مجموعه «ناظران میگویند» بیانگر نظر نویسندگان آن است. بیبیسی فارسی میکوشد در این مجموعه، با انعکاس دیدگاهها و افکار طیفهای گوناگون، چشمانداز متنوع و متوازنی از موضوعات مختلف ارائه دهد. بدیهی است انتشار این آرا و نقطهنظرها، به معنای تایید آنها نیست.
در این یادداشت بهرنگ گلستان تحلیلگر حوزه ارتباطات به این پرسش پاسخ میدهد که چرا تشبیه «حادثه شاهچراغ و متروپل به سینما رکس اتفاقی نیست.»
در روز چهلم مهسا (ژینا) امینی و در میان اخبار اعتراضات گسترده در شهرهای مختلف ایران خبر حملهای مسلحانه به زیارتگاه شاهچراغ در شیراز منتشر شد و بخصوص مورد توجه رسانههای حکومتی قرار گرفت. فارغ از اینکه چه گروهی پشت پرده حمله شاهچراغ باشد، آنچه جلب توجه میکند نحوه مواجهه مردم بخصوص در شبکههای اجتماعی با این خبر است.
جدای از اینکه سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی خودش چقدر زمینه حضور داعش را به وجود آورده و جدا از نامه قاسم سلیمانی فرمانده پیشین نیروی قدس سپاه که پایان داعش را اعلام کرده بود و جدا از میلیاردها تومان هزینهای که اطلاعات سپاه خرج تبلیغ پیروزیاش بر داعش از طریق فیلم و سریال و داستانها کرد، مسئله مهمتر برخورد مردم با خبر حمله شاهچراغ یا هر خبر دیگری از این دست است: «کار خودشونه».
اتفاقی که از سالها قبل با شروع بیاعتمادی مردم به رسانههای حاکمیت شروع شده بود کم کم به جایی رسید که امروز ایستادهایم و هر خبری که گمان برود پروپاگاندای حکومتی پشت آن است به سرعت اعتبار خود را از دست میدهد. این دست واکنشها از گسست و بیاعتمادی عمیق مردم نسبت به حاکمیت خبر میدهد.
قمار بزرگ حکومت
اما آنچه حاکمیت را به این نقطه رساند قمار بزرگی بود که از سالها قبل آغاز کرد. قمار مشروعیت. جمهوری اسلامی سالها در تلاش برای کسب نتیجه دلخواه از حضور مردم در صحنه شکست خورد.
موج سواری روی حضور خیابانی مردم در تبلیغات انتخاباتی ۸۸ به اعتراضات پس از انتخابات منتهی شد. عوامگرایی و از «جنس مردم» بودن محمود احمدینژادی از طرف حکومت «جریان انحرافی» نام گرفت و سرآخر، حاکمیت را به جایی کشاند که دیگر برای کسب مشروعیت به مردم احتیاجی ندارد.
حکومت ایران در شکل سنتیاش در دوران استبداد، حاکم را «مالک جان و مال و ناموس مردم» میدانست، بعدتر در دوارن شبه مدرن (پس از انقلاب مشروطه)، به واسطه در اختیار داشتن درآمد نفت (اصلیترین درآمد کشور) و بینیازی از دریافت مالیات، همواره خود را از پاسخگویی به مردم بینیاز دانسته است. اما از نظر سیاسی همیشه سطحی از مشروعیت حتی در ظاهر مورد نیاز بود، دستکم در سطحی که قادر باشد سرمایه اجتماعی حاکمیت را تامین کند.
در یک دهه اخیر باور به اینکه حکومت دینی مشروعیت را از خدا میگیرد نه مردم، حاکمیت را به اینجا رساند که اصلا چه اهمیتی دارد که مردم چه فکر میکنند؟ یا چند درصد از آنها در انتخابات شرکت میکنند؟ یا اصلا چند درصد از آنها حرف حاکمیت را باور میکنند؟
این قمار البته از چند نظر برای حاکمیتی که روز به روز به سمت حکومتی توتالیتر و استبدادی حرکت میکرد، دست آوردهایی هم داشت: وقتی مشروعیت را از مردم نمیگیرید پس لزومی ندارد پاسخگوی آنها باشید. پس اگر مدارک تحصیلی وزیری سراپا جعلی باشد اهمیتی ندارد. خبر اختلاسهای چند هزار میلیاردی دیگر خبری شوک کننده نیست. خشک شدن دریاچهی ارومیه، سوءمدیریتها و فجایع محیط زیستی و اقتصادی دیگر هیچ مسئولی ندارد و حتی قتلها و حملات مرگبار هم با یک بیانیه قابل علاج است. حتی فیلم رهبری که به وضوح خود را لایق به رهبری نمیداند تاثیری بر جایگاه او ندارد.
با تکیه به همین تفکر است که میتوان هواپیمای مسافربری را زد و بیانیه داد که نقص فنی بود. یا رسوایی اسناد محرمانه دزیده شده در تورقوزآباد را با گزارشی در صدا و سیما علاج کرد. عبور از مشروعیت مردمی، حاکمیت را در برابر خطر حضور مردم و مطالبات آنها بیمه میکند و در نتیجه در هر مسئلهای، دستگاهها و مقامهای درون حاکمیت، تنها موظف به پاسخ گویی به بخشهای دیگر حاکمیت هستند.
اما این قمار بزرگترین زیانی که به بار آورده از دست رفتن سرمایه اجتماعی است. چیزی که اولین عکس العمل مردم به هر مسئلهای را به سطح «کار خودشونه» تقلیل میدهد. این از دست رفتن سرمایه اجتماعی ظرفیتهایی که حاکمیت مشروع دارد را از جمهوری اسلامی گرفته است. امکان بسیج مردم در برابر دشمن خارجی و حتی مشکلات اقتصادی. امکان گذر از بحرانها با شنیدن مطالبات مردم و برآوردن بخشی از آن. امکان تغییر در افراد حاکمیت و نه ساختار آن و حتی امکان مهلت گرفتن از مردم برای تغییری آرام و ایمنتر همه امکاناتی است که حاکمیت جمهوری اسلامی در این قمار بزرگ باخته است.
تشبیه حادثه شاهچراغ و متروپل به سینما رکس اتفاقی نیست. در حادثه سینما رکس حکومت تلاش کرد نشان دهد نه تنها نقشی در حادثه نداشته و سودی عایدش نمیشد بلکه این میتواند حرکت نمادین مخالفان باشد. اما این گزارهها یک سره در کوره بیاعتمادی عمیق مردم نسبت به حاکمیت ذوب شد.
حالا و در اوج اعتراضاتی که هدف را «کلیت نظام» میداند و سطح مجادله را به شخص رهبر رسانده است، قبولاندن اینکه این حادثه کار دشمنان خارجی بوده از توضیح علت آتش زدن سینما رکس هم نیز دشوارتر است.
از دست رفتن سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی و بیاعتنایی به آن، قطار «نظام» را به نظر به سراشیبی بیبازگشت کشانده است. به نظر میرسد، هر تلاشی برای گشایش امکان گفتگو (اگر تلاشی باشد) بین مردم و حاکمیت، از پیش شکست خورده است.
حاکمیت احتمالا باید ریشه این شکست خود را بیش از همه در جملههای فصل الخطاب و دستور زبان رهبر جمهوری اسلامی جستجو کند: «مطبوعات پایگاه دشمن است»، «انتخابات تکرار نمیشود»، «مذاکره نمیکنیم»، «تصمیم سران قوا (درباره بنزین ) باید اجرا شود»، «ورود واکسن آمریکایی و انگلیسی ممنوع است».
همه این فصلالخطابها پیش از این امکان گفتگو را قطع و شخص رهبر را تنها مالک جان و مال مردم دانسته است. پس طبیعی است که تا قطع برق پاساژ علاالدین هم تقصیر شخص رهبر باشد.
ذهنهای مردسالار، ناتوانی در فهم خیزشی زنان
امروز و از این رهگذر شاید بتوان برای ذهنهای مردسالار تصویر بهتری از اهمیت و مختصات زنانه این خیزش انقلابی داد. نادیده گرفتن کلیت مردم که تدریجی و در سالهای اخیر شدت گرفت، برای نیمی از مردم، یعنی زنان به صورت سیستماتیک و مصرانه در طی ۴۴ سال اتفاق افتاده است. به همین خاطر قدرت و سازش ناپذیری که اکنون در عموم جامعه به وجود آمده است به صورت عمیقتر و بیبازگشتتر در زنان متبلور شده است.
در طول سالیان، بزرگترین لطف دیدگاه حاکمیت به زنان این بود که «اسلام از زنده بگور کردن دختران جلوگیری کرد» یا «نسل پیامبر از یک زن ادامه پیدا کرد» یا «ما به خواهرانمان اجازه تحصیل دادیم». این دیدگاه که حق زنده بودن را «حبه» اسلام (مرد مسلمان) به زن میداند. این دیدگاهی است که خود را صاحب حق ممانعت از ورود واکسن میداند.
در نتیجه اگر این قول بزرگان انقلاب فرانسه را در نظر بگیریم که گفته بودند «ما هیچکس نبودیم و آمدهایم تا همه کس شویم»، در خیزش اخیر در ایران هم عملا زنان و دیگر گروههای تحت ستم و شمارده نشده، رهبری تودهها نادیده گرفته شده را بر عهده گرفتهاند.
از پس سالها مبارزه زنان، اقلیتها و ملیتهای تحت ستم، برای حق تحصیل، برای حق رای و برای داشتن حقوق قانونی برابر و در نهایت برای شمرده شدن و داشتن حق زندگی اکنون این نادیده گرفته شدگان آمدهاند تا «همه کس» باشند.
شجاعت و استواری زنان صدای بلندتر آنها در خیرشی انقلابی و حضور مصرانه آنها در هر تجمعی برآیند همین نادیده گرفته شدن و فشار بیوقفهای است که زنان به صورت روزانه در خانه در خیابان و در محیط کار تجربه میکنند و برای بخش دیگر جامعه به واسطه امتیاز اجتماعی خود اساسا قابل درک نیست.
امروز در خیابانهای شهرهای ایران به وضوح تعداد زنانی که روسری به سر ندارد افزایش یافته است . تا یک ماه پیش هزینه این کار دریافت تذکر حجاب، مواجهه با گشت ارشاد و احتمالا آزار کلامی و خیابانی بود ولی امروز هر زنی که بیروسری از خانه بیرون میآید عملا بیرق قیامی را حمل و خود را برای نیروی سرکوب نشاندار میکند. سطح تنشی که این زنان فقط به واسطه لباسی که به تن میکنند در طول روز تجربه میکنند قابل مقایسه با فشاری که بخشهای دیگر نیست.
از سوی دیگر به شهادت بسیاری از همین زنان آزار خیابانی که این روزها در خیابانها تجربه میشود به وضوح در قیاس با یک ماه قبل کاهش چشمگیر داشته است.
اگر چه نمیتوان این تغییر را قطعی و بیبازگشت دانست ولی حداقل میتوان دید که فضای همبستگی این روزها چگونه دایره المعارف معمول وضعیت را حتی موقتا تغییر داده است.
این همبستگی جامعه و این کنشگری قاطع زنان حتی اگر در آینده نزدیک به تغییر در ساختار اجتماعی نشود بیشک اثر خود را بر ساختار اجتماعی ایران (حتی با ضریب نفوذ زیادی در شهر های کوچک و روستاها ) گذاشته است و نقطه عطفی در زیست زنان و مردان این سرزمین خواهد بود. این آگاهی و همبستگی این ظرفیت را دارد که جایگزین همان بیاعتمادی و سرمایه اجتماعی از دست رفته در جامعه ایران شود و برای هر ساختار سیاسی در آینده ایران سرمایهای گرانبها خواهد بود.
بهرنگ گلستان
بی بی سی: