بین نخبگان حاکم و طیف وسیعی از ملت ایران، شکاف بزرگی ایجاد شده است که هر روز به وسعت آن افزوده میشود
در ایران تغییر مهمی در حال رخ دادن است که ابعاد آن از یک جنبش اعتراضی سیاسی یا انتقاد از رویکرد دولت و شیوه مدیریت کشور فراتر است. این دگرگونی، ماهیت رابطه بین مردم و نخبگان سیاسی کنونی که امور جامعه را سروسامان میدهند، را تحت تاثیر قرار میدهد. این نخبگان بهجای اینکه میزان آگاهی خود درباره تغییرهای گسترده اجتماعی و اقتصادی را افزایش دهند، پیوسته به دفاع از سلطه و اقتدارشان مشغولاند و سعی میکنند دیدگاههای مخالفان را -هرچند از هواداران انقلاب یا شخصیتهای برجسته همراه آیتالله خمینی در اوایل انقلاب باشند- رد کنند و به آنها کمترین اعتنایی نکنند.
از این میان میتوان به سید محمد خاتمی، رئیس جمهوری پیشین ایران که از محور قدرت و نفوذ دور شده و کسی به نظرات او وقعی نمیگذارد، یا علی لاریجانی، رئیس پیشین مجلس شورای اسلامی که از صحنه قدرت رانده شده است، اشاره کرد. حتی شخصیتهای وابسته به خانواده آیتالله خمینی مانند زهرا خمینی، دختر بنیانگذار انقلاب اسلامی، حسن خمینی، نوه او و شخصیتهای برجسته دیگری که درباره انحصار قدرت در دست گروه خاصی از سیاستمداران، نظامیان و روحانیان ابراز نارضایتی کردهاند، نیز از گزند این رویکرد خشونتآمیز در امان نماندند و در معرض تهاجم طبقه حاکم قرار گرفتند.
بنابراین میتوان گفت که بین نخبگان حاکم و طیف وسیعی از ملت ایران، شکاف بزرگی ایجاد شده است که هر روز به وسعت آن افزوده میشود و ادعای رژیم جمهوری اسلامی مبنیبر اینکه اعتراضات کنونی «توطئه خارجی» است که نیروهای مخالف طراحی کردهاند، هرگز نمیتواند این شکاف در حال تعمیق را پر کند، یا ملت ناراضی را متقاعد سازد.
برخورد خشونتآمیز و استفاده از سلاح در برابر ملت، برای اکثریت مطلق مردم ایران که خواهان ایجاد اصلاحات واقعی، برخورداری از آزادی، توسعه و رفاه اقتصادی و زندگی به دور از شعارهای تحریکآمیز و استبدادیاند، رفتارهای قابل قبولی نیست، فارغ از اینکه این رویکرد رژیم جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران باشد، یا عملکرد گروه مخالف، جنبشهای سیاسی و جریانهای «تجزیهطلب» مقیم خارج از کشور، زیرا هدف نهایی هر دو طرف، کنترل قدرت و انحصارطلبی است، بدون اینکه به خواستههای مردم کمترین اهمیتی بدهند.
آیتالله خمینی، بنیانگذار انقلاب اسلامی، همواره این جمله را تکرار میکرد که «هرچه اکثریت مردم گفتند، همان معتبر است» و مردم ایران با توجه به همین شعار، از جنبش گسترده انقلابی علیه محمدرضا پهلوی، شاه فقید ایران، حمایت کردند. با این حال، امروز مردم ایران میبینند که به حرف و نظر آنها هیچ توجهی نمیشود.
البته ملت ایران نظام پادشاهی را به این دلیل تغییر ندادند که عمامه جای چماق را بگیرد و نظام پدرسالاری جدید جایگزین نظام شاهنشاهی پیشین شود. چیزی که بیش از همه باعث ناامیدی طیف وسیعی از مردم ایران شده، این است که آنچه در گذشته بهعنوان ظلم و ستم شاه تلقی میکردند، امروز با لباس روحانیت و در قالب مذهب و دین علیه آنها انجام میشود.
روحانیان حاکم با تحمیل دیدگاه سختگیرانه و تنگنظری در بسیاری از ابعاد زندگی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی مردم ایران، خود را به تاثیرگذارترین طبقه جامعه تبدیل کردهاند. طبقه روحانیت در گذشته به دلیل داشتن جایگاه علمی و معنوی، مورد احترام و ستایش همه مردم بود، اما امروز روحانیان به دلیل رویکرد ظالمانه نخبگان مستبدی که از دین برای تحکیم قدرت استفاده میکنند و سعی دارند دیدگاه شخصی خود را بر همگان تحمیل کنند، به «منفورترین» قشر جامعه تبدیل شدهاند.
این دسته از روحانیان در حوزه علمیه قم نیز نظرات و دیدگاههای مخالفان را بهشدت رد میکنند و پیوسته در تلاشاند تا مراجع فقهی را که به ولایت فقیه اعتقادی ندارند، تحت فشار قرار دهند. این عده از روحانیان به منظور رد دیدگاههای دیگران، شعار «مرگ بر ضد ولایت فقیه» سر میدهند، درحالیکه اینگونه شعارها افزون بر اینکه به تداوم خشونت انقلابی منجر میشود، به طرد نمادین و فیزیکی مخالفان نیز مشروعیت میبخشد.
امروز رژیم حاکم بر ایران به گوش فرادادن به نظر مردم و دوری از عمل به احکام پدرسالارانه نیاز دارد، زیرا اصرار بر تداوم عملکرد کنونی به مسائل پیچیدهتری منجر میشود و مشکلاتی که در گذشته میتوانست بهراحتی حل شود را بینهایت دشوار و بغرنج میکند.
البته نظامهایی که از گام برداشتن به سمت نوگرایی خودداری میکنند و درحالیکه در تنگنای نگرش دینی و مذهبی محدودشان محبوس ماندهاند، خود را «سایه خدا بر روی زمین» میدانند و دیدگاهشان را با ابزارهای مختلف و با اجبار به مردم تحمیل میکنند، هرگز نمیتوانند با تغییرهای داخلی و خارجی همگام شوند. چنین نظامهایی همواره بر سر دوراهیهای پیدرپی قرار میگیرند که برونرفت از آن هزینههای بسیاری بهدنبال دارد؛ سپس زمانی فرا میرسد که این رژیمها در چنان باتلاق ژرفی فرو میروند که رهایی از آن ناممکن میشود، حتی اگر سردمداران آنها برای نجات خود دست به هر اقدامی بزنند.
ایندیپندنت فارسی