آنچه مبارزه و نهایتا براندازی حکومت آخوندی را هنوز، برغم تمام بحرانهایی که با ان دست بگریبان است، از گرانی و بیکاری گرفته تا خزانه خالی و گسترش نبود سوخت و انرژی و تخریب محیط زیست تا روابط خصمانه و تنش آمیز در سطح بین المللی، همه مسائلی که تنها چندی آز آنان بسنده است که هر رژیمی را از حکمرانی ساقط نماید، حکومت اسلامی هنوز از جای خود تکان نخورده است. حتی قتل مهمان عزیز نظام، اسماعیل هنیه، رهبر سیاسی سازمان شبه نظامی حماس که برای شرکت در مراسم تحلیف رئیس جمهوری دکتر مسعود پزشکیان به تهران آمده بود لرزه ای بر پیکر نظام نیفکند. اگر چه بیش از هر چیزضعف و زبونی نظام را در دفاع مهمانی بلند پایه، مثل، اسماعیل هنیه بنمایش میگذارد. جالب این است که این واقعه در حالی بوقوع می پیوندد که حکومت آخوندی قصد آن داشت که بجهانیان نشان بدهد که جمهوری اسلامی نه تنها ایزوله نیست بلکه خود قدرتی ست منطقه ای که با کشورهای بیشماری دارای روابط دوستانه و قراردادهای اقتصادی و فرهنگی است، چه کشورهایی بحثی ست جداگانه.
اما، گویا، آخوندهای حاکم، فراموش کرده اند که اسرائیل، هرگز، از تعقیب دشمنانی که صدمه ای به شهروندانش وارد آورند دست بردار نیست. اسماعیل هنیه، یکی از رهبران حماس بود که در حمله 7 اکتبر سال گذشته باسرائیل و کشتار بیش از 1200 شهروند اسرائیلی از مردان و زنان گرفته تا پیران و کودکان، نقش مهمی بازی کرده بود. اگرچه اسماعیل هنیه به بسیاری از کشورها، بویژه در کشورهای منطقه رفت و آمد میکرد، اما، ظاهرا، اسرائیل تصمیم میگیرد که او را در قلب تهران، پایتخت حکومت آیت الله ها بقتل برساند که میتوان حدس زد قصد تحقیر و خوارنمودن حکومت آخوندی هم احتمالا در ان نهفته بوده است.
در اینجا، چاره ای نیست که بار دیگر این سوال را مطرح کنیم که براستی راز و رمز بقای نظام، برغم چنگال آغشته بخون مردم و اتحاد با سفیران مرگ و نیستی در چیست؟ بدون تردید، باین سوال و سوالهای مشابه آن تا کنون پاسخهای بسیاری داده شده و محققین هنوز پاسخهای جدیدی را ارائه میدهند.
در طی جستجوی پاسخها به سوال بالا، کمتر بر خورد میکنی با پاسخی که راز بقای نظام را در سرکوب و خشونت و بیرحمی ، بگیر و ببند و بزن، انتقام ستانی، زندان و شکنجه و ستاندن جان با آویختن انسان از چوبه دار و یا بعبارت کوتاهتر، ایجاد الرعب و الهراس را راز دوام و بقای نظام نداند. اما، همچنان در حیرتم که چرا براین اعمال خشونتبار، بیرحمانه و جنایتکارانه، تا قبل از قتل مهسا امینی، بجز، در چند مورد خاص، ازجمله جنبش دانشجوئی در 78، جنبش سبز در 88، و در پی آنان خروش 96، و 98 و سر انجام ظهور جنبش زن زندگی آزادی، باعتراض بر نخواستیم و نتوانستیم خود را رها ساخته، رها از شریعت اسلامی، بسوی آزادی حرکت کنیم؟
اگرچه، هنوز میتوان باعتصابات و تظاهرات کارمندان و بازنشستگان و معلمان و کارکنان دولت، نیز، کارگران کارخانه ها، کارگاهها، کشاورزان، اصناف و حرفه های گوناگون که هر روز در نقطه ای از کشور اتفاق میافتاد اشاره کرد. اما، آنچه، هنوز سوال بر انگیز است، عدم واکنش جمعی و ادامه خاموشی ست نسبت بسرکوبگری و خشونت نظام و ادامه خاموشی در بیش از 44 سال گذشته؟ در پاسخ باید پرسید که آن، چه جامعه ای میتواند باشد که هنرمند برجسته ای که آهنگ و شعری را آفریده است که سراسر دنیا با آن شناسائی میکند، در جامعه مقدس اسلامی به بیش از 3 سال زندان محکوم گردد؟ البته این مجازات را در برابر صدور احکام اعدام برای دیگر موسیقیدانان، شاعران، نویسندگان فعالین و اندیشمندان سیاسی، باید بسی نرم و منصفانه و عادلانه از سر مروت و ترحم آخوندی دانست!
شاید بتوان انفعال جمعی به محدودیت ها و ممنوعیت ها، سختگیریها و تنبیه و مجازات را ناشی از تغییرات و دگرگونی های ساختاری دانست که مستقل از اراده ساختار دین و قدرت بوقوع میپیوندد. یعنی که شیوه های تازه ای از زندگی در این زمان خاص، زمانیکه، خفقان دینی در اوج است و شکاف عمیقی بوجود آمده است بین ساختار دین و قدرت و شیوه های گوناگون زندگی فرا خور این زمان در سراسر جامعه که با ابزار قهر و خشونت نه تنها سرکوب نمیگردد بلکه جامعه را دایم بسوی تغییر و دگرگونی فرا خور این زمان خاص سوق میدهد، بجای برخاستن بدشمنی و خصومت با آن بامید که مانعی بر سر راه رشد و روند آن در آینده شود. قواعد و مقررات شریعت نشانداده اند که کارآمدی خود را در زندگی امروز از دست داده اند. با این وجود، هنوز از بلندگوهای وسط شهر از سر دسته های مسجد، آوای آذان سر داده میشود و همگان را بسوی عمل خیر فرا میخواند. این در حالی ست که جامعه، هرگز، چنین آلوده، چنین، فاسد و گندیده نبوده است. آنهم، در زمانیکه جهان بسوی رهایی از زنجیر و غل و قلاده دوران گذشته سعی میکند عبور کند.
با این وجود، لازم است بخاطر داشته باشیم، رژیمی که بر ما حکومت میکند بازتابنده آن ارزشهایی ست که ما و یا جامعه، نیز بدان باور داریم. ارزشها که ما بدان باورداریم، ارزشهایی هستند اسلامی، مشترک اند و فرا طبقاتی، مثل باور به یکتایی و یگانگی خداوند، لا الله الا الله، “خدائی که بجز او خدای دیگری نیست” با تمام دنباله ها و حواشی آن از جمله باور به “بعثت ” و “رسالت” و “امامت.” یعنی که سرمایه دار و کارگر، دهقان و کشاورز، استاد و دانشجو، شاگرد و معلم، اصناف و اتحادیه ها، همه با هم در این باور مشترک هستیم که الله یکی است و بجز او هیچ خدای دیگری نیست. مهم نیست که غنی، هستی یا فقیر، از اشراف هستی و یا میانه حالی. همگان مفتخر هستیم و بخود میبالیم که خدای یکتا و یگانه، الله را می پرستیم. کلمات الله، قرآن را مقدس و آسمانی میدانیم و اعجاز و حقیقت نهایی.
مشترکا باور داریم که اگر جن و انس گردهم جمع شوند، نتوانند کلامی را مثل کلام الله بسازند. کلام الله کجا، کلام بشر کجا؟ این باور را ما از نیاکان خود بارث برده ایم، چیزیکه دین را از ایدئولوژی جدا میسازد، یکی دایمی است و ارثی، دیگری گذرا است و کسبی. دیگر مهم نیست که کافر هستی و مشرک و یا کمونیست و سوسیالیست، قبل از انکه باین مفاهیم آشنا شوی، بنام دین بعرصه زندگی وارد میشوی. هنوز از وجود و هویت خود آگاه نگشته، بوجود خدای یکتا و یگانه، بنام الله اگاه گشته و باور بوجود لایزال در وجود مان نهادین میگردد. حتی نمیتوان مطمئن بود که رهایی از تاثیر و نفوذ دین در ماورای دوران بلوع و رشد عقل و خرد، واقعیت مییابد و بنوعی در رفتار و گفتار و پندارمان ظاهر نمیشود.
اما، شواهد حاکی از آنست که در وضع موجود، تمایلات دینی اهمیت و حتی تقدس خود را در نزد بسیاری از جوانان از دست داده اند. جوانانی که اگر چه با دین و بنام الله پا بعرصه وجود گذارده اند، نتوانستند باورها و ارزشها، رسم و رسوم دینی را از نسل پیشینی که خود از دین رانده شده بود، بارث ببرند و همچون نسل های گذشته دین بر وجدانشان سلطه افکند. نسل امروز، نسلی که نظام سعی میکند اقناع کند که راه بسوی آینده از بازگشت بگذشته میگذرد، هر روز بیشتر به وجود جهان و انواع متفاوت باورها و زندگی آشنا میشود.
اما، نشانه هایی وجود دارد که این نسل، برغم تمام موانعی که حکومت قرون وسطی ای در برابر آنها علم میکند، با زمان همگام به پیش میرود. این بدان معناست، انقلاب زن زندگی آزادی، برغم ادامه سرکوب و خشونت و بیرحمی، در حال پیشروی ست و معتبرترین و انسانی ترین الترتاتیو را در برابر نظام اسلامی، نظام تبعیض و خشونت و انتقام ستانی ارائه میدهد. این بدان معناست که انقلاب زن زندگی آزادی بخودی خود به پیش میراند. بگذار که پلیس و عسس را بر سر هر چهار راهی بگمارند. اما، جنبش زندگی زن آزادی، تنها جنبشی است که مانند جنبش اسلامی که بر دوش توده های میلیونی بر راس ساختار قدرت جلوس یافت، میتواند با شرکت همان توده ها، مسلح بشعار زن زندگی آزادی، بساط حکومت آخوندی را بکبار، برای همیشه، بر چینند.
فیروز نجومی
firoz nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/
fmonjem@gmail.com