تخت جمشید یا پارسه پروژه بناسازی ایرانی است و نماینده حرکتی از پاسارگاد که مرکز تبار چِشپِش بود به مرکز قدرتی برای داریوش و امپراتوری هخامنشی او. تعلق به مرکز تشریفاتی مردمان پارسه به نظر اینقدر مهم بود که شاههای بعدی هم پروژه داریوش را ادامه دادند و نشان کتبی خود را در تخت جمشید بر جای گذاشتند. تخت جمشید عملا چهره امپراتوری هخامنشیان بود که توسط مردمان متعددی ساخته شد: داریوشها، خشایارشاها و اردشیرها در دو قرن بعدی. غریب آنجا است که توضیح دقیقی در مورد این بنا در خود تخت جمشید پیدا نمیشود اما داریوش در قصر خود در شوش کارش را چندین بار توضیح داده و آنرا به عنوان پروژهای محشر یا بینقص توصیف کرده است. او از واژه «فراشا» استفاده میکند و بدینگونه واژهای که معانیای درمفهوم معاد دارد وارد فضایی فیزیکی میشود. این توجه و تلاش برای بینقص بودن به نظر خبر از پروژهای طولانی میدهد و تقریبا تا پایان امپراتوری ادامه پیدا میکند.
در قرن چهارم قبل از میلاد بود که اردشیر سوم پلههای سنگی را در قصر قرار داد و تاکیدی کرد تا آیندگان تلاش او را بخاطر بیاورند و چنانکه میبینید از خدایان خواست از تخت جمشید حفاظت کنند. منظور از خدایان در اینجا اهورا مزدا و میترا است. تنها هشت سال پس از درگذشت اردشیر، تخت جمشید توسط اسکندر مقدونی آتش زده شد. حالا یا به عنوان انتقام از حمله ایرانیان به آتن که ۱۵۰ سال پیش صورت گرفته بود و یا شاید هم مهمانیای بود که از دست خارج شد و نتیجهاش آتش زدن بخشی از قصر بود. اما اگر قبول کنیم که اسکندر بیشتر اهل محاسبه بود، نابودی تخت جمشید به معنای درهم شکستن نمادین مقاومت ایرانیان و به خاتمه کشاندن مرکز تشریفاتی امپراتوری بود.