نظامی که سوار بردوش جنبشی توده ای و نیروی شوریدگی و شیفتگی، احساسات و عواطفی متاثر از افسانه ها و اسطوره های دینی، قدرت را کسب میکند، تنها بهمان طریق، یعنی برپا داری یک جنبش سراسری است که منقرض خواهد شد. هم چنانکه، در 57 بازگشت به سنت و دفاع از آئین بیگانه و بیگانه پرستی، شور بپا نمود و احساسات و عواطف را بجوش آورد، حمله به ارزشها، سنتهای کهنه و پوسیده، شکستن و ویران ساختن ، نیز، میتواند سبب رشد و رویش انسان خواهی و آزادیخواهی بر اساس عشق به زندگی و دوست داشتن هستی، شود. روشن است که این میسر نگردد مگر مردم رفته، رفته آگاه شوند که آزادی در پیوند ناکسستنی با زن است و زندگی.
در این نیز نباید تردید نمود، زندگی ای که بر آن دین اسلام بدست آخوند حاکم است، الله زن را برای مرد خلق کرده است، برای ارضای امیال او. زن بر طبق اراده مرد باید زندگی کند. حکم پوشش خاص برای زنان، حکمی ست در خدمت رصای الله. جایگاه زن را در این جهان در جامعه، الله تعیین کرده است. در غیر اینصورت آخوند حاکم، نیروهای مسلح برای نظارت بر جایگاه زنان، با صرف هزینه ای هنگفت، بوجود نمیآورد، نیرویی که بدحجابان را در خیبابانها دستگیر و با بکارگیری خشونت در داخل ون نموده بسوی محلی نا معوم ناپدید میشوند.
جنبشی که پس از قتل مهسا امینی ظهور یافت، خنبش زن زندگی ازادی، بنظر نمیرسد وجه مشترکی با جنبشهائی که در طول تاریخ بوجود امده اند دارا باشد. بویژه با جنبشهای دوران سرمایه داری و بوجود آمدن انتی تز آن به شکل جنبشهای کمونیستی. جنبش زن زندگی آزادی، جنبشی ست که انتی تزی حکومت اسلامی را ارائه میدهد. از دل تناقضات علم الهی خروج یافته است. تزی که بر اساس اراده الله و متون مقدس اسلامی از جمله کتاب قران، مرد را برتر از زن و نیمی از مرد بشمار میآورد حال آنکه جنبش زن زندگی آزادی، زن را انسانی مینگرد، مستقل و آزاد، دارای حقوقی برابر با مرد. اینجا از زن بعنوان یک انسان سخن میرود، نه بعنوان عضو این گروه و یا قشر و طبقه اجتماعی. آنچه زنان را به هم پیوند میزند به مردان نیز پیوند میزند، حق و حقوق برابر که مورد پذیرش مردانی قرار گرفته که آلله آنانرا هم، همچون “بنده” ای می بیند، عاری از استقلال و عقل و خرد.
بنابراین، آنچه جنبش زن زندگی آزادی را از دیگر جنبشها جدا میکند آن است که میتواند زمینه را برای یک خیزش همگانی فراهم آورد. چرا که از ترکیب سه نیروی اجتماعی، نیروهایی بر خاسته از اقشار، طبقات و گروه های مختلفب بوجود آمده که برغم کثرت شان، دارای دیدگاهی مشترک هستند با یکدیگر درباره زنان. چه حتی اگر هم لاجاظ ذهن ارزش و نقش زن را در زندگی نفهمیده باشند، وجود و اهمیت آنانرا روزانه در زندگی روزمره تجربه میکنند، در نقشهای بسیار رنگارنگ. چه زنی میتوان مهمتر یافت و گرامیتر در زندگی، از وجود مادر یا همسر و فرزند دختر. آیا اصلا زندگی و ادامه نوع انسان امکان پذیر است بدون مادر؟ زندگی چه؟ آیا، آن زنندگی که در آن، زن حضور نداشته باشد، آیا زندگی نامیده میشود؟. اگرچه، انسان میتواند به تنهائی نیز خو بگیرد.
مشکل برانگیزتر از هائی زن، از بند شریعت، مشکل آزدی ست که بدون آن نه زن میتواند زنانگی خود را کشف نموده مورد فهم قرار دهد، نه زندکی دارای معنا و مفهومی میتواند باشد. آن کدام زندگی ست که در اسارت و بندگی دارای معنا و مفهومی ست، اگر هست در خدمت ارضای خویشن نیست در خدمت ارضای بیگانه ایست که خود را نماینده الله میداند و راه رستگاری را میاموزد. یعنی که زندگی ای که با اجرای بایدها آغاز میشود و در طی روز، بایدها، باجرا؛ باید درآیند تا لحظه خسبیدن. تن دادن باحکام دینی ست؛ هرچند دلبخواهی، زندگی در اسارت است و بندگی نه در آزادی.
قدم نهادن برجای قدم پیشینیان موجب امنیت است و آسایش روحی. لذتی که در فریفتگی و شیفتگی است در واقع بینی و حقیقت جویی نیست. یکی سبب سری و سردی عقل و خرد است و خاموش سازی احساسات و عواطف، لازمه حرکت و جنب و جوش. حال آنکه جستجوی حقیقت و خواست دستیابی به نو و تازه، برعکس، سبب رشد و رویش بینایی است و دانایی و آگاهی. یکی موجب استحکام و تداوم نظام ولایت است براساس تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت، دیگری سبب ابداع است و استقلال و خود مختاری.
به زبانی دیگر، جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی وقتی جان میگیرد که نظارت بر خویشتن، جانشین نظارت دین بر انسان شود. خود مختاری را باید جانشین مختار ساختن آیت الله و حجت الا سلام و یا فقیه و عالم ساخت. حامعه ای که بسوی زن زندگی آزادی حرکت میکند، جای و مکانی برای مرجع تقلید و تداوم نهاد تسلیم و اطاعت تبعیت و تقلید وجود نخواهد داشت. این، در شرایط موجود، هدفی تحصیل ناشدنی و یا انتظاری خام نیست. چرا که بر اساس پایه ای ترین خواست هایی حرکت میکند که میتواند تمام اقشار جامعه را صرفنظر از تنوع دین و حرفه و گرایش های دینی و فامیلی قومی و قبیله، متحد سازد. چرا که آزادی نهفته است در سرشت انسانی و منشاء دانایی و توانایی ست در زندگی. حال آنکه، تن دادن به تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت، چهار رکن اساسی دین اسلام است که تن دادن بدانها، آگاهانه و یا نا اگاهانه، تن دادن به حقارت است و خواری و پذیرش اسارت است و بندگی، در زندگی.
بعبارت دیگر، همچنانکه، جنبش زن زندگی آزادی شور بپا کند، شیفتگان دین را خشمگین و اماده جهاد و شهادت نموده برای بقای آنچه کهنه و پوسیده و مانعی ست بزرگ بر سر راه دستیابی بشر به آزادی و رسیدن بمقام انسانی، همان مقامی که امام خممینی در بدو صعودش بر منبر قدرت قول انرا بتمامی جامعه اهدا نمود. مفهومی که بعدا نشان که با آن کاملا بیگانه است، مفهوم انسان.
در حالیکه، همین حرکت بسوی آزادی و خود مختاری و شناخت و فهم ظرفیت ذهن بشر در دست یافتن به ناشناخته های جهان هستی. عاملی بود که در اواخر قرن هیجدهم سبب رویش جنبش “روشنگرایی” بر اساس رهایی انسان از عقل و خرد الهی و کشف انسان و حق و حقوق بشری در اروپا گردید. همچنین، همین حرکت بسوی رهایی و آزادی بود که موحبب رهایی آمریکا از استعمار انگلیس گردید و کسب استقلال و بنیانکذاری یک جامعه ازاد و دموکراتیک واقعیت یافت. اما، مبارزه سیاهان برای برانداز نظام برداری به جنگ داخلی و رهایی بردگان در 1860 انجامیئ در حالیکه مبارزه برای حقوق برابر با سفید پوستان منجربه جنبش حقوق مدنی گردید. آفریقای جنوبی را در سالهای 1990حرکت بسوی آزادی و کسب حق و حقوق انسانی بشور و جوشش درآورد.
هم اکنون، پس از گذشت 45 سال حکومت مطلقه ولایت فقیه، نشانه های بسیاری مبنی بر وجود حرکت بسوی رهائی و آزادی، در تاریک ترین شرایط، اجتماعی، برشد و نمو خود آدامه اداده است. اما، قتل مهسا امینی، بنیان جامعه آخوندی را بلرزه در آورد و در زمانی کوتاه حرکت بسوی آزادی به چنان حدی از بلوغ رسید که آزادی را با زن و زندگی پیوند زد، شعاری در ستیز آشتی نا پذیر با آنچه که از فرمان لا الله الا الله مستفاد میشود. چه، باور به لا الله الا الله، چندان رابطه مسالمت آمیزی نه با زن دارد و نه با زندگی و نه با آزادی. بی ارزش بودن و یا حتی مضر و زیان بخش بودن زن زندگی آزادی را نه تنها میتوان در لابلای متون دینی، بویژه قران مقدس یافت بلکه بیگانه بودن فرهنگ اسلامی را با مفهوم انسان، بویژه زنان و همچنین، بیگانه با آزادی بیش از 45 سال است که تجربه کرده ست. آری، زن زندگی آزادی.
فیروز نجومی
firoz nodjomi