خشونت مقدس و نامقدس شیرازۀ حکومت اسلامی، مسعود نقره کار

By | ۱۴۰۲-۰۳-۱۲

1: خشونت پارۀ جدایی ناپذیر جامعه انسانی است، انسان از آغاز پیدائی با رفتارش نسبت به خود، همنوع ، حیوانات و طبیعت خشونت اعمال کرده است. خشونت از جمله واژگان ومفاهیمی است که جدا از تعابیر متفاوت از آن، دو طیف متضاد معنایی و نقش آفرینی را با خود حمل کرده است. برخی آن را محرک تغییر و رشد انسان وجامعه، و عامل دگرگونی و تحول تعبیر کرده اند و برخی پدیده ای که با کاهش انسانیت وعقلانیت تقویت و ماندگاری پارۀ حیوانیِ انسان و تداوم توحش در جامعه را سبب شده است، یک ‌سو مخل و مخرب حیات و جامعه، سوی دیگر با برچسب هائی متفاوت مثل ” قهر” عامل تغییرو پیشرفت و شکوفایی محسوب شده است. رویکردها در بارۀ علت پدید آمدن خشونت، رویکردهای ارزشی و غیرارزشی در بارۀ این پدیده و تلاش برای شناسایی معنایی، مفهومی و تاثیر گذاری عملی سبب شده اند تا زوایای گوناگون خشونت شناخته شوند.

خشونت پدیده ای تک ساحتی نیست و نمی توان درتوضیح آن تک هویتی و مؤلفه ای برخورد کرد. هیچ یک از تفسیرها و تاثیرها، نتوانسته اند به گونه ای فراگیر علت‌های بروز و گستردگی خشونت را روشن کنند. در راستای تعریف و فهم خشونت، مثبت یا منفی پنداشتن آن شرایط تاریخی و فکری و سرزمینی، به میزان نفع و زیان اش برای فرد و جامعه توجه شده است.

در جامعه ی ما خشونت پدیده ای شایع در سطوح مختلف، در خانواده و جامعه، و ابزاری برای اعمال نظر و سیاست از سوی حاکمان و جوهره ی اکثر قوانین بوده است. بحث پیرامون علل بروز خشونت، تعریف، انواع و چرائی و چگونگی پرهیز از خشونت در فرهنگ و گفتمان های سیاسی ما غایب بزرگ بوده است. خشونت آفرینی های حکومت اسلامی طی 43 سال گذشته، خشونت، به ویژه چگونگی پرهیز از آن را بیش از پیش مورد توجه و بحث و تبادل نظر کنشگران سیاسی و فرهنگی، روشنفکران سیاسی و فرهنگی، و مردم آزادیخواه میهنمان قرارداده است.

در میان انواع خشونت ها عریانی خشونت دولتی ِ حکومت اسلامی ( خشونت سیاسی،ایدئولوژیک – دینی) سبب شده است تا این نوع از خشونت بیش از سایر انواع خشونت ها مورد نظر و بررسی قرار گیرد. بی تردید برای بررسیدن، بازخوانی و باز شناسی خشونت های دولتی و سیاسی (حکومتی) و خشونت ایدئولوژیک – دینی (مذهبی) سیر تاریخ اندیشه و فلسفۀ سیاسی، دینی (مذهبی)، و نیز تحولات فکری، سیاسی و اجتماعی و روانشناسانه درایران را در دوره های مختلف تاریخی می باید مورد توجه و بررسی قرار داد.

در تعریف از خشونت دیدگاه های متنوع و متفاوت، و اجماعی نسبی وجود دارد.
خشونت یک پدیده ی چندسویه ی روانی، رفتاری و اجتماعی است، تعریف های متعدد از آن با توجه به جنبه های گوناگون خشونت، از جمله جنبه های روانی، تاریخی – زیستی ،جامعه شناختی، سیاسی، ایدئولوژیک – دینی و کلامی ( زبانی و نوشتاری) شده است.

هر گونه تجاوز رفتاری و روانی به دیگری یا به خود، هرگونه فعالیت و تحمیل خواست و اراده ( با یا بدون اعمال زور) که آشکار و پنهان پیامد های زیانبار علیه هستی انسان و آسیب های جسمی، روانی و اجتماعی داشته باشد خشونت تعریف شده است. گفتار و رفتار با قصد و نیت آشکار و یا پنهان که سبب آسیب روانی و رفتاری دیگری شود از خشونت فیزیکی تا یک نگاه، حالت صورت، تکان یک دست، بیان یک کلام، یک تهدید، یک بند قانونی، یک هنجار سنتی آزار دهنده و نادیده گرفتن حق دیگری نوعی خشونت تلقی شده است. خشونت به منزله یک پدیدۀ اجتماعی را امری آگاهانه و” اختیاری” دانسته اند.

خشونت در تمامی عرصه های زندگی آدمی به اشکال و انواع متعدد و مختلف وجود داشته است. از انواعی از خشونت مجاز یا ” خشونت با بار مثبت”، خشونت مشروع و قانونی، خشونت خوش خیم و بدخیم نام برده شده است. یک نگاه و سخن تحقیرآمیز، برخورد تبعیض‌آمیز، ناسزاگویی، لطمه زدن به اعتبار و حیثیت افراد، باورهای فردی یا گروهی که سبب ترس یا رنج یا اضطراب شوند تا محدود سازی و سلب آزادی گفتاری و رفتاری، تفاوت آفرینی حقوقی، قانون ناعادلانه، و حتی تهدید به خشونت، خشونت است. بسیاری از صاحب نظران بر این باورند که پدیده ای به نام خشونت مجاز و قانونی و ضرور و مفید نداریم و آنچه با این عناوین مطرح و اعمال می شوند ” نیرو” ” زور” ( فورس) در برابر خشونت است، و خشونت نیست، نیروئی در تقابل با بروز تشنج و ناهنجاری در جامعه، یا مقابله با دشمنان و دفاع از سرزمین خود.

2: خشونت کنش و امری اجتماعی ست اما عوامل دیگر روانی، تاریخی – زیستی می تواند در بروز آن نقش داشته باشد. با نگاهی همه جانبه به وضعیت جامعه و ساختار فکری و فرهنگی می‌توان به صورت کلی عوامل اصلی و بنیادی خشونت را جستجو کرد. جامعه ما دارای خصلت‌ها و ویژگی‌هایی بوده و هست که زمینه را برای بروز خشونت‌های گوناگون فراهم می‌کند.
بسیاری از بیماری های روانی و آسیب های مغزی و پاره ای از بیماری ها “جسمانی”، سبب بروز اعمال خشونت از طرف بیمار نسبت به خود ( برای نمونه خود زنی هایی با منشاء روانی، خودکشی و..) و یا دیگران می شود.

برخی از عوامل اجتماعی – روانی نیز در بروز خشونت مطرح اند. تجربه آزار دیدن در دوران کودکی، میزان جمعیت، بیکاری، مشکلات خانوادگی، ناکامی های فردی و اجتماعی، اعتیاد به مصرف الکل و مواد مخدر، تضاد منافع معنوی ومالی در زمره ی این عوامل اند.

خشونت را ناشی از عامل تاریخی – روانی یا روانی – زیستی نیز دانسته اند.

گفته اند خشونت در طبیعت انسان وجود دارد و امیدی به محو این “خوی و غریزه پرخاشگرانه ی حیوانی” نیست، و”انسان گرگ انسان” باقی می ماند، چرا که این گرگ وارگی جزئی از طبیعت انسان است. از جمله کسانی که، با تفاوت و اختلاف نظر در عرصه هایی، بر این عقیده بودند می توان از ماکیاولی، هابس، هگل، نیچه، فروید، یونگ و … نام برد. این نوع از خشونت را سرشتی و ” میراث روانی ” هم نامیده اند.

ساختار روانی (ذهنی) انسان، نسل در نسل ویژگی هایی را حمل کرده است که برخی از آن ها ویژگی های روانی و رفتاری پرخاشگرانه یا “حیوانی” ست. بخشی از ساختار روانی انسان که حامل این ویژگی هاست پاره و یا لایه ای از ذهن و شخصیت انسان است ، که “لایه غیرعقلانی”، ” خردگریز” و”انحراف” نیز نامیده اند. این ویژگی ها از طریق “حافظه نوعی” از انسان اولیه ، به گونه ای فطری و از راه انتقال ژنی و ارثی به نسل های بعدی منتقل شده است. بر این ویژگی ها نام ها و اصطلاحات زیست شناسانه و روان شناسانه و روانکاوانه ی متعددی گذاشته اند، که یکی از آن ها “غریزه” است. غریزه ی تخریب، جنگ، تجاوز، دیگرآزاری، بی رحمی، درنده خویی، مرگ و کشتار را سبب ساز بروز عدم تحمل و پرخاشگری وخشونت دانسته اند، ویژگی هایی “درونی شده با همه پیامدهای سودمند و تمام عواقب خطرناکش”. چنین غریزه ای بخشی از ضمیر و ساختار ذهنی انسان دانسته شده که بازتاب انگیزه های زیست شناسانه و انرژی های سرکوب شده و واپس زده است. اینگونه رفتار را بسیارانی از صاحب نظران خشونت نمی دانند و آن را “پرخاشگری”، که با خشونت به عنوان امری تاریخی و اجتماعی تفاوت دارد توضیح می دهند.

“ناخودآگاه جمعی” را بازتاب حیات و زندگی پیشا تاریخی، اسطوره ای و یا قبیله ای انسان در ذهن انسان امروز می پندارند که در کنار ناخودآگاه فردی وجه ضد انسانی و اجتماعی (بخش غیرعقلانی) شخصیت را شکل می دهد. انسان در زندگی اجتماعی اش به اشکال گونه گون حجابی بر این ویژگی ها پوشاند ه است و یا مانعی بر سر راه بروز آن قرار داده است ، تا آن گاه که نیازهای معنوی و مالی (مادی)اش به خطر افتد، که در چنین هنگامه ای حجاب و مانع پس زده و “عفریت درونی” خود را می نمایاند.

خشونت به عنوان یک پدیدۀ و کنش اجتماعی نیز شناخته شده است، به این معنا که عوامل اجتماعی (کسبی-محیطی) را سبب بروز خشونت دانسته اند با این باور که اندیشه و رفتار انسان، بیش از هر چیز ساخته و پرداخته ی محیط اش و نهادها و ارگان های اجتماعی ست ( روسو، پرودون، انگلس، مارکس، مارکوزه …).
رویکردهای متفاوتی در بارۀ علل بروز خشونت مطرح است، مثل رویکرد مذهبی( دینی)، رویکرد فرهنگی و طرح تضادهای آشتی ناپذیر میان هویت های جمعی، رویکرد اقتصادی و….

مذهب وایدئولوژی های مشابه، به عنوان سیستم عقاید و تصوراتی تغییر ناپذیر و یگانه حقیقت مسلط بر فکر و رفتار فرد و یا گروه اجتماعی، غالبا”خشونت ستا و خشونت پرور بوده اند. عامل سیاست، قدرت و ساختار سیاسی غیر دموکراتیک و استبداد زدگی به عنوان تجلی و نماد نوعی از اندیشگی سیاسی خشونت آفرین بوده است که نابردباری، خودمحوری و خودخواهی نشانه های آن است، ویژگی هایی که در جامعه، خودکامگی را سبب می شود. شالوده ی قدرت و رفتار سیاسی ی مستبد و مستبدانه و استبداد زدگی خشونت را سازمان می دهد.

قدرت های سیاسی در ایران، در اکثر مقاطع تاریخی، بیان سیاسی” ذهنیت “انسان کوچک” به بندگی کشانده شده و مشتاق اقتداری ست که در عین حال دارای گرایش های طغیان گری نیز هست”.اندیشه سیاسی و رفتار حاصل از آن که نه فقط در قدرت و ساختار سیاسی حاکم در جامعه، در جریان های سیاسی مخالف قدرت ها و ساختارهای مذکور نیز خودکامانه بوده اند. هستند کسانی که ریشه های خشونت را در تفکر اسطوره ای ِخیر و شر کردن انسانی و جهانی”استبداد شرقی یا آسیایی”، “قدرت مطلقه ی سیاسی”، ” آمیزش سیاست و مذهب ” می بینند.

عوامل اقتصادی، نابرابری های اجتماعی، محرومیت و فقر، گرسنگی و بیکاری نقش پراهمیتی در بروز خشونت دارند. جامعه ای از هم گسیخته از نظر اقتصادی، جامعه ای خشن خواهد بود. نابرابری و بی عدالتی در عرصه اقتصادی زمینه ساز خشونت در جامعه است.عوامل جغرافیایی (زندگی در فلات) ، عوامل ملی، قومی و نژادی و سیاست های هویت -محور( ملی گرایی و قوم گرایی افراطی )، حمله ی بیگانگان در بروز خشونت نقش آفرین بوده اند.
در این میانه ارتباط مستقیم فقر، بی عدالتی و نابرابری با خشونت را نمی توان انکار کرد. اما این ها تک سواران میدان خشونت نیستند عوامل روانی، هویتی و عوامل فرهنگی و اجتماعی و اقتصاد سیاسی و تکنولوژی و اینترنت همگی برای فهم و شناخت خشونت لازم هستند.

3: برای پی بردن به نقش دین (مذهب ) در خشونت آفرینی نیازی نیست به سراغ افسانه آفرینش و تبعید انسان از سوی خدا و یا افسانه ی هابیل و قابیل رفت، نیازی به تورق تاریخ دور دست ها و تاریخ ادیان و رجوع به تجربه های جهانی دور و نزدیک نیست، بیش از 4 دهه است حکومت اسلامی شاهد و سندِ زنده، معتبر و ماندگار خشونت است.

بنیانگذار حکومت اسلامی در روز تولد پیامبر اسلام در سال ۱۳۶۱ در تایید کشتارها ی سال 58-60 و تشویق برای ادامه ی کشتار ها به “آقایان علما ” فرمان داد که آیات قتال قران را فراموش نکنند:
“… قران می گوید بکشید، حبس کنید، پیغمبرو ائمه همه جندی بودند، همگی جنگی بودند، شمشیر می کشیدند. آدم می کشتند، خلیفه می خواهیم که دست ببرد، حد بزند، رجم کند. با چند سال زندان کار درست نمی شود. این عواطف کودکانه را کنا ر بگذارید.”
و نتیجه چنین فکر و رفتاری 9 کشتار بزرگ از مخالفان سیاسی و دگراندیشان در طی 4 دهه است.

تقدس خشونت و خشونت مقدس بُنمایه اسلام سیاسی ست، در کنار رهنمودهای قران و بسیاری از احادیث و روایات و توضیح المسایل ها، قانون حدود و قصاص و مقررات های مربوط به آن و قوانین مجازات اسلامی بیانگر توحش و خشونت مقدس اند.
مذهبیون حاکم بر ایران خود را منادی حقیقت مطلق و نماینده ی خدا، و پیروان ختم پیامبران و آخرین کلام می دانند و دیگران را نا حق و باطل، دیگرانی که هرگونه حق خواهی آن ها با خشونت پاسخ داده شده است.

خشونت مقدس روایت اسلامی خمینی عبوس و خشن، تفکر جهادی “چه بکشید چه کشته شوید به بهشت می روید”، “جنگ برکت است”، و خشونتی که نه فقط در تعزیر و حبس و جهاد و ترور و اعدام که در دستوراتی همچون” امر به معروف و نهی از منکر” ش متجلی ساخته و تجویز کرده، است. جامع و مانع ترین تعریف در بیان و توصیف خشونت مقدس در هنگامه ی مدنیت و مدرنیت در جهان در دو کلمه جمع و جور شده است: “حکومت اسلامی”.
خشونت مقدس و تجربه حکومت اسلامی آسیب پذیری انسان دربرابر تبلیغ و تحریک و تلقین باورهای دینی و مذهبی را برای” خشونت مهندسی شده و مهندسی خونریزی با تاکید بر یک هویت واحد که دیگران را غیر خودی می داند، نشان داده است. حکومت موجودات مسخ شده ای که با آموزه های ارتجاعی- مذهبی که برای کسب منافع معنوی و رفتن به بهشت به هر کاری دست می زنند، موجوداتی که” قوه غضبیه آنها بر قوه عاطفیه وعقلیه شان چربیده ” و از انسان و انسانیت فاصله گرفته اند.
حکومت اسلامی با گسترش فساد، فقر، فحشا، لاتمداری و محرومیت ها وناهنجاری های اجتماعی و روانی، ایجاد جدایی های دینی، قومیتی و تحقیرهای فرهنگی، اجتماعی، جنسیتی در جامعه عامل بروز انواع خشونت های ” نامقدس” نیز شده است.

4: دفاع از خود و مقاومت در برابر خشونت های سیاسی و مذهبی حکومت اسلامی” تهاجم دفاعی” و اعمال نیرو( فورس) برای دفع خشونت است. دفاع از خود به معنای مقابله به مثل نیست، مقابله ای نابرابر میان کرامت و طبیعت شورمند حیات انسانی با توحش و سبعیت و شقاوت است. تروریسم حکومت اسلامی که یکی از بزرگترین تولید کنندگان خشونت در اشکال مختلف در جهان است، از نمونه های نادر خشونت در راستای حفظ و اعمال” قدرت ” و مبادله ی خشونت و قدرت در تاریخ بشری ست.
جنبش آزادیخواهانه ی جاری در میهنمان که دستاورد 43 سال مبارزه علیه این حکومت است از یک سو خصلت خشونت ستایی و خشونت پروری این حکومت، و از سویی دیگر ویژگی ِ پرهیز از خشونت این جنبش را در گستره ای وسیع تر در برابر نگاه حیرت زده و کنجکاو مردم میهنمان وجهانیان قرار داده است. این جنبش ضمن تاکید و پایبندی به روش های خشونت پرهیز در راستای دستیابی به نظامی انسانی و دموکراتیک، دفاع از خود( دفاع مشروع) و مقاومت در برابر تجاوزگر به حقوق اساسی ملت را دفع خشونت و پاره ای از روش مبارزه ی حق طبانه ی جنبش می داند. دفاع از خود” نشانه ی حیات و شور زندگی “ست و با خواست و هدف ویرانسازی و مرگ آفرینی صورت نمی گیرد. می توان با توجه به “ضرورت ” دفاع از خود و” تناسب” تهدید و تجاوز واکنش را تا حد زیادی به حوزه ی اراده و اختیار کشاند. بی تردید آستانه ی تحمل انسان ها در برابر تهدید و تجاوز و ستمگری متفاوت است. دفاع از خود که گاه با عنوان دفاع مجاز و قانونی و مشروع از آن نام برده می شود در جوامع دموکراتیک با تعبیر “نیروی مجاز، نیروی قانونی یا فشار قانونی ” نام گذاری و تعریف شده است که به کار گیری محدود و کنترل شده ی زور برای دفاع از خود، و دفاع از حقوق دیگران است .

دفاع از خود تجویز بی‌تفاوتی و عدم واکنش در برابر خشونت نیست، خنثی سازی خشونت است. دفاع از خود، یعنی دفع خشونت که حق شهروندی و حقوق بشری ست.

5: پیشگیری از بروز خشونت بهترین روش برای کاهش و زدایش تدریجی خشونت است. خشونت های ناشی از بیماری های روانی و انواع خشونت های اجتماعی را با کاربرد تمهیداتی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ِدموکرتیک می توان کاهش داد.

پیشگیری از پیدایی ِاستبداد سیاسی و دینی، پیشگیری ازبروز ناهنجاری ها و بی عدالتی های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، قومی، نژادی و جنسیتی بزرگترین نقش را در کاهش و زدایش خشونت از جامعه بشری خواهند داشت. استبداد دینی اسلام سیاسی هولناک ترین و خشن ترین پدیده خشونت آفرین در جامعه ما بوده است، این ویژگی نه فقط در ایران، در نقاط دیگری از جهان نیز چهره نشان داده است. الفرید یلینک، برنده ی نوبل ادبی به درستی گفته است :”…جنایتکاران مسلمان با خشونت میل به خشونت را در جاهای دیگر نیز بیدار کرده اند. میل به خشونت هر روز افزایش می یابد. می شود نگاه کرد و دید. می شود در خود نگریست و دید…”.

برخی از راه کارهای تقابل با حضور و تداوم خشونت در میهنمان این ها هستند:
۱- جدا سازی مذهب( دین) از حکومت و جایگزینی یک حکومت و نظام سکولار ودموکرات.
۲- گسترش و تعمیق تفکر حقوق بشری و کثرت گرایانه
۳- از میان بر داشتن و یا کاهش نابرابری های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی, دینی( مذهبی)، جنسیتی
۴- تدوین و جاری کردن قوانین دموکراتیک برای دفاع در برابر خشونت آفرینی و جلوگیری از بروز و اعمال خشونت (مهار و نظارت).
5- آموزش و تربیت خشونت گریزی و”پرهیز از خشونت ” در سطح خانواده و جامعه و تلاش برای تبدیل پرهیز از خشونت به الگوهای ارزشی در جامعه با تاکید بر نقش هدایتی و الگوسازی از رفتارهای مثبت.
6- افزایش سطح سواد در جامعه (البته حضور وسیع جنایتکاران تحصیلکرده در حکومت اسلامی نقش رابطه ی “سواد” و” تحصیل” در کاهش خشونت آفرینی های دولتی – سیاسی و مذهبی را مورد شک و بحث قرار داده است.)
7- زدایش تفکر اسطوره ای ِ خیر و شر کردن یا سیاه و سفید دیدن انسان و جهان، و تفکر و سیستم “پدرسالارانه و مردسالارانه”.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *