ایران در مسیر تولدی دیگر قرار گرفته استــ تولدی که ممکن است دردآلود باشدــ اما مژدهبخش زندگی شایستهتری برای ملت ستمدیده ما خواهد بود
«خمینی انقلاب ما را دزدید!» این جمله را حتما بارها شنیدهاید و این روزها که روسیاهی «انقلاب اسلامی» بیش از پیش آشکار است، بیش از همیشه میشنوید. گویندگان این جمله افراد و گروههایی هستند که در ۱۳۵۷، زیر پرچم آیتالله خمینی گرد آمدند تا مسیری را که ایران در چارچوب نظام مشروطه پادشاهی خود در پیش گرفته بود، متوقف کنند. آنان هرگز گزینه مشخصی در برابر آن مسیر عرضه نکردند. گاه از «حکومت اسلامی» میگفتند و گاه از«دیکتاتوری پرولتاریا» و «حقوق خلقها» یا «راه غیرسرمایهداری توسعه». اما امروز همانطور که یک استاد بازنشسته دانشگاه تهران میگوید، مدعیاند که «فقط برای آزادی و حقوق بشر» وارد راهپیمایی شوم شده بودند.
آیا خمینی واقعا «دزد انقلاب» بود؟ حتی یک بررسی کوتاه از آنچه در ماههای «انقلابی» ۱۳۵۷ گذشت، نشان میدهد که چنین نبود. آنچه در ۲۲ بهمن آن سال به پیروزی رسید، انقلابی بود که خمینی و یارانش از جمله فداییان اسلام، هیئتهای موتلفه اسلامی، دهها بازاری ثروتمند و «روشنفکران دینی» همراه با چریکهای اسلامی تعلیمدیده در اردوگاهای فلسطینیان در لبنان و صدها دانشجوی بورسیه «بنیاد پهلوی» در آمریکا و اروپا به راه انداختند.
گاه این تصور وجود دارد که دیگر گروههای ضد مشروطه پادشاهی، یعنی نهضت آزادی ایران، جبهه ملی، حزب توده، سازمان مجاهدین خلق، چریکهای فدایی خلق و یک دوجین گروه چپگرای دیگر فقط در هفتههای پایانی ۱۳۵۷ خمینی را به عنوان «رهبر» پذیرفتند.
اما تاریخ تصویر دیگری عرضه میکند. ردیف شدن همه آن بازیگران پشت سر آیتالله از سالها پیش از ۱۳۵۷ آغاز شده بود. نخستین گروهی که رهبری خمینی را پذیرفت، نهضت آزادی ایران به رهبری مرحوم مهدی بازرگان بود که در نامهای به آیت الله در شهریور ۱۳۴۳، با اشاره به «قیام» ۱۵ خرداد او را «زعیم عالیقدر» خطاب کرد. اما پس از آن جبهه ملی ایران و حزب زحمتکشان ملت ایران (به رهبری مرحوم دکتر مظفر بقایی کرمانی) در اعلامیهای به تاریخ ۱۲ آبان ۱۳۴۳، از بازاریان تهران خواستند که کسبوکار خود را تعطیل کنند و در اعتراض به توقیف «رهبر جنبش مردمی، حضرت آیتالله العظمی خمینی»، دست به اعتصاب بزند (اطلاعات ۱۳ آبان ۱۳۴۳).
در آذرماه ۱۳۵۴، کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی با تشکیل یک «کمیته دفاع» به ستایش از «روحانیت مترقی و مبارز که سابقه درخشانی در تاریخ ملت ایران دارد» پرداخت و «رهبری آقای خمینی در جنبش پرشکوه و خونین ۱۵ خرداد» را ستود (ویژهنامه دفاع کنفدراسیون ۲۸ آذر).
البته کنفدراسیون پیش از آن نیز با انتشار اعلامیههایی به زبانهای آلمانی، فرانسوی و انگلیسی از «رهبری» آیتالله تمجید کرده بود. پس از آن در ماههای تیر، مرداد و شهریور، چند تن از گردانندگان کنفدراسیون از جمله حسن ماسالی، مجید زربخش، محمود رفیع گیلانی (مسئول امور مالی) با آقای خمینی در نجف ملاقات کردند و به گزارش خبرنامه گروه، «رهبری حضرت آیتالله» را پذیرفتند.
سوسیالیستها و سوسیالدموکراتهای ایران که از بطن «نیروی سوم» به رهبری خلیل ملکی بیرون آمده بودند، نیز رهبری «حضرت آیتالله خمینی» را پذیرفته بودند. ماهنامه «سوسیالیسم»، ارگان جامعه سوسیالیستهای ایرانی، در شماره ۱۰ خود، آذرماه ۱۳۴۳، در سرمقاله خود به تبعید خمینی اعتراض میکند و میگوید: «مردم ایران سخت نگران سلامت آیتالله خمینی هستند» و میافزاید که «جامعه سوسیالیستهای ایرانی برای آزادی آیتالله خمینی، رهبری که بارها نشان داده میهندوست و ضداستعمار است»، مبارزه خواهد کرد.
جبهه ملی ایران از ۱۳۴۳ به بعد، نخست با احتیاط و اندکاندک با صراحت، رهبری خمینی را پذیرفت. «ایران آزاد»، ارگان جبهه ملی، در شماره اردیبهشت ماه ۱۳۴۶ خود از «آزادیخواهان مبارز» خواست که با هدایت آیتالله خمینی، «جنبش مردمی» را به سوی پیروزی ببرند. ماهنامه «باختر امروز»، ارگان جبهه ملی در آمریکا، نیز در چندین سرمقاله به ستایش از «رهبری شجاعانه» آیتالله پرداخت.
بدین ترتیب هنگامی که مرحوم کریم سنجابی و مرحوم داریوش فروهر، دو رهبر جبهه ملی در جریان «انقلاب» برای دیدار خمینی به پاریس رفتند، هدفی جز تایید رهبری او نداشتند. آنان در دو دیدار جداگانه با آیتالله، تغییر هویت سیاسی جبهه ملی راــ به عنوان گروهی که برای اجرای قانون اساسی مشروطه تلاش میکندــ اعلام کردند و در مسیری که به «ولایت فقیه» میانجامید، قرار گرفتند.
خبرنامه جبهه ملی ایران در ۱۳۵۰، با انتشار آنچه مدعی بود «فهرست شکنجهگران» ساواک است، از «راه مقدس مبارزه» به رهبری «مرجع تقلید آیتالله العظمی خمینی» سخن گفت.
مجاهدین نیز سالها پیش از ۱۳۵۷ در همان حال که دچار بحران هویت ناشی از اسلامیگرایی از یک سو و وسوسه مارکسیسم از سوی دیگر بودند، اندکاندک خود را زیر عبای آیتالله قرار دادند. پیام مجاهد در مقالهای درباره اعدام چند «خرابکار» از جمله محمد حنیفنژاد (از بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران) مینویسد: «ملت ایران تحت رهبری خردمندانه مرجع تقلید شیعه، حضرت آیتالله العظمی خمینی، خاموش ننشسته و نخواهد نشست.» سرمقالهنویس با تکیه به صلاحیت آیتالله، از «ملت غیور» میخواهد که «هرجا مشرکین (یعنی تراشندگان بت شاه) را یافتید، نابود سازید،آنان را اسیر کنید، محاصرهشان نمایید و در کمین آنان بنشینید».
سازمان مجاهدین خلق در همان حال چند عضو اعدامشده خود- یعنی حنیف نژاد، سعید محسن، بدیعزادگان، ناصر صادق و باکری را «فداییان فلسطین» میخواند و بدینسان یکی از شعارهای خمینی را در صدر دغدغههای خود قرار میداد. در دوران تبعید خمینی در نجف عراق، مهندس محمدرضا اشراقی رابط مجاهدین با آیتالله بود (او در هواپیمای خمینی از پاریس به تهران آمد).
حزب توده نیز از ۱۳۴۳ به بعد ارتباط خود را با آیتالله خمینی برقرار کرد. اما رهبری بلامنازع او را فقط در ۱۳۵۷، با تصفیه حزب از هواداران ایرج اسکندری و تسلط کامل گروه نورالدین کیانوری، پذیرفت. شبنامه «نوید»، ارگان حزب در داخل ایران، مدعی شد که «مبارزه پرشور خلقهای ایران با هدف آزادی کشور از سلطه امپریالیسم جهانخوار آمریکا شکل گرفته است. در این مرحله از مبارزه رویارویی خلقها با امپریالیسم مطرح است نه نبرد طبقاتی». بدین سان تنها معیار دشمنی با آمریکا است و در این زمینه خمینی را میتوان به عنوان رهبر پذیرفت.
جالب اینجا است که بقایای حزب توده و متحدان آن یعنی گروهی از بازماندگان چریکهای فدایی خلق (اکثریت) هنوز هم خود را در مسیر خمینی و مدافع «جمهوری اسلامی» میدانند و در «انتخابات» نظام ولایت فقیه شرکت میکنند.
نشریه «مردم»، ارگان کمیته مرکزی حزب توده ایران، حتی دیدن تصویر خمینی در ماه را نیز دلیلی برای تحسین رهبری او قلمداد میکرد.
گروهی از فعالان ضد مشروطه پادشاهی هم در چارچوب سازمانی به نام «جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» فعالیت میکردند و بقایای آنان در سالهای پس از انقلاب ۱۳۵۷ توانستند جایزه صلح نوبل را برای خانمها شیرین عبادی و نرگس محمدی به دست آوردند. در ۱۳۵۷، آنان کوشیدند تا یک شخصیت مذهبی دیگر را به جای خمینی علم کنند. کسی که برگزیدند آیتالله العظمی سیدمحمدکاظم شریعتمداری بود. آنان گروهی را برای تحصن به منزل شریعتمداری در قم فرستادندــ حرکتی که سروصدای فراوان به پا کرد و عکسالعمل شدید خمینی را در پی داشت.
هواداران خمینی فتوایی را که او در بهمنماه ۱۳۴۸ صادر کرده بود، بدین شرح منتشر کردند: «قضیه ورود علما در دستگاه ظلم غیر از ورود افراد عادی است. یک نفر معمم اگر وارد دستگاه شد، مثل این است که کل امت وارد شده باشد. آنهایی که عمامه بر سر گذاشتند و چهار کلمه هم اینجا یا جای دیگر خواندند یا نخواندند، برای شکم به دستگاه ظلم پیوستهاند. اینها از علمای اسلام نیستند. اینها را سازمان امنیت معمم کرد. اینها را باید رسوا کرد… آیا جوانهای ما مردهاند؟ چرا عمامههای اینان را برنمیدارند؟ نمیگویم آنها را بکشید لکن عمامهشان را از سرشان بردارید!» (پس از انقلاب خمینی موفق شد عمامه آیتالله شریعتمداری را از سرش بردارد).
ترس از «جوانان» سبب شد که مبارزان «آزادی و حقوق بشر» نیز بهسرعت به گله هواداران آقای خمینی بپیوندند و «رهبری درخشان و فداکاری» او را بستایند.
در گلهای که خمینی را به عنوان چوپان پذیرفت، گروه بهاصطلاح «روشنفکران» تهرانی نیز دیده میشدند. جمع آنان از ۶۵ تن (در نامهای به کورت والدهایم، دبیرکل سازمان ملل متحد) تجاوز نمیکرد. اما همگی در یک جلسه تاریخی، به حضور «امام» در قم شرفیاب شدند و چرندیات او را در حالت سحرزدگان شنیدند و بی آنکه جرات کنند از «آزادی» و «حقوق بشر» بگویند، مست و مفتون از دیدار با «مجاهد نستوه» به تهران بازگشتند. البته تقریبا تمامی آنان طی سالها یا به زندان خمینی افتادند یا مخفیانه به تبعید گریختند یا اعدام شدند. چند تن از آنان علنا ابراز ندامت کردند و چند تن حتی پذیرفتند که «اشتباه» کردهاند.
منظور از این یادآوریها به هیچ وجه تسویهحساب سیاسی نیست. حتی انتقامجویی، روشی که در جوامع بدوی رواج داشت، هم نمیتواند مطرح باشد. پس هدف چیست؟
نخستین هدف این است که همه بپذیریم که مسئول اعمال خود هستیم و اگر مرتکب اشتباه و خطا شدیم، آن را به گردن دیگران یا «شرایط زمان» نیندازیم.
دوم، بیاموزیم که اگر با یک نظام سیاسی مخالفیم، مخالفت خود را با توجه به هویت واقعیمان به کار گیریم. یعنی اگر مارکسیستــلنینیست هستید، زیر پرچم این یا آن دین نروید. اگر «ملی» هستید، ناگهان امتگرا نشوید. اگر آزادی و حقوق بشر میخواهید، آن را از کسی که حتی اگر بخواهد، نمیتواند آن را به شما بدهد، درخواست نکنید. به عبارت دیگر، اگر به دیگران دروغ گفتید، سرانجام به خودتان نیز دروغ خواهید گفت.
بسیاری از فریفتگان مرحوم خمینی مدعیاند که او را خوب نمیشناختند. بنابراین چرا زیر علم کسی که خوب نمیشناختید، نمیدانستید از کجا آمده، چه کرده و چه میخواهد، سینه زدید؟ از این پس، این کار را نکنید.
بعضی دیگر از فریفتگان میگویند که کتابهای آیتالله و همگنان او مانند علی شریعتی، جلال آل احمد و … را نخوانده بودیم. در حالی که همه این کتابها در دسترس بود و برخی آنان مانند «غربزدگی» یا «فاطمه فاطمه است» با پول دولت شاهنشاهی چاپ شد و در بزرگترین روزنامه کشور به صورت پاورقی منتشر گردید. از این گذشته، اگر کتابها را نخواندهاید، فریب نویسنده آنان را نخورید.
آنچه ما را نمیکشد، میتواند ما را نیرومندتر سازد. بدینسان میبینیم که بیماری خمینیگرایی در برنامه خود برای کشتن ایران به عنوان یک دولتــملت شکست خورده است و اکنون میتواند ما را با کشف مجدد هویت ایرانیمان، با از سرگرفتن مسیر تاریخی میهنمان، با درس گرفتن از اشتباهات مرگبار بسیاری از نخبگانمان، نیرومندتر سازد.
برای اینکه بلایی را که بر سرمان آمده است، با شگرد جوجیتسو (jujitsu) به سود ملتمان برگردانیم، باید بیاموزیم که گذشته را نباید سدی در راه آینده قرار داد. ایران در مسیر تولدی دیگر قرار گرفته استــ تولدی که ممکن است دردآلود باشدــ اما مژدهبخش زندگی شایستهتری برای ملت ستمدیده ما خواهد بود.
وقت آن است که یکدیگر را از نو بشناسیم و آیا جرات دارم که بگویم، یکدیگر را اندکی دوست بداریم؟
ایندیپندنت فارسی