون اسلام به چه دردمان میخورد؟ وقتی اسلام نباشد هزار آزادی هم باشد چه فایده؟ ممالک دیگر هم آزادی دارند. ما آن را نمیخواهیم. تمام بدبختی ما از دست چنین اشخاصی است که فریاد آزادی میکشند. میخواهند برای شما یک مملکت غربی درست کنند که در آن آزاد و مستقل باشید. اما نه خدایی در کار باشد، نه پیغمبری نه امام زمانی نه قرآنی و نه احکام خدا. نه نمازی و نه شهادت که برای ما فوز است. میخواهند شما مثل سوئیس بشوید. اما امت آن را نمیخواهد. قرآن را میخواهد.»
البته هیچیک از شرفیاب شدگان جرئت نکرد یادآور شود که سوئیس جای زیاد بدی هم نیست و در آن میتوان مسلمان بود یا نبود. اما در آزادی و امنیت و احترام و رفاه زندگی کرد.
آیتالله هرگز کندذهنی خود را پنهان نمیکند. او خواستار یک حکومت آخوندی و بر اساس ولایتفقیه است. تزی که سالها پیش از شورش ضد مشروطه، در کتاب «حکومت اسلامی» مطرح کرده بود. بهعبارتدیگر او پرچم به خاک افتاده شیخ فضلالله نوری را برمیدارد تا انتقام مشروعه را از مشروطه بگیرد.
در یک شرفیابی، گروهی از کمیته چی های اسلامی آیتالله خطوط جامعه آرمانی خود را پررنگتر کرد. او گفت: «هر کس با آخوند و روحانیت مخالف است، دشمن شماست. بعضیها میگویند رژیم شاه را نمیخواهند و با آن دشمن هستند. اجانب را هم نمیخواهند و با آن هم دشمن هستند. اما آخوند را هم نمیخواهند. آخوند یعنی اسلام و روحانیت و اسلام در هم مدغم هستند. آنکه با آخوند دشمن است، دشمن شماست. او ممکن است آزادی را برای شما تأمین کند، استقلال را برای شما تأمین کند، اما استقلالی که در آن امام زمان نیست، آزادی که در آن پیغمبر اسلام نیست، ما با اینها همان مبارزهای را میکنیم که با محمدرضا کردیم. اسلام منهای روحانیت، خیانت است. نه اسلام. اگر روحانیت حذف شود اسلام در کار نیست. اگر آخوند برود، کل مملکت میرود.
البته کمیتههای مخاطب «امام»، جرئت و آگاهی لازم برای پاسخگویی را نداشتند و حتی نمیتوانستند یادآور شوند که ۹۵ درصد مسلمانان جهان بدون آخوند زندگی میکنند و اسلام بدون آخوند را «خیانت» نمیدانند.
در شرفیابی گروهی از استادان دانشگاه، آیتالله خطاب به دکتر ملکی، رئیس انقلابی دانشگاه تهران میگوید: «اگر گمان میکنید علم منشأ سعادت است، ولو هرچه باشد، اشتباه میکنید. برای اینکه علم گاهی متشاء به بسیاری از تفاوتهاست. اگر دانشگاه فقط دنبال این باشد که فرزندان اسلام را با معلومات بار آورد و معلومات را رویهم بریزد، این برای سعادت است. فایده ندارد. ضرر دارد. اگربنا باشد تربیت علمی باشد.
شما یک طبیب درست میکنید. این طبیب فردا میشود کاسب که معطل میکند برای اینکه حق ویزیت زیاد بکند. ممکن است از نظر طبابت، طبیب خوبی باشد. ولی چون اسلامی نیست با دوافروش میسازد تا نسخه هرچه گرانتر بنویسد. شما از دانشگاه مؤمن بیرون دهد نه عالم صرف. ما از مدرسهها مؤمن بیرون بدهیم.»
البته این بار نیز هیچیک از حاضران جرئت نمیکند از آیتالله بپرسد شما از کی و چگونه کارشناس امور آموزش عالی شدهاید؟
گاه شرفیابی خدمت «امام» جنبه کمیک پیدا میکند. در یک شرفیابی خمینی به خطا فکر میکند احمد حاج سید جوادی، وزیر کشور اسلامی، وزیر کشاورزی است و در نتیجه اوامری در مورد کشاورزی صادر میکند. «امام» میگوید: «آمریکاییها با اصلاحات ارضی، کشاورزی ما را از بین بردند. تا ما از آنها گندم بخریم.» سپس میافزاید: «اما راجعبه کشت تریاک و مواد مخدر که عبارت است از تریاک، هروئینی که متأسفانه زیاد هم شده است. راجعبه تریاک که در مملکت ما زیاد کشت شده، باید دولت به قیمت نسبتاً معقول بخرد. اگر دولت به قیمت معقول بخرد، دیگر نیاز به قاچاقفروشی نیست. اصلاحات ارضی افراد فاسدی را جلو آورد که نمیخواهند کشاورزی به ثمر برسد.»
در اینجا نیز وزیر کشور کابینه مهدی بازرگان، جرئت ندارد به امام بگوید که او وزیر کشور است نه وزیر کشاورزی. در مذهب خمینیه امام معصوم است و خطاناپذیر.
در چند شرفیابی، روزنامه نگاران، روشنفکران و اندیشمندان، آیتالله الگوی کاملاً تعریف نشده از ناکجاآباد موردنظر خود را در برابر الگوی دموکراسی غربی و نظام کمونیستی قرار میدهد. او میگوید: «مملکت ایران یک مملکت اسلامی است. قوانین آن هم اسلامی است. در قانون اساسی مشروطه هم این اصل که هر چه برخلاف قانون اسلام باشد، قانونی نیست و قانون باید موافق قوانین اسلام باشد، هست. یعنی هر قانونی که برخلاف گفته قرآن باشد نمیتواند قانونی باشد.»
این بار نیز هیچیک از حاضران جرئت نمیکند بگوید ایران دوره مشروطه نیز یک مملکت اسلامی بود. همانطور که خود آیتالله اعتراف میکند، تنها چیزی که کم داشتند تسلط روحانیون بر دولت بود. حتی واژه «مملکت»، یعنی کشور پادشاهی، مورد قبول آیتالله به این شرط که «ملک» یک روحانی باشد با عنوان «ولیفقیه».
در یک شرفیابی دیگر آیتالله میگوید: «اینها که فریاد آزادی میزنند غربزدهاند. آزادی غربی میخواهند. یعنی بیبندوباری. حضرت امیر با معاویه جنگ کرد چون معاویه میخواست یک رژیم طاغوتی برقرار کند. خلافتی که در آن مشروبات و قمار در مجالسشان بود. خلیفه رسولالله در مجلس شرابخواری و قمار حاضر میشد و پس از آن مشروب خواری به نماز میرفت و امام جماعت هم میشد. این خطر بزرگی برای اسلام بود. این خطر را سیدالشهدا علیهالسلام دفع کرد. امیر المومنین میدید که دین خدا در خطر است. برای خدا قیام کرد. امام حسین هم همینطور.
در اینجا هیچیک از حاضران که در میان آنها عمامه به سران نیز هستند، یادآور نمیشود که هزار سال فقه و تاریخ شیعه، دلایلی فراتر از اختلاف بر سر مشروب و قمار برای جنگهای داخلی اسلام ذکر کردهاند و بازگویی نبرد علی و معاویه و نبرد حسین و یزید به سبک خمینی، واقعاً کودکانه است.
در شرفیابی دکتر کریم سنجابی، وزیر امور خارجه کابینه آقای بازرگان، قرار بود آیتالله، تعلیمات لازم برای دیپلماتهای اعزامی به اروپا عرضه کند. خمینی گفت: «آنقدر از غرب و پیشرفت آن تبلیغات کردند که جوانهای ما را غربی بار آوردند و بهجای مغز اسلامی، مغز غربی گذاشتند. بهطوریکه اعتقاد اکثر بچهها و جوانهای ما این است که همه چیز باید غربی باشد. اما غرب پیشرفتهای مادی دارد. اما دنیا را بهصورت یک جنگنده و یک وحشی بار آورده است. تربیت غربی انسان را از انسانیت خودش خلع کرده است. انسان غربی شده دیگر انسان نیست. بهجای او یک حیوان درنده درست میکنند. آنچه هست چنگودندان حیوان درنده است. آزادی که غرب میخواهد، آزادی بیبندوباری است. مخالف سنت اسلامی است. ما میخواهیم تربیت غربی را از بین ببریم و تربیت اسلامی را جایگزین کنیم.
کسی نمیپرسد که آیتالله کجا و چگونه با تمدن غرب آشنا شدهاند. خود او میگوید: «وقتی در پاریس بودیم». البته آقای سنجابی یادآور نمیشود که «امام» فقط چهار ماه در فرانسه بود و هرگز پاریس را ندید. زیرا از فرودگاه به شهرک «نوفللوشاتو» رفت و از آنجا به فرودگاه برگشت برای پرواز به تهران. ازاینگذشته چطور میتوان دیپلماتهایی را که به غرب میروند، برای توهین به کل تمدن غربی مأموریت داد؟
در شرفیابی گروهی از روشنفکران غربزده، آیتالله مضامین همیشگی را تکرار میکند. او میگوید که روشنفکران غربزده وارداتی را کنار بگذارید. غربزدهها را کنار بگذارید. به آنها به التماس دعا بگویید برگردند به اروپا سر عیاشی کردنشان.
در شرفیابی گروهی از مارکسیست – لنینیست های هوادار شوروی، آیتالله میگوید: « بعضیها حاضرند کمونیست دیکتاتور باشد، اما آخوند نباشد. از آخوند میترسند. از عمامه و نعلین میترسند نه از دیکتاتور. اما بدترین دیکتاتوریها آن است که کمونیستها دارند. حتی غرب آنطور دیکتاتور ندارد.»
در یک شرفیابی دیگر آیتالله پنبه هواداران دکتر مصدق را میزند. «میگویند مصدقی هستیم. حالا هر چه باشد. باید وکیل و مجلس در کار باشد. اما دکتر مصدق وقتی یک مطلبی پیش آمد که من حالا یادم نیست، گفت من با خود ملت حجت میکنم. ما از خودتان رأی میخواهیم اگر چنانچه وکیلی هم نگیریم.»
در یک شرفیابی وزیر دادگستری ظاهراً از «امام» میخواهد که در برابر عکسالعملهای شدید بینالمللی علیه اعدامهای سریع، غالباً با محاکمههای چنددقیقهای و نقض حقوق بشر موضع بگیرد. آیتالله میگوید: «حقوق بشر اسلام با حقوق بشر غربیهای وحشی تفاوت دارد. پاکروان، القائیان و هویدا را کشتیم. بختیار و شریف امامی را نیز اگر گیر بیاوریم میکشیم برای حقوق بشر.»
مشاطه گران جمهوری اسلامی سالهاست که مدعیاند خمینی هرگز خواهان نابودی اسرائیل نبوده است. اما او در چندین «شرفیابی» موضع خود را بهروشنی اعلام کرد. او میگوید: «اسرائیل جرثومه فساد است. اگر محو نشود، تمام منطقه را میخواهد. او قناعت نمیکند فقط به فلسطین و مسجدالاقصی. او همهجا را میخواهد. باید این رژیم غاصب را از بیخوبن کند. من ۲۰ سال است که به اعراب توصیه میکنم، این ماده فساد(اسرائیل) را طرد کنید.»
خمینی، مکرر و مکرر مواضع خود را با صراحت بیان کرد. او دشمن ملیگرایی، دموکراسی، آزادیگرایی و کثرتگرایی است. او خواستار یک حکومت «ولایتی» است که در آن یک صاحب عمامه و نعلین عنصر و مجری احکام الهی است و «فصل الخطاب» به شار میرود. او مخالف سلطنت نیست اما سلطنت از نوع الهی آن یعنی نظام مشروعه، نه سلطنت مشروطه.
فریب خوردگان از خمینی، خود فریب بودند. آنان نخواستند ببینند که ایران پس از نزدیک به یک سده، هنوز با این انتخاب روبهرو است: مشروعه یا مشروطه؟
ایندیپندنت فارسی: