ده سالگی ختنه شده، ۱۳ سالگی تن به ازدواج داده، ۱۴ سالگی طلاق گرفته و بعد از ازدواج ناکام دوم، عزم کولبری کرده است. این روایت تک خطی، قصه پر آب چشم زندگی«آگرین» است. یکی از دهها زنی که در روزگاری نه چندان دور، زور تعصب و فقر چربیده و زندگی و جوانیشان را قمار کرده است.چند ساعتی است که سپیده سر زده، دشت آرام است و کوهها صبور و سنگین در پیچ و واپیچ گردنهها جاخوش کردهاند. سوز سرمای اول صبح، پیچیده توی کوچهها؛ روستا آرام است؛ زنی دست ۵ دختربچه قد و نیمقدش را گرفته و راهی خانه یکی از روستاییها شده است. خانه کوچک است و هر کدام از همسایهها که دختربچه کم سن و سالی داشته، آمدهاند؛ در این خانه قرار است ختنه صورت بگیرد.
«در روستای ما سالها قبل ختنه دخترها خیلی عادی بود. آن موقعها هیچ زنی نبود که ختنه نشده باشد، اتفاقی بود که باید برای تمام دخترها میافتاد البته نه به دلخواه که به اجبار پدر و مادر و خانواده»؛ آگرین یکی از همان ۵خواهری است که در سوز سرمای پاییز ۲۴ سال پیش یکی از روستاهای پاوه، جلوی چشم خواهرها و تمام دخترهای همسایه ختنه شد. آن موقع، ۱۰ سال داشته و میگوید آن روز، سیاهترین روز عمرش بود.یونیسف اعلام کرده تاکنون حدود ۲۰۰ میلیون زن و دختر در سراسر جهان ختنه شدهاند؛ سنتی که در ایران نیز تا حدودی رواج داشته و براساس مطالعات انجام شده، در استانهای هرمزگان، کرمانشاه، کردستان، آذربایجان غربی و جنوبیترین مناطق استان هرمزگان بیشتر دیده شده است.گرچه این روزها ختنه زنان به گستردگی سالهای پیشین نیست، با این حال، روزگار پرغصه آگرین و سایر زنان ختنه شده به پایان نرسیده است؛ «بعضیها میگویند گذشته فراموش میشود، چطوری؟ مگر ممکن است؟ ختنه ما غیرقابل بخشش بود، قبول داری؟» قبول دارم آگرین جان، قبول دارم… .هنوز رد غصه ۲۰سال پیش را میشود توی صدایش شنید.
از کودک همسری تا کودک بیوگی
آگرین ۶ برادر دارد و ۴ خواهر؛ خانوادهای پرجمعیتاند، از کرمانشاه. کمتر از ۳سال بعد از آن روز سیاه، آگرین مجبور به ازدواج با پسرعمهاش میشود؛ «۱۳ سالم نشده بود که با پسرعمهام ازدواج کردم. آن موقع هیچچیزی از ازدواج نمیدانستم، فکر میکردم فقط قرار است خانهام عوض شود، توی خانه پدرم همیشه کار میکردم؛ نان میپختم، دنبال گله گوسفند بودم و فکر میکردم بعد از عروسی اوضاعام بهتر میشود اما نشد».او حالا زنی است ۴۴ ساله. زنی شبیه به لیلی، شبیه به روناک، شیرین، پرنگ و حناره و خیلی دیگر از دخترهای کردی که بهگفته خودشان در همان سن و سال کودکی راهی خانه شوهر شدند.
میگوید:«متأسفانه در بعضی از مناطق کردنشین، دختران زیر ۱۵ سال را مجبور به ازدواج میکردند. توی فامیل و همسایههایمان خیلی زیاد این اتفاق میافتاد، هیچکداممان بچگی نکردیم، هنوز عقلرس نشده بودیم که فرستادنمان خانه شوهر. من نخستین نفری بودم که در خانواده ازدواج کردم. سنم کم بود، شوهرم در تهران نظامی بود. مجبور شدم با پدرشوهر و مادر شوهرم زندگی کنم. شوهرم هر شش ماه، دو سه شب میآمد خانه و دوباره برمیگشت. من مدام کار میکردم، کارهای سخت، هم دنبال گله بودم، هم کارهای خانه را میکردم، زندگی برایم غیرقابل تحمل شده بود. او که عمهام هم بود، خیلی اذیتم میکرد. حتی نمیتوانستم با شوهرم تلفنی حرف بزنم. او خودش تلفنی با پسرش همه حرفهایش را میزد و من اجازه نداشتم چیزی بگویم. شوهرم با اینکه دوستم داشت، درکم نمیکرد. میگفت نمیتوانم مادرم را بهخاطر زنم زیر پا بگذارم. میتوانم دوباره زن بگیرم اما اگر دل مادرم را بشکنم دیگر نمیتوانم به دستش بیاورم».
آگرین قربانی کودک همسری در ۲۱ سال پیش است، با این حال، با گذشت سالها هنوز ماجرای پیشگیری از ازدواج کودکان در ایران چندان راه به جایی نبرده است. چندسالی میشود که لایحه «منع ازدواج کودکان زیر ۱۳ سال»که از سوی معاونت امور زنان و خانواده رئیسجمهوری به کمیسیون لوایح دولت ارائه شده و همچنان در انتظار تصویب است. با این حال، در جدیدترین گزارش مرکز آمار با عنوان «وضعیت اجتماعی و فرهنگی ایران تابستان ١٣٩٩» که در ۱۲ بهمن سال ۹۹ منتشر شد، اعلام شده که در ۳ ماه تابستان سال گذشته، ازدواج ۹ هزار و ۵۸ دختر ۱۰ تا ۱۴ ساله ثبت شده است؛ آماری که نشاندهنده رشد ۴/۲۹درصدی ازدواج کودکان به نسبت بهار ۹۹ در ایران بوده است.
در حالحاضر، مطابق ماده ۱۰۴۱ قانون مدنی، ازدواج دختر زیر ۱۳ سال منوط به کسب اجازه از دادگاه و تعیین مصلحت کودک توسط دادگاه است. آگرین میگوید آن موقعها که از چیزی سر درنمیآورده، اما حالا فکر میکند بهدلیل کم بودن سنش و منع قانونی که میتوانسته بهوجود بیاید، ازدواجش ثبت رسمی نشده و با یک صیغه محرمیت مادامالعمر، ماجرا هم آمده بود. او کمتر از یک سال زندگی در خانه شوهر، البته بدون حضور شوهر را تحمل میکند و بعد پایش را میکند توی یک کفش که از این زندگی بیرون بیاید.
در ۱۴ سالگی، با همه دردسرها و مشقتها و غرولندها و حرف و حدیثهای خانواده و در و همسایه، پدر و شوهرش راضی به جدایی میشوند و آگرین دوباره برمیگردد به خانه پدر، بدون هیچ حق و حقوق قانونی و مهریه و حقوق دیگری؛ «آن موقعها طلاق خیلی سخت و بد بود. همه یک جور بدی به آدم نگاه میکردند. برگشتم خانه پدرم، پدرم هم سختگیر و یکدنده بود. در ۱۴سالگی، توی یک روستای کوچک بیوه شده بودم. ۲۰ و خردهای سال پیش، بیوه شدن مثل حالا نبود. آن موقعها طلاق خیلی زشت بود. پدرم میگفت چون بیوه هستی حق نداری از خانه بیرون بروی و آبروی ما را ببری. شاید باور نکنید اما من ۱۰ سال توی خانه حبس بودم. اجازه رفتن به خانه همسایه، اجازه رفتن به عروسی و عزا، حتی اجازه بردن گله گوسفند به صحرا را هم نداشتم. ۱۰ سال تمام فقط توی خانه کار کردم، آن هم برای آن همه جمعیت». ۱۰ سال آزگار، آگرین خانهنشین شده و جز اهالی خانه کسی را ندیده است. اما بعد فصل تازهای در زندگیاش باز میشود؛ فصلی که این بار رنج بیشتری به همراه دارد؛ «بعد از ۱۰ سال، یکی از همسایهها آمد خواستگاریم و پدرم هم قبول کرد. خانه ما و شوهر دومم فقط ۳متر فاصله داشت اما من چون پایم را از خانه بیرون نگذاشته بودم حتی یکبار هم او را ندیده بودم. پدرم خانه گمان* بود و اصرار داشت که هیچ حرفی، مطلقا هیچ حرفی تا قبل از عقد و حلال شدن نباید با هم بزنیم. من تازه بعد از عقد، شوهرم را دیدم. ۳ ماه از عروسیمان که گذشت، شروع کرد به خانه نیامدن. من حامله شده بودم و شوهرم عین خیالش نبود. شبها به ندرت میآمد خانه و همان موقع بود که فهمیدم اعتیاد دارد و قاچاقچی موادمخدر است».
رنج روزگار تمامی ندارد، هرقدر هم که مقاومت کنی، سرنوشت محتوم عالم راه خودش را باز میکند. آگرین از حال و هوای آن روزها میگوید، از روزی که دید با شکم برآمده، خانه خراب شده و اینبار راه برگشتی ندارد؛ « نمیتوانستم تحمل کنم که شوهرم فروشنده مواد باشد. میخواستم برگردم خانه پدرم، اما پدرم راضی نشد. گفت شوهرت آبروی ما را برده و تو هم دیگر حق نداری بیایی خانه ما. شوهرم مدام بازداشت میشد و چند سال میافتاد زندان. اما تا عفو میخورد و آزاد میشد دوباره همان کار را میکرد. من هم عقل درستی نداشتم، دوباره حامله شدم، اما همهچیز بدتر شد. شوهرم اغلب زندان بود، حتی وقتی که دخترم به دنیا آمد. خودم گلیم بچههایم را از آب بیرون میکشیدم، نان میپختم، باغ مردم را اجاره میکردم و همه کاری میکردم. ۱۶سال به این زندگی ادامه دادم، حالا ۴ سال است که دوباره طلاق گرفتهام. چند وقت پیش حساب کردم و دیدم از این ۱۶سال زندگی با شوهر دومم، او ۱۳ سال و ۸ ماهش را در زندان بوده است!»
کولبری، تنها راه حیات
کوههای کردستان به اندازه زیباییشان بیرحمند. بهخصوص در سوز و سرما و سپیدی زمستان. کوههایی که کولبرها در دلشان پیچ و تاب میخورند و گاه جان میان لب و دندان میفشارند؛ اغلب مردها. اما حالا که چرخ روزگار کندتر و سختتر جلو میرود، شیرزنهای کرد هم رخت و قبای مردانه به تن میکنند و دل به کوه میسپارند. آگرین یکی از نخستین زنهایی است که بازی زندگی، از ۶ سال پیش، او را کوله به دوش کرده است؛ «از خانه پدر محروم شده بودم و خودم بودم و بچههایم. رفتم مدرک خیاطی گرفتم و بچهها که از آب و گل درآمدند، رفتم سراغ کولبری. من کم سن و سالترین زنی بودم که کولبری را شروع کردم. دیگر هیچ راهی جز کولبری برای پرداخت اجاره خانه و قبض و قرضهایم نمانده بود. بهخصوص زمستانها که کشاورزی هم تعطیل میشد و دیگر نمیشد هیچ کاری کرد».
اولش نان میبردند لب مرز عراق و همانجا میفروختند؛«یک شب با یکی از دوستانم تا صبح توی خانه من نان پختیم و صبح راهی کوه شدیم. خیلی میترسیدیم. هر کداممان حدود ۴۰کیلو بار داشتیم، کولهمان سنگین بود، برف و کولاک بود، دست و پایمان یخ کرده بود، رفته بودیم سمت مرز پاوه. از مین و شلیک مرزبانها میترسیدیم، اما مگر چارهای بود؟ هر بار با هزار استرس و بدبختی میرفتیم و ۱۵۰ تا ۱۷۰ هزار تومان دستمان را میگرفت. برای من پول زیاد و باارزشی بود، اجاره خانه را میدادم و قرضها را. البته بعضی روزها هم مامورها بارمان را توقیف میکردند و آن روز بدون هیچ درآمد و با دست خالی و غمزده برمیگشتیم».
آگرین و دو سه زن همراهش با مردها همسفر میشدند و در این ۶ سال کولبری، کسی مزاحمتی برای آنها ایجاد نکرده است؛ گرچهکسی جرأت مزاحمت را هم نداشته: «لباس مردانه میپوشیدیم و کول روی کولمان میگذاشتیم. به ما میگفتند شیرزنان کرد. طوری رفتار میکردیم که انگار فرقی با مردها نداریم. آن موقع سه چهار تا زن بیشتر نبودیم اما حالا کولبری زنها هم زیادشده، وقتی یک کیلو موز شده ۶۰ هزار تومان، وقتی بچه آدم دلش بخواهد چه کار کنیم، مدیون سفره بچههایمان شویم؟»
آگاه شوید و مقاومت کنید
قصه آگرین، فصل مشترک خیلی از زنان است؛ زنانی قربانی فقر و تعصب. گرچه بخت با خیلیهایشان یار بوده و بعدها توانستهاند خودشان را از زیر بار سنگین سنت و تعصب کورکورانه اجدادشان که بهمراتب سنگینتر از کولههای روی دوش است بیرون بکشند. آگرین با زخم روزگار دست و پنجه نرم میکند با این حال، یکی از موفقترین و تواناترین زنهای روستاهای اطراف پاوه است. او حالا بهعنوان یک فعال اجتماعی برای آگاهی بخشی زنان و دختران فعالیت میکند. مادرها را از ختنه دخترانشان منع میکند و هرجا که حرف و حدیث ازدواج دخترکان کم سن و سال را میشنود، میشود آینه تمامنمای آینده آنها و مادر و پدرها را راضی میکند تا از ازدواج دخترهای کم و سن و سالشان منصرف شوند؛ «دختر خودم حالا ۱۲ ساله است، حالا به نسبت قبل ختنه زنان خیلی کمتر شده اما باز هم هنوز بعضی از خانوادهها این کار را میکنند. من هر کدام از آشناها و اقوامی که دختر دارند را مدیون کردهام که با دخترهایشان این کار را نکنند. خیلیها هم راضی میشوند. تا میتوانم با همسایهها و فامیل و محلیها حرف میزنم و متقاعدشان میکنم. تا حالا جلوی چند نفر از فامیل را گرفتهام و این راه را هم ادامه میدهم. حالا ازدواج دخترها در سنین کودکی رواج دارد. ازدواج زیر ۲۰ سال که خیلی زیاد است. من تا جایی که میتوانم خانوادهها را راضی میکنم که دست از این کار بردارند. حتی با دخترها هم حرف میزنم که راضی به ازدواج زودرس نشوند. تشویقشان میکنم که درس بخوانند، باسواد شوند و آن وقت خودشان میتوانند در برابر این سنتهای اشتباه، مقاومت کنند». این صفت را برای مردی که نسبت به همسرش دچار شک و سوءظن شدید و بیمارگونه باشد بهکار میبرند.