پایان ولی فقیه چگونه رقم خواهد خورد؟

By | ۱۴۰۱-۰۴-۱۶

آن «سیدعلی» و این «ولی لم‌یزلی»؛ قدرت چه بر سر سید غزل‌خوان دوتارنواز آورد

این آخری‌ها با آنکه سخنان ولی امر (سیدحسن نصرالله و نوری المالکی و قیس خزعلی و عبدالملک حوثی و البته مشتی عیار قلب‌ساخته و زر نمایش‌داده، گروهی که غیرت و مردانگی را از روح و دل به زباله‌دان قدرت انداخته و دل و دین با نام نامی سیدعلی پرداخته‌اند) ملال‌آور، تکراری و همواره عصبانی‌کننده است، همچنان بارها می‌خوانم، می‌شنوم و چنگ بر واژگانش می‌کشم که سید با خودت چه کردی؟

جمال عبدالناصر وقتی به قدرت رسید، تا پایان عمر همان جمال، یا به‌ قول مصری‌ها گمال، باقی ماند؛ از بیک‌باشی (سرگردی) به سرهنگی رسید، ده‌ها میلیون عاشق داشت و روزی که مرد، کمتر از سه هزار جنیه (به نرخ آن روز حدود ۵۰۰ دلار) در حسابش بود و بابت خریدن خانه برای دختر اولش ۱۱ هزار جنیه به بانک رهنی بدهکار بود. با این‌ همه و با وجود دگرگونی‌های شگرفی که در جامعه مصر ایجاد کرد و با اجرای اصلاحات ارضی و برپایی صنایع فولاد، مصر را به خانه اول صنعتی شدن برد، به دلیل دو جنگ بیهوده با اسرائیل و دشمنی با آمریکایی که مهم‌ترین حامی‌اش بود، عقل مصری‌ها و میلیون‌ها عرب را از کار انداخت و شعار را جایگزین شعور کرد.

در مرگش من که نوجوان بودم زار می‌زدم و عباس جان‌پهلوان می‌کوشید آرامم کند. تنها وقتی به مصر رفتم و محمد بیومی، دانشجوی حقوق دانشگاه عین‌الشمس، مرا نزد خانواده‌اش برد و من معنای فقر حقیقی را لمس کردم و سه سال بعد که دوباره به مصر رفتم و دیدم محمد وکیل شده و در یک شرکت آمریکایی کار می‌کند و با وام بانک مصر، خانه کوچک و تمیزی برای پدر و مادرش تهیه کرده است و ستایش انورالسادات را از او و خانواده‌اش شنیدم، تازه فهمیدم عبدالناصرها در عین پاکدامنی و ساده‌زیستی، با خیالات خام و نسنجیده خود، چه بلایی سر ملتشان می‌آورند و کسانی مثل سادات و محمدرضا شاه و محمدظاهر شاه و ملک حسین با وجود بمباران انقلابی‌های عصر خود، با برقراری بهترین روابط با شرق و غرب، چه چشم‌انداز شوق‌انگیزی را با دل و جان، برای کشورهای خود ترسیم کردند.

سادات به قتل رسید و ظاهرشاه با کودتای پسرعمو داوود خان به غربت فرستاده شد. روزی که بازگشت، همه امید مردمش برای سعادتمند شدن بود اما خلیل‌زاد و کرزی و سید علی خامنه‌ای با هم تاس همدلی انداختند و با یک لقب «بابا»، کارش را ساختند. ملک حسین چند روز مانده به مرگ به کشورش بازگشت و برادرش حسن را که سخت با اخوان‌المسلمین همدلی می‌کرد، بعد از ۴۰ سال، از ولیعهدی عزل کرد و عبدالله، پسر همسر انگلیسی‌ مطلقه‌اش، را به تخت نشاند و این عبدالله تا امروز ثابت کرد که پسر حسین بن طلال است و با وجود تهیدستی، کشورش را به بهترین شکل اداره می‌کند و نیمه دموکراسی‌ خود را جا انداخته است. اما تلخ‌تر از همه سرنوشت شاه ایران بود که در پی یک خودکشی جمعی ملتش و نامردی دوستان غربی‌اش، با اشک و سرطان در بیمارستان معادی قاهره خاموش شد.

پایان قذافی و صدام را هم دیدیم که اولی مجنون و معتاد ملتش را در جهل مرکب نگه داشت و دومی با آنکه عراق را با اقتدار به قدرتمندترین و پیشرفته‌ترین کشور منطقه بعد از ایران بدل کرده بود، می‌پنداشت با برپایی تلویزیون شباب و اتوبان بغداد-بصره و توپ ۳۰۰ متری شاه منطقه می‌شود.

در یک دور تسلسل باطل، اردن ماند و در مصر عبدالفتاح السیسی آمد و عراق به دست پارچه‌فروشان دور کوچه‌های زینبیه دمشق مثل نوری المالکی افتاد تا روی صدام را سفید کنند. صدام دزد نبود؛ اما این‌ها هم صدام‌وار می‌کشند و هم ولایت فقیه‌وار می‌دزدند. در لیبی محشر کبرا به پا است و در یمن با رسیدن پای جمهوری اسلامی و مرگ بر آمریکا و لعنت بر یهود، ملتی پردرد و رنج و فقیر تکه‌تکه می‌شوند. در لبنان، حزب خدا کوکایین قاچاق می‌کند و با پول ملت ایران شهرک گلستان می‌سازد.

برمی‌گردم به خامنه‌ای؛ یکی از همان جنون‌زدگانی که با وهم دشمنی با آمریکا می‌کشد و می‌بندد و میهن را به‌سوی نابودی می‌غلتاند.

راستی این سیدعلی حسینی خامنه‌ای کیست؟

من بارها درباره سیدعلی حسینی خامنه‌ای نوشته‌ام و گهگاه نیز کسانی بر اثر همین نوشته‌ها، مرا متهم کرده‌اند که به سید بی‌علاقه نیستم و چون او را از گذشته‌ای دور می‌شناسم، اغلب رعایت حالش را می‌کنم.

البته آن سیدعلی خامنه‌ای که من می‌شناختم، در روز به تخت رهبری نشستن روی در نقاب خاک کشید. به معنی دیگر، من آن خامنه‌ای پیش از انقلاب را می‌شناختم و تا پایان دوران ریاست‌جمهوری‌اش هم عملکرد او را از مثلا شیخ علی‌اکبر هاشمی بهرمانی، متفاوت می‌دانستم؛ اما این نایب امام‌زمانی را که چنان در خودباختگی غرق شده که نمرودوار ره به خدایی می‌کشد و رایت خدای سال ۶۰ را بالا می‌برد، نمی‌شناسم؛ خدای قاصم جبار مکاری که رسولش خمینی، جبرییلش احمد آقا، خالدبن ولیدش محسن رضایی و عزراییلش صادق خلخالی و دستیارانش از نوع ری‌شهری و لاجوردی و حاج داوود و پورمحمدی و همین شش‌کلاسه سید ابراهیم رئیسی بودند.

من این ولی فقیه را بیگانه‌ای می‌دانم که دشمن ایران و ایرانی است؛ بنابراین در پرداختن به شخصیت او نیز از دو نگاه او را بررسی می‌کنم.

سید علی حسینی تبریزی فرزند سید جواد تبریزی ملقب به میرزای تبریزی در آستانه انقلاب، روحانی نسبتا جوانی بود که در جمع بچه‌مذهبی‌های مشهد و شماری از اهل شعر و سخن و هنر در مشهد و تهران شهرتی داشت. در جمع برادران و خواهران، سید علی و بدری خانم نزد پدر و مادر جایگاه ویژه‌ای داشتند و سید علی در میان اهل قلم و نظر هم معتبر و محترم بود.

مرحوم میرزا جواد، پدر خامنه‌ای، ملای زاهد و قناعت‌پیشه‌ای بود که به نان خشک و یک خانه ۱۰۰ متری در پایین‌خیابان مشهد قانع بود و در برابر هیچ احدی سر خم نمی‌کرد. البته حاج آقا حسن طباطبایی قمی، ملای اول خراسان، و مرحوم میلانی هوای او را داشتند؛ به‌خصوص از آن زمان که پای سید علی به بیت آقا باز شد و با حاج آقا محمود، فرزند مرجع سرشناس مشهد، آشنایی و دوستی پیدا کرد. (هرچند سال‌ها بعد همین محمود را که به وطن بازگشته بود، به زندان انداخت و آزار داد)

سیدعلی آقا از ۱۹-۱۸ سالگی با ورود به حلقه مستمعان مرحوم محمدتقی شریعتی (پدر علی شریعتی) کم‌کم ره به سیاست کشید و هم‌زمان با حضور در محفل انس عماد خراسانی (هر زمان که در مشهد بود)، در شعر و موسیقی نیز طبع‌آزمایی می‌کرد.

معاشرت با فکلی‌های مشهد طبعا روحیه‌ای متفاوت از روحیه جوجه‌آخوندهای متشرع همسن‌وسالش به او داده بود. حتی زمانی که با نزدیک شدن محرم و صفر مقلدان حاج آقا حسن طباطبایی قمی استدعا می‌کردند که آقا منبری مورداعتمادی را به ولایت و دیار آن‌ها روانه کند، سیدعلی خامنه‌ای به دلیل آشنایی که با حاج آقا محمود طباطبایی، فرزند آقا، داشت، راهی کرمان می‌شد. در آنجا دو مجلس پروپیمان در انتظارش بود که هم روحش را تازه می‌کرد و هم جانش را از عطر گل کوکنار می‌انباشت. پاکت آخر روضه هم معمولا از پاکت مرحمتی صاحبان عزای حسینی در دیگر شهرها ضخیم‌تر بود؛ در عین حال، در کرمان همیشه فرصت دست می‌داد که به آستان شاه نعمت‌الله ولی در ماهان هم سری بزند و  با درویشان حلقه ماهان هم‌آوازشود و دزدکی مراتب ارادت خود به پیروان ولایت عرفان سرکار آقا (ابراهیمی) را ابراز کند.

خامنه‌ای در کوتاه‌زمانی که به قم آمد و با مرحوم سید هادی خسروشاهی و علی آقا حجتی کرمانی و علامه رضا صدر آشنا شد، آشکار کرد که اهل بحث و فحص حوزوی و شریعت بازی نیست. حضورش در درس منتظری هم به چند هفته نکشید؛ در حالی که به درس مرحوم علامه طباطبایی سخت دلبسته بود.

خامنه‌ای اصولا اعتنایی به اهل شریعت نداشت؛ به‌خصوص که مدتی بود با فرزند محمد تقی شریعتی یعنی علی شریعتی هم آشنا شده بود و سخنان او را درباره روحانیت متحجر ایستا و روحانیت مترقی پویا و شیعه صفوی و شیعه علوی بسیار می‌پسندید.

خامنه‌ای در بازگشت به مشهد، با دختر آقای خجسته، یکی از بازاری‌های علاقه‌مند به پدرش، ازدواج کرد و شگفتا که برخلاف قاعده عیالمندی شدن و گوشه‌نشینی، سیدعلی آقا درست بعد از ازدواج، نیش زدن به دستگاه از روی منبر را آغاز کرد. چند باری که گرفتار شد، مرحوم تیمسار بهرامی به دادش رسید و یک‌ بار مانع از آن شد که سید را به اوین ببرند و زندان را با تبعید به ایرانشهر عوض کردند. هر بار که سید علی دچار مشکل می‌شد، همسر او که به‌حق بانویی متشخص و مقاوم بود، دست بچه‌ها را می‌گرفت و به تهران می‌آمد تا پیگیر کار همسرش بشود و حداقل دو بار پادرمیانی دکتر اقبال مشکل‌گشای خامنه‌ای شد.

حلقه درس مشهد

خامنه‌ای با آنکه می‌توانست در تهران به عنوان خطیبی خوش‌سخن اسم‌ورسمی در کند، همیشه ترجیح می‌داد در زادگاهش مشهد بماند. من در سال ۱۳۵۱ بعد از خاتمه سربازی و در آستانه سفر به انگلستان، سری به مشهد زدم و در آنجا دریافتم که خامنه‌ای جلسه‌ای برپا می‌کند که در آن، شماری از بچه‌محصل‌ها و معدودی دانشجو شرکت می‌کنند. جلسه‌ای هفتگی که ظاهرا برای تفسیر قرآن است اما به جز یک ربع اول، باقی جلسه به بحث درباره حافظ و مولانا و عطار و گاه فردوسی و اخوان ثالث و عماد خراسانی و موسیقی و عرفان می‌گذرد. عباس سلیمی نمین هم از جمله شاگردانش بود.

نکته جالب دیگر توجه خامنه‌ای به ارتش و شهربانی بود. او از همان ابتدای انقلاب با شماری از ارتشی‌ها و افسران شهربانی که به انقلاب پیوسته یا از قبل با شاه مخالف بودند مثل تیمسار مسعودی، امیر رحیمی، سرتیپ مجللی، قرنی و… حشرونشر داشت. بعد هم که به عنوان نماینده خمینی و معاون وزارت دفاع وارد دولت شد، بار دیگر حلقه‌ای از افسران جوان را دور خود جمع کرد که چهره‌های شاخصشان نامجو، فکوری، صیاد شیرازی، آشتیانی، سلیمی، صالحی، عقیقی روان، موسوی، محمدی‌فر، دیانت و… بودند. اغلب این افراد با حمایت خامنه‌ای در ارتش، به بالاترین مقام‌ها رسیدند.

ریاست‌جمهوری

رنجی که خامنه‌ای در دوران ریاست‌جمهوری از دست خمینی کشید، بدون شک از رنجی که بعدها خاتمی از دست او کشید، کمتر نبود. خمینی که در زمان انتخاب خامنه‌ای گفته بود ما از سر ناچاری و چون آدم نداشتیم، به ورود روحانیون به عرصه اجرایی و انتخاب خامنه‌ای رای دادیم، در درگیری خامنه‌ای با میرحسین موسوی، جانب موسوی را گرفت و حتی یک بار توی دهان رئیس‌جمهوری زد که «جنابعالی معنای حکومت اسلامی را نفهمیده‌اید» و حکایت احکام ثانویه را مطرح کرد که «بله ما حتی می‌توانیم حج را متوقف کنیم و مبانی دین را نیز و جنابعالی وارد این معقولات نشوید».

یک‌ بار هم سر جریان سلمان رشدی دست بالا برد که توی دهان سید بزند؛ چون او گفته بود که اعلام پشیمانی رشدی کافی است. با مرگ خمینی و مخالفت شورای نگهبان با شورای رهبری، با وصیت شفاهی جعلی خمینی که فقط رفسنجانی آن را شنیده بود و مهدوی کنی که شتابان از سفر لندن بازگشته بود، آن را تکرار کرد (وقتی خامنه‌ای، این سید جلیل، را دارید دنبال کسی نگردید)، در زمانی که کروبی و توسلی و سید احمد سرگرم وداع با خمینی و به خاک سپردن او بودند، در سقیفه خبرگان، با ۵۳ یا ۵۴ رای از ۷۲ عضو حاضر، خامنه‌ای به رهبری انتخاب شد.

خامنه‌ای وامدار رفسنجانی تا دوسه سال کوشید اصول شراکت را رعایت کند اما به مرور و با قدرت گرفتن «دفتر مقام معظم رهبری» و وسوسه‌های دو معاون سابق وزارت اطلاعات محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی که همه‌کاره دفترش بودند و از بامداد تا شام در گوش سید می‌خواندند که اگر میخ ولایت را محکم به پیشانی نظام نکوبید، این شیخ علی‌اکبر قالیچه را از زیر پای شما می‌کشد، سرانجام بعد از جنبش سبز و شنیدن فریاد مرگ بر خامنه‌ای، هاشمی را زیرآبی به لقاءالله فرستاد، حصر موسوی و کروبی را ادامه داد، احمدی‌نژاد هم یاوه‌گو لقب گرفت و روحانی عروسک پشت‌پرده شد؛ طائب به حصری بی‌حصر رفت و شش‌کلاسه‌ای را بر تخت ریاست نشاند تا زمین را برای «آقا مجتبی» هموار کند؛ همان‌طور که قذافی و صدام برای سیف‌الاسلام و قصی چنین خیالی در سر داشتند.

استحاله سیدعلی آقای شوخ‌طبع شاعرمسلک اهل بزم و … به ولی‌امر مسلمانان جهان و نایب برحق امام عصروالزمان و جایگزینی پیپ و نی دود به سبحه و حب و شربت شفنتوس (شربت تریاک) اینک با رویای بمب اتم و تکرار تجربه کیم ایل سونگ و پسر و نوه‌اش، خامنه‌ای را در مسیر خطرناکی انداخته است که پایانش چندان از پایان قذافی و صدام دور نخواهد بود و فقط مردم می‌توانند با پایین کشیدن نمرود، مانع از وقوع فاجعه شوند.

ایندیپندنت فارسی:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *