مهدی نصیری (مدیر مسوول سابق کیهان) در یادداشتی نوشت: در آغاز پیروزی انقلاب یکی از نزاع های ایدئولوژیک بین اسلام و مارکسیسم این بود که آیا اقتصاد زیربناست یا روبنا؟ مارکسیستها اقتصاد را زیربنا و انقلابیون مسلمان اغلب آن را روبنا می دانستند و از اهمیت و برتری فرهنگ و سیاست و اخلاق و معنویت بر اقتصاد سخن می گفتند.
بازگردیم به این سئوال که آیا اقتصاد زیربناست یا روبنا؟ مارکسیستها چون ماده گرا بودند و قائل به معنویت و امر متعالی نبودند، اعتقادشان مبنی بر زیربنا بودن اقتصاد، مورد نقد و رد اسلام گرایان قرار می گرفت اما اگر از منظر دینی و پاره ای از تعالیم قران و سنت، موضوع را بررسی کنیم، در می یابیم که اقتصاد از جهت وجودی و زمینه ای، مقدم بر فرهنگ و معنویت بوده و زیربناست هر چند به لحاظ رتبه ای و ارزشی متاخر است.مقصود اصلی و نهایی ما از یک باغ، بهره وری از میوه های آن است اما بدون شک تا زمینی نباشد درختی پا نمی گیرد و میوه ای حاصل نمی شود. در این مثال زمین، اقتصاد، و میوه، فرهنگ و اخلاق و معنویت است.
قران هدف رسالت انبیاء را اقامه قسط (که هدفی عمدتا اقتصادی و در مورد توزیع عادلانه ثروت است) می داند (حدید/25) و در آیه ای دیگر مال و ثروت را مایه قوام و برپایی جامعه دانسته و به مردم سفارش می کند که مدیریت آن را به دست سفیهان و بی خردان ندهند (نساء/5) و در آیه ای دیگر از ضرورت آباد کردن زمین سخن می گوید (هود/61).
روایات عدیده ای نیز ضمن تاکید بر قسط و عدالت و این که حیات و برپایی احکام الهی به عدالت وابسته است، به خطر فقر و این که می تواند به کفر و انکار امر معنوی و متعالی منجر شود، تصریح کرده اند و در روایتی نیز صریحا از تقدم معاش بر معاد سخن رفته است. پیامبر اکرم صلی الله علیه واله در آخرین خطبه اش به زمامداران بعد از خود هشدار داده است که مبادا حکمرانی شان به فقر مردم بیانجامد، زیرا در این صورت به ورطه کفر کشانده می شوند.(کافی، ج 1، ص 406)
اکنون با این مقدمات، معلوم نیست چرا جمهوری اسلامی، امر رشد و پیشرفت مادی و اقتصادی جامعه ایران را از اولویت خود خارج کرده و سیاست خارجی دشمن بنیاد و ستیزه گر با بخش اعظم و پیشرفته دنیا را چنان نصب العین خود قرار داده که جامعه بالقوه ثروتمند ایران را به جامعه ای فقرزده و با دهها میلیون جمعیت زیر خط فقر تبدیل کرده است و در سیاست داخلی نیز با پرداختن بعضا افراطی و یا نمایشی به شعائر و مناسک دینی و یا جبهه ای و دفاعی، سعی در راضی و در صحنه نگهداشتن اقلیتی دارد که حامیان پروپا قرص نظام به شمار می روند. البته در این میان نباید از این نکته غافل شد که بسیاری از نظریه پردازان و سرداران و روحانیان و مدافعان چنین سیاست داخلی و خارجی ای خود غرق در مواهب مادی و دنیایی بوده و لحظه ای از ارتقای داشته ها و ذخائر و ثروت مادی خود غافل نیستند.
برخی این پدیده را چنین تحلیل می کنند که در فقر و فاقه نگهداشتن جامعه و نیازمند کردن اکثریت به قوت لایموت و حداقل های زندگی، بستری مناسب برای حفظ قدرت است و برخی از نظامهای سیاسی، ارتقای مادی و رفاهی مردم را زمینه ای برای آگاهی و مطالبه گری و اعتراض می بینند و لذا ترجیح می دهند بر جامعه ای فقرزده، کمرشکسته و خوار و خفیف شده حکمرانی کنند تا اکثریت و توده ها درسودای مشارکت در قدرت با حلقه محدود و بسته حاکم و مسلط بر نیایند. اما اگر این فرمول حفظ قدرت، درست و کارآمد هم باشد، روشن است که ابدی و حتی طولانی نخواهد بود و نطفه افول و سقوط را در خود پرورش داده و به اجل محتوم خود می رسد.