کشته شدن «مهسا امینی»، دختر جوان ۲۲ ساله کرد توسط نیروهای حکومت اسلامی، رمزی برای آغاز اعتراضات سراسری مردم ایران علیه بیش از چهار دهه حاکمیت استبدادی در کشور شده است.
در ۴۳ سال گذشته، تنها ابزار جمهوری اسلامی برای مقابله با اعتراضات، کشتار معترضین بوده است. در اعتراضات اخیر، بار دیگر جمهوری اسلامی برای بقا خود دست به کشتار مردان، زنان و کودکان ایران زد که در این بین، اقلیتهای قومی ساکن در کردستان و بلوچستان، با شدیدترین سرکوبها و کشتارها مواجه شدند. سازمان حقوق بشر «ههنگاو»، در گزارش آماری خود در روز سهشنبه ۳آذر۱۴۰۱، از کشته شدن دستکم ۴۲ شهروند کرد با شلیک مستقیم نیروهای حکومتی در طی هفته دهم اعتراضات، یا هفته پایانی آبان ۱۴۰۱ خبر داد.
جمهوری اسلامی در طول عمر خود به دفعات و بهانههای مختلف، مردم کردستان ایران را مورد هدف تیر قرار داده و به قتل رسانده است. از جمله این موارد، خبر کشته شدن کولبران کرد توسط نیروی انتظامی یا سپاه است که به کرات در طی این سالها شنیده شده است.
قتل بهاییان کردستان، حلقه دیگری از زنجیره کشتار مردم در کردستان است؛ واقعهای که تاکنون کمتر به آنها اشاره شده است. در ادامه، داستان کشته شدن چند شهروند بهایی را در سالهای اولیه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مرور میکنیم.
بهار وجدانی: ۵۷ ساله- اعدام در مهاباد
«بهار وجدانی» در سال ۱۳۰۱ در میاندوآب به دنیا آمد. او پس از پایان دوره دبیرستان به مهاباد نقل مکان کرد و با بازکردن فروشگاه لوازم منزل، به کسب و کار در این شهر مشغول شد. وجدانی پس از چهار دهه زندگی در مهاباد، بهعنوان کاسبی خوش نام و معتمد در شهر شناخته میشد.
ساعت پنج بعد از ظهر روز ۴مهر۱۳۵۸، دو پاسدار به مغازه او رفته و وجدانی را دستگیر کردند. ابتدا، آنها او را شهربانی مهاباد و پس از مدتی به یک پادگان نظامی که محل دادستانی انقلاب بود، منتقل میکنند. در اتاق مشغول صحبت با دادستان بوده که شیخ «صادق خلخالی» وارد میشود.
دادستان به خلخالی میگوید که ایشان آقای وجدانی از محترمین شهر هستند، اما خلخالی توجهی نمیکند و با عصبانیت شروع به ورق زدن پروندههای روی میز میکند. صدای تیراندازی از بیرون شنیده میشود و خلخالی عصبانیتر میشود.
در همین حین، گفتوگوی بین دادستان و وجدانی به جایی میرسد که وجدانی میگوید: «من بهایی هستم و دروغ نمیگویم.» خلخالی که تا آن زمان در جریان احضار او نبود، ناگهان برمیگردد و کاغذی را به طرف وجدانی پرت میکند و میگوید: «بهایی هستی؟ چه بهاییتی!…بنویس بهایی نیستی تا آزادت کنم.» وجدانی نمیپذیرد و میگوید که شما آدم فاضل و دانشمندی هستید و میدانید دین و اعتقادات قلبی، مسالهای نیست بتوان مانند ساعت آن را تغییر داد.
خلخالی میگوید: «پس باید یک میلیون تومان به صندوق مستضعفان بدهی تا آزادت کنم.»، وجدانی پاسخ میدهد: «من چنین ثروتی ندارم.»، خلخالی باز میگوید: «پانصد هزار تومان بده.» وجدانی باز هم پاسخ منفی میدهد. سرانجام خلخالی با هشتاد هزار تومان موافقت میکند و از اتاق خارج میشود. پس از رفتن خلخالی، وجدانی را هم آزاد میکنند و قرار میشود فردا دوباره برگردد.
گفتوگو بالا را همان شب، بهار وجدانی برای یکی دیگر از بهاییان مهاباد به نام «عبدالهی» تعریف میکند. مطلب بالا، براساس یادداشت بهجا مانده از عبدالهی است.
وجدانی پس از آماده کردن مبلغ، تصمیم میگیرد تا همان شب هشتاد هزار تومان را به دادستانی ببرد. پس ساعت ده شب برای تحویل دادن پول به دادستانی مراجعه میکند. آن شب او به خانه برنمیگردد. فردای آن روز، پس از مراجعه خانواده، به آنها گفته میشود که بهار وجدانی به اتهام بهایی بودن مفسد فی الارض شناخته شده و در ساعت ۴ صبح روز ۵مهر، به دستور خلخالی تیرباران شده است.
یادداشتی از وجدانی خطاب به خانوادهاش پیدا شده که در آن نوشته است: «بنده به علت عدم کتمان عقیده و اقرار به دیانت بهایی محکوم به اعدام شدم، حال نمیدانم این حکم کی اجرا میشود. بدینوسیله از عموم خداحافظی مینمایم.»
علی ستارزاده: ۲۴ ساله- مرگ بر اثر اصابت گلوله در بوکان
«علی ستارزاده» در سال ۱۳۳۴ در روستای اگریقاش در نزدیکی شهر مهاباد به دنیا آمد. پدرش، «بلال ستارزاده» در زمان طفولیت او، بهخاطر بهایی بودن توسط افرادی متعصب کشته شد. او در سال ۱۳۵۷ به روستای امیرآباد، حوالی شهر بوکان نقل مکان کرد. ستارزاده، لولهکش بود و هر روز برای کار به بوکان میرفت و غروب بازمیگشت.
ستارزاده در غروب ۲آبان۱۳۵۸، در راه بازگشت به امیرآباد در بوکان مورد اصابت گلوله قرار گرفت. در آن زمان، بین نیروهای دولتی با احزاب کرد درگیری شدیدی بود. ابتدا، تیر به بازوی او اصابت کرد و چون قصد فرار داشت، تیر دیگری به کمرش زدند. مردم ستارزاده را به بیمارستان رساندند، اما درمان اثری نبخشید و او پس از مدت کوتاهی در بیمارستان درگذشت.
حسین شکوری شیشوانی: ۵۸ ساله- مرگ بر اثر اصابت گلوله در اشنویه
«حسین شکوری» در سال ۱۳۰۰ در روستای شیشوان آذربایجان شرقی در خانوادهای مسلمان به دنیا آمد. او پس از دوره ابتدایی برای کمک به امرار معاش خانواده، در درمانگاه دولتی مراغه شروع به کار کرد و بعد از استخدام رسمی، به شهر نقده و سپس به اشنویه منتقل شد.
شکوری در سال ۱۳۳۰ پس از آشنایی با آیین بهایی به این دین گروید. او در سال ۱۳۳۷ به دلیل بهایی بودن از کار اخراج شد، سپس مطب تزریقات باز کرد که آن را هم بستند و خودش هم مدتی زندانی بود. در سال ۱۳۴۳، پسر چهارده ساله شکوری را افرادی متعصب به شدت مضروب کردند که منجر به مرگ کودک شد.
در ۱۴آبان۱۳۵۸، وقتی همراه دختر شش سالهاش از مدرسه به خانه باز میگشت، در طی درگیری نیروهای دولتی و کردها، مورد اصابت گلوله قرار گرفت. دخترش جان سالم به دربرد، ولی او کشته شد. بعد از کشتن شکوری، خانهاش را هم غارت کردند و خانوادهاش آواره شدند.
عضدالله زیدی: ۵۵ ساله- مرگ بر اثر گلوله ژاندارمری در مهاباد
«عضدالله زیدی» در سال ۱۳۰۷ در میاندوآب متولد شد. او بیشتر عمرش را به کشاورزی گذراند. خانههای بهاییان میاندوآب را در اوایل انقلاب آتش زدند و زیدی، مجبور شد به بوکان نقل مکان کند. او در بوکان به خرید و فروش میوه و سبزی در بازار محل مشغول بود.
در ۱۳فروردین۱۳۶۲، جهت خرید سبزی عازم مهاباد شده بود که در بین راه توسط ماموران مورد بازجویی قرار گرفت. یکی از ماموران که میاندوآبی بود، او را شناخت. زیدی به همراهانش که مسلمان بودند، گفت که او را خواهند زد.
پیشبینی زیدی درست از آب درآمد و در هنگام بازگشت از مهاباد بین پل و ساختمان شرکت نفت، افرادی ناشناس او را از پشت به رگبار بستند و کشتند.
حسن اسماعیلزاده: ۸۴ ساله- مرگ بر اثر اصابت گلوله در سنندج
«حسن اسماعیلزاده» در سال ۱۲۷۵ در شهر سنندج در خانوادهای مسلمان به دنیا آمد و در جوانی بهایی شد. در بازار سنندج مغازه سلمانی داشت و مشتریان زیادی به مغازهاش رفت و آمد میکردند.
در روز ۱۶خرداد۱۳۵۹، که گروهای سیاسی در سنندج علیه حکومت قیام کرده بودند و شهر در محاصره نیروهای حکومتی بود، هنگام عبور از خیابان هدف تیر قرار گرفت و به قتل رسید.
در هنگام مرگ ۸۴ سال داشت. یکی از اهالی محل جسد او را در زیر دیوار ساختمانی دفن کرد، اما پس از آنکه شهر آرام شد، ماموران حکومت همراه با چند نفر از اقوام مسلمان او، جسدش را از محلی که دفن شده بود بیرون کشیدند و بدون اطلاع خانواده و دوستانش، احتمالا در گورستان عمومی سنندج به خاک سپردند.
پرویز بیانی: ۳۵ ساله- اعدام در تهران
«پرویز بیانی» در سال ۱۳۲۴ در شهر میاندوآب در خانوادهای بهایی به دنیا آمد. در جوانی به خدمت ارتش درآمد و به مدت چهارده سال در پادگان پیرانشهر افسر بود. در سال ۱۳۵۸ او را متهم کردند که در پادگان آیین بهائی را تبلیغ میکرده و دادگاه انضباطی ارتش با این اتهام، او را به مدت دو ماه زندان کرد.
در اردیبهشت ۱۳۵۹، با ورود هیات پاکسازی به پادگان، او را برای بازجویی به ارومیه احضار کردند. آنها بیانی را به محض معرفی، بازداشت و به زندان ارومیه فرستادند. پرویز بیانی در تیر ماه به زندان اوین منتقل و در ساعت سه صبح روز ١مرداد۱۳۵۹، تیرباران شد.
بیانی در دوران بازداشت از حق دسترسی به وکیل و دیدار با خانواده محروم بود. هیچگونه شواهد یا مدرکی دال بر تشکیل دادگاه برای او وجود ندارد. جسد او را پس از سه روز دوندگی با گرفتن تعهدی که فقط در تهران دفن شود، به خانوادهاش تحویل دادند. روی سین او با خط درشت نوشتهشده بود: «پرویز بیانی، بهایی.»
کیان ثابتی
ایرانوایر