بیشتر دیپلماتهای غربی از درک این نکته عاجزند که انقلاب سکولار ایران میتواند به نجات تمدن آنها از خطر اسلامگرایی کمک کند
انتقاد به دیپلماسی کشورهای غربی در مقابل رژیم اسلامی در ایران بههیچوجه نافی تلاشهای ایرانیان مقیم خارج برای تغییر مسیر سیاست خارجی کشورهای غربی به نفع انقلاب سکولار ایران نیست. عالم واقع عالم امکانات است. اما عالم واقع عالم محدودیت منابع و واقعیتهای روی زمین نیز است. پرسش این است که برای فعالان سیاسی مقیم خارج، آیا تغییر سیاست خارجی دولتهای غربی میتواند اولویتی معقول باشد. آیا واقعیتهای روی زمین امکان بالقوه یا بالفعل این تغییر را نشان میدهد؟ آیا تمرکز بر افکار عمومی و رسانهها در تغییر سیاست خارجی موثرتر واقع نخواهد شد؟ چرا پس از تلاش بسیار، در نهایت سپاه در فهرست تروریستی دولتهای اروپایی قرار نگرفت؟ چرا دولت بایدن نهتنها سیاست اعمال تحریمهای موجود را دنبال نمیکند، بلکه تحریم ها را دور میزند و هر از گاهی میلیاردها دلار به جیب رژیم اسلامی میریزد؟
پاسخ این است که بهطور اعم و اغلب، تغییر سیاست خارجی کشورها کاری است بس دشوار، چون سیاست خارجی این دولتها بر اساس کار کردن با جمهوری اسلامی ایران یا هر دولت مستقر دیگری شکل گرفته و به همین دلیل، لابی جمهوری اسلامی در دو دهه اخیر در عادیسازی رژیم موفق بوده است. دولتهای غربی آماده خریدن این پروژه بودند و لابی آن را بازاریابی کرد و فروخت. دیپلماسی به هر قیمت و گفتوگو با تروریستها و معامله با تروریست ها- چه دولتها و چه گروههای تروریست- حتی اگر بهصراحت بیان نشود، روش معمول دولتهای غربی در ارتباطات خارجی است. دیپلماتهای غربی بر این باورند که «دیپلماسی کار نمیکند، تا زمانی که شروع به کار کردن میکند.»
به سخنان مقامهای وزارت خارجه کشورهای غربی، چه در محکوم کردن و چه در تمجید و ستایش کردن دولتهای دیگر، نباید توجه کرد، چون هر دو بخش میتواند تهی یا تنها بخشی از واقعیت باشد. طرفی هم که محکوم میشود میداند این سخنان فقط برای بازی با افکار عمومی است و در نهایت، باید به روابط تجاری اندیشید. آنها برای راضی کردن یک گروه یا گروه دیگر سخنانی میگویند و چند روز بعد تغییر میدهند، با اندکی دستکاری. دیپلماتها یاد میگیرند سخنان تهی بگویند و روابط عمومی کشورها و رسانهها آنها را مثل متون مقدس تعبیر و تعبیر میکنند. دیپلماتها، چه نماینده دموکراسیها باشند و چه نماینده پوتین و صدام و ملاها، استاد «نگفتن با گفتن» یا «گفتن با نگفتن» هستند، اما دیپلماتهای غربی، برخلاف نوع روسی یا سوری آنها، کمتر مثل ظریف یا امیرعبداللهیان دروغ عیان میگویند.
ویژگیهای مشترک دیپلماتها
در مورد دیپلماتهای امروز غربی به سه ویژگی غالب میتوان اشاره کرد:
۱. آنها بهندرت چشمانداز بلندمدت تمدنی و ملی دارند و اغلب کارگزار و دلال و بوروکراتاند؛ در فکر گزارش کارند، حتی اگر کاری نکنند؛ با توجیه جلوگیری از کشتار بیشتر، قلدرها را در جامعه بینالملل تحمل میکنند و همین کار برنامه قلدرها را به پیش میبرد. دیپلماتها حاضرند نظر یک مقام کشور متخاصم در نفی حمله به نیروهای کشور خود را بپذیرند و همه شواهد را نادیده بگیرند تا ارتباطاتشان را با جنایتکاران آن رژیم حفظ کنند و کانالها را باز بگذارند. برخی دیپلماتها (مثل جان کری) حتی از قصاب سوریه (قاسم سلیمانی) تمجید میکنند تا به توافق اتمی برسند.
۲. آنها به رتقوفتق امور شهروندان و کارهای اداری آنها مشغول نیستند (آن کارها را بخش اداری سفارتخانهها میکنند)؛ یا به مذاکره با مقامهای کشورهای دیگر مشغولاند یا درگیر سیاست داخلی کشور خود و تضمین آینده شغلیشان هستند. بسیاری از آنها حتی منافع ملی کشورشان را در سایه کشمکشها و رقابتهای سیاسی داخلی میبینند و نه در قاب منافع و امنیت بلندمدت کشور متبوعشان.
۳. آنها با دولتهای متخاصمی که رابطه ندارند بهقول عوام «موسموس» میکنند تا به نحوی در اتاق مذاکرات باشند، که این امر مستلزم تحقیر خودشان یا کشورشان است. آنها با برخی دیپلماتها در دولتهای متخاصم ارتباط غیررسمی دارند تا حملهها یا حمله نکردنهای دولتهای متخاصم را توجیه کنند و دولتهای غربی، زیر فشار افکار عمومی، واکنش نشان ندهند.
به خیر تو امید نیست، شر مرسان
بر اساس سه ویژگی گفتهشده، اصولا انتظار نمیرود که دیپلماتهای غربی در کنار مردمی تحت ستم- بهویژه در رژیمهای تمامیتخواه- و ملتی خواهان فردگرایی و آزادیهای فردی قرار گیرند. بدترین و نامناسبترین افراد برای گفتوگو در مورد نقض حقوق بشر وزیران خارجه یا مقامهای بالارتبه وزارت خارجه کشورهای غربی یا مقامهای سازمان ملل متحدند. آنها بیشتر توهم اقدام را به خلایق میفروشند تا خود اقدام را. اما با وارد کردن فشار میتوان از رساندن شر آنها، یعنی کمک به بقای رژیمهای تمامیتخواه و و ماشین سرکوب و تبلیغات این رژیمها و نیز روحیه گرفتن آنها کاست.
چرا به انقلاب ۵۷ یاری کردند؟
پرسش مشروعی که در اینجا پیش میآید آن است که اگر دستگاه دیپلماسی کشورهای غربی کُند و مشغول به سیاست داخلی و ارتباط با همپیمانان است، چرا این دستگاه به چرخ پنجم انقلاب ۵۷ در تسهیل روی کار آمدن اسلامگراها در ایران یا افغانستان تبدیل شد. در این شکی نیست که فرانسه (با راه دادن خمینی به آن کشور)، آمریکا (با خنثیسازی نقش ارتش)، و مجموعه کشورهای غربی در کنفرانس گوادولوپ (با قطع حمایت از حکومت پهلوی) به انقلابیها قوت بخشیدند و موانع را از جلوی پای آنها برداشتند تا بهآسانی حکومت را در دست بگیرند. غربیها عامل انقلاب نبودند، اما در برابر آن هم نایستادند، حتی بهصورت بیطرف. در انقلاب ۱۴۰۱، آنها نه به یاری براندازان حکومت دینی آمدند و نه حتی بیطرف ماندند. دولتهای غربی منتظر ایستاده بودند تا جنبش مهسا فروکش کند تا به مذاکرات برگردند.
علت را در سه موضوع میتوان دید که بیارتباط با نقش و کارکرد دیپلماتها نیز نیست:
۱. دیپلماتهای غربی بهدلیل نداشتن چشمانداز تمدنی متوجه این نکته نشدهاند که روحانیت شیعه از اساس با تمدن غرب دشمن است و نمیتواند به حکومت کردن عادی در این دوران بپردازد. مقامها و دیپلماتهای غربی بهرغم چهار دهه ترور و تربیت شدن نیروهای انقلابی شیعه در سوریه و لبنان و لیبی نتوانستند پیشبینی کنند که رژیم اسلامی به رژیمی تروریستی و یاغی و گروگانگیر در منطقه با برنامه اتمی تبدیل خواهد شد. بخشی از دیپلماتهای غربی هنوز این واقعیت را درک و هضم نکردهاند.
۲. برخی دیپلماتها، بهدلیل تمرکز بر سیاست داخلی و گرایش به چپ، روی کار آمدن حکومت ضدآمریکایی و ضداسرائیلی را به نفع ایدئولوژی و جناح سیاسی خود تلقی میکردند. بخش دیگری از آنها نیز که چپ نبودند تصور میکردند نیروهای مذهبی در برابر کمونیسم در کنار آنها قرار خواهند گرفت، بدون آنکه به چپروی نیروهای مذهبی و مخاطرات ایدئولوژی اسلامگرایی نگاه کنند.
۳. مقامها و دیپلماتهای غربی در دوران انقلاب ۵۷ در کنار رسانههای سادهانگار و قابلدستکاری غربی (اغلب با گرایش چپ) مسحور انقلاب بودند، چون در انقلابهای آن دوره شعارهای سوسیالیستی سر میدادند و برای خلق سینه میزدند.
درست به همین دلایل است که مقامها و دیپلماتهای غربی هنوز در عالم عمل در سمت و سوی انقلاب سکولار و ضد اسلامگرا و بدون گرایش ضدآمریکایی و ضداسرائیلی در ایران نایستادهاند. نقش مهم انقلاب «زن، زندگی، آزادی» در تامین امنیت برای جوامع غربی از سطح درک آنها بالاتر است. آنها نمیتوانند تصور کنند که دختران ۱۴ تا ۲۰ ساله طبقات کمدرآمد و متوسط در برابر حکومت توتالیتر مذهبی و ضدآمریکایی بایستند. آنها همچنین درک نمیکنند که انقلاب سکولار ایران تا چه حد میتواند به نجات تمدن آنها از خطر اسلامگرایی کمک کند.
بدیل فشار بر دیپلماتها
اما راه اثرگذاری بر سیاست خارجی دولتهای غربی بسته نیست. در دنیای غرب، افکار عمومی و رسانهها نقشی بیبدیل دارند. افکار عمومی حتی میتواند بر رسانههای بوقمانند و متمایل به یک جناح، حزب، یا سیاست خاص (مثل نیویورک تایمز و سیانان) اثر بگذارد. بنابراین، اثرگذاری بر افکار عمومی در کشورهای غربی اولویت دارد. تظاهرات مستمر در فضاهای عمومی، حضور مستمر در فضای مجازی، درخواست از سلبریتیها برای واکنش نشان دادن به جنایتهای رژیم، حضور در کارزارهای عمومی معمول در این کشورها مثل روز کارگر یا جشنهای ملی، و تماس تلفنی انبوه با قانونگذاران از راههای کارآمد برای اثرگذاری بر افکار عمومیاند. همین کارها بود که در سال ۱۴۰۱ باعث برخی تغییرات بسیار اندک و کُند و گاهی نمایشی در روابط سازمان ملل متحد و کشورهای غربی در مواجهه با مسائل ایران شد.
ایندیپندنت فارسی