نه فقط نظام سیاسی و سبک زندگی شهروندان و شیوه اداره اقتصاد و سیاست و فرهنگ، که حتی عنوانی که سردر مملکت نوشته شده بود هم تغییر کرد. همه چیز از زمان انقلاب ایران تغییر کرد. و طبیعتا جایگاه ایران در عرصه بینالمللی نیز از این تغییرات انقلابی و تاریخی مصون نماند و در باشگاه کشورهای جهان – در “جامعه جهانی” و دنیایی که نمایندگی مردمانش بر عهده دولتهایشان گذاشته شده – موقعیت ملت-دولت ایران به کلی دگرگون شد.
برای بسیاری از شهروندان ایران، موقعیت بینالمللی ایران به موضوعاتی مانند قدرت پاسپورتشان گره خورده که از فردای انقلاب، سقوطی قابل توجه را تجربه کرد و و در نهایت در سال ۲۰۱۹، قدرت این پاسپورت، هم رده کشورهایی مانند اریتره، سودان، یمن و سومالی است. این کشورها عموما کشورهایی جنگ زده و فقیرند و دهههاست که با بیثباتی فزاینده و فروپاشی سیاسی-اقتصادی دست و پنجه نرم میکنند.
کیوان حسینی – بیبیسی
اما پرسشها درباره موقعیت بینالمللی و سیاست خارجی ایران، به مساله قدرت پاسپورت محدود نیست. از میزان نفوذ ایران در سازمانهای بینالمللی، حضور در ائتلافهای مختلف، قدرت متحدین منطقهای و جهانی، قدرت نظامی و اقتصادی، ثبات سیاسی داخلی، ارتباطات دیپلماتیک با کشورهای مختلف دنیا، تعداد پیمانهای نظامی و تجاری و حتی ساختار وزارت خارجه و تعداد معاونتها، تعداد و بودجه سفارتخانهها، قدرت نرم و ابعاد دیپلماسی عمومی، همه از جمله عواملی هستند که با شکلدهی یک شبکه پیچیده و چندبعدی، در تعیین موقعیت بینالمللی هر کشوری موثرند.
انقلاب اسلامی در سال ۵۷ بر روی تکتک این عوامل اثر گذاشت و آنها را تغییرداد.
ایران در سال ۵۷ کجای جهان بود و بعد از انقلاب، موقعیتش چه تغییری کرد؟ از این مهمتر، آنها که در سال ۵۷ به میدان مشق تهران یورش بردند و ساختمان وزارت خارجه را فتح کردند، با ساکنین قبلی این ساختمان چه تفاوتی داشتند و مسیر سیاست خارجی کشور را چگونه تعیین کردند؟
پیش از انقلاب
در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، چه در دوران پهلوی و چه در دوران جمهوری اسلامی، یک عامل تعیینکننده، سیاست خارجی و موقعیت ایران را بیش هر عامل دیگری (تا اندازهای به شکلی منحصربهفرد) تحت تاثیر قرار داد: ارتباط با غرب به شکلی کلی و ارتباط با آمریکا، به شکل رابطهای استثنایی.
از کلیدیترین تفاوتهای سیاست خارجی محمد رضا شاه (آخرین حکمران پهلوی) در مقایسه با جانشینان انقلابیاش، شکل و میزان این ارتباط است که هر کدام، دو قطب کاملا متضاد را در ارتباط میان دو کشور، نمایندگی میکنند.
محمدرضا شاه رابطه بسیار نزدیکی با آمریکا داشت؛ به حدی که از نظر پژوهشگرانی مانند مارک گازیوروسکی (پژوهشگر نامآشنای آمریکایی)، ایران در دوران شاه به یک “دولت متکی” (client state) تبدیل شده بود و شخص شاه، در نگاه منتقدینش چیزی بیش از یک “رهبر دستنشانده آمریکا” نبود.
آقای گازیوروسکی که از کارشناسان سیاست خارجی ایران و آمریکاست، میگوید: “از کودتای ۲۸ مرداد به بعد، به ویژه در دو دهه ۵۰ و ۶۰ (میلادی)، شاه استقلال چندانی نداشت و زیر نفوذ آمریکا بود. این وضعیت در سالهای پایانی قدرتش تا اندازهای تغییر کرد و در دهه پایانی او سعی کرد که مستقلتر شود. حتی در مواردی مانند مساله قیمت نفت که شاه رهبری افزایش قیمت را بر عهده گرفت، اقتصاد غرب و آمریکا از این تصمیم شاه، آسیب دید. اما به رغم اینکه او در سالهای منتهی به انقلاب، سیاست خارجی مستقلتری پی گرفته بود، تصویر بیرونیاش همچنان یک رهبر دستنشانده آمریکا بود.”
با این حال سیاست خارجی محمدرضا شاه، ویژگیهایی داشت که چه بسا حتی برخی منتقدینش نیز آنها را ستایش کنند. از آن جمله، دوری کردن از تنش بود که در ابعادی قابل توجه در پیگیری آن موفق بود. شاه، به رغم روابط بسیار نزدیک و خوب با آمریکا، موفق شد تا با اتحاد جماهیر شوروی نیز روابط خوبی ایجاد کند. همزمان با بسیاری از کشورهای جنبش عدم تعهد نیز روابط گرم خود را حفظ کرد.
او همچنین این سیاست خارجی مسالمتجویانه را در ابعاد قابل توجهی در منطقه پیش برد و به جز چند مورد اسثنایی از رژیمهای ملیگرای جمهوریخواه (مانند مصر در دوران جمال عبدالناصر یا عراق در سالهای قدرت گرفتن صدا حسین)، شاه موفق شد که با کشورهای منطقه نیز روابط دوستانهای برقرار کند. او در خاورمیانه، این روابط را با ابتکاراتی منحصربهفرد با کشور اسرائیل نیز حفظ کرد.
مارک گازیوروسکی معتقد است که ایران در آن دوران، از سیاست مسالمتجویانه شاه در منطقه نفع بسیاری برد و این موضوع در توسعه خیرهکننده کشور در سالهای پایانی حکومت شاه، بی تاثیر نبود.
شاه همچنین در ابتکاری که به یک دوراندیشی سرنوشتساز میماند، تلاش قابل ملاحظهای کرد تا قوای نظامی ایران را تقویت کند؛ اقدامی که بعد از سقوط او، در جریان حمله نظامی عراق به ایران به یک عامل تعیینکننده برای سرنوشت جنگ تبدیل شد.
در نهایت شاه در سال ۵۷ در حالی کشورش را برای همیشه ترک کرد که ایران به عنوان مهمترین متحد استراتژیک آمریکا در میان کشورهای مسلمان خود را تثبیت کرده بود، در میان کشورهای خلیجفارس از موقعیت برتری قابل ملاحظهای برخوردار بود، و آرام آرام آماده میشد تا با اقداماتی مانند کمک نظامی به ملک قابوس، پادشاه عمان برای سرکوب شورشیان مسلح، جایگاه تهران را به یک قدرت منطقهای ارتقا دهد.
در ابتدای دهه ۷۰ میلادی، نیروهای نظامی بریتانیا از خلیج فارس خارج شده بودند و چنانکه کریستین مارشال در کتاب “سیاست خلیج فارس ایران” نوشته، شاه معتقد بود که امنیت این منطقه دیگر نیازی به کشورهای غیربومی ندارد؛ خواستهای که در واقع بازتابی بود از دکترین معروف نیکسون برای تقویت متحدین آمریکا به جای حضور نظامی مستقیم این کشور در تامین امنیت مناطق مختلف.
در دکترین نیکسون، سیاست “محورهای دوقلو”، شامل تقویت ایران و عربستان برای امنیت خلیج فارس و خاورمیانه میشد و به نظر میرسد که محمدرضا شاه، تا آخرین سال سلطنتش تلاش کرد از این سیاست آمریکا حداکثر بهره را ببرد و موقعیت منطقهای ایران را، با تکیه بر یکی از دو ابرقدرت جهان یعنی آمریکا، ارتقا بخشد.
ایران تا این سال در چشم جهان کشوری بود متکی به غرب، مسالمتجو، محافظهکار و سکولار که توسط یک پادشاه غیردموکراتیک و اقتدراگرا اداره میشد و به سرعت در حال توسعه بود.
بعد از انقلاب
ایران انقلابی، یا ایران بعد از وقایع سال پرماجرای ۱۳۵۷، همچون نگاتیو تصویری است که ایران، پیش از این سال از خود به جهان ارائه کرده بود؛ مخاصمهجو، تجدیدنظرطلب (revisionist)، رادیکال و مذهبی که توسط یک روحانی غیردموکراتیک و اقتدارگرا اداره میشد و سرعت توسعهاش، به دلیل انقلاب و بعدتر جنگ، به شکل قابل ملاحظهای کند شده بود.
رژیم تازه تاسیس انقلابی-اسلامی در تهران، خیلی زود به جهان نشان داد که کشتیبان را سیاستی دگر آمده است.
سیاست خارجی جمهوری اسلامی نیز مانند سیاست خارجی دوران پادشاهی پهلوی، در مقاطع مختلف، اهداف و استراتژیهای مختلفی را دنبال کرد و طی چهار دههای که از استقرار این نظام سیاسی بیسابقه گذشته، همواره شبیه به هم نبوده است.
برخی پژوهشگران این تغییرات را با تغییرات روسای دولت مرتبط میبینند و برخی نیز آنها را به دو دوران اصلی رهبری آیتالله خمینی و رهبری آیتالله خامنهای تقسیم میکنند. قبل و بعد از جنگ، یا قبل و بعد از اصلاحات محمد خاتمی نیز از دیگر نقاط عطفی هستند که در برخی کتابها برای تقسیمبندی سیاست خارجی جمهوری اسلامی انتخاب شدهاند.
مارک گازیوروسکی اما معتقد است که به جز دو دوره کوتاه در زمان ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی، مهمترین ویژگی مشترک این ۴۰ سال برای ایران این است: ایران در میان گروه بزرگی از کشورهای جهان، به ویژه کشورهای غربی (اروپا و آمریکا) و همچنین کشورهای منطقه (اکثریت کشورهای عربی)، هرگز کشور محبوبی نبوده.
آنگونه که جلال دهقانی فیروزآبادی، از اساتید روابط بینالملل در ایران و از نظریهپردازان وابسته به حاکمیت، در کتاب “سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران” تشریح کرده، آنچه “استکبارستیزی” توصیف شده، مبنای سیاست خارجی این ۴۰ سال بوده “به طوری که شاخص ترین مشخصه سیاست خارجی ایران، رویارویی با آمریکا است.”
در سالهای نخستین تاسیس جمهوری اسلامی، این رویارویی، در پیوند با ایده جنجالی “صدور انقلاب” و همچنین موقعیت ویژه ناشی از حمله عراق، انزوایی گسترده را برای ایران در منطقه و جهان به همراه آورد که در تاریخ مدرن کشور سابقه نداشت. از اعراب خلیج فارس که وحشتزده از طرحهای ناکام کودتا، انفجارهای گاه و بیگاه و کشف خانههای تیمی چریکهای شیعه، رژیم تهران را دشمن شماره یک خود تلقی میکردند، تا آمریکایی که زخم گروگانگیری دیپلماتهایش، هنوز تازه بود، همه خیلی زود بعد از سرنگونی شاه به یک موضع واحد رسیده بودند: اینکه آبشان با جمهوری اسلامی به یک جوی نمیرود.
مارک گازیوروسکی در نگاهی کلی، درباره یکی دیگر از ویژگیهای مهم سیاست خارجی جمهوری اسلامی میگوید: “به رغم اینکه در دوران مختلف این سیاست خارجی تغییر کرده، اما همواره مدعی است که اسلامی است. به همین دلیل هم به اسلامگراهای مختلف (بیشتر شیعه، و گاهی هم سنی) کمک میکند.” این موضوعی است که در بخش مربوط به سیاست خارجی، در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز آمده و “دفاع از همه مسلمانان” به عنوان یکی از اصول سیاست خارجی کشور تعیین شده است.
اما اسلامگرایی رژیم تهران، شاخهای از اسلامگرایی سیاسی است که خود گاهی به زمینه دشمنی با دیگر اسلامگرایان نیز تبدیل میشود.
ضمن اینکه برخی از روابط نزدیک جمهوری اسلامی نیز دلایل دیگری دارند. مثلا رابطه ایران و سوریه که از سال ۱۹۸۲ میلادی به یک حمایت استراتژیک تبدیل شد، درست در روزگاری اتفاق افتاد که حافظ اسد، رئیسجمهور وقت سوریه در حال سرکوب اسلامگرایان نزدیک به گروه اخوان المسلمین در کشورش بود. اما دو کشور به واسطه داشتن دشمنی مشترک (صدام حسین) به هم نزدیک شدند و بعثی بودن و سکولار بودن حافظ اسد، به مانعی بر سر این نزدیکی تبدیل نشد.
جمهوری اسلامی همچنین در زمینه “غربستیزی”، همواره سعی کرده با رژیمهای کمونیستی (چه پیش از فروپاشی شوروی و چه بعد از فروپاشی) روابط نزدیکی برقرار کند و در مواردی مانند رومانی، کره شمالی و کوبا به موفقیتهایی هم دست یافته است.
اما چه رابطه با رژیمهای کمونیستی و چه سرمایهگذاریهای قابل توجه در دیپلماسی عمومی در مناطقی خارج از حوزه خاورمیانه (مانند بلاروس، نیجریه یا ونزوئلا)، هیچ کدام موجب نشده تا همچنان موقعیت بینالمللی ایران و انزوای تاریخی آن، ارتقای قابل توجهی پیدا کند.
مارک گازیوروسکی درباره این موقعیت میگوید: “ایران، نه فقط برای آمریکا و اروپا و بسیاری از کشورهای عربی، بلکه برای بسیاری از کشورهایی که اساسا برایشان مساله اهمیت دارد، یک حکومت مطرود (pariah state) محسوب میشود. قبل از انقلاب اینچنین نبود و ایران یک حکومت مطرود نبود. سیاستخارجی خصمانه و دشمنتراشیهای جمهوری اسلامی یکی مهمترین تفاوتهای این دو دوره است.”
در چنین وضعیتی است که ایران، همچنان خارج از سازمان تجارت جهانی است، ارتباطی با نظام بانکی و شبکه مالی-اعتباری جهانی ندارد و از دسترسی به تکنولوژیهای مهمی مانند هواپیماهای مسافربری جدید نیز محروم شده است.
از دههها تحریم، تا مجادلات لفظی روزانه با دشمنان منطقهای و بینالمللی، قطعنامههای بسیار در شورای امنیت، محکومیتهای بینالمللی سران جمهوری اسلامی در دادگاههای اروپایی، اتهامات بیشمار حمایت از تروریسم در مناطق مختلف جهان، و بیاعتمادی قابل ملاحظه نسبت به تلاشهای ایران برای افزایش نفوذ و قدرتش در منطقه، همه نتیجه همین تصویر است که در ۴۰ سالگی جمهوری اسلامی، به بخش جداناپذیری از هویت این نظام سیاسی تبدیل شده است؛ رژیمی که دیگر مانند حکومت پهلوی، به آمریکا و غرب متکی نیست، اما جایی هم در دل “جامعه جهانی” ندارد.