دیکتاتورها چه نیازی به شعرسرایی یا رماننویسی دارند؟ آنان چگونه با روح لطیف شاعرانه و یا احساسات شخصیتهای داستان کنار میآیند؟ چرا مائو، موسولینی و خمینی شعر میسرودند؟ اسد سیف، پژوهشگر، نگاهی به این پدیده انداخته است.
از جهان کهن، از ایران و روم باستان گرفته تا امروز گاه مستبدانی نشسته بر تخت قدرت، نه تنها خود را عاشق و شیفته ادبیات و هنر محسوب داشته و میدارند، بلکه گاه خود نیز شعر میسرایند، داستان مینویسند، نقاشی میکنند و مینوازند.
نرون، خونریزترین قیصر روم، شعر میسرود و عاشق تئاتر بود. موسولینی در جمع “فوتوریست”ها شاعری بود که میکوشید بین عرفان و شعر پیوندی بیابد. مائو شعر میسرود. خمینی هم شاعر عرفانی بود. خامنهای که مردم در خیابانها سرنگونی او را به عنوان دیکتاتور فریاد میزنند، “شعرشناس” و شعردوست است. صدام حسین هم تا روز پیش از مرگ نیز شعر میسرود.
دیکتاتورها مرگآفرین هستند. هستی خویش را بر نیستی افرادی بنا مینهند که دشمن میدارند. زندگی دیکتاتورها سراسر تجربههایی هستند از کشتن، به بند کشیدن، شکنجه، سانسور و حذف. تصور اینکه در جهان دیکتاتورهایی یافت شوند که دل به ادبیات سپرده باشند، اندکی مشکل است، ولی متأسفانه واقعیت دارد.
بعضی از آنان پیش از آنکه دیکتاتور شوند، شاعر و داستاننویس بودهاند؛ شاعران و داستاننویسانی که در قامت دیکتاتور توانستهاند تخیلات ادبی خویش را در سیاست بهکار بندند. بعضی اما در مسند دیکتاتوری، آنگاه که خود را خالق مطلق احساس کردهاند، ذوق نوشتن در آنها پدید آمده و رؤیاهای خویش را به شعر و داستان در آوردهاند.
سخنآفرین و مرگآفرین
دیکتاتورها انسانهایی خودشیفته هستند که میکوشند چون خدایان بر هستی انسانهایی دیگر مسلط باشند. آفریدگاران سخن اما در طول تاریخ، در کلیت خویش، در برابر مرگآفرینان بودهاند. علی خامنهای در خاطرات خویش نقل میکند که با مهدی اخوان ثالث صحبت کرده و به او گفته است: «بیایید توی میدان و با شعر، با زبان از انقلاب حمایت کنید». اخوان پاسخ میدهد: «ما همیشه بر سلطه بودهایم نه با سلطه». این رابطه اما همیشه برقرار نیست.
شاعر و داستاننویس در سر و کار با کلام، خیالپرداز است. رژیمهای دیکتاتوری از همین خیال ناب وحشت دارند و بساط حذف و سانسور میگسترانند. دیکتاتورهای قلمبهدستشاید در همین خیالپردازیها با نویسندگان همسو هستند. آنان نه تنها میخواهند واقعیتهای جاری را به کنترل خویش درآورند، بلکه میکوشند بر خیالهای مردم نیز فرمان برانند. شاید در همین رابطه باشد که در جهان باستان بسیاری از شاعران و نویسندگان سر به دربار داشتند و مورد حمایت حاکمان بودند.
استالین، دیکتاتوری که شعر نیز میسرود و عاشق ادبیات و سینما بود، سراسر عمرش کوشید ادبیات شوروی را به سمتی هدایت کند که خود دوست میداشت. در عینحال اثر خوب را از اثر بد به خوبی باز میشناخت.
استالین در شمار نخستین خوانندگانی بود که در “مرشد و مارگریتا” سیمای خود را کشف کرد. نویسنده آن، بولگاکف را فراخواند، رمان را ستود، فرمان به قتل نویسنده نداد، ولی زندگی را به کام او تلخ کرد. در زمان استالین دهها نویسنده خانهنشین شدند، خود را کشتند، از نوشتن محروم شدند و یا مجبور به گریز از کشور شدند.
استالین اما “شاعر” بود. خامنهای هم کپی اسلامی اوست. شاعران و نویسندگانی را ارج میگذارد تا هر ماه به دورش حلقه بزنند، آثار خویش برایش بخوانند و او از سر لطف بر ضعفهایشان انگشت بگذارد و رهنمود برای چگونه نوشتن صادر کند. خامنهای هم طبع شعر دارد و هم فرمان قتل صادر میکند. او حتی به شکل مستقیم بر سانسور و چگونگی حذف آثار ادبی نیز نظارت دارد.
دنیای مالیخولیایی کتابهای دیکتاتورها
صدام حسین چهار رمان نوشته است. شعر نیز میسرود. پس از آنکه به دار آویخته شد، در سلولش آخرین شعرش را یافتند که پیش از اعدام سروده بود. بعضی از رمانهایش به دیگر زبانها نیز ترجمه شدهاند. رمانهای او نشان از ذهن مالیخولیاییاش دارند. در “زبیبه و پادشاه” که زمان داستان آن به پیش از اسلام برمیگردد، میکوشد به زبان تمثیل از دشمنی خویش با آمریکا و اسرائیل بگوید و رابطه شاه و مردم.
در این رمان دختری روستایی در برابر خشونتهای شوهر به پادشاه روی میآورد. شاه برایش در دیدارهای مکرر از امور کشور و جامعه میگوید. آن دو که نماد حاکمیت و مردم باشند، عاشق هم میشوند. شوهر برای دادخواهی به رهبران دیگر ممالک رجوع میکند. جنگ درمیگیرد و در نهایت مردم به پشتیبانی از شاه برمیخیزند و دشمن شکست میخورد.
آخرین رمان صدام به بعد از حمله آمریکا به عراق برمیگردد با عنوان “از اینجا گمشو لعنتی”.
قذافی نیز زمانی به تبعیت از مائو و در برابر “کتاب سرخ” او “کتاب سبز” را نوشت تا سوسیالیسم را با اسلام بیامیزد. قذافی هم داستاننویس بود. مجموعهای از داستانهای کوتاه او با عنوان “دهکده، دهکده، زمین، زمین و خودکشی فضانورد” به آلمانی ترجمه شده است.
در این داستانها دیکتاتور لباس رسمی خویش کنار مینهد تا در لباس نویسندهای در داستانها از خود، برنامهها، موقعیت، آبادانی و بازسازی کشور بگوید. جامعه نه به فضانورد، بلکه به کشاورز نیاز دارد.
موسولینی هم پیش از آنکه جامه دیکتاتوری بر تن کند، در داستانهای خویش به جنگ با نابرابریها برخاسته بود. در رمان “معشوقه کاردینال” چنان از فساد در کلیسا نوشته بود که بازچاپ آن ممنوع شد. از گوبلز نیز که بعدها وزیر و سکاندار تبلیغات نظام هیتلری شد، چند داستان بهجا مانده است.
شاعران آدمکش
کیم ایلسونگ همچون مراد خویش استالین شعر میسرود و اپرا مینوشت. در کره شمالی از او به عنوان “خورشید ملت” نام میبرند. مائو که جهان آینده را پیش رو داشت، ترجیح میداد به سبک کهن شعر بسراید. گارد سرخ مجموعهای از این اشعار را به ضمیمه “کتاب سرخ” منتشر کرد تا سرمشقی باشد برای دیگر شاعران.
نام کاراجیچ با خونریزی در بوسنی گره خورده است. او نیز شاعر بود. در دستی تفنگ داشت و آدم میکشت و در دست دیگر قلم، و شعر میسرود. شعری از او با عنوان “خشم کوهستان” مشهور است که در دادگاه بینالمللی لاهه سندی شد در تایید فرمان “نسلکشی” او. در این شعر کاراجیچ “غسل تعمید ملت صرب” را در “خون مسلمانان” دوست دارد.
کتاب صفرمراد نیازف، دیکتاتور ترکمنستان که خود را رهبر ترکمنهای جهان میخواند، در میدان شهر همچون مجسمهای به چشم میخورد. این اثر که “روحنامه” نام دارد و در دو جلد نوشته شده، مجموعهای از سخنان حکیمانه و پند و اندرز اوست که تاریخ ترکمنها را با نوح در پیوند قرار میدهد. با یک میلیون تیراژ در کشوری پنج میلیون نفری، رکورددار چاپ در این کشور است. بخشهایی از این کتاب را میتوان بر در و دیوار شهر و همچنین در مساجد یافت. روحنامه را با یک موشک روسی به فضا پرتاب کردند تا دور زمین بچرخانند.
شعر چگونه آینهای برای دیکتاتورهاست تا خود را در آن بازبینند؟ نبوغ هنری چه رابطهای دارد با ذهن برتریطلبانه؟ چهکسی میتواند باور کند که این شعر از خمینی باشد: «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم/ چشم بیمار ترا دیدم و بیمار شدم/…/ در میخانه گشایید به رویم شب و روز/ که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم.»
آیا میتوان پذیرفت که سراینده این شعر فتوای قتل هزاران نفر را صادر کرده باشد؟
دیکتاتورها همه خود را آیندهساز میدانند. میکوشند تا آیین جدیدی از زندگی بنا نهند. “نبرد من” هیتلر، “مسائل لنینیسم” استالین، “کتاب سرخ” مائو، “کتاب سبز” قذافی، “روحنامه” نیازف و “ولایت فقیه” خمینی، همه مانیفستهایی هستند که بنیانی واحد دارند؛ بنیانی که آدم میکشد.
دویچه وله