سطل ماست و ما! ما تغییر کرده‌ایم! چیزی در ما عوض شده! می‌پرسید چه؟

By | ۱۴۰۲-۰۱-۱۶
به همین ویدئویی که در آن یک مردک بی‌وجود بعد از تذکر به حجاب اجباری، سطل ماستی را روی سر دو زن خالی می‌کند نگاه کنید.
حالا با هم برویم به مردادماه پارسال، درست وقتی که یک مادر خودش را انداخته بود جلوی ون گشت ارشاد و با شیون می‌گفت «دخترم مریضه! نبرینش»!
بیشتر مردها و زن‌ها آن کنار داشتند غاز می‌چراندند.
یکی با پلاستیک میوه و هلوی قلعه شاهی که در دهان گاز می‌زد انگار به تماشای یک فیلم نشسته بود «خرچ! خرچ!»
یکی داد می‌زد «انقلاب دو نفر! نبود؟!»
بقیه هم رهگذر، یک نگاهی می‌انداختند، می‌ایستادند، و احتمالا دودو تا چهارتا می‌کردند که بروند یا بمانند و کمک کنند.
خلاصه جمعیتی بی‌تفاوت که در آن روزها اغلب تماشاچی بود، چون آن درد، درد آن‌ها نبود! درد دیگری بود!
اما از شهریورماه ۱۴۰۱ و آن روز که همه‌ مان می‌دانیم چه بر سرمان آمد، همه چیز تغییر کرد!
دیروز در این ویدئویی که تنها تفاوتش از نظر زمانی حدود ۷ ماه است، چند نفر پیدا شدند که «بی‌تفاوت نیستند!»
مهم‌تر از همه، این بار مردانی هستند که عکس‌العمل نشان می‌دهند، چون این درد را درد خودشان می‌دانند. درد مشترک!
اما امان از آن «بی‌تفاوت‌ها»…
شاید دردناک‌تر آن زنی است که آستین احتمالاً همسرش را می‌کشد که دخالت نکند. می‌دانید این «بی‌تفاوت‌ها» مرا یاد که انداخت؟ برادران لیلا! بله! برادرانی که عین یک سطل ماست فقط نگاه می‌کردند!
اما من نیمه پر لیوان را می‌بینم!
فقط همان چند نفری که بی‌تفاوت نماندند…
تازه از دیروز این نیمه پر لیوان، پرتر هم شده. «مردم از راه‌های دور و نزدیک به لبنیاتی آقای هاجرپور رفته‌اند و مغازه مملو از گُل و شکلات ­و شیرینی هست که مردم، در بدوِ ورود به مغازه، تقدیم کرده‌اند.»
حالا تلفن لبنیاتی هاجرپور یک‌ریز زنگ می‌خورد و «از صبح فقط یک نفر پاسخگوی محبت‌های تلفنی شده» (به روایت امیر شهلا، عضو سابق شورای شهر مشهد)
اما تلخ ترین لحظه برای من در آن ویدئو لحظه‌ای است که دخترک دست به شال می‌برد، مردد که شال را بپوشد یا نه! ما زنان آن لحظه، تردید و ترس پشت آن لحظه لعنتی را با همه وجودمان حس کرده‌ایم! حتی در کنج خانه‌هایمان! از بزرگ فامیل! برادر و شوهر غیرتی! و …
این سطل ماست در اصل دست آن برادری است که خواهرش را در شب عروسی آن یکی خواهرش کتک زد که چرا «آرایشت زیاده!»
دست پدری‌ است که یک کشیده آبدار خواباند در گوش دخترش که او را بیرون بدون چادر اجباری دیده بود.
دست آن شوهری‌ است که همسرش را ممنوع‌الخروج کرد تا خدایی نکرده با دوستانش به مسافرت ترکیه نرود؛ چون خودش بدبین و شکاک بود.
دست آن مادری است که به‌خاطر ترس از «آبرو»، دخترش را برگرداند به خانه شوهری که با آجر می‌زد توی سرش اما طلاقش نمی‌داد چون « طلاق برای زن زشته و مردم چی می‌گن با دو تا بچه طلاق بگیره!»
ماست‌پاش یک طرز تفکر است! چون این ماست‌پاش همان اسیدپاش است! همان راننده‌ای است که خودسرانه لرزه به بدن یک زن جوان انداخته و به او گفته «تا سوار ماشین منی شالتو بکش جلو! این تتوی دستمو می‌بینی! عین این تفنگ در داشبوره! من مسافرکش نیستم! می‌خوام امثال تو رو آدم کنم!» حالا من از آن برادر ماست‌پاش یک سؤالی دارم:
داداش! آن دخترهایی که در روز ۲۲ بهمن بدون حجاب و پوشش سر در راهپیمایی حاضر شدند چه؟! ایشان هم حجاب نداشتند به سر! ماستی چیزی احیانا؟! هیس! نه! ببخشید! ایشان فرق دارند! تازه به ایشان یک سطل ماست فرد اعلای کاله هم دادند که ببرند و نوش جان کنند./کانون زنان ایرانی
آزاده صادقی
کانال جامعه شناسی زن روز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *